به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، دکتر علیمحمد صابری، مدرس و پژوهشگر حوزه عرفان اسلامی و استادیار دانشگاه فرهنگیان است. تصحیح مجموعه «رسائل شاه نعمتالله ولی»، تالیف «سلطان عشق: بررسی آثار و اندیشههای شیخ احمد غزالی توسی» و «حدیث عشق: عشق از دیدگاه افلاطون، سهروردی، شیخ فخرالدین عراقی و شیخ احمد غزالی» ازجمله آثار پژوهشی اوست. مطلبی که ذیلا از ایشان درج شده است، ناظر به تقربی عرفانی است به واقعه کربلا.
واژه «محرم»، از ریشه «حَرَمَ» میآید. کلمههای حرام، حریم و حرمت از یک ریشهاند و وجه تسمیه ماه محرم این است که حریمی و حرمتی دارد و مجاز نیست که در آن جنگ و خونریزی رخ دهد، ولی میبینیم در این ماه جنگ و خونریزی رخ داد و حرمت این ماه -توسط بهظاهر مسلمان- شکسته شد و حریم این ماه حفظ نشد. حریم محرم در درجه اول به وجود امامحسین(ع) است.
نام حسین به معنای هر آن چیزی است که احسن و نیکو است؛ هم قول و هم فعلش. کلمه احسان مصدر باب افعال از حُسن است. احسان در کسی مثل امامحسن(ع) یا امامحسین(ع) است که فعل و قول آنها طریق پسندیده و احسن است، یعنی به بهترین و شایستهترین طریق انجام میشود. این مرتبه احسان هم مرتبه زیبایی و نیکویی و خیر در عرفان است و از بالاترین مراتب است. آنچه گفته شد معنای ظاهری کلمه «حسین» است.
حسین(ع) در باطن، داشتن احوال نیکو است. احوال نیکو همان است که پیامبر(ص) میفرمایند: «مقام حسن و احسان آن است که خداوند را چنان عبادت کنی که گویی او را میبینی و اگر تو، او را نمیبینی، او تو را میبیند.» درواقع این مقام، بسیار والاست که به آن مقام ایمان و حقیقت گفته میشود یعنی کسی که به این درجه احسان میرسد، به مرتبه ولایت کامله رسیده است که مقام قرب به حقیقت و حق تعالی است. این مقام اصطلاحا مقام قلب و روح است. کسی که بتواند آن را ببیند، حتما کسی است که أنانیت، حجابها و پردههای مادی و علایق دنیوی -آنچه بهطور کلی در دنیا هست- را کنار بزند و توجه کامل به معبود و معشوق داشته باشد، او را عیان میبیند. یعنی وقتی پردهها کنار زده شود اول مرتبه مشاهده است و بعد با یاد دوست این مرتبه هم به وصال تبدیل میشود که عاشق در مقابل معشوق خودش هیچ چیز ندارد و حتی «من»ی هم ندارد و هر چه هست اوست و او را «خود» میبیند، یعنی خود را دیگر نمیبیند. مولوی میفرماید:
من کیام؟ لیلی و لیلی کیست؟ من
ما یکی روحیم اندر دو بدن
تعبیری که عرفا از وجود شخص امام حسین(ع) معنا کردهاند، این است که حسینبنعلی(ع) را ظهور عشق اعلی میدانند و چنین لقبی به او دادهاند: ظهور اعلای عشق، دارای مرتبه کمال احسان -یعنی کسی که به مقام مشاهده و قرب بهحق رسیده و مقام او مقام قلب و روح است- کسی که زیباییهای عالم و هستی را دید، عاشق این زیباییها شد تا به حقیقت زیبایی رسید -که بالاترین کمال حسن بود- و چون به مرتبه اعلای احسان و حسن رسید، این امر در او ظاهر شد. به طریق عشق همه را عاشق خود کرد، چون خودش اول عاشق بود. خودش را به معرکه عشق برد و در این معرکه خود و یارانش به شهادت رسیدند. مولوی میگوید:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد آنکه بیرونی بود
یعنی کسی که عاشق میشود از حسد دشمنان نمیترسد، از فتنه فتنهجویان نمیترسد. کسانی که طالب نفرت هستند، میخواهند خون عاشق را بریزند ولی عاشق از این خونریزی نمیترسد و خوشا به حال کسانی که عاشق او شدند، عاشق معبود و معشوق شدند و این زیباییها را دیدند.
بشر بهطور کلی طالب زیبایی و خیر است، فردی که این زیباییها را ببیند، آنوقت این زیباییها منجر به عشق میشود و این عشق هم دو جانبه است، یعنی یک طرف عاشق و طرف دیگر معشوق است و رابطهای بینشان وجود دارد. قرآن میفرماید: «یحِبُّهم وَیحِبّونَه». در اثر بروز احسان، زیبایی و نیکویی خداوند هم آنها را عاشق خودش کرد، یعنی آنها محب خداوند شدند. چرا محب حسین(ع)، محب خداوند میشود؟ چون حسین(ع) عاشق بود. در حدیث قدسی آمده است: «من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فأنا دیته؛ آن کس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آن کس که مرا یافت، مرا میشناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق میورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.»
مقام عاشقی امام(ع) و یارانش، چه مقامی است که خداوند خودش دیه و خونبهای آنهاست. در زیارت عاشورا در یکی از سلامهایی که به امامحسین(ع) میدهیم، میگوییم «السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره» یعنی سلام بر تو ای کسی که خونبهای تو خداست. در ظاهر جمله به معنای خون خداست، اما درواقع که خداوند خون ندارد، ولی عشق اعلی در رگ حسین ظاهر بوده است و بنابراین حسین(ع) لقب ثارالله پیدا میکند و از اینجاست که حضرت، سیدالعاشقین و سیدالشهدا لقب گرفت. همانطور که بزرگان عرفا میفرمایند اولین میدان عشق وادی رنج و بلاست، درواقع عشقبازی، بازی نیست. عشقبازی با حق، رنج و سختی و ریاضتهای مشکلی دارد. در دعای عرفه امام(ع) میفرماید: «اللَّهمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاک کأَنِّی أَرَاک: خدایا در من خشیت قرار بده [چنان] که گویی تو را میبینم.»
اول میدان عشق وادی کرب و بلاست
هر که در او پا نهد بر سر عهد و وفاست
یعنی مراتب کربلای ظاهری -که باطنی هم دارد- این است که باید مراتب صبر، ایثار جان و فداکاری در راه دین خدا را طی کرد و باطنا هم مراتب سیر و سلوک الیالله را طی کرد، یعنی یاران امام(ع) در ابتدای سیر و سلوک آموختند که چگونه باید بندگی کنند تا به مراتب احسان برسند. مراقبه کردند، مراقبه دائم آنها را به این سمت کشاند. آنها که اهل راه و اهل تحمل تمام مصائب بودند و حق را آنجا مشاهده کردند، خداوند به آنها لیاقت مشاهده حق را داد و میبینیم که عدهای به این مقام نرسیدند و در میانه راه و [حتی] در خود کربلا از حضرت جدا شدند یا [پیش از آن امام حق را رها کردند و] به مناسک حج مشغول شدند. مستحضر هستید روز هشتم ذیالحجه «یوم الترویه» نام دارد، آنها که اهل ظاهر شریعت بودند، گفتند: «ما حج را رها نمیکنیم.» گروهی هم در کربلا از مرگ هراسیدند و وقتی که امامحسین(ع) بیعت ایمانی خود را برداشت از حضرت جدا شدند.
عطار، عارفی است که به امامحسین(ع) لقب «جوانمرد» [که همان «فتی» باشد] داده است. به سالک معنوی جوانمرد میگویند که به منزلگاه دل رسیده و تمام صفات و خصلتها و نیروهای الهی در او به شکوفایی رسیده و درواقع به مرحله جاودانگی روح نائل شده است. یکی از کسانی که اهل فتوت است و در واقع از پدرش علی(ع) این فتوت را به ارث برده و وراثت معنوی دارد، امام حسین(ع) است که در راه خدا و دوستان خدا، با فتوت و جوانمردی و گذشت بوده و به امر مولای خودش جان، مال، آبرو و... را [مقابل حق] به چیزی نمیشمارد و دانی را فدای عالی میکند.
عطار اول صحبت از جوانمردان میکند و ابراهیم(ع) و اصحاب کهف را بهعنوان جوانمردانی معرفی میکند که بت نفس را شکستند و هوای خویش را فدای دوست کردند و این جوانمردان از چیزی باک ندارند و مشتاقند که رقصکنان به دیدار دوست بروند. عمان سامانی میگوید:
رقص رقصان، از نشاط باختن
منبسط، از کیسه را پرداختن
اینها جوانمرد هستند.
معنایی که مولوی در اشعارش در وصف شهدای کربلا به دنبال آن است، همین معنای فتوت است. او اشاره میکند پیامبر، اولین جوانمرد را علی(ع) قرار داد. جوانمردی شرفی است که اهل شجاعت و سخاوت دارند و بعد فرزندان علی بهخصوص امام حسین(ع) جوانمرد است که عقل مصلحتاندیش را کنار زده و عقل کل و عقل آخربین و عقل پایانبین و عقل مست را ملاک قرار میدهد- اینجا امام(ع) حدیثی دارد که «ان الحیوه عقیده و جهاد». مهمترین درسی که به ما در این مسیر میدهد، همینجاست که تمام حیات و زندگی انسان، عقیده و ایمان و جهاد در راه ایمان و عقیده است که از آن عقیده دست نکشد. شناختن این چنین جوانمرد و بزرگ مردی، سخت است. مولوی داستانی در مثنوی دارد که در آن میگوید: کار هر کسی، «شناخت او» نیست. مولوی داستان را اینگونه آغاز میکند و میگوید: وقتی غریبهای وارد شهر حلب شام شد [و] دید که شیعیان این شهر عزاداری میکنند و سوال میکند که این عزاداری برای چیست؟ پاسخ میدهند برای حسین(ع) و عاشوراست. غریبه میگوید: مگر این اتفاق دیروز افتاده که الان دارید عزاداری میکنید. میگویند خیر! چند قرن است که این اتفاق افتاده. دوباره میپرسد مگر خبرش تازه به شما رسیده است؟ انگار شما بیخبرید، بروید و بر بیخبری خودتان بگریید:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
آن وقت داستان عاشورا را -با التفات به حدیثی که پیامبر(ص) راجع به امام حسین(ع) میفرماید: «ان الحسین مصباح الهدی و السفینه النجاه»- ادامه میدهد، نمیفرماید مثلا نماز و روزه و خمس و زکات شما را نجات میدهد، میفرماید که حسین(ع) کشتی نجات است. پس ولایت و طریقت حسین(ع) است که انسانها را نجات میدهد و الا کسانی که روبهروی حسین(ع) بودند و با او میجنگیدند، مسلمانهای ظاهرا مقید به آداب و احکام شریعت بوده اما در سلوک و در طریق حسین(ع) نبودند و از او اطاعت نکردند و ولایت او را انکار کردند.
مولوی داستان عاشورا را ادامه میدهد:
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درّیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد، چو بشکستند بند
و ادامه میدهد؛
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
قبلا عرض کردم که عشق، خونریزی دارد، اما عاشق [زیبایی هم میبیند و زیباگزین است] زیبایی در این است که قفس تن و مادیت و دنیا شکسته میشود و روح آزاد میشود و مرغ جان -که همان روح سلطانی است- سبکبال پرواز میکند. وقت رها شدن، شادیآفرین است و مهمترین درسش، درس احسان است. کسی به مقام احسان رسیده که اصلا پاکترین انسان عالم بوده و فهمیده است که چگونه باید عاشقانه زندگی کرد و چگونه باید عاشقانه در این جهان نظر کرد. مهمترین درس ما از عاشورا همین است. مولوی میگوید:
گر شود عالم پر از خون مالمال
کی خورد بنده خدا الا حلال
کربلا صحنه عشق بازی و ایثارگری بود که حتی رنج خود را ندیدند و گذشت تام و تمامی داشتند و هر چه بود در طبق اخلاص و اخلاق گذاشتند. وقتی مسلمبن عوسجه در لحظات آخر عمر و نزدیک شهادت بود، حبیببنمظاهر از او سوال میکند اگرچه من هم تا ساعاتی دیگر زنده نیستم و با تو همراه خواهم شد، اما اگر وصیتی داری بگو، اشاره میکند که وصیت میکنم بعد از من دست از این آقا برندار.
مولوی میفرماید:
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
قمارباز از باخت هیچ باکی ندارد. چون مولوی امامحسین(ع) را معشوق و پاکباز مطلق میبیند که مجسمه حسن و نیکویی است و به مقام قرب حق رسیده است. امام حسین(ع) به بَشیر بن عمرو حَضرَمی، پولی هم میدهد تا [هم برود] و از مهلکه نجات یابد [و هم] پسر دربندش را آزاد کند. او با گریه به پای امام(ع) میافتد [که] من اگر از اینجا بروم، سراغ شما را از چه کسی بگیرم؟! پسر که هیچ، همهچیزم فدای شما باد.
به همین خاطر است که مولوی معتقد است نمیتوان این افراد را شناخت و به صورت سوالی میفرماید:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
از اینجاست که پیامبر(ص) به امام حسین(ع) میفرماید: «ان الله شاء ان یراک قتیلا» این ویژگی کسانی است که شور جانشان برای رسیدن به جانان است. توحید یعنی همین؛ یعنی خدا را به یگانگی دیدن و به یگانه رسیدن. هم میبیند و هم میرسد. برای همین است که میفرماید: «إن قلوب بنی آدم کلها بین إصبعین من أصابع الرحمن... : قلب مومن بین دو انگشت خداست.» نقل است که امام(ع) مقامات یارانش و جایگاه آنان را بین دو انگشت خود به آنها نشان میدهد. این مقامی است برای یاران خاص. امام(ع) برای همین بود که دعوی «مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّه» عیسی(ع) را به «هل من ناصر ینصرنی» تبدیل کرد و بالاتر از ابراهیم، خودش را ذبح ذبیح الهی کرد. حسین(ع) خود را فدا کرد. «وَ فَدَیناه بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چه چیزی و چه کسی را میخواستند فدا کنند. از فرزند و یاران و... گذشت. فرزندان ذبیح بودند [اما] بالاترین ذبیح حسین(ع) بود.
پس گفت که دیده تو کور است
رخسار حسین در حضور است
تا هست نظر به روی یارم
کی باک ز تیر و تیغ دارم
این معنای دعایی است که میگوید: «یالَیتَنی کنتُ مَعَهمْ» کاش من با تو بودم، یعنی ایکاش دیده دلم باز میشد. این حقیقت دیدنی است، تاریخی نیست و نمیتوان تنها به دیده تاریخی به آن نگریست. همانطور که مولوی گفت: دنبال حقیقت در تاریخ نباید بود. تاریخ را برای پند و اندرز میخوانند، اما این حقیقت هیچگاه کهنه نمیشود. قصه عشقبازی امام حسین(ع) قصه پرغصهای فراتاریخی است و حقیقت انفسی است. کسی که عاشق باشد این حقیقت را درک میکند و به آن میرسد، چه کنیم که دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل.