به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آیا میتوان به پایان گفتوگوی فلسفی میان مذاهب مختلف فلسفه در غرب یا امتناع گفتوگوی فلسفی حتی بین قائلان به یک مذهب فلسفی غربی حکم کرد؟ پاسخ فلسفی به این پرسش مستلزم طرح مقدماتی مقبول عام است، ولی بهلحاظ وقوعی، میتوان به وجود بحران در گفتوگوی فلسفی اروپایی-آمریکایی اذعان کرد. اوایل قرن بیستم و زمانی که گرایشهای متکثر فلسفی رو به رشد بودند، دو جریان فلسفی مهم پدید آمد و بهسرعت در فضای فکری مطرح شد؛ فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای. برجستگی این دو سنت سبب شد که فلسفه معاصر در معروفترین طبقهبندی، به تحلیلی-قارهای تقسیم شود. فلسفه تحلیلی در آغاز قرن بیستم در کشورهای انگلیسیزبان تبدیل به مکتب غالب شد. امروزه در بریتانیا، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و اسکاندیناوی بیشتر دپارتمانهای دانشگاهی فلسفه خود را بهعنوان دپارتمانهای «فلسفه تحلیلی» معرفی میکنند. در مقابل، فلسفه قارهای، گروهی از فیلسوفان فرانسوی و آلمانی قرن نوزدهم و بیستم را دربرمیگیرد. رقابت میان فلسفهها و تکثر صورتهای فلسفی در عالم غربی بهمعنای عدم حجیت تام یک فلسفه است. اگر فلسفه مبنایی عقلی برای حلوفصل منازعات باشد، آیا با کثرت در مبانی و مذاهب عقلی، راهی برای به نتیجه رسیدن یا مبنای مشترکی برای گفتوگو در میان خواهد بود؟پروفسور آلن وود، استاد فلسفه دانشگاه استنفورد است و در دانشگاههایی چون کرنل، آکسفورد، میشیگان و ییل تدریس کرده است.
وود همچنین عضو آکادمی هنر و علوم آمریکاست و نیز از او کتابها و مقالات زیادی در حوزه فلسفه و اخلاق به چاپ رسیده است. «دین اخلاقی کانت»، «الهیات عقلانی کانت»، «کارل مارکس»، «تفکر اخلاقی هگل» و «تفکر اخلاقی کانت» از جمله آثار او بهشمار میروند. وود از کانتشناسان برجسته معاصر است و کتابها و آرای او درمورد کانت حائز اهمیت فراوان است. از آلن وود آثاری نیز به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. در گفتوگو با پروفسور آلن وود به بررسی و ارزیابی تقسیمبندی رایج فلسفه به قارهای و تحلیلی و تفاوتها و شباهتهای این دو مذهب فلسفی پرداختهایم. علاوهبر مشکلاتی که میان مذاهب مختلف عقلی و فلسفی در کار است (و به بعضی از آن مشکلات در همین مقدمه اشاره شد) آلن وود میافزاید که دقت فلسفی در میان فیلسوفان قارهای و توجه به مسائل و پرسشهای اساسی فلسفی میان فلاسفه تحلیلی، مفقود است. وود حقهبازی و تقلب را هم بهعنوان آفت جدی فلسفهورزی مطرح کرده است.
پروفسور «آلن وود» درخصوص تقسیمبندی رایج فلسفه به قارهای و تحلیلی گفت: «وقتی وارد فلسفه شدم دو مسیر و روش در ارتباط با کار فلسفی وجود داشت. ابتدا ترجیح دادم که روش قارهای را دنبال کنم و پس از آن روش تحلیلی و جزءبهجزء را دنبال کردم. [اکنون نیز گرچه] عمدتا بر [آرا و آثار] فلاسفه قارهای کار میکنم، اما از روشهای تحلیلی نیز برای فهم و نقد آنها استفاده میکنم. من کار و حرفهام را فدای روزی کردم [و برای روزی کار کردم و نوشتم] که مردم دیگر قائل به این تقسیم از فلسفه نباشند.
[این] «تقسیم» فینفسه واجد معنایی نیست [بلکه «وجه تقسیم» است که اهمیت دارد و به این تقسیم وجاهت و شأن میدهد]. [فلسفه] «تحلیلی» به فنون و روشهای تحلیل زبان اشاره دارد که حتی فلاسفه این سنت هم مطابق آن عمل نمیکنند. [اصطلاح فلسفه] «قارهای» اشاره به یک منطقه جغرافیایی دارد که همیشه شیوههای مختلف فلسفی در آن مورد استفاده قرار میگیرد. سنت و روشی که همیشه خودش را «تحلیلی» میداند، همیشه منشعب و مشتق از «منابع قارهای» است. گوتلوب فرگه، لودویگ ویتگنشتاین و رودلف کارناپ جملگی از فلاسفه قارهای بودند. حتی «راسل» و «مور» هم توسط «جیمز وارد» در کمبریج آموزش دیده بودند و «وارد» همراه با «رودلف هرمان لوتسه» در گوتینگن درس خوانده بود. هر دو سنت [قارهای و تحلیلی] متاثر و [متنزل] از ایدهآلیسم آلمانی بودند، مانند فلاسفهای که من درباره آنها مطالعه کردم، یعنی امانوئل کانت و یوهان گتلیب فیشته. اما فلاسفه تحلیلی معمولا تاریخ خودشان را درک نمیکنند و حتی در مواردی میخواهند این موضوع را انکار کنند که تاریخی دارند. این جزئی از سطحیبودن آنهاست که همیشه هم عامل ضعفشان بوده است.»
عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا، درباره اسباب پیدایی چنین تقسیمی گفت: «این [شکاف و تقسیم] محصول دو جنگ فاجعهبار 1918-1914 و 1945-1938 است. این جنگها فلسفه انگلیسی را از فلسفه آلمانی و فرانسوی جدا کردند. فلسفه چیزی نیست که از اشتباه سیاستمداران و نظامیان در امان باشد. [در مسائل فلسفی] به سیاستمداران و ژنرالها اعتماد نکنید.»
وی افزود: «من تقسیم و جدایی فلسفه قارهای و تحلیلی را قبول ندارم و بهشدت با آن مخالفم. این تقسیمبندی بهآسانی توسط هرکسی که در فلسفه خوب کارکرده باشد، میتواند به چالش کشیده و نفی شود.»
آلن وود در باب اختلاف فلاسفهای که خود را به این دو سنت منسوب میداند، درباره اختلاف واقعی آنها نیز تصریح کرد: «فلاسفه به اصطلاح «تحلیلی» عموما سطحینگر، مغرور و کوتهبین هستند، اگرچه بسیار مشتاقند که بسیار دقیقتر فکر کنند و شفافتر بنویسند. فلاسفه بهاصطلاح «قارهای» بیشتر با سوالات مهم [و مورد ابتلا و جدی] سروکار دارند، اما آنها در اغلب موارد گیج و از نظر عقلی نامنسجم و عامدانه قائل به ابهام و عدم وضوح هستند. نه این و نه آن سنت در این صورتها امتداد حیات [نخواهند و نتوانند] یافت.»
استاد برجسته دانشگاه استنفورد در پاسخ به این سوال که «آیا با این وصف، با کلاننظریهها (grand theories) مخالف است؟» گفت: «ما نیاز به فلاسفهای داریم که با پرسشهای مهم مواجه شوند و به این پرسشها خیلی واضح و در عین حال سختگیرانه و صادقانه فکر کنند. اگر تئوریهای کلان و عمده با سوالات مهم سروکار داشته باشند و درباره آنها خیلی عاقلانه -نه از سر تقلب و حقهبازی- فکر کنند، من با تئوریهای کلان مشکلی ندارم و با چنین تئوریهایی هم مخالف نیستم.»