به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، پخش «ستایش سه» هفته گذشته به پایان رسید. براساس اظهارات یکی از مدیران شبکه سه سیما که اخیرا با «فرهیختگان» گفتوگو کرده بود، تعداد بینندگان این سریال بیش از 80 درصد بوده است؛ رقمی که در وضعیت فعلی تلویزیون و حتی در دو دهه اخیر قابلتوجه است. پس از حاشیههای فراوانی که سری دوم ستایش ایجاد کرد و ماجراهای توقف آن، طرفداران این سریال منتظر بودند ببینند قرار است چه اتفاقی برای کاراکتر محبوبشان در سری سوم بیفتد. اما در سری سوم بیشتر بار مجموعه روی دوش حشمت فردوس بود و او بود که وظیفه قهرمان اصلی را روی دوش میکشید. قهرمانی که برخی کارها و جملاتش در فضای مجازی دستبهدست و برخی دیگر تبدیل به بهانه خندیدن محافل دوستانه شد.
فارغ از تمام این حواشی، طرح یک سوال درمورد سریال ستایش مطرح است که چگونه میشود سریالی بهرغم انتقادهایی که به فیلمنامه، قاببندیها و حتی گافهای متعدد مطرح میشود، همچنان با اقبال مخاطب همراه باشد. البته بودند منتقدانی که دلایل اقبال عمومی به ستایش سه را از چند منظر مطرح کردند. قابلیتهای فنی و نمایشی خود مجموعه، وجود کاراکترهای جذاب که مابهازای بیرونی آن کمتر در جامعه امروزی دیده میشوند، نیاز جامعه و خالیبودن چنته تلویزیون از کارهای فاخر و عطش مردم به دیدن خودشان در قابهای تصویری را ازجمله این دلایل میتوان برشمرد.
کلکنزن خوشگله
یکی از مهمترین ارکان سه سری سریال ستایش، فیلمنامه و دیالوگهای آن است. تکیهکلامهای حشمت فردوس تبدیل به تکیهکلامهای مردم شدند و برخی دیالوگهایی که او یا ستایش میگفتند بین طرفداران یا در فضای رسانهای دیده و شنیده میشدند. فارغ از کارگردانی سعید سلطانی، در روزگاری که نویسندگان اکثر آثار تلویزیونی و سینمایی میانگین سنی بالایی ندارند، یک پیرمرد 77 ساله توانسته مخاطبان زیادی را پای تلویزیون بنشاند. سعید مطلبی که بخش عمدهای از کارنامهاش به نوشتن فیلم و سریال اختصاص دارد کارگردانی هم کرده است.
در فهرست کارهای پرفروش سینمای قبل از انقلاب نام سعید مطلبی به دفعات دیده میشود. «کوچه مردها»، «میعادگاه خشم»، «ناجورها» و «کلکنزن خوشگله» نمونههای موفق فیلمهایی هستند که مطلبی آنها را نوشته و کارگردانی کرده است. فیلمهایی که در گیشه موفق بودند اما هیچگاه نتوانستند نظر منتقدان را به خود جلب کنند. با نگاهی دقیق به آثار مکتوب و نمایشی مطلبی متوجه میشویم که او فرمول محبوب مردم و تهیهکنندهها را میشناسد. پس از انقلاب و به کمک مرحوم ایرج قادری و پس از سالها ممنوعالکاری مجدد به سینما بازگشت و اینبار هم نشان داد که رگ خواب مردم را هنوز هم خوب میشناسد. مطلبی در تمام مدت ممنوعالکاریاش با اسم مستعار کار میکرده.
او در گفتوگویی با فریدون جیرانی درباره بهترین فیلمنامهها از نظر خودش اینچنین عنوان کرده است: «من «هیس! دخترها فریاد نمیزنند»، «دادا»، «تاراج» و «میخواهم زنده بمانم» را خیلی دوست دارم.» این در حالی است که در شناسنامه این فیلمها هیچ نشانی از اسم مطلبی نیست اما هر چهار فیلم در فهرست پرفروشهای تاریخ سینمای ایران قرار گرفتهاند. سعید مطلبی مردم و فضایی را که در آن مینویسد بهخوبی میشناسد. شاید با تکنولوژی یا هوش بالای نسلهای جدید که کوچکترین خطایی در فیلمنامه را تشخیص میدهند آشنا نباشد اما همچنان میداند که قهرمان داستانش باید چه ویژگیهایی داشته باشد که مردم آن را دوست داشته باشند.
فیلمفارسی همچنان محبوب؟
براساس آنچه اساتید سینمایی گفته و نوشتهاند در فیلمفارسی، ویژگی آدمها در سیر قصه طوری تعریف میشود که به مظلومیت محض، جنایتکاری محض، بزرگواری محض، عطوفت محض، فقر محض و پلیدی محض بینجامد تا با توسل به احساسات تماشاگری که برمبنای افسانههای عامیانه و قصههای فولکلور این نوع قصهپردازی را آسانتر میفهمد، آثار پرمخاطبی ساخته شود. درواقع کارگردان فیلمفارسی با استفاده از نوعی قصه، تماشاگر را دستخوش هیجاناتی سطحی و بیبنیان میکند. در اینگونه آثار غلو و اغراق در حرکات آدمهای خوب و بد فیلم بهوفور یافت و اصلا به یکی از شاخصههای آنها تبدیل میشود. پررنگشدن شخصیتی مانند حشمت فردوس در سری سوم ستایش، بوی فیلمفارسی را به مشام مخاطبان رساند. ستایش سه در برخی قسمتها بهطور کامل از فرمول فیلمفارسی (داستانپردازی عجولانه، قهرمانسازی، نبود روابط علت و معلولی و حادثهپردازی) پیروی میکرد. نویسنده این سریال پیش و پس از انقلاب بارها از این فرمول استفاده کرده و در اغلب موارد جواب مطلوبش را هم گرفته است. پس دلیلی ندیده که اینبار و حتی در اواخر دهه 90 هم از آن استفاده نکند.
اگر بپذیریم که روایت در فیلمفارسی مبتنیبر تصادفهای باورنکردنی، چرخشهای داستانی محیرالعقول و سوءتفاهمهای اغراقآمیزند، سریال ستایش همه این موارد را دارد. عدم وجود عقلانیت و منطق در روایت حوادثی که برای ستایش یا حشمت فردوس به وجود میآمد و حضور پررنگ «اتفاق» در شکلگیری روابط و موقعیتها به دفعات در سری سوم این مجموعه دیده میشد. تصادف، سایه بر کلیت فیلمنامه میاندازد و با همین فرض هر اتفاقی ممکن است برای شخصیتها و در روند ساخت سریال به وجود بیاید. با همین فرض است که نباید بپرسیم چرا حشمت فردوس پس از نزدیک به هفت دهه زندگی و نهادینهشدن برخی ویژگیهای رفتاری و گفتاری میتواند از یک انسان قلدر و دیکتاتور تبدیل به یک آدم مهربان و حتی عاشقپیشه شود. حتی با این فرض دیگر نمیشود سوال کرد که چرا وقتی ستایش در حالی که از مهدی مظفری (خواستگارش) شاکی است خیلی ناگهانی به زمین میخورد و مظفری که نگران میشود، در حال عبور از خیابان باز خیلی ناگهانی با یک ماشین تصادف میکند، تابلوی ستایش در آسمان به پرواز درمیآید و یک سیب قرمز از کیسه پلاستیکی در پیادهرو به سمت او در خیابان میرود و ستایش با حالت اشک و آه بر بالین مهدی حاضر میشود و به گفته یکی از حاضران در صحنه، یک نفر باید با مهدی حرف بزند تا خوابش نبرد و آن یک نفر هم حتما باید ستایش باشد! همه اینها با پیشفرض اینکه یک فیلمفارسی را از تلویزیون میبینیم، منطقی است.
یکی از مولفههای فیلمفارسی محوریت مردان و استفاده کلیشهای و ابزاری از زنان است. در فیلمفارسی یا زنان برای عاشقشدن هستند یا برای اینکه به آنها ظلمی شود و قهرمان به آنها کمک کند. در سری سوم که شاهد حضور پررنگ حشمت فردوس هستیم عملا همین اتفاق برای کاراکترهای زن «ستایش» افتاد. دخترهای انیس و ستایش تاثیر اندک و کلیشهای دارند و شخصیتهایی که نرگس محمدی و اکرم محمدی نقش آنها را بازی میکنند هم حضور دارند که از آنها خواستگاری شود یا کسی آنها را دوست بدارد. اگر قبول کنیم که کلمه اختراعی مرحوم هوشنگ کاووسی (فیلمفارسی) بر سریال ستایش اطلاق میشود، فارغ از هدف و معنایی که آن مرحوم از کاربرد آن دوست داشت، باید بررسی شود که چرا مجدد و بعد از چهار دهه این نوع از سینما طرفدار پیدا کرده است.
پایان باز، باز بیپایان
یکی از دلایل محبوبیت ستایش سه را باید در جای دیگری جستوجو کرد؛ جایی که فرهادیسم وارد سینما شد و کارگردانان به تقلید از او و در اوقاتی که از ارائه ادله و استدلال عاجز بودند، منطق روایت را بههم میزدند و به اسم فیلمهای ضدروایت یا ضدقصه به خورد مخاطب میدادند و هنوز هم میدهند. فارغ از اینکه در کشوری زندگی میکنیم که یکی از خاستگاههای قصه و داستان در تاریخ ادبیات است و ملت از کودکی با شنیدن قصه آشنا میشوند، در سالهای اخیر شاهد وفور تولید فیلمهای آپارتمانی و بدون قصه و حضور شخصیتهای بدون مابهازای بیرونی در جامعه هستیم. این اتفاق شاید در محافل روشنفکری جذاب و دلپذیر باشد اما مخاطبان تلویزیون که بهصورت تاریخی با قصه آشنا هستند دلشان یک روایت سرراست میخواهد. فارغ از کیفیت اجرا، ستایش سه این ویژگی را داشت؛ روایتی خطی که درنهایت و مانند فیلمفارسیها پایانی خوش داشت.
نبود پیچیدگیهای تصویری و روایی و درگیرنشدن ذهن و فکر مخاطب پس از تماشای سریال، نکته مهم دیگری است که باعث راحت و سریعالهضم بودن چنین آثاری میشود و آن را پربیننده میکند. یکی از دلایل دیگر محبوبیت سریال ستایش سه را میتوان در بازتاب نسبتا صحیح زندگی واقعی مردم دانست، جایی که مخاطبان عادت کردهاند در سینما یا تلویزیون زندگیهای سرشار از خیانت، روابط پولداری و فقیری و لوکیشنهای لوکس ببینند، در یک مجموعه تلویزیونی میتوانند نشانههایی از زندگی خودشان را تماشا کنند، میتوانند یک رابطه جذاب پدربزرگ و نوهای را از نزدیک ببینند که پیش از آن در آثار دیگر ندیدهاند. حتی رابطه پدرشوهر و عروس را از زاویه دیگری نگاه کنند. این روابط یا زوایای تازه بههیچوجه بهمعنای تایید سریال بهصورت کلی نیست.
ضعفهای منطقی فیلمنامه بهاندازه گریم آن آنقدر بدیهی است که نیازی به کتمان نداشته باشد اما نباید در کنار ضعفها از نقاطقوت آن گذشت. برای اولینبار بود که در یک سریال تلویزیونی، دو نسل و دو دنیای متفاوت در کنار هم به شکل مراد و مریدی تصویر میشدند، همان چیزی که بهعنوان گمشده رابطه انسانی نسل امروز هم گفته میشود. البته تصویری را که از این مدل ارتباط پدربزرگ و نوه شکل گرفته میتوان فقط در یک سریال که همه چیزش بر محور اتفاق است، امکانپذیر دانست. محمد جوانی است که بیچون و چرا حرفهای پدربزرگش را قبول میکند، شخصیتی که برای او طراحی شده، فقط برای کامل کردن نقش حشمت فردوس و نه چیز دیگری است. این سریال به دنیا و خواستهای این جوان نزدیک نمیشود درصورتی که تضاد سبک زندگی محمد و پدربزرگش میتوانست ظرفیتهای زیادی برای قصهگویی شکل دهد. کنار هم گذاشتن حشمت فردوس و نوهاش برای مخاطبان هم جذاب بود و البته این ایده همچنان واجد ظرفیتهای دراماتیکی است بهشرطی که از مدل رابطهای شبیه اوستا و عبدلی خارج شود.
فارغ از تعداد بینندگان اگر معیارمان در انتخاب سریالهای فاخر و باارزش، آثاری چون «هزاردستان»، «رعنا»، «وضعیت سفید»، «مختارنامه» و «روزگار قریب» باشد هر سه سری سریال ستایش جایی در فهرست آثار فاخر تلویزیون ندارد. حتی در میان آثار سالهای اخیر تلویزیون در ردههای بالا قرار نمیگیرد، اما چه میشود که سریال ستایش تبدیل به برگبرنده یک شبکه تلویزیونی میشود. شبکه سه سیما در سری سوم ستایش و با توجه به تغییرات مدیریتی سعی کرد نکات اخلاقی و آموزشی بسیاری را در دل سریال بگنجاند و از آن حمایت کاملی کرد که دیده شود. البته که موفق هم بود. اما ستایش را باید سریال تراز شبکه سه محسوب کرد؟ تمام آنچه مدیران از سریالسازی میخواهند، همین ستایش است؟ یک سریال بدون خطر که حتی وقتی در آن پدری فرزند خود را میکشد هم چندان واکنشی در جامعه ندارد (در حالی که همان زمان یک فیلم سینمایی به همین دلیل توقیف میشود). خطر بزرگ اینجاست که مدیران تلویزیون و بهطور خاص، مدیران شبکه سوم سیما معیار یک اثر قابلقبول و ممتاز را ستایش قرار دهند و با همین فرمان هم به پیش بروند. انتهای این جاده با این فرمان قابل پیشبینی است.
سریالهایی مانند«نرگس»، «شبهای برره» یا «پایتخت» اگر محبوب بودند که بودند و همچنان هم هستند یک ساختار درست در فیلمنامه و اجرا هم داشتند و کسی نمیتوانست به آنها برچسب فیلمفارسی بزند. در زمانهای که رسانههای جهان به اهمیت ساخت سریالها از نظر جذب مخاطب و اقتصادی پی بردهاند چگونه است که یک مجموعه تلویزیونی متوسط بدل به یک اثر پربیننده میشود و تمام بار نمایشی یک شبکه را به دوش میکشد؟ ستایش سه را باید زنبابایی بدانیم که در نبود مادر به آن رضایت میدهیم؟ چرا تعداد این مادرها در دستکم یک دهه اخیر اینقدر کم شده است؟ مسئولان تلویزیون بدانند بچههایی که به زنبابا عادت کنند کمکم مادرشان را فراموش میکنند.
بخندیم یا گریه کنیم؟
احتمالا تا یکی دو هفته دیگر آمار دقیقی از بینندگان سریال ستایش سه از سوی سازمان صداوسیما ارائه میشود. فارغ از اینکه این آمار چه عددی را نشان بدهد اما در کلیت یک مساله تغییری ایجاد نمیکند. قطعا مدیران هر مجموعهای از تعداد بالای تقاضاها برای آنچه عرضه کردهاند خوشحال میشوند اما مدیری در بلندمدت موفقتر است که دلیل رابطه این عرضه و تقاضا را بداند. حتما در حوزه فرهنگی چرایی پدیدهها امر مهمتری است و باید بررسی شود. تاکنون شاهد واکنشی از سوی جامعهشناسان و حتی اساتید حوزه رسانه نبودهایم که بررسی شود چرا فرمولی که در دهه 40 و 50 در سینمای ایران باعث فروش بالای یک فیلم میشده است در دهه 90 هم یک سریال را پرمخاطب میکند. سریالی که عوامل آن باید در هر رسانهای گفتوگو کنند و دلیل بیاورند و قسم بخورند و مردم و منتقدان را قانع کنند که چرا چهره کاراکتر اصلی آن در سری سوم جوانتر از سری دوم شده است. سریالی که در آن یک پیرمرد 70 ساله با یک زنجیر از پس چهار جوان قمهبهدست برمیآید و تازه به آنها صدمه هم میزند و وقتی احساس خطر میکند پلیس بیسر و صدا پیدایش میشود. سریالی که از حفظ راکورد یک ماشین که حشمت فردوس و محمد در آن سوار میشوند عاجز است. ماشین در یک نما پژوی نقرهای است و در نمای بعدی تبدیل به سمند میشود. ستایش سه از این موارد کم ندارد. بگذریم، فقط آیا کسی میداند که برای دیدهشدن سریال ستایش باید بخندیم یا گریه کنیم؟
* نویسنده: سیدمهدی موسویتبار، روزنامهنگار