اگر ایالات‌متحده بتواند از تبدیل ایران به سرنوشت مشابهی همانند سوریه، عراق، لیبی، لبنان و یمن تردیدی نخواهد داشت.
  • ۱۳۹۸-۰۸-۱۳ - ۱۰:۲۵
  • 10
۱۱ دلیل دشمنی آمریکا با ایران
۱۱ دلیل دشمنی آمریکا با ایران
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، یادداشت تحلیلی دکتر ابراهیم متقی عضو هیات علمی دانشگاه تهران درخصوص علل مخاصمه آمریکا با ایران به این شرح است:

«در دنیای سرمایه‌داری، تمامی کشورها به مرکزیت امپراتوری توجه دارند. مرکزیت امپراتوری در عصر استعمار فرانو تلاش دارد از سازوکارهای فرهنگی، اجتماعی، رسانه‌ای و ارتباطی استفاده کند. در‌حالی که اگر منافع آنان به خطر بیفتد، هیچ حد و مرزی برای بی‌رحمی، خیانت یا وحشی‌گری وجود نخواهد داشت، چون خودشان منابع اصلی شری هستند که به بار آمده است. انتقال از این وضعیت کاری دشوار است. تلاش برای اینکه چنین انتقالی با کمترین خونریزی و بیشترین محافظت از دستاوردهای تمدنی انجام پذیرد، ارزشمند است. آرزومندم بتوانم بیندیشم که راه‌حل چنین وضعیتی مبتنی‌بر درجه خفیفی از مدارا و احساس انسانی از طرف کسانی باشد که دارای امتیازات ناعادلانه در جهان کنونی خواهد بود.» (برتراند راسل)

واقعیت‌های روابط ایران و آمریکا در دوران جمهوری اسلامی ریشه در چگونگی کنش رفتاری آمریکا در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی با ایران داشته است. در انگاره ذهنی ایرانیان، آمریکا دارای الگوی کنش ناپایدار و تغییریابنده در برخورد با گروه‌های میانه‌روی ایرانی بوده است. در‌حالی که ترومن از روند ملی شدن صنعت نفت در ایران حمایت به عمل می‌آورد، آیزنهاور در سال 1953 مبادرت به سازماندهی کودتای نظامی علیه دولت مصدق کرد. چنین فرآیندی همواره در ذهنیت ایرانیانی وجود داشت که گام‌های نخست مبارزه انقلابی علیه سیاست آمریکا در محیط منطقه‌ای و بین‌المللی را رقم زدند.

حادثه 16 آذر 1332 نیز دومین انگاره ذهنی ایرانیان را به وجود آورد. در آذر 1332 ریچارد نیکسون که در آن مقطع زمانی به‌عنوان معاون رئیس‌جمهور آمریکا ایفای نقش می‌کرد، برای گسترش روابط با حکومت کودتا وارد ایران شد. اعتراض دانشجویان ایرانی در واکنش به کودتا و سفر نیکسون به تهران منجر به شهادت سه دانشجوی دانشگاه تهران شد که از آن مقطع زمانی، 16 آذر نماد مقاومت در برابر سیاست مداخله‌گرایانه ایالات‌متحده در انگاره دانشجویان ایرانی شکل گرفته و با فراز و نشیب‌هایی تداوم یافته است.

بعد سوم انگاره ایرانی درمورد چگونگی روابط ایران و آمریکا را می‌توان براساس واقعیتی به‌عنوان «دولت دست‌نشانده» جست‌وجو کرد. مفهوم دولت دست‌نشانده در کتاب کلاسیک و تاریخی «مارک گازیوروسکی» تبیین شده است. گازیوروسکی تلاش داشت به ایالات‌متحده گوشزد کند که حمایت تسلیحاتی فراگیر از حکومت شاه می‌تواند مخاطرات زیادی را برای آینده روابط ایران و آمریکا به وجود آورد. چنین ذهنیتی با روحیه ایرانی که مبتنی‌بر نشانه‌هایی از کنش انقلابی، آزادیخواهی، عدالت‌گرایی و تحرک سیاسی است، مغایرت داشته و به‌عنوان یکی از چالش‌های ذهنی جامعه ایران درمورد نوع نگاه آمریکا به حکومت‌های ایران باقی مانده است.

واقعیت‌های روابط ایران و آمریکا در دوران حکومت شاه نشانه‌هایی از همکاری و مشارکت منطقه‌ای را نشان می‌دهد، اگرچه شاه همواره نسبت به برخی سیاست‌های مداخله‌جویانه آمریکا نگرش انتقادی داشته است. ادبیات شاه در کتاب «به سوی تمدن بزرگ» و «پاسخ به تاریخ» بیانگر این واقعیت است که حتی ایالات‌متحده فشارهای سیاسی و اهداف فراگیر خود را بر متحدانی همانند حکومت شاه اعمال کرده و این امر منجر به اعتراض نسبت به سیاست خارجی و الگوی رفتاری آمریکا از سوی زمامداران ایرانی در دوران قبل از انقلاب شده است. در چنین شرایط و فضایی طبیعی به نظر می‌رسد که ذهنیت ایرانی در دوران انقلاب و سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی براساس «نقش منطقه‌ای و الگوی کنش راهبردی ایالات‌متحده» شکل گرفته و تنظیم شود.

گراهام فولر در مطالعات خود درباره انگاره ایرانی به این موضوع اشاره دارد که جامعه ایران به‌ویژه در دوران قبل از انقلاب اسلامی، انگاره بدبینانه‌ای نسبت به سیاست‌های مداخله‌گرایانه و تهاجمی آمریکا داشته است. در نگرش گراهام فولر، جامعه ایرانی آمریکا را به‌عنوان «نماد سرکوب امپریالیستی» دانسته که در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی به‌عنوان جایگزینی برای سیاست‌های استعماری و تهاجمی روسیه و انگلیس شده است. در چنین شرایط و فضایی، انگاره جامعه ایرانی نسبت به فرهنگ آمریکایی به مثابه تهدیدی برای زندگی اجتماعی با سبک سنتی بوده است. گروه‌های چپ در ایران نیز براساس انگاره‌های سیاسی خود، نقش ایالات‌متحده در جامعه، فرهنگ و ساختار سیاسی ایران را مداخله‌جویانه و تهاجمی می‌دانند.

واکنش جامعه ایرانی و رهبران انقلاب اسلامی نسبت به سیاست آمریکا براساس قالب‌های فرهنگ ایرانی و ژئوپلیتیک ایران شکل گرفته است. نشانه‌هایی از «بیگانه‌هراسی» در ذهنیت جامعه، فرهنگ و حوزه کنش سیاسی ایرانی وجود دارد. تاریخ روابط خارجی ایران با قدرت‌های بزرگ به‌ویژه در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 در چارچوب «بازی بزرگ» زمینه‌های لازم برای تجزیه و تقسیم ایران را به وجود آورد. انقلاب اکتبر 1917 و برخی سیاست‌های جهانی مانع از اعمال و اجرای قرارداد 1907 تقسیم ایران و قرارداد 1919 وثوق‌الدوله برای تحت‌ حمایت قرار گرفتن ایران شد.

در سال‌های بعد از انقلاب ایران، سیاست‌های مداخله‌جویانه ایالات‌متحده، چالش‌های امنیتی و اقتصادی بسیاری را برای دولت و جامعه ایران به وجود آورد. واقعیت آن است که سیاست‌های تهاجمی آمریکا بیش از آنکه منجر به کاهش فرآیند آمریکاستیزی در ایران شود، تضادهای بیشتری را در روابط دو کشور به وجود آورده است. چنین الگویی در کنش سیاسی آمریکا عموما به‌عنوان بخشی از واقعیت‌های رفتاری ایالات‌متحده محسوب می‌شود. «هوارد ویاردا» در اثر تاریخی خود با عنوان «قوم‌مداری در سیاست خارجی آمریکا» به این موضوع اشاره دارد که نوعی خودشیفتگی آمریکایی برای کنترل جهان وجود داشته که سیاست خارجی ایالات‌متحده را تحت‌تاثیر قرار داده و براین اساس چالش‌های جدیدی در حوزه‌های امنیتی به وجود می‌آورد.

واقعیت قوم‌مدارانه سیاست خارجی آمریکا در برخورد با ایران را می‌توان عامل اصلی بسیاری از تضادهایی دانست که از بهمن 1357 تا 1398 فراروی انقلاب اسلامی ایران بوده است. سیاست تهاجمی و الگوی کنش مداخله‌گرایانه ایالات‌متحده چالش‌های پایان‌ناپذیری را در ارتباط با ایران و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه به وجود آورده است. در چنین شرایطی، طبیعی است که ایالات‌متحده درصدد ایجاد تعادل و توازن در روابط خارجی با ایران و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه نبوده است.

ایالات‌متحده عموما از سیاست تهاجم و الگوی کنش غیرمسئولانه بهره گرفته و این امر منجر به تشدید تضادهای سیاسی و منطقه‌ای با ایران شده است. در چنین شرایط و فضایی، طبیعی به نظر می‌رسد که بازی سیاست با ایالات‌متحده مبتنی‌بر نشانه‌هایی از همکاری و توازن نباشد. علی‌رغم آنکه برخی دیپلمات‌ها و مقام‌های مسئول ایران، برنامه جامع اقدام مشترک را در قالب «بازی برد- برد» تبیین می‌کردند، اما چنین فرآیندی نتوانست تاثیر مطلوب و موثری در کاهش جدال‌های ایران و ایالات‌متحده به جا بگذارد.

ایالات‌متحده با خروج از برجام و اعمال تحریم‌های یکجانبه، تضادهای خود با دولت و جامعه ایران را گسترش داد. در چنین شرایطی، طبیعی به نظر می‌رسد که دولت ایران هرگونه انعطاف‌پذیری در برابر ایالات‌متحده را با روحیه ایرانی هماهنگ ندانسته و آن را به‌مثابه چالش جدیدی در آینده امنیت‌سازی خود تلقی کند. رویکرد رهبری جمهوری اسلامی درمورد هزینه‌های سازش بیانگر واقعیتی است که بخشی از ادراک جامعه ایرانی و روندهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تحت‌تاثیر قرار داده است.

1  انگاره‌های انتقادی درباره چرایی تداوم تعارض ایران و ایالات‌متحده

درباره چگونگی تداوم روابط ایران و ایالات‌متحده رویکردهای مختلفی در جامعه و ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایجاد شده است. ارزیابی روندهای موجود و انگاره‌های جدید انتقادی درمورد الگوی رفتار سیاسی و سیاست خارجی ایران بیانگر این واقعیت است که زمینه برای ظهور دال‌های شناور جدیدی به وجود آمده که نسبت به سیاست رسمی کشور در حوزه راهبردی و روابط خارجی ماهیت انتقادی دارد. ارزیابی‌های انجام‌شده درمورد ادبیات انتقادی نسبت به الگوی رفتار حکومت و مقامات عالیه نظام نشان می‌دهد که سه انگاره متفاوت از سیاست رسمی درباره چرایی تداوم سیاست انتقادی و بدبینانه نسبت به ایالات‌متحده وجود داشته که برمبنای انگاره‌های متفاوتی درمورد الگوی رفتاری ایران است.

انگاره اول به این موضوع اشاره دارد که روابط ایران و آمریکا در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به‌‌طور اجتناب‌ناپذیر و براساس منطق کنش کشورهای انقلابی برمبنای نشانه‌هایی از تعارض و رویارویی شکل گرفته است. نظریه‌پردازان رویکرد اول درمورد چرایی تداوم تعارض ایران و ایالات‌متحده به این موضوع اشاره دارند که علت اصلی تعارض ایران و آمریکا را می‌توان براساس نشانه‌ها و «سازوکارهای کنش انقلابی از سوی ایران» جست‌وجو کرد. در این ارتباط، چنین گروهی از تحلیلگران و شخصیت‌های سیاسی به این موضوع اشاره دارند که آیا چنین تعارضی 40 سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ضرورت دارد؟

گروه دوم علل تداوم تضادهای سیاسی و امنیتی ایران و آمریکا را ناشی از «نقش منطقه‌ای» ایران و سازماندهی فضای مربوط به «جبهه مقاومت» ‌می‌دانند. این گروه پرسش‌های مختلفی را مطرح کرده و به این موضوع اشاره دارند که اصلی‌ترین وظیفه کشورها را می‌توان تامین منافع ملی و سازماندهی حکمرانی خوب دانست. در شرایطی که نشانه‌هایی از بحران در ساختار مدیریتی، اقتصادی و اجتماعی ایران وجود دارد، نقش‌یابی جمهوری اسلامی در فضای منطقه‌ای چه ضرورتی دارد‌ و چرا ایران به جای توجه به حوزه منافع ملی خود، تلاش دارد منافع کشورهای منطقه و جهان اسلام را تامین کند؟‌

گروه سوم نیز به این موضوع اشاره دارند که بسیاری از زمینه‌های اجتماعی و بین‌المللی در ارتباط با ضرورت مذاکره و حل مسائل با آمریکا وجود دارد. چرا مقامات عالیه سیاسی جمهوری اسلامی تمایلی به مذاکره با آمریکا نشان نمی‌دهند؟ در‌حالی که براساس چنین انگاره‌ای در سیاست بین‌الملل می‌توان از سازوکارهای اعتمادساز و دیپلماتیک برای حل اختلافات سیاسی و اقتصادی کشورها استفاده کرد. طرح موضوعاتی همانند همه‌پرسی از سوی شهروندان ابهام بیشتری را در ارتباط با ضرورت تجدیدنظرطلبی سیاست خارجی ایران به وجود آورده است. در این شرایط، موضوع مذاکره ایران و آمریکا یکی از انگاره‌هایی است که از سوی رسانه‌های بین‌المللی، شبکه‌های اجتماعی، فضای مجازی و حتی برخی تحلیلگران سیاسی درمورد چرایی عدم مذاکره با آمریکا مطرح شده است.

طرح هر یک از پرسش‌های یادشده را می‌توان به‌عنوان بخشی از دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی کارگزاران، تحلیلگران، گروه‌های اجتماعی و حتی نظریه‌پردازان مسائل روابط بین‌الملل دانست. طبعا پرسش‌های مطرح‌شده بخشی از واقعیت‌های روابط ایران و آمریکا را منعکس می‌سازد. در‌حالی که درک چنین فرآیندی، نیازمند شناخت دقیق‌تر نسبت به واقعیت‌های ساختاری نظام بین‌الملل و الگوی کنش ایالات‌متحده در برخورد با بازیگران منطقه‌ای همانند ایران است. به‌طور کلی، روندهای سیاست بین‌الملل تاثیر خود را بر الگوی کنش بازیگران در محیط منطقه‌ای منعکس می‌سازد. شناخت چگونگی کنش متقابل ایران و ایالات‌متحده نیازمند درک ساختاری است.

 2 تبیین موضوع درباره چگونگی و چرایی تداوم تعارض ایران و آمریکا

واقعیت آن است که دیپلماسی بخشی از ضرورت سیاست خارجی ایران محسوب می‌شود. ایران ناچار است موقعیت خود در سیاست بین‌الملل را براساس سازوکارهای دیپلماتیک پیگیری کند. در عین حال ضرورت‌های راهبردی ایجاب می‌کند در برابر سیاست تهاجمی و دیپلماسی اجبار آمریکا، از سازوکارهایی استفاده شود که اولا ماهیت نامتقارن داشته، ثانیا بخشی از مزیت نسبی ایران باشد، ثالثا بتواند اثربخشی لازم را در برابر آمریکا و سایر بازیگران به جا بگذارد.

در شرایط موجود، ایران به متوازن شدن روابط اقتصادی با جهان غرب و براساس دستاوردهای برجام اشاره دارد. مقام‌های تصمیم‌گیری و سیاستگذاری آمریکا احساس می‌کردند تحریم‌های اقتصادی اعمال‌شده علیه جمهوری اسلامی می‌تواند منجر به گسترش بی‌ثباتی اجتماعی شود. عدم تاثیر مستقیم تحریم‌های اقتصادی بر امنیت ملی و مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی، منجر به تصاعد الگوهای رفتاری ایالات‌متحده در برخورد با ایران شده است. چنین فرآیندی می‌تواند چالش‌های بیشتری را برای آینده سیاسی ایران به وجود آورد. در چنین شرایطی، هرگونه تصمیم‌گیری ‌باید براساس «گزینه‌های محتمل آمریکا در برخورد با ایران» تنظیم و سازماندهی شود. تداوم دیپلماسی اجبار آمریکا نیازمند اقدام متقابل از سوی ایران بوده است. ترامپ به این جمع‌بندی رسیده که در شرایط عدم اطمینان در ارتباط با ایران قرار گرفته است.

واقعیت‌های سیاست آمریکا در برخورد با ایران نشان می‌دهد زمامداران این کشور در دوره اوباما و چه در دوره ترامپ به دنبال سیاست تحریم ایران بوده‌اند. آمریکا در دوران باراک اوباما از طریق یک نوع تعامل ارتباطی تلاش داشت محدودیت‌های بیشتری علیه ایران اعمال کند. در دوران دموکرات‌ها، فشارهای اقتصادی علیه ایران موج می‌زد، اما جلوه‌هایی از تعامل نیز وجود داشت. درحالی که امروزه فضای تعامل و متقاعدسازی وجود ندارد و درحال عبور از گفت‌وگو هستیم، چون آنها می‌گویند ایران تمایلی به پذیرش سازوکارهای بین‌المللی ندارد.

برایان هوک، مشاور ارشد مایکل پومپئو و مدیر «گروه اقدام ایران» در مصاحبه هشتم می ‌2019 به این موضوع اشاره دارد که تاکنون هزار نفر و موسسه اقتصادی در راستای افزایش هزینه‌های اقتصادی و راهبردی ایران با تحریم روبه‌رو شده‌اند. افزایش قیمت دلار نشانه‌هایی از بی‌ثباتی اقتصادی را در فضای عمومی جامعه منعکس می‌سازد که انعکاس ابهام درمورد آینده برجام و سازوکارهای کنش متقابل در ارتباط با آمریکا خواهد بود. آمریکایی‌ها به موازات تحریم‌های اقتصادی جدید تلاش کردند از سازوکارهای راهبردی نیز استفاده کرده و از این طریق، فشارهای بیشتری علیه ایران اعمال کنند.

1-2. نادیده گرفتن حقوق اجتماعی و سیاسی ایران توسط آمریکا

واقعیت‌های سیاست آمریکا نشان می‌دهد زمامداران ایالات‌متحده عموما از سازوکارهای مربوط به دیپلماسی اجبار برای محدودسازی قدرت ایران بهره گرفته‌اند. آمریکایی‌ها تلاش دارند ایران را در فضای کنش راهبردی و فشارهای فزاینده وادار به انعطاف‌پذیری و شکست کنند. طبیعی است در چنین شرایطی هر کشوری از سازوکارهای مقاومت برای تامین منافع ملی و تثبیت هویت سیاسی خود بهره‌ می‌گیرد. ایران برای عادی‌سازی روابط خود با نظام بین‌الملل از سازوکارهای مختلفی در دوره‌های تاریخی گذشته استفاده کرده است. آخرین فرآیند کنش دیپلماتیک ایران مربوط به دیپلماسی هسته‌ای بود که به برنامه جامع اقدام مشترک منجر شد. ایالات‌متحده که دارای رویکرد یکجانبه‌گرا درمورد سیاست جهانی است، از انجام تعهدات خود اجتناب کرده و فشارهای اقتصادی بیشتری را علیه ایران اعمال کرده است. ایران در چندین مرحله خواستار بازگشت ایالات‌متحده به گروه‌ 1+5 درمورد برجام بوده و ایالات‌متحده از اجرای تعهدات خود استنکاف کرده است. چنین فضایی منجر به افزایش بدبینی ایران نسبت به سیاست‌های آمریکا شده است.

مذاکره با کشورهای اروپایی می‌تواند به‌عنوان تلاشی برای پایان دادن به برخی  محدودیت‌ها تلقی شود. درحالی که ایالات‌متحده در صدد است سیاست‌های جداگانه‌ای در روابط با ایران اتخاذ کند. سیاست امانوئل مکرون برای ایجاد خط ارتباطی در روابط ایران و آمریکا در واشنگتن ادامه خواهد داشت. مهم‌ترین پرسش آن است که آیا دیدارها می‌تواند به نتایج مطلوبی برای ایران منجر شود؟ پرسش بعدی آن است که آیا اتحادیه اروپا قابلیت لازم برای اثربخشی بر سیاست‌های آمریکا را خواهد داشت؟

پاسخ به هریک از پرسش‌های یادشده نیازمند درک واقعیت سیاست بین‌الملل است. مذاکرات ایران با اروپا، روسیه و چین در شرایط اعمال محدودیت‌های فراگیر ایالات‌متحده، نمی‌تواند اثربخشی لازم برای منافع و مطلوبیت‌های ایران راداشته باشد. سیاست آمریکا بر تداوم فشارهای حداکثری برای تغییر در سیاست‌های ایران محسوب می‌شود. برخی اقدامات انجام‌گرفته علیه تاسیسات عربستان توسط انصارالله بیانگر این نکته است که ایالات‌متحده نمی‌تواند انتظار داشته باشد که ایران در فضای امنیت منطقه‌ای واکنش جدی نسبت به تهدیدات اقتصادی و امنیتی علیه خود به انجام نرساند.

کاهش تعهدات برجامی ایران نیز به دلیل شکل‌بندی‌های ساختاری نظام بین‌الملل که تحت‌تاثیر فشارهای راهبردی آمریکا قرار دارد، نتوانست واکنش موثری در برابر سیاست‌های آمریکا ایجاد کند. در این فرآیند، ایالات‌متحده با اعمال فشارهای اقتصادی و کشورهای اتحادیه اروپا از طریق واکنش سیاسی شدید نسبت به ایران، تلاش می‌کند مانع از اثربخشی سیاست ایران برای کسب دستاوردهای جدید شود. در فرآیند تصمیمات جدید ایران، مقامات آمریکا همانند گذشته، از اعطای تسهیلات مالی به ایران ممانعت کرده‌اند. آمریکا و اروپا مانع از انتقال منابع مالی جدید به ایران شده و هیچ‌گونه نشانه‌ای از ارائه اعتبارات اقتصادی به ایران مشاهده نمی‌شود.

2-2. ابهام در میزان اثربخشی مذاکرات ایران و آمریکا

دونالد ترامپ را می‌توان در زمره شخصیت‌هایی دانست که از سازوکارهای مربوط به کنش هیجانی بهره می‌گیرد. در عین حال امکان‌پذیری بازگشت ترامپ به برجام بسیار محدود خواهد بود. ادبیات ترامپ عموما مشروط و غیراجرایی بوده است. طبیعی است در چنین شرایطی وعده ترامپ نمی‌تواند منجر به اقدام عملی در سیاست آمریکا شود. اگر تیم سیاست خارجی ایران نسبت به سیاست‌های اعلامی آمریکا خوشبین باشد و براساس آنچه در ارتباط با اروپا پیگیری کرده، عمل کند، طبعا نتیجه‌ای به دست نخواهد آورد. واقعیت‌های ساختار سیاسی و اقتصادی آمریکا بیانگر آن است که کابینه ترامپ بدون بولتون نیز از‌انگیزه لازم برای اعمال محدودیت‌های فراگیر علیه ایران برخوردار است.

3-2. تغییر در معادله موازنه قدرت

محیط امنیتی ایران با نشانه‌هایی از تهدید، بحران و بی‌ثباتی همراه است. یگان‌های نظامی و عملیاتی آمریکا به‌طور تدریجی در محیط منطقه‌ای خلیج‌فارس، دریای عرب و اقیانوس هند گسترش می‌یابند. دونالد ترامپ احساس می‌کرد سیاست تهاجمی آمریکا بیشترین مطلوبیت راهبردی برای ایالات‌متحده را ایجاد می‌کند. ترامپ به این موضوع توجه نداشت که خروج آمریکا از برنامه جامع اقدام مشترک، چالش‌های بیشتری را برای آینده امنیتی منطقه و روابط متقابل کشورهای جهان غرب با ایران ایجاد می‌‌کند.

امنیت‌سازی منطقه‌ای تحت‌تاثیر سازوکارهای قدرت حاصل می‌شود. تاریخ روابط بین‌الملل بیانگر این واقعیت است که هیچ کشوری بدون «اراده برای اعمال قدرت» نتوانسته به سازوکارهای امنیت‌ساز نائل شود. در عصر موجود، نشانه‌هایی از «جنگ اراده‌ها» وجود داشته که می‌تواند بر معادله قدرت و امنیت کشورها و در روند بحران‌های منطقه‌ای تاثیرگذار باشد. اگر خواسته باشیم به‌‌طور مشخص به این پرسش پاسخ دهیم که چرا بحران منطقه‌ای در خلیج‌فارس افزایش یافته یا برجام با برگشت‌پذیری روبه‌رو شده، پاسخ را می‌توان در معادله قدرت جست‌وجو کرد.

بازیگرانی که در مدیریت بحران‌های منطقه‌ای از «سیاست سازش و تردید» استفاده کنند، به‌طور اجتناب‌ناپذیر با روندهای برگشت‌پذیر روبه‌رو شده و به این ترتیب، موقعیت خود را از دست می‌دهند. در سال 1395 مقام معظم رهبری این موضوع را مطرح کردند که «هزینه‌های سازش از هزینه‌های مقاومت بیشتر است.» بیان چنین رویکردی هیچ‌گاه مورد پذیرش کارگزاران برجام و نظریه‌پردازان لیبرالی قرار نخواهد گرفت. علت آن را باید در از دست دادن اعتمادبه‌نفس در رقابت‌های بین‌المللی دانست.

ایران در آینده ناچار خواهد بود از سازوکارهایی همانند بازدارندگی موثر و اقدام متقابل در برابر الگوهای رفتاری ایالات‌متحده و رژیم صهیونیستی  استفاده کند. سیاست ایران در دوران حاضر ماهیت تدافعی داشته و بیانگر آن است که در برابر اقدامات تهاجمی دشمن از تمامی ابزارهای خود بهره می‌گیرد. اراده نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران برای مقابله با تهدیدات ایالات‌متحده بیانگر این واقعیت است که در برابر سیاست قدرت، صرفا می‌توان از سازوکارهایی استفاده کرد که مبتنی‌بر قدرت باشد.

آمریکا به این موضوع واقف شده است که نمی‌تواند رویارویی کم‌هزینه با ایران داشته باشد. به همان گونه‌ای که واقعیت‌های راهبردی ایران را نمی‌پذیرد، مذاکره با ایران برای درک متقابل نخواهد بود. ایران و آمریکا نمی‌توانند به نشانه‌هایی از اعتمادسازی در زمان محدود دست یابند. اگر ایران از سازوکارهای انفعالی استفاده کند، این امر می‌تواند آزادی عمل بیشتری برای ایالات‌متحده جهت بحران‌سازی در خلیج‌فارس و اعمال فشارهای فزاینده علیه ایران به وجود آورد.

4-2. افزایش بی‌اعتمادی ایران نسبت به آمریکا بعد از برجام

واقعیت تفکر آمریکا درباره ایران تغییر رفتار است. اگر آمریکا در اعمال سیاست تغییر رفتار به نتایج مطلوبی برسد در آن شرایط، اهداف خود را گسترش خواهد داد. یکی از دلایل اصلی تصاعد بحران در محیط منطقه‌ای خلیج‌فارس را باید ناشی از سازوکارهایی دانست که در دوران برجام مبتنی‌بر مماشات بوده است. شرایط موجود نشانه‌هایی از بحران و عدم اطمینان در روابط ایران و ایالات‌متحده را منعکس می‌سازد. اگر ایران از سیاست مماشات در برابر آمریکا بهره می‌گرفت، هم‌اکنون غرش هواپیماهای ایالات‌متحده، آرامش شهروندان ایرانی را خدشه‌دار می‌کرد.

تجربه برجام به زمامداران ایرانی آموخت که در برابر اقدامات تهاجمی باید از سازوکارهای «اقدام متقابل» بهره گرفت. الگوی رفتاری ایران تاکنون نشانه‌هایی از سیاست دفاعی موثر را منعکس می‌سازد. در 40 سال اخیر و بعد از انقلاب مساله قدرت و نقش منطقه‌ای ایران کاملا دگرگون شده و به همین دلیل رئیس‌جمهوری‌های مختلف آمریکا از اوباما تا ترامپ برای تامین اهداف‌شان عملکردی متفاوت ندارند و هر دو بر این اعتقادند که ایران مهم‌ترین تهدید امنیتی آمریکا، ‌شرکا، منافع و امنیت ملی این کشور است.

دونالد ترامپ احساس می‌کرد که فرآیند تصمیم‌گیری در ایران مشابه سال‌های 2013 تا 2016 خواهد بود. در این دوران تاریخی، تیم سیاست خارجی و دیپلماتیک ایران درصدد برآمد تا از سازوکارهای «همکاری سازنده» برای حل اختلافات هسته‌ای ایران و جهان غرب استفاده کند. در این فرآیند، از الگوی مماشات بهره گرفت و این امر چالش‌های جدیدی برای دولت ایران به وجود آورد. مهم‌ترین نشانه‌های چالش ناشی از مماشات را می‌توان خروج آمریکا از برجام و بی‌توجهی اروپا نسبت به تعهدات آمریکا و سایر کشورهای گروه 1+5 در برابر ایران دانست.

5-2. ضرورت کنش متوازن آمریکا در برابر ایران

منشور ملل متحد بر برابری تمامی کشورها در سیاست بین‌الملل تاکید دارد. در‌ حالی که مقام‌های آمریکایی تلاش دارند محور اصلی سیاست و الگوی رفتاری خود را بر اساس معادله قدرت و محدودیت‌های راهبردی قرار دهند. تداوم فشارهای سیاسی آمریکا علیه ایران احساس بدبینی فزاینده نسبت به آمریکا را به وجود آورده است. ادبیات ما ادبیات عدالت‌محور است که در بحث‌های سیاسی ما موج می‌زند اما آمریکایی‌ها می‌گویند ما قدرت برتریم و هر کار فراقانونی که بخواهیم انجام می‌دهیم و شما باید الگوهای رفتاری ما را بپذیرید. بر اساس انگاره مقام‌های راهبردی آمریکا، کنش بر اساس سیاست قدرت و تبعیض در سیاست جهانی حاصل خواهد شد.

همان‌گونه‌ که سیاست ایرانی نشانه‌ای از همکاری و اعتماد را منعکس می‌سازد، درصورت اقدامات تهاجمی قدرت‌های بزرگ قادر خواهد بود از موجودیت و قابلیت ساختاری خود دفاع کنند. ایران امروز این اراده را دارد که در برابر اقدامات آمریکا رفتارهای متقابل انجام دهد. آمریکا نیز نشان داده که در افغانستان و عراق آسیب‌پذیر است و نمی‌تواند به پیروزی لازم برسد، لذا مساله برخورد تهاجمی زودهنگام در برابر ایران را با سیاست‌های تاخیری همراه ساخته است. ترامپ نمی‌خواهد هزینه‌های انسانی و اقتصادی بیشتری را برای آمریکا ایجاد کرده و سودمندی چندانی به دست نیاورد.

6-2. آرایش تهاجمی و تصاعد سیاست تهدید آمریکا در برابر ایران

آرایش نظامی آمریکا در ماه می ‌2019 با تغییرات مشهودی همراه شده است. اعزام اسکادران‌های جنگ هوایی، گسیل ناوهای نظامی و یگان‌های موشک‌انداز آمریکا به حوزه ماموریت‌های نظامی و عملیاتی فرماندهی مرکزی آمریکا، محیط منطقه‌ای را با التهاب و ابهام روبه‌رو کرده است. اعزام یگان‌های نظامی و عملیاتی آمریکا به حوزه ماموریت فرماندهی مرکزی، بعد از دستورالعمل اجرایی دونالد ترامپ در مورد تروریستی نامیدن فعالیت‌های سپاه پاسداران انجام گرفته است.

هرگونه اقدام نظامی آمریکا بر اساس قانون کاتسا، دستورالعمل‌ اجرایی ترامپ و بر اساس بهانه‌هایی انجام خواهد شد که مربوط به نقش منطقه‌ای و عملیاتی سپاه پاسداران بوده است. در ماه می ‌2019 زمینه برای اعزام ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن به وجود آمد. اعزام ناوجنگی آمریکا به موازات ماموریت یگان‌هایی مانند ناو موشک‌انداز ضدموشک پاتریوت موسوم به «آرلینگتون» انجام گرفته است. به موازات چنین فرآیندی، آمریکا سیستم‌های موشک تهاجمی خود به منطقه را تقویت کرده است.

ناو موشک‌انداز پاتریوت آرلینگتون و برخی دیگر از ناوهای عملیاتی آمریکا، حد واسط ناو هواپیمابر آبراهام لینکن و استقرار یگان‌های ایرانی، ایفای نقش خواهند کرد. اعزام یگان‌های یادشده توسط پنتاگون وزارت دفاع آمریکا مورد تصویب قرار گرفته است. پنتاگون به این موضوع اشاره داشته است که ماموریت یگان‌های نظامی یادشده در قالب مقابله با «عملیات تهاجمی احتمالی» ایران تنظیم شده است. در مورد دلایل مربوط به اعزام یگان‌های نظامی آمریکا، رویکردهای مختلفی ارائه شده است. برخی به این موضوع اشاره دارند که اعزام نیروهای عملیاتی به منزله هشدار برای اقدامات نظامی در چارچوب «عملیات تنبیهی» خواهد بود. گروهی دیگر، چنین اقدامی را به‌عنوان بخشی از سازوکارهای مربوط به «بلوف امنیتی» جهت تغییر در سیاست امنیتی ایران می‌دانند.

اگر ایالات‌متحده تاکنون نتوانست موقعیت و سیاست تهاجمی در برابر ایران اتخاذ کند، علت آن را باید در اقدام متقابل ایران دانست. رئالیسم شجاعانه بر اساس اراده راهبردی شکل گرفته و چنین فرآیندی می‌تواند زمینه‌های لازم برای اقدامات دفاعی و بازدارنده ایران را ایجاد کند. روند مدیریت بحران در شرایط تهدیدات تصاعدیابنده آمریکا بیان‌کننده این واقعیت است که سیاست مماشات در دوران بحران بدترین نتیجه را خواهد داد. ایران در سه ماه گذشته تلاش کرده از سیاست اقدام متقابل استفاده کند. رئالیسم تهاجمی ایران مبتنی‌بر سیاست قدرت و تهدید در برابر تهدید، عامل اصلی تردید در سیاستگذاری آمریکا و در دورانی است که کشورها در فضای «جنگ اراده‌ها» قرار گرفته‌اند.

ویژگی اصلی بحران منطقه‌ای در حوزه مرزهای ساحلی جمهوری اسلامی در خلیج‌فارس را می‌توان یکی از نشانه‌های اصلی گسترش تهدید علیه شکل‌بندی ژئوپلیتیکی ایران دانست. ائتلاف آمریکا و رژیم صهیونیستی با کشورهای منطقه‌ای در راستای مقابله با ایران در این حوزه جغرافیایی شکل گرفته است. اعزام یگان‌های نظامی آمریکا به حوزه خلیج‌فارس و خاورمیانه می‌تواند چالش‌های امنیتی خاصی را برای ایران و منطقه به وجود آورد. تراکم نیروهای نظامی به موازات سیاست‌های خصمانه اقتصادی، تشدید تعارض آمریکا با ایران را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد.

سیاست امنیتی آمریکا در دوران دونالد ترامپ، مبتنی‌بر نشانه‌هایی از تهدید امنیتی، فشار سیاسی، تحریم‌های اقتصادی و فعال‌سازی تضادهای نهفته راهبردی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی و موضوعات امنیتی بوده است. مقابله موثر ایران با پهپاد اطلاعاتی آمریکا شکل جدیدی از بحران منطقه‌ای را به وجود آورده است. دونالد ترامپ 10 جولای 2019 به این موضوع اشاره داشت که آمریکا تحریم‌های اقتصادی فزاینده‌ای را در ارتباط با ایران اعمال خواهد کرد.

در شرایط موجود، ساختار راهبردی ایران بر اساس توصیه‌های مقاومت و تهدید در برابر تهدید که از سوی مقام معظم رهبری ارائه شده، به اقدام متوازن در برابر آمریکا مبادرت می‌کند. واقعیت آن است که آمریکا نمی‌تواند در فضای تصاعد بحران به نتایج مطلوبی نائل شود. به همین دلیل است که سیاست تحریم را ادامه و گسترش می‌دهد. در چنین شرایطی، ترامپ تلاش دارد قدرت فروریخته آمریکا در ارتباط با هدف‌گیری پهپاد رادارگریز  ایالات‌متحده را بازسازی کند. به همین دلیل است که بدون پیگیری واقعیت‌های محیط عملیاتی خلیج‌فارس به مخاطبان خود یادآوری می‌کند که نیروهای مسلح آمریکا پهپاد ایرانی را هدف قرار داده‌اند.

7-2. دیپلماسی اجبار؛ تداوم سیاست فشار اقتصادی و تهدید امنیتی آمریکا

دیپلماسی اجبار در ادبیات راهبردی آمریکا از آن جهت اهمیت دارد که رابطه بین دیپلماسی و ساختار نظامی را منعکس می‌سازد. سازوکارهای دیپلماسی اجبار را می‌توان در انجام اقداماتی مانند تحریم اقتصادی و فرسایش مذاکرات دیپلماتیک درباره موضوعات راهبردی دانست. چنین نشانه‌هایی از سال 2005 در سیاست امنیتی آمریکا در مقیاس بیشتری مورد استفاده قرار گرفته است. بیل کلینتون از راهبرد قدرت نرم و در راستای گسترش دموکراسی بهره گرفت. جورج بوش پسر نیز در سال‌های 2001 تا 2004 تلاش کرد زمینه‌های کاربرد قدرت سخت‌افزاری را در چارچوب جنگ پیش‌دستانه مورد استفاده قرار دهد.

صرفا در چنین شرایطی بود که دیپلماسی اجبار به‌عنوان الگوی حاشیه‌ای جورج بوش در سیاست امنیتی مطرح شده و به‌گونه مرحله‌ای از سال 2005 به بعد مورد استفاده قرار گرفت. سازوکارهای سیاست خارجی و امنیتی آمریکا در دوران‌های مختلف تاریخی نشان می‌دهد که هرگاه آمریکا از دیپلماسی اجبار استفاده کند، بعد از آن زمینه‌های بهره‌گیری از ابزارهای قدرت راهبردی فراهم خواهد شد. به همین دلیل است که دیپلماسی اجبار در ادبیات راهبردی آمریکا طی سال‌های 19-2005 از تنوع و فراگیری بیشتری در مقایسه با گذشته برخوردار شده است.

دیپلماسی اجبار را باید بخش دیگری از سیاست امنیتی آمریکا در سال‌های بعد از جنگ سرد دانست. در این فرآیند، نهادهای نظامی و دفاعی آمریکا غیر از توسل به نیروی نظامی، اهداف سیاست خارجی خود را غالبا از راه دیپلماسی قلدرمآبانه دنبال می‌کنند، یعنی تهدید به استفاده از زور برای عقب راندن عملیات آفندی دشمن. نظریه‌پردازی مانند الکساندر جورج موضوع دیپلماسی اجبار را به‌مفهوم بهره‌گیری از تهدید تاکتیکی و راهبردی برای نیل به اهداف سیاسی دانست.

دومین مولفه تاثیرگذار بر دیپلماسی اجبار را می‌توان بهره‌گیری از سازوکارهایی برای مجازات سنگین بازیگر رقیب دانست. در این شرایط، هر بازیگر تلاش می‌کند موقعیت خود را ارتقا دهد و در شرایط بهینه‌سازی تاکتیکی قرار گیرد. الگوهای کنش راهبردی آمریکا در دوران جنگ سرد معطوف به متنوع‌سازی ابزارهای قدرت برای بازدارندگی در برابر اتحاد جماهیر شوروی بوده است. در سال‌های بعد از جنگ سرد، نشانه‌های تهدید و الگوی کنش راهبردی آمریکا تغییر یافته و معطوف به مقابله با تهدیدات اجتماعی و جنبش‌های انقلابی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی است.

به موازات گسترش نظامی‌گری و اعزام ناوهای تهاجمی آمریکا به خلیج‌فارس، نشانه‌هایی از پیوند سیاست تحریم اقتصادی و تهدید راهبردی در الگوی رفتاری آمریکا نسبت به ایران مشاهده می‌شود. چنین الگویی طبعا آثار و پیامدهایی مانند آرایش نظامی مبتنی‌بر تهدید، مانورهای عملیاتی در چارچوب اسکورت نفتکش‌ها و انجام اقدامات تهاجمی محدود را در برخواهد گرفت. هرگاه بحران‌سازی شکل بگیرد، آثار آن را می‌توان در ظهور ائتلاف‌های جدید مشاهده کرد. سیاست امنیتی ترامپ در برخورد با ایران مبتنی‌بر افزایش فشار سیاسی، تحریم‌های اقتصادی فزاینده و پیوند آن با تهدیدات نظامی و آرایش عملیاتی است. هر یک از اقدامات یاد شده، دیگری را تصاعد داده و زمینه افزایش محدودیت‌های اجرایی برای ایران را فراهم آورده است. روند مرحله‌ای سیاست‌ ترامپ در برخورد با ایران، نشانه‌هایی از تهدید نظامی و کنش عملیاتی را منعکس می‌سازد. الگوی سیاستگذاری امنیتی دونالد ترامپ در برخورد با ایران، منجر به تصاعد بحران شده است.

ترامپ در گام اول، تمامی همکاری‌های اقتصادی و راهبردی با ایران در چارچوب برنامه جامع اقدام مشترک را متوقف کرد. در مرحله دوم، «نقشه راه دیپلماتیک پومپئو» منتشر شد که معطوف به افزایش مطالبات و انتظارات آمریکا از ایران است. در مرحله سوم، فشارهای اقتصادی جدیدی علیه ایران از سوی برایان هوک و «گروه اقدام ایران» انجام گرفت. در مرحله چهارم، ترامپ تلاش دارد از تهدید نظامی برای اعمال فشارهای سیاسی بیشتر علیه ایران استفاده کند.

واکنش‌های سیاسی و راهبردی ایران در مقابله با آمریکا مربوط به شرایطی است که نشانه‌هایی از بحران و تعارض اعمال شود. منطقه هم‌اکنون در شرایط تصاعد بحران و تهدیدات امنیتی قرار دارد. فشارهای سیاسی، تحریم‌های فزاینده اقتصادی، ائتلاف‌های پرشدت منطقه‌ای و بی‌توجهی نسبت به پیمان‌های بین‌المللی را باید در زمره سیاست‌های عمومی ترامپ در برخورد با ایران دانست. واقعیت این است که اقدام متقابل ایران برای مقابله و محدودسازی دیپلماسی اجبار نتایج لازم برای کاهش خصومت کشورهای عربی در ارتباط با ایران را به‌وجود آورده است.

8-2. ائتلاف‌سازی منطقه‌ای آمریکا علیه ایران

بحران‌سازی محور اصلی سیاست راهبردی آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان علیه ایران تلقی می‌شود. نشانه‌های بحران‌سازی در ائتلاف علیه نقش منطقه‌ای ایران انعکاس داشته است. گسترش بحران اجتماعی و تصاعد اهداف اعتراضی شهروندان در حوزه‌های مختلف جغرافیایی ایران را می‌توان بخشی از سازوکارهایی دانست که در معادله سیاست راهبردی و امنیتی مثلث جدال علیه ایران شکل گرفته است. ادبیات شتابزده مقام‌های آمریکایی، عربستانی و حتی صهیونیست در ارتباط با رویدادهای اجتماعی ایران، نشان می‌دهد که «مقابله با ایران صرفا یک گزینه تاکتیکی محسوب نمی‌شود، بلکه باید آن را ضرورتی راهبردی در انگاره مثلث تهدید علیه ایران دانست.»

اقدامات مثلث تهدید علیه ایران به‌عنوان بخشی از استراتژی بازی چندجانبه محسوب می‌شود. ارتقای سطح روابط و همکاری‌های تاکتیکی آمریکا با رژیم صهیونیست و عربستان علیه نشانگان امنیت ملی ایران، بخشی از راهبرد ترامپ برای محدودسازی نقش منطقه‌ای ایران است. بی‌ثبات‌سازی و گسترش بحران در کشورهای منطقه‌ای خاورمیانه مانند عراق، سوریه و ایران را می‌توان در زمره عواملی دانست که «قدرت نسبی رژیم‌صهیونیست» در منطقه را افزایش خواهد داد.

بهره‌گیری از سازوکارهای ائتلاف امنیتی سه‌جانبه را می‌توان به‌عنوان بخشی از سیاست محدودسازی قدرت منطقه‌ای ایران از طریق ارتقای نقش تاکتیکی، عملیاتی و راهبردی کشورهای جهان عرب دانست.

جیمز متیس، وزیر دفاع ایالات‌متحده با انعقاد قرارداد نظامی برای فروش هواپیماهای اف-‌35 فوق‌پیشرفته ایالات‌متحده به رژیم صهیونیستی نشان داد مزیت نسبی رژیم صهیونیستی در حوزه راهبردی حفظ خواهد شد.

جیمز متیس و رکس تیلرسون به همراه پاتریک شاناهان و مایکل پومپئو وزرای دفاع و امورخارجه قبلی و حاضر آمریکا تلاش کردند تا به موازات حمایت از نیازهای راهبردی رژیم صهیونیستی، برخی انتظارات و نیازهای امنیت منطقه‌ای عربستان و سایر کشورهای حوزه خلیج‌فارس را پاسخ دهند.

رژیم  صهیونیستی و کشورهای منطقه‌ای خلیج‌فارس صرفا در شرایطی از سازوکارهای کنش تهدیدآمیز علیه ایران منصرف می‌شوند که ایران بتواند هشدار لازم برای اقدامات متقابل و موثر در برابر آنان را عملیاتی کند. اگر کشورهای منطقه‌ای نسبت به این موضوع تردید داشته باشند که ایران در برابر آنان، از انجام اقدام موثر بازدارنده خودداری می‌کند یا اینکه از اراده و قابلیت ابزاری لازم برای مقابله با آنها برخوردار نیست، در آن شرایط زمینه برای ائتلاف عملیاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی با کشورهای عربی منطقه علیه ایران فراهم می‌شود.

افزایش نقش منطقه‌ای ناتو در شرایطی از اهمیت برخوردار است که بتوان کارویژه‌های جدیدی برای کشورهای منطقه‌ای ارائه داد. در سند دفاعی آمریکا که در 6 ژانویه 2012 ارائه شد، نقش پیمان آتلانتیک شمالی در سازماندهی عملیاتی کشورهای منطقه‌ای موردتاکید قرار گرفت. محور اصلی کنش منطقه‌ای پیمان آتلانتیک شمالی در حوزه‌ خلیج فارس را می‌توان مشارکت تاکتیکی و عملیاتی برای پیگیری اهداف استراتژیک دانست. ایالات‌متحده ترجیح می‌دهد عملیات تاکتیکی از طریق مشارکت بازیگران منطقه‌ای انجام شود. خلیج‌فارس از چند سو برای ناتو اهمیت دارد: نخست اینکه، این منطقه در مرکز خاورمیانه است؛ دوم اینکه، خلیج‌فارس از مهم‌ترین خاستگاه‌های پایداری اسلامی در برابر غرب است که خود را با پدیده‌ تروریسم نشان داده است؛ سوم اینکه، بیش از 60 درصد نفت و 40 درصد گاز طبیعی جهان را در خود جای داده است و چهارم اینکه، دلارهای نفتی، توجه بسیاری از کشورهای پیشرفته را به خود جلب می‌کند و هر یک از آنها می‌کوشند سهمی از این دلارها به دست آورند. بوش هنگام پذیرش هفت عضو تازه در ناتو در 2004 اعلام کرد که ماموریت ناتو از مرزهای این سازمان بسی فراتر می‌رود و افزود: «اعضای ناتو به سمت ملت‌هایی در خاورمیانه می‌روند تا توانایی ما را در مبارزه با تروریسم و تامین امنیت مشترک تقویت کنند.»

در اجلاسیه کمپ‌دیوید موضوع مربوط به امنیت منطقه‌ای و چگونگی ائتلاف‌سازی راهبردی در دستور کار قرار داشته است. نقش‌یابی عربستان در دوران ملک‌سلمان و عادل احمد عبدالجبیر نشانه‌هایی از ائتلاف‌گرایی راهبردی با آمریکا در بحران‌های منطقه‌ای را منعکس می‌سازد. نیروهای مقابله‌گرا با ایران از ‌انگیزه قابل‌توجهی برای ائتلاف‌سازی با آمریکا در محیط منطقه‌ای برخوردارند. گروه‌های جدید حکومت‌گر در عربستان از ‌انگیزه لازم برای مقابله‌گرایی با ایران در چارچوب نظامی، امنیتی و ایدئولوژیک بهره گرفته و چنین فرآیندی را به‌عنوان بخشی از فضای ائتلاف‌گرایی شکل داده‌اند.

پیمان‌های امنیت منطقه‌ای در شرایطی شکل می‌گیرند که نیروهای سیاسی از ‌انگیزه لازم برای نقش‌آفرینی راهبردی برخوردار باشند. کشورهای عربستان، مصر، ترکیه، امارات عربی متحده، اردن و قطر را می‌توان در زمره بازیگرانی دانست که تلاش دارند برای مقابله با نقش‌یابی منطقه‌ای ایران در فضای ائتلاف‌گرایی راهبردی با آمریکا قرار گیرند. واقعیت آن است که روند و نتایج مذاکرات هسته‌ای ایران و گروه 1+5 زمینه شکل‌گیری تهدیدات امنیتی بیشتری را برای جمهوری اسلامی ایران در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی به‌ وجود آورده است. در چنین شرایطی است که الگوهای رفتاری جهان غرب معطوف به حمایت ژئوپلیتیکی از عربستان برای مقابله با نیروهای جبهه مقاومت در یمن شده است. در روند مذاکرات کمپ‌دیوید، آمریکا به کشورهای عربی اطمینان‌خاطر داد از هسته‌ای شدن و گریز هسته‌ای ایران جلوگیری به ‌عمل آورده و به همین دلیل از آنها خواست تلاشی در جهت غنی‌سازی اورانیوم انجام ندهند. در چنین شرایطی، موضوع مربوط به خرید هسته‌ای عربستان از پاکستان به‌عنوان یکی از مباحث اصلی امنیتی وجود داشته که از سوی مقامات رسمی دو کشور همواره انکار شده است.

مهم‌ترین مساله امنیتی دوران موجود را که ارتباط مستقیم با کنفرانس کمپ‌دیوید 2015 داشته می‌توان معطوف به سازوکارهایی دانست که کشورهای عربی خاورمیانه از‌ انگیزه بیشتری برای نقش‌یابی و ائتلاف‌گرایی با آمریکا برخوردار باشند. در این فرآیند زمینه‌های لازم برای شکل‌گیری ائتلاف‌هایی به‌ وجود آمده که زمینه‌های لازم برای چندجانبه‌گرایی راهبردی آمریکا با کشورهای عرب خاورمیانه و حوزه خلیج‌فارس را امکان‌پذیر می‌سازد. چنین فرآیندی بخشی از سازوکارهای ائتلاف امنیتی آمریکا برای تداوم سازوکارهای مهار ایران از طریق گسترش بحران‌های منطقه‌ای و جنگ‌های نیابتی محسوب می‌شود.

9-2. سازوکارهای تهدید فزاینده آمریکا و استعمار فرانو در برابر ایران

آمریکا در زمره بازیگران اصلی استعمار نو و فرانو محسوب می‌شود. این کشور در سال‌های 1865 به بعد، سیاستگذاری اقتصادی و فرهنگی خود را معطوف به توسعه صنعتی قرار داده است. هدف اصلی آمریکا از توسعه صنعتی ایجاد زیرساخت‌های قدرت اقتصادی، تکنیکی و صنعتی برای ایفای نقش در سیاست بین‌الملل و تحول در نشانه‌های کارکردی استعمار فرانو محسوب می‌شود. چنین فرآیندی نشان می‌دهد برنامه‌های توسعه صنعتی و اقتصادی بازیگران اصلی استعمار نو از سال 1865 آغاز شده و در اواسط دهه 1880، زمینه‌های لازم برای ایجاد تحول بنیادین در اقتصاد و سیاست جهانی را امکان‌پذیر ساخته است. تمامی نظریه‌پردازان تاریخ علم و تحول صنعتی بر این اعتقادند که آمریکا در شکل‌بندی‌های تحول اقتصاد جهانی و گسترش فرآیند استعمار فرانو نقش محوری داشته است.

افرادی همانند امانوئل والرشتاین چنین تغییراتی را در قالب «سیکل‌های تغییر در اقتصاد و سیاست جهانی» تبیین می‌کنند. در نگرش والرشتاین، استعمار فرانو محور اصلی کنترل اقتصاد و سیاست نظام جهانی محسوب می‌شود. رهیافت نظام جهانی بر این موضوع تاکید دارد که رابطه ارگانیک بین اقتصاد، سیاست، امنیت و جایگاه صنعتی کشورها در نظام جهانی وجود دارد. ایالات متحده از سال‌های دهه 1880 توانست موقعیت خود را در اقتصاد و سیاست جهانی بازتولید کند. والرشتاین این موضوع را موردتاکید قرار می‌دهد که پویش‌های اقتصادی دنیای جدید در چارچوب اقتصاد جهانی نظام سرمایه‌داری شکل گرفته است.

استعمار فرانو در قالب‌های نرم‌افزاری ماهیت ادراکی، ایستاری و تحلیلی دارد. کشورهایی همانند آمریکا از قابلیت‌های رسانه‌ای، تولید فکر و سازماندهی نیروهای اجتماعی برای تحقق اهداف راهبردی خود برخوردارند، به همین دلیل است که ایستارها نقش موثری در شکل‌بندی‌های قدرت سیاسی و امنیتی کشورهایی همانند ایالات‌متحده ایفا می‌کنند. ایستارهای سیاسی آمریکا در روند مداخله‌گرایی به گونه‌ای سازماندهی می‌شود که زیرساخت‌های لازم برای ایفای نقش مداخله‌گرایی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد. بخش قابل‌توجهی از مداخله‌گرایی آمریکا براساس زیرساخت‌های ایستاری و مدیریت ادراک شکل گرفته است.

فرآیند تخریب زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی کشورهای عراق، لیبی، سوریه و مصر را می‌توان به‌عنوان نشانه‌های مقابله آمریکا با کشورهایی دانست که دارای رویکرد هویتی هستند. در برخی از بحران‌های اجتماعی و راهبردی آمریکا از الگوی میانجی‌گری استفاده کرده است. در روند میانجی‌گری، قدرت‌های بزرگ از توانایی بیشتری برای تعیین قواعد بازی برخوردارند. ایالات متحده همواره از قدرت سخت‌افزاری خود برای میانجی‌گری بهره می‌گیرد. میانجی‌گری در زمره سازوکارهای کنش همکاری‌جویانه بازیگران برای تامین اهداف راهبردی محسوب می‌شود.

انقلاب‌های رنگی بدون زیرساخت‌های ایستاری به نتیجه مطلوب منجر نمی‌شود. انقلاب‌های رنگی عموما دارای نشانه‌هایی از تضاد ایستاری در فضای رسانه‌ای و افکار عمومی بین‌المللی است. شکل‌های مختلفی از تضاد فرهنگی و ایستاری در مداخله‌گرایی راهبردی آمریکا مشاهده می‌شود. به همین دلیل توضیح ما عمدتا به نتیجه‌گیری‌هایی کلی مربوط می‌شود که می‌توان از نوشته‌های دیپلماتیک، تاریخی درخصوص رفتار در شرایط بحرانی و همین‌طور مطالعات دانشمندان علوم اجتماعی که توجه خود را به تصمیم‌گیری سیاست خارجی در شرایط توام به فشار زیاد معطوف داشته‌اند، استنتاج کرد.

برجسته‌سازی تهدیدات در قالب سازوکارهای کنش امنیتی بازیگران اجتماعی را می‌توان به‌عنوان بخشی از فرآیندی دانست که امکان شکل‌گیری تهدیدات فزاینده و تصاعدیابنده را به‌ وجود می‌آورد. تهدیدسازی نیازمند مقابله با تهدیدات در فضای اجتماعی و راهبردی خواهد بود. در یک بحران تصور خطر مهم‌تر از تصور در مورد توانایی‌های نسبی طرف مخالف است. نتیجه عملی این درک عمومی آن است که اگر حکومتی تصور کند خطری عظیم ارزش‌های اساسی‌اش را تهدید می‌کند، مایل خواهد بود با استفاده از نیروهای مسلح به مقاومت بپردازد.

10-2. بی‌ثبات‌سازی و آشوب در ایران

بی‌ثبات‌سازی یکی از سازوکارهای رفتار و کنش استعمار فرانو در خاورمیانه محسوب می‌شود. بسیاری از کشورهای خاورمیانه در سال‌های 16-2001 در معرض بی‌ثباتی و ظهور دولت‌های ورشکسته قرار گرفته‌اند. تصاعد بحران در فضای حقوقی و قانونی برای آماده‌سازی سازوکارهای تهدید امنیتی در زمره الگوهای کنش استعمار فرانو تلقی می‌شود. روند مداخله‌گرایی با هدف عملیات نظامی عموما با ارسال یادداشت اعتراض همراه می‌شود. در بسیاری از فرآیندهای کنش مداخله‌گرایانه آمریکا، ارسال یادداشت اعتراضی به‌عنوان اولین گام برای تبیین منازعه بوده است. در دومین مرحله، مقامات دیپلماتیک و رهبران سیاسی آمریکا، اتهامات وارد‌شده از سوی کشور هدف را انکار می‌کنند؛ انکار بخشی از فرآیند ایجاد حقانیت برای عملیات نظامی است. در سومین مرحله، زمینه برای احضار سفیر برای «مشورت» با مقامات رسمی به وجود می‌آید. به موازات چنین اقدامی، زمینه برای فراخواندن سفیر مامور در پایتخت کشور هدف ایجاد می‌شود. در این شرایط، تهدیدات به‌گونه‌ای تدریجی تصاعد پیدا می‌کند. تهدید به «عواقب جدی» در صورت ادامه برخی اقدامات کشور هدف را باید به‌عنوان بخشی از مقدمات سیاست تهدید برای عملیات نظامی دانست. در چهارمین مرحله، تهدید به تحریم یا محاصره اقتصادی محدود یا کامل انجام می‌گیرد. به موازات انجام چنین اقداماتی، تبلیغات نیز در دستور کار قرار می‌گیرد. هرگونه تحریم با تبلیغات و بازتولید ایستارهای تهدیدآمیز همراه است. در پنجمین مرحله، زمینه برای تصاعد بحران در فضای دیپلماتیک ایجاد می‌شود، نشانه آن را باید قطع رسمی روابط دیپلماتیک با کشور هدف دانست. به موازات راهبردهای دیپلماتیک زمینه برای ایجاد فضای عملیاتی در ساختار نظامی و محیط اجتماعی کشور هدف به وجود می‌آید.

در ششمین مرحله، ایجاد زمینه برای محدودیت‌های ارتباطی ازجمله قطع مسافرت و ارتباط شهروندان دو کشور متخاصم فراهم می‌شود. نیروهای نظامی از آرایش عملیاتی برخوردار شده و زمینه محاصره رسمی هدف را به وجود می‌آورند. آمریکا در چنین شرایطی تلاش دارد نشان دهد اقدام نظامی ماهیت تلافی‌جویانه دارد. به همین دلیل است که استفاده از کاربرد قدرت نیز ماهیت مرحله‌ای پیدا می‌کند. جنگ به‌عنوان هفتمین مرحله تصاعد بحران در روند مداخله‌گرایی است. هرگونه اختلاف یا بحران ممکن است متضمن یکی از این اقدامات یا تعدادی از آنها به‌طور همزمان باشد.

11-2. امکان‌پذیری اقدامات نظامی در قالب تخریب سازنده

تخریب سازنده به مفهوم آن است که عقب‌نشینی نمی‌تواند مانع جنگ آمریکا علیه هر کشوری در فرآیند مداخله‌گرایی راهبردی شود. به عبارت دیگر، جورج بوش تلاش داشت از طریق سازوکارهای معطوف به انجام عملیات نظامی، زمینه‌های لازم برای گسترش قدرت آمریکا در حوزه‌های مختلف جغرافیایی را فراهم کند. نگرش جورج بوش دوم معطوف به پیروزی از طریق غلبه و انهدام ساختار سیاسی کشور هدف است. چنین الگویی را باراک اوباما به کار گرفته است. الگوی باراک اوباما، غلبه بر رهبران کشورهای اقتدارگرا از طریق نیروهای کارگزار است. چنین روندی در سوریه و لیبی به کار گرفته شده است. در سیاست خارجی و الگوی راهبردی آمریکا، نمایش قدرت شکلی از دیپلماسی است که معمولا هدف آن مجبور ساختن، بازداشتن و گاه نشان دادن حمایت علنی از دوستان و متحدان است. برخلاف جنگ، نمایش قدرت تحرکات نظامی کاملا مشخص و دقیقا تنظیم‌شده‌ است که بیشتر اثر روانشناختی دارد. ضرورت‌های مربوط به روانشناسی قدرت ایجاب می‌کند موضوع مربوط به نمایش ابزارهای مادی و معنوی قدرت راهبردی در دستور کار قرار گیرد. بین نظریه‌پردازان آمریکایی، افرادی همانند رابرت جرویس تلاش می‌کنند معادله قدرت را براساس سازوکارهای روانشناختی تبیین کنند. به همین دلیل است که جرویس در زمره رئالیست‌های ‌انگیزشی قرار می‌گیرد. رئالیست‌های ‌انگیزشی بر این اعتقادند که به جای کاربرد قدرت نظامی باید از سازوکارهای تهدید استفاده شود؛ تهدید براساس نشانه‌هایی از نمایش قدرت انجام می‌گیرد. برخی دیگر از تحلیلگران همانند هانس مورگنتاو براین اعتقادند که همواره کاربرد قدرت نمی‌تواند آثار و مطلوبیت‌های راهبردی موثری را برای واحدهای سیاسی ایجاد کند. رابرت جرویس مخالف حمله نظامی آمریکا به عراق بود. برخی دیگر از نظریه‌پردازان رئالیسم ‌انگیزشی بر این اعتقادند که آمریکا نباید از ابزارهای نظامی در برخورد با ایران استفاده کند. آنها بر این اعتقادند که کاربرد ابزار قدرت به منزله شکل‌گیری جبهه جدیدی از منازعه در محیط ژئوپلیتیکی آسیای جنوب‌غربی تا شرق مدیترانه محسوب می‌شود.

یکی از گزینه‌های کنش راهبردی بازیگران استعمار فرانو در مقابله با تهدیدات منطقه‌ای و بین‌المللی را باید «سازش» دانست؛ سازش به مفهوم عقب‌نشینی یک کشور در برابر سیاست تهدید و دیپلماسی اجبار بازیگر رقیب محسوب می‌شود. در فرآیند سازش، برخی کشورها اهداف ارائه‌شده از سوی بازیگر فرادست را مورد پذیرش قرار می‌دهند. تحلیلگران موضوعات سیاست بین‌الملل از «کنفرانس مونیخ» در سال 1938 به‌عنوان نماد سیاست سازش کشورهای انگلستان و فرانسه نام می‌برند. عموما سیاست سازش نمی‌تواند تهدید را به گونه‌ای کامل پایان دهد. سیاست سازش در نگرش قدرت فرادست به منزله حقانیت راهبردی برای مقابله با تهدیدات تلقی می‌شود. سیاست سازش «معمر قذافی» در ارتباط با آمریکا و انتقال قابلیت‌های تسلیحاتی این کشور تاثیر چندانی در ارتباط با سیاست امنیتی آمریکا برای براندازی حکومت لیبی به جا نگذاشت. هر کشوری که در چنین فرآیندی قرار گیرد، تهدیدات تصاعدیابنده‌ای علیه آن ایجاد خواهد شد.

نتیجه

نگرش قوم‌مدارانه را می‌توان به‌عنوان بخشی از ویژگی‌های ساختاری، فرهنگی و کارکردی آمریکا در حوزه سیاست بین‌الملل دانست. الگوی رفتاری آمریکا در برخورد با ایران عمدتا ماهیت قوم‌مدارانه داشته و براساس معادله سیاست قدرت تنظیم شده است. الگوی رفتاری ایران با آمریکا در بسیاری از مراحل تاریخی ماهیت همکاری‌جویانه داشته است. ایران تلاش کرد نقش نیروی متوازن‌دهنده منطقه‌ای را ایفا  کند. کارگزاران سیاست خارجی آمریکا که عمدتا تحت‌تاثیر سیاست و الگوهای رفتاری رژیم صهیونیستی و عربستان بودند، چنین نقشی را برای ایران مورد پذیرش قرار نداده و در نتیجه فرآیند ایجاد‌شده منجر به اعاده بدبینی و تهدید شد.

برخی کشورها در سیاست جهانی نقش آوانگارد را ایفا می‌کنند. به همان‌گونه‌ای که برخی گروه‌های سیاسی به‌عنوان آوانگارد انقلابی محسوب می‌شوند، ایران نیز چنین نقشی را برای تامین منافع ملی خود از طریق سازوکارهای انقلابی پیگیری می‌کند. علت ایفای چنین نقشی ناشی از تجربه تاریخی‌ است که قدرت‌های بزرگ در مقابله با منافع ملی ایران اعمال کرده‌اند. الگوی رفتاری ایران در برابر آمریکا ماهیت هیستریک و خصومت‌آمیز ندارد. ایران تلاش دارد واقعیت‌های نقش اقتصادی و سیاسی خود را تثبیت کند. محدودیت‌های ایالات متحده منجر به نادیده گرفتن چنین وضعیتی از سوی ایران شده است.

ایران از سال 1374 تلاش کرد عضو سازمان تجارت جهانی شود. ایالات‌متحده با درخواست ایران مخالفت کرده و تاکنون ایران نتوانسته از مزایای مربوط به اقتصاد آزاد در نظام جهانی بهره‌مند شود. ایالات‌متحده تلاش دارد ایران را حاشیه‌ای کند. کشوری که در فضای حاشیه‌ای قرار می‌‌گیرد، طبیعی است تمایلی به اتخاذ سازوکارهای همکاری‌جویانه با سایر بازیگران ندارد. بنابراین ایران می‌تواند نقش سازنده را در حوزه روابط خارجی ایفا کرده و از این طریق به نتایج و مطلوبیت‌های موثری در جهت امنیت منطقه‌ای نائل شود. تضادهای گروه اسرائیل‌محور و عربستان‌محور با ایران، چالش‌های بیشتری را برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده است.

تجربه تاریخی در سیاست امنیتی آمریکا بیانگر این واقعیت است که ایالات‌متحده تمایلی به پذیرش واقعیت کشورهایی که از قدرت منطقه‌ای برخوردارند، ندارد. آمریکا تلاش دارد ساخت قدرت در ایران را تضعیف کند. فشارهای اقتصادی و راهبردی آمریکا علیه ایران به‌گونه‌ای افزایش پیدا کرد که اردشیر زاهدی، آخرین سفیر شاه در آمریکا که قبلا وزیر امور خارجه ایران در دوران شاه بوده، نامه‌‌ای انتقادی به مایک پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا نوشته است. اردشیر زاهدی نقش انفعالی در برابر فشارهای آمریکا نسبت به ایران ایفا نکرد. اگرچه اردشیر زاهدی به حکومت گذشته وابسته است، اما شاهد فشارهای اقتصادی فراگیری علیه ایران بوده که اقتصاد و فرهنگ اجتماعی ایران را هدف گرفته است. بسیاری از گروه‌های اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور که دارای تبار مارکسیستی نیز بوده‌اند، نسبت به الگوی رفتاری ایالات‌متحده در شبکه‌های ضدایرانی انتقاد کرده‌اند. فضای موجود نشان می‌دهد رویکرد قوم‌مدارانه، سیاست قدرت و نقش گروه‌های اسرائیل‌محور و عرب‌محور در سیاست خارجی آمریکا منجر به محدودیت‌های فزاینده علیه جمهوری اسلامی ایران شده است. در شرایطی که جان بولتون، مشاور امنیت ملی آمریکا در ازای 50هزار دلار به‌عنوان سخنران ضدایرانی تشکل منافقین در پاریس ایفای نقش می‌کند، طبیعی است چنین انگاره‌هایی بر ذهنیت ایرانی در مورد منافع سازش با آمریکا ایجاد تردید می‌کند.

واقعیت آن است که در فضای سیاست جهانی معادله قدرت و مقاومت بیشترین مزایای راهبردی را برای کشورها ایجاد می‌کند. در غیر این صورت، فشارهای سیاسی منجر به آشوب امنیتی در ایران خواهد شد. اگر ایالات‌متحده بتواند از تبدیل ایران به سرنوشت مشابهی همانند سوریه، عراق، لیبی، لبنان و یمن تردیدی نخواهد داشت. در چنین شرایطی، مقاومت به منزله انجام اقدامات غیرعقلایی در سیاست بین‌الملل محسوب نمی‌شود. مقاومت دارای زیرساخت‌های کنش عقلایی برای تامین منافع ملی در شرایط تهدیدات امنیتی خواهد بود.

 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰