به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، از قدیم وقتی کسی را یک جماعت یا یک ملت دوست داشتند یا کاری کرده بود که برای همه اهمیت داشت، میگفتند باید مجسمهاش را ساخت و در میدان شهر نصب کرد. اما حالا میگویند باید یک فیلم درباره زندگی او یا آن کار مهمی که انجام داده بسازیم. این البته تنها ظرفیت و قابلیت سینمای بیوگرافیک نیست و محدودیتی برای رفتن سر وقت سوژههای وجود ندارد که اتفاقا نهتنها محبوبیت فراگیر ندارند، بلکه لااقل بعضی از رفتارهایشان بهشدت چالشبرانگیز و محل نقد است. یک نگاه به سینمای دیگر کشورهای دنیا نشان میدهد خارج از ژانرهایی که به نوعی فانتزی یا تخیلی هستند، اکثر فیلمهای دیگر براساس واقعیت یا با نگاه به نمونههایی از اتفاقات و شخصیتها در عالم واقع ساخته شدهاند. این فیلمها لزوما درباره آدمهای خوب و بزرگ و قهرمانهای مشهور یا گمنام نیستند، بلکه حتی از سارقان بانکها و قاتلان زنجیرهای گرفته تا دلالها و جاسوسهای خائن، همه به سینما ورود پیدا کردهاند و از روی زندگیشان فیلم ساخته شده است. اتفاقا شخصیتهای منفی برای سینما خیلی هم جذابتر هستند و این تناقض درگیرکننده که نقش اول یک فیلم ضدقهرمان باشد، امکانات ویژهای برای خلق درام در اختیار یک فیلمساز قرار میدهد. در ایران جز چند نمونه محدود، معمولا کسی سراغ این نوع سوژهها نمیرود. آخرین نمونهای که در سینمای داستانی ایران با توجه به این موضوع میشود به آن اشاره کرد، «خشموهیاهو» ساخته هومن سیدی بود؛ یکی از همان مواردی که گفته میشد با الهام از پرونده جنایی قتل همسر فوتبالیست سابق ایرانی ساخته شده است. البته خود کارگردان هم این را گردن نمیگرفت که فیلمش به آن ماجرای واقعی ارجاع دارد و به جای فوتبالیست، یک خواننده پاپ در محور ماجرا قرار داده شده بود. در سینمای مستند هم بهعنوان یکی از آخرین نمونههای قابلاشاره، میشود «مهین» به کارگردانی محمدحسین حیدری را نام برد که روایتی از یک قاتل سریالی زن در قزوین را تبدیل به فیلم کرده بود. اما کسی از اینها بالاتر نرفته و سراغ شخصیتهای مهمتری را نگرفته که ماجرایشان نه در صفحه حوادث روزنامهها، بلکه در کانون بحثهای جدی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند. آیا ایران کشور حساسیتهاست و به خاطر این نمیشود سراغ چنین سوژههایی رفت؟ این یک بهانه قدیمی است که از بس تکرار شده، اکثرا آن را باور کردهاند؛ اما اگر سینماگران ایرانی یکدهم تلاشی را که برای شکستن تابوهای اخلاقی و رد و بدل شدن حرفهای بودار در فیلمهای کمدی کردهاند برای چنین مواردی هم به خرج میدادند، لااقل تا بهحال چند مورد به سرانجام رسیده بود. بالاخره برای رفع حساسیت هم باید از جایی شروع کرد. آنچه در ادامه میآید، فهرستی از تنها چند نمونه کلان و اصطلاحا بهشدت سینمایی است که طی مدت اخیر در ایران خبرساز شدهاند و میتوان از روی آنها فیلمهای سینمایی ساخت.
وحشت از ورود به اقتصاد سیسیلی
سال گذشته یک وکیل در خانهاش واقع در خیابان ویلای تهران خفه شد و هیچکس هنوز چیزی از باقی ماجرا نمیداند. مورد دیگر قتل «فرزانه پوررجبی»، عضو کانون مشاوران قوه قضائیه بود که پیش از این در یکی از روستاهای شهرستان لنگرود، با دهیار سابق این روستا ارتباطات کاری داشت. او روز ۳۰ اردیبهشتماه امسال در مقابل اداره دادگستری این منطقه با این فرد درگیر شد و نهایتا با شلیک گلولهای از اسلحهای شکاری به قتل رسید. دو، سه مورد دیگر هم از قتل وکلای دادگستری در سال 1398 گزارش شدهاند، اما هیچکدام به اندازه ماجرای حمید حاجیان مردم را تحت تاثیر قرار نداد. ساعت ۱۱:07 شامگاه چهارشنبه چهارم اردیبهشت، زن جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و از شلیکهای مرگبار به وکیل ۴۵سالهای به نام حمید حاجیان و خانم جوانی که همراهش بود خبر داد. او گفت: «شب حادثه طبق معمول حمید حاجیان – وکیل پایه یک دادگستری- برای رسیدگی به پروندههایش در دفتر مانده بود. بعد از اتمام کار، من به همراه او، دوستم و سرایدار ساختمان سوار آسانسور شدیم و به پارکینگ رفتیم. به محض رسیدن به پارکینگ یادم افتاد که وسیلهای را در دفتر جا گذاشتهام. به همراه سرایدار ساختمان به دفتر برگشتم و مقتول و دوستم در پارکینگ به انتظار ما ایستادند. داخل آسانسور بودیم که صدای شلیکهای پیدرپی آمد. خودمان را به پارکینگ رساندیم و با صحنه دلخراشی مواجه شدیم. حمید و دوستم که زن جوانی بود، با شلیک گلوله مجروح شده بودند. آقای وکیل که دو گلوله به بدن و یکی توی مغزش خورده بود، وقتی به بیمارستان رسید جان داد و خانم منشی که شدیدا زخمی شده بود، به سختی در چند کلمه به پلیس گفت وقتی با وکیل از آسانسور بیرون آمدیم، ناگهان مرد جوانی از پشت خودروهای پارکینگ بیرون آمد و با اسلحه کلت کمری به سمت ما تیراندازی کرد.» بعد از انتقال مجروحان به بیمارستان، حمید حاجیان جان باخت، اما زن جوان در بخش مراقبتهای ویژه بستری شد. ضارب صورتش را با نقاب پوشانده بود و در بازرسی میدانی از صحنه جنایت هشت پوکه و دو مرمی کشف شد و چند روز بعد حسین هدایتی، معروف به آقای عابربانک، صبح یکشنبه 22 اردیبهشتماه از زندان به دادسرای امور جنایی تهران برده شد تا تحت بازجویی قرار بگیرد. اما چرا هدایتی؟ پیش از این حسین هدایتی در دادگاه مفاسد اقتصادی بانک سرمایه گفته بود: «چهار سال است در دادسرای ناحیه سه شعبه ۱۲ علیه فیروز دولتآبادی طرح شکایت کردهام، اما هنوز ترتیب اثر داده نشده است. سراغ حمید حاجیان که یک وکیل بانفوذ است و ۵۰ میلیارد تومان پول بنده را خورده و برده است، بروید. حاجیان گفته بود اگر اسمش را در دادگاه ببرم، از من شکایت میکند. شاید فرار یقینی - یکی از متهمان پرونده- به حاجیان ارتباط داشته باشد.» اما یقینی که بود؟ از او با عنوان «حاجآقا» یاد میکردند... نامش «ا.ی» است. متهم متواریشده پرونده بانک سرمایه که حتی بر سر حضور و متواری شدنش میان قاضی و دادستان اختلاف بود. قاضی میگفت متواری است، اما دادستان میگفت در بیمارستان بستری است. دادگاه برای ضبط وثیقه میرود که متوجه میشود وثیقه او اجارهای است. به بیمارستان میروند، میبینند متواری شده اما در ایران است. پدرام سلطانی، عضو سابق اتاق بازرگانی تهران در توئیتی راجعبه این موضوع نوشت: «ترور حمید حاجیان، اعلان ورود مافیای اقتصادی کشور به آدمکشی است. اگر این پدیده جدید جدی گرفته نشود، از این پس رد پاها و شاهدان فسادهای مالی به این شیوه از میان برداشته میشوند و اقتصاد سیسیلی در کشور حکمفرما میشود.»
گول خورد
رضا تقیزاده ماکویی، معاون بازاریابی و فروش داخلی سایپا بود و در آبانماه سال 1396 خبری منتشر شد مبنیبر اینکه او به سمت مدیرعاملی سایپایدک هم منصوب شده است. او متولد 1348 است و پیش از این هم یک قطار از عناوین مدیریتی را پشت سر خودش ردیف کرده بود. اول مردادماه 1398 بود که رسانه «نفت ما» (آژانس رویدادهای مهم نفت و انرژی) اعلام کرد «نفت ما» حکایت از بازداشت گسترده بعضی مدیران شرکت سایپا دارد. «نفت ما» نوشت: «گفته شده که «ح.م» مدیر حراست سایپا، «ج» مدیرعامل سابق و تقیزاده مدیر فروش سایپا توسط دستگاه قضایی بازداشت شدهاند. همچنین تعدادی از کارکنان و روسای واحدهای قسمت فروش سایپا نیز جزء این بازداشتیها هستند.» براساس این گزارش، بازداشت این افراد به دلیل تخلفات گسترده و سوءاستفاده از جایگاه خود در شرکت سایپا بوده است. آنچه «نفت ما» به نقل از «برخی اخبار» میگفت، کاملا صحیح نبود؛ یعنی همه این افراد هنوز بازداشت نشده بودند، اما این خبر چندان هم بیراه نبود و بازداشتها شروع شده بود. اینکه از داخل خود سایپا، آن هم بالاترین سطوح مدیریتیاش عدهای دست در دست دلالان بازار داشتند و قیمت خودرویی مثل پراید که هنوز همه نرخ 6 میلیون تومانیاش را به یاد داشتند، تا 50 میلیون تومان رسید، حکایت غمباری است که همه ایرانیها با آن آشنا هستند و خودش یک ترم کامل سینمایی است؛ اما شاید عجیبترین بخش ماجرا همین بخش مربوط به رضا تقیزاده ماکویی باشد؛ کسی که وقتی فهمید بگیربگیر شده و همدستانش دارند دانهدانه دستگیر میشوند، به کانادا فرار کرد، اما یک تماس با او در فرودگاه کانادا باعث شد از همانجا به تهران برگردد. به او گفتند برگرد، چون قرار است در اینجا مدیرعامل شوی و او برگشت، غافل از اینکه این تماس دام بوده و او به محض پا گذاشتن به تهران دستگیر شد.
من قربانعلی همه دولت را دور زدهام
«قربانعلی فرخزاد» شاید تا تیرماه 1398 نامی ناشناخته برای افکار عمومی ایران بود، اما بهجرات میتوان گفت پرونده این شخص بهواسطه درگیر کردن چندین سازمان دولتی، بانک مرکزی و چند بانک دیگر و همینطور چند وزارتخانه دولتی، یکی از پیچیدهترین پروندههای مفاسد اقتصادی در سالهای اخیر است. بنابر اعلام دادستانی کشور، فرخزاد بزرگترین شخص حقیقی دریافتکننده تسهیلات از نظام بانکی کشور و بزرگترین متهم ارزی چند سال اخیر است که طی چند فقره جعل مدرک، نزدیک به نیممیلیارد دلار ارز دولتی دریافت کرده، بدون اینکه حتی یکریال واردات کالا انجام داده باشد. او از محل فروش ارزهای دولتی در بازار آزاد، بدون ایجاد کمترین مزاحمت از سوی بانک عامل، بانک مرکزی و شورای مبارزه با پولشویی وزارت اقتصاد، فقط در یک روز 5/14هزار میلیارد تومان در نظام بانکی کشور پول جابهجا کرده که طبق قوانین پولشویی کشور، امری غیرممکن و بهنوعی یک رکورد در پولشویی محسوب میشود؛ خرید شرکت ماشینسازی تبریز، ریختهگری تبریز و حتی زمین پارک مشهور ایلگلی که از نمادهای شهر تبریز است، آن هم بدون مزایده عمومی و به قیمت بسیار ناچیز از دیگر اقدامات فرخزاد بهحساب میآید. قربانعلی فرخزاد یکی از بهترین نمونهها برای نقض این توجیه از سمت ابرثروتمندان یکشبه است که «ما به هرجا رسیدیم، بهواسطه هوش و تلاش خودمان بوده است.» شاید همین قضیه، جنبه دراماتیک ماجرای او را تقویت میکند. او پنج کلاس بیشتر سواد نداشت و حتی در دادگاهی که برایش برگزار شد، درست و حسابی نمیتوانست صحبت کند تا از خودش دفاعی داشته باشد. فرخزاد تا سال 93 به جوشکاری و نصب در و پنجره منازل اشتغال داشت و چند سال بعد ماشینسازی و حتی ایلگلی تبریز را خرید.
دستگیری برادرخوانده
اگر به بانک سرمایه و متعلقات پرونده آن نگاهی انداخته شود، نهتنها ستارههای دنبالهدار هالیوود، بلکه کهکشانی از صنعت فیلمسازی هم برای پرداختن به ابعاد ریز و درشت ماجرا کم خواهند بود. از حسین هدایتی که به آقای عابربانک معروف بود و از داخل زندان و همان وسط پروسه محاکمهاش میگفت حاضر است تمام ضرری که در پرونده سلطان سکه برآورد شده را بپردازد تا او را اعدام نکنند گرفته تا هادی رضوی که تناقض شمایل ظاهری و رفتارهایی که انجام داده بود همه کشور را در شوک فرو برد. از محمد امامی که هنوز هم کسی درست نفهمیده از کجا پیدا شد و با این سن کم، به جایگاه یکی از بزرگترین متهمان اقتصادی کشور رسید تا اکبر یقینی و ماجرای وکیلی که در پارکینگ خانهاش به گلوله بسته شد، همه اینها به بانک سرمایه مرتبط بودند. برادران ریختهگران هم یکی از مفسدان مرتبط با بانک سرمایه بودند که البته مثل اکثر دیگر متهمان این پرونده، فعالیتهایشان دامنه وسیعتری از این بانک داشت. مثل برادران «ق»، برادران «د»، «ک» و «ب»، خانواده «گ» و بعضی از دیگر متهمان و مفسدان اقتصادی دانهدرشت سالهای اخیر. برادران ریختهگران هم از جمله اسامی مطرحی هستند که بهطور خانوادگی رد پای فعالیتشان در اختلاسها و سوءاستفاده از اموال عمومی دیده میشود. نام آنها که شرکتهای اقماریشان از اعضای هیاتمدیره شرکتهای بانک سرمایه و خود بانک سرمایه بود، بهخصوص در پرونده پتروشیمی اصفهان، خصوصیسازی بیستون و فساد در بانک سرمایه مطرح است؛ شهروز، بهروز، فیروز و امیرحسین. در تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۹۸ بهروز ریختهگران به اتهام اخلال در نظام اقتصادی بازداشت شد. نام بهروز ریختهگران به کرات در جلسات رسیدگی به پرونده بانک سرمایه مطرح شده بود. تازه آن روز مشخص شد او که به طرز عجیبی نامش از سال ۹۲ با عنوان اختصاری در رسانهها منتشر میشد، برخلاف تصورات در زندان نبوده است، هرچند پای ثابت اظهارات برخی از متهمان و همچنین سخنان نماینده دادستان بود. این شاهمهره غایب، نهایتا وقتی به احضاریههای دادگاه توجهی نکرد، با صدور قرار بازداشت موقت، به اتهام اخلال در نظام اقتصادی از راه تحصیل مال نامشروع، دستگیر شد. اوج داستان ریختهگران از خرید بخش قابل توجهی از سهام بانک سرمایه شروع میشود. او در اسفند سال ۸۶ برای خرید بانک سرمایه اقدام کرد. شهرداری تهران در آن زمان، مالک ۳۸ درصد از سهام بانک سرمایه بود. آنطور که در رسانهها گفته میشود، ریختهگران یک قرارداد با شهرداری تهران امضا میکند که در ازای تامین ۸۰ هزار تن میلگرد برای ساخت تونل توحید، بلوک ۳۸ درصدی سهام بانک سرمایه به او واگذار شود. او بدون پرداخت هیچ مبلغی و با ارائه یک حواله جعلی انبار آهن، مالک ۳۸ درصد سهام بانک سرمایه میشود و شهرداری تهران وقتی برای گرفتن میلگرد مراجعه میکند، تنها با یک انبار خالی در شورآباد تهران روبهرو میشود. ۴۷ درصد از سهام بانک سرمایه مربوط به صندوق ذخیره فرهنگیان و ۳۸ درصد از سهام مربوط به گروه ریختهگران بود.
دامادالوزرا
سیدهادی رضوی در وسط دادگاه سومش رو به قاضی کرده و گفت: «جناب آقای قاضی، لطفا از رسانهها بخواهید رعایت انصاف را داشته باشند و حرفهای من را هم منعکس کنند.» اما چرا باید اظهارات هادی رضوی بین متهمان پرونده اقتصادی بانک سرمایه، برای رسانهها جذاب باشد؟ اینکه رضوی تهیهکننده سریال پرمخاطب «شهرزاد» بوده یا داماد وزیر دولت روحانی، برای هر ژورنالیستی جذاب است، ولی همهاش این نبود. رضوی پس از ساخت سریال «شهرزاد» مشهور شد و ژستهای عجیبی میگرفت. تهیهکننده تسبیح به دستی که مصاحبههایش را با ذکر و یادی از اهلبیت شروع میکرد و معتقد بود باید لابی ثروت شیعه در مقابل لابی سرمایه یهودیها ایجاد شود. جشنواره فیلم مدافعان حرم برگزار میکرد و خودش هم رئیس شورای سیاستگذاریاش بود. حالا فردی با چنین مختصات رفتاری، درگیر اتهامات اقتصادی بانک سرمایه شده بود و از سوی دیگر سازندگان سریال «شهرزاد» هم در معرض نقدها و اعتراضات مردمی قرار گرفته بودند که باید پولهای مشکوک این پروژه را بازگردانند. یکی از نقاط دراماتیک دادگاههای رضوی مربوط به بگومگوهای او و دادستان بود. جایی که نماینده دادستان خطاب به هادی رضوی گفت: «شما استودیوسازی میکردید، گوشت منجمد میفروختید، تهیهکنندگی میکردید، به ما بگویید کار شما چیست؟» یا جایی که گفته بود: «تسهیلات هادی رضوی در گردش نبوده است، بلکه برای گردش بوده است بهطوری که لیست سفرهای خارجی بعد از اخذ ضمانتنامه، حدود ۵۰ کشور را شامل شده که از جمله آنها ایتالیا، آلمان، اتریش، امارات، عراق و... بوده است که در برخی از سفرها خانم شریفکاظمی، منشی وی نیز همراه بوده است.» البته رضوی در دادگاه بعدیاش جواب دادستان را داد و گفت: «آقای قهرمانی در جلسه قبل گفته است من با منشی خودم اروپاگردی کردهام و به ۵۰ کشور رفتهام. درصورتیکه اولا این منشی ۱۵ سال است که با من کار میکند و در آن سفر، خانوادهام همراه من بودند و ۵۰ کشور هم نبوده است، بلکه پنج کشور بوده است و از آن ۱۰۰ مورد ورود و خروج ۵۰ موردش فقط مربوط به عراق بوده است و من فقط هفتبار به امارات، پنجبار به آلمان و چهاربار هم به اتریش رفتم و اروپاگردیای در کار نبوده است.» فارغ از اینکه نمونههای شبیه سیدهادی رضوی، به شکل اغراق شده در سینمای ایران بارها به نمایش درآمده است، ولی همچنان شخصیت او و قصه ورودش به دنیای تهیهکنندگی سینما و شهرت سالهای اخیرش میتواند بهعنوان یکی از سوژههای ناب سینمای ایران باشد. البته بهشرطی که سینماییها این جنبه را داشته باشند تا خودشان را نقد کنند.
سوژهای که به دردسرش میارزد
حسین فریدون، برادر رئیسجمهور ایران، متولد ۱۳۴۲ است و از ۱۸ تا ۲۳ سالگی فرماندار نیشابور و کرج بوده است، از سن ۲۳ تا ۲۴ سالگی از فرماندهان جنگی، از ۲۴ سالگی تا ۳۲ سالگی سفیر ایران در مالزی، از ۳۲ سالگی سفیر ایران در سازمان ملل متحد، از ۳۵ سالگی عضو عالیرتبه مرکز مطالعات استراتژیک ریاستجمهوری، از سن ۴۵ سالگی عضو هیات مذاکرات هستهای، مشاور وزیر خارجه جمهوری اسلامی و از سن ۵۰ سالگی دستیار ویژه رئیسجمهور بوده است. او از 18 سالگی تا ۵۰ سالگی به مدت 32 سال از مقامات مهم کشور بود و در سن ۵۲ سالگی به گفته علیرضا زاکانی تقلید صدای رئیسجمهور متهم شد و به هرحال درباره آنچه در دادگاهی درمورد او به اثبات رسید، به پنج سال حبس قطعی و رد مال به مبلغ ۳۱ میلیارد تومان محکوم شد. در آخرین روز از تیرماه سال 1396 بود که خبر دستگیری حسین فریدون برای اولینبار منتشر شد. محسنیاژهای در کنفرانس خبریاش یکی از مهمترین دستگیریهای چند سال اخیر را به اطلاع افکار عمومی رساند. او درخصوص تخلفات فریدون و پرونده او گفت: «درخصوص ایشان چندین نوبت تحقیق شد و برخی از افرادی که مرتبط با ایشان بودند، بازداشت شدند. برای ایشان قرار تامین صادر شده و چون تامین نشد، به زندان منتقل شده است. یعنی این قرار بازداشت موقت نیست و قرار تامین وثیقه است و هرگاه قرار تامین شود، او از زندان آزاد میشود.» او که برای رسیدگی به اتهاماتش به دادسرا رفته بود، در حین جلسه به علت بالا رفتن فشارخون رهسپار بیمارستان دی تهران شد. اما ماندن حسین فریدون در زندان به یک روز هم نکشید. قرار صادر شده برای حسین فریدون ۵۰ میلیارد تومان بود، اما شعبه رسیدگیکننده با قرار تامین ۳۵ میلیاردی برای آزادی او موافقت کرد و مدتی بعد مشخص شد این سند را قاضیزادههاشمی، وزیر وقت بهداشت تامین کرده است که یکی از نمادهای دولت روحانی بهحساب میآمد و البته مدتی بعد با رئیسجمهور به مشکل خورد و پس از استعفا، به بیان نقدهای تند و تیزی علیه دولت در رسانهها پرداخت. نام فریدون در انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم هم مطرح شد و هیچ پاسخ مستقیم و روشنی راجعبه اتهاماتی که درخصوصش مطرح بود، دریافت نکرد. حسین فریدون سرانجام بعد از قطعی شدن حکمش در روز ۲۴ مهر ۱۳۹۸ خود را به دادسرا معرفی کرد و برای گذراندن دوران محکومیت ۵ ساله به زندان اوین منتقل شد. این اتفاق در حالی رخ داد که برادر او، حسن روحانی در دانشگاه تهران و در مراسم آغاز سال تحصیلی جدید دانشگاهها در حال سخنرانی بود. بلافاصله خبری منتشر شد که میگفت فریدون از این در زندان وارد شده و از در دیگر به مرخصی رفته است؛ البته این خبر در ادامه تکذیب شد. گرچه رفتن هر سینماگری سراغ چنین سوژهای واقعا جرات میطلبد، اما تردیدی نیست که جذابیت این سوژه به دردسرهایش میارزد.
تنها ماندن ببرهای آقای «ر»
هر صبح از باغ بزرگی که دور تا دورش پوشانده شده و هیچجوری نمیشود به آن سرک کشید، صدای غرش و زوزه میآید. نگهبانان و کارکنان کارخانهها و ادارههای اطراف، این صداها را شنیده و رفتوآمدها به این باغ را دیدهاند. نیمه مردادماه خبر آمد که حسن میرکاظمی مشهور به «حسن رعیت»، دستیار بابک زنجانی در همین باغ که خودش اسم آن را «بهشت گمشده» گذاشته، بازداشت شده است؛ همراه با ۱۷ ببر. بهشت گمشده، همسایه کارخانه «دنیای فلز» است. این دو، یک کوچه را در کیلومتر ۱۸ جاده مخصوص کرج قبضه کردهاند؛ احتمالا گوشهای از داراییهای «ر»، همو که در روز موسوم به «یکشنبه سیاه مجلس»، به همراه بابک زنجانی و سعید مرتضوی فیلمش در صحن علنی خانه ملت پخش شد؛ ماجرای «ح.ر» به بیش از یک دهه پیش برمیگردد، اما بالاخره در تابستان 1398 بود که بهلحاظ قضایی تکلیف آن یکسره شد. طبق نامه منتشرشده اداره کل حقوقی بانک کشاورزی به بازرسی شعبه چهارم دادسرای امور اقتصادی، در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۸۷، «م» با بیش از ۱۷۵ میلیارد تومان، بزرگترین بدهکار بانک کشاورزی در کل کشور معرفی شد که این وجه را تسویه نکرده و در ضمن بسیاری از اعتبارات را بدون وثیقه و با ضمانت شخصی دریافت کردهاست. کاملا واضح است که ۱۷۵ میلیارد تومان در سال 87 لااقل 10 برابر این مبلغ در سال 98 ارزش داشت. این مکاتبات ابتدا در سال ۱۳۸۸ و دوباره در ۱۳۹۱ توسط سایت بازتاب امروز منتشر شد، اما هیچگاه تکذیب نشد. از «ح.م» یا همان «ح.ر»، تصاویری در کنار بابک زنجانی در جت اختصاصی او منتشر شد. زنجانی با تایید تلویحی صحت این عکسها اعلام کرد با «ح.م» که از «دوستان و تجار خوب» است، در آن هواپیما همسفر بوده است. پیش از «ح.ر»، ابتدا بابک زنجانی و سپس سعید مرتضوی دستگیر و محاکمه شده بودند، اما اگرچه نوبت به «ح.ر» خیلی دیر رسید، بالاخره رسید. مردادماه امسال بود که این اتفاق افتاد و خبر تنها ماندن ببرهای «ر» در رسانههای ایران پیچید.
زم
حالا که «مرد ایرلندی» یکی از فیلمهای اصطلاحا «در انتظار» است و همهجا صحبت از بازههای زمانی طولانی در فیلمهای مارتین اسکورسیزی میشود، بد نیست از حسرت ساخت چنین فیلمی با یک موضوع وطنی حرف بزنیم.
اسکورسیزی بارها رفته و کسی را در یک شغل کاذب (بوکسور، گانگستر، دلال و...) انتخاب کرده و از نوجوانی او تا اوج گرفتن در آن حرفه و بعد افولش، همه را نشان داده است؛ «گاو خشمگین»، «رفقای خوب» و «گرگ والاستریت»، سه نمونه شاخص از این نوع کارهای اسکو هستند. او در این روایتها آدمهای اطراف آن بوکسور، گانگستر یا دلال را هم تا جایی که ممکن بوده شخصیتپردازی کرده است. این فیلمها معمولا براساس واقعیت ساخته میشوند. ما هم یک نمونه داخلی کاملا مناسب برای فیلم شدن داریم؛ آدمی که از رانت آقازادگیاش برای ایجاد زردترین رسانه سیاسی در تاریخ ایران استفاده میکند و نیم ساعت بعد از گیر افتادنش، چنان مودبانه از نظام و مملکت عذرخواهی میکند که انگار نه انگار تا دو روز پیش فلان و فیلان میگفت. روحالله زم با داخل کشور هم ارتباط داشت و افراد متعددی با او ارتباط داشتهاند که محمدحسین رستمی مدیر رسانه عماریون، از اولین اسامی منتشرشده در این خصوص است. شاید رستمی خودش بتواند موضوع جداگانهای برای یک فیلم سینمایی قرار بگیرد، اما به هرحال ماتریسی که ارتباط زم با اطرافیانش را تشکیل میدهد، به قدر کافی پیچیده و پرماجرا و سینمایی است.
زندگی در ژانر نوآر
داستان محمدعلی نجفی بسیار شبیه فیلمهای ژانر نوآر است. صبح هشتم خردادماه ۱۳۹۸ بود که مخاطبان ایرانی هنگام مرور روزمره و طبیعی اخبار، ناگهان چیزی به چشمشان خورد که دود از سرها بلند میکرد. همسر شهردار اسبق تهران با شلیک پنج گلوله در حمام منزلش واقع در سعادتآباد تهران، کشته شد. این البته همسر دوم و جوان محمدعلی نجفی بود که دچار چنین حادثهای شد. زن جوانی که افشا شدن رابطهاش با نجفی، خودش خبر شوکآور چند وقت پیش بهحساب میآمد و کلاه از سر خوانندههای خبر پرانده بود. به بعد از ظهر همان روز نکشید که معلوم شد قاتل خود نجفی بوده است. پلیس از لحظه اول فهمیده بود قضیه از چه قرار است، اما چون شهردار اسبق متواری شده بود، این را اعلام نکرد تا بتوانند سراغی از او بگیرند. با هم بگومگو کرده بودند و آقای دکتر رفت یک اسلحه از کشو در آورد و تقتق... به محض اینکه نجفی با اسلحه وارد حمام شد، مقتول دست در گردن او انداخت و گفت «علی ببخشید، غلط کردم» اما آقای دکتر، وزیر اسبق آموزش و پرورش و رئیس اسبق سازمان میراث فرهنگی و شهردار اسبق کلانشهر پایتخت، چنان کرد که پایان تلخترین داستان سیاسی-جنایی این چند دهه در ایران رقم بخورد. در ادامه، وقتی دادگاههای نجفی برگزار شد و البته حتی قبل از آن در مصاحبههایی که او با اهالی رسانه انجام میداد، هر چه از دستش برمیآمد علیه مقتوله صحبت کرد. او را به روابط نامشروع، به نامسلمانی، به وحشیگری و دهها چیز دیگر متهم کرد تا با این روش بتواند دادگاه را درمورد جرمی که مرتکب شده بود، توجیه کند. اما نتوانست. درنهایت تنها چیزی که توانست حلقه طناب را از دور گردن نجفی بردارد، پول بود و خانواده استاد رضایت دادند. نجفی البته از طرف دادگاه بهدلیل جنبه عمومی جرم به سه سال حبس محکوم شد. غیر از جنبههای جنایی این داستان، آن چیزی که ماجرا را از لحاظ هنری دارای ارزش فوقالعادهای میکند، جنبههای انسانشناختی آن است. میترا استاد که بود و چرا حاضر شد همسر مردی بشود که یک زن دیگر داشت؟ نجفی چرا به این رابطه کشیده شد؟ چرا میترا استاد را کشت؟ چطور شد یک انسان توانست بعد از حدود ۴۰ سال حضور در بالاترین مناصب مدیریتی، به چنین سقوطی دچار شود؟ اینها عمق معناشناختی داستانی هستند که نه صرفا یک فیلمساز سرگرمیساز جنایی، بلکه یک هنرمند عمیق از پس روایت آن برمیآید.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار