نقد داود مهدوی‌زادگان به جامعه‌ کلنگی کاتوزیان
نظریه جامعه کوتاه‌مدت ایرانی یا نظریه جامعه کلنگی در تحلیلی که درمورد تاریخ اروپا می‌کند در خیلی موارد صحیح نیست و در مورد جامعه ایرانی هم خیلی مواضع و مواردش پذیرفتنی نیست.
  • ۱۳۹۸-۰۷-۱۶ - ۱۱:۰۵
  • 20
نقد داود مهدوی‌زادگان به جامعه‌ کلنگی کاتوزیان
جامعه کوتاه‌مدت یا جامعه شناسی کوته‌بین؟
جامعه کوتاه‌مدت یا جامعه شناسی کوته‌بین؟

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمدعلی همایون‌کاتوزیان، اقتصاددان، تاریخ‌نگار، پژوهشگر علوم‌سیاسی و زمینه تحقیق مورد علاقه او مسائل مربوط به ایران است. او لیسانس اقتصاد خود را از دانشگاه بیرمنگام، فوق‌لیسانس را از دانشگاه لندن و دکتری را از دانشگاه کنت در کانتربری گرفت و درحال‌حاضر دستیار آموزشی در کالج سنت آنتونی و عضو هیات‌علمی موسسه شرق‌شناسی دانشگاه آکسفورد است. کاتوزیان را در ایران بیشتر با نظریه «جامعه کلنگی» یا «ایران، جامعه کوتاه‌مدت» می‌شناسند. دکتر داود مهدوی‌زادگان، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، در نشستی با عنوان «جامعه‌شناسی کوته‌بین: مطالعه موردی نظریه جامعه کلنگی» که توسط پژوهشکده نظریه‌پردازی سیاسی و روابط بین‌الملل برگزار شده بود، به نقد نظریه کاتوزیان پرداخته است که متن مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.

بیش از یکصد سال است که افراد و صاحب‌نظران زیادی تلاش کرده‌اند به تحلیلی از جامعه ایرانی برسند. بعضی از این تحلیل‌ها بسیار زودگذر و ناپایدار ولی برخی از نظریه‌ها و تحقیق‌ها، ماندگار بوده است. از جمله تحلیل‌های ماندگار، تحلیل آل‌احمد و نظریه غرب‌زدگی اوست.

از جمله نظریاتی هم که در تحلیل جامعه ایرانی مطرح شده توسط آقای دکتر همایون کاتوزیان است که درواقع می‌شود گفت عمر دانشگاهی ایشان تماما صرف این شده است که به یک تحلیل جامع از ایران برسند. ایشان (آقای کاتوزیان) مقیم انگلستان هستند اما در‌عین‌حال همیشه موضوع بحث‌شان جامعه ایرانی بوده است و می‌شود گفت ایشان از افرادی است که بیشتر وقتش در نظریه‌پردازی صرف شده است. نظریات مختلف مثل نظریه دولت‌رانتی، دولت نفتی و چرخه استبداد. جدیدترین نظریه ایشان هم نظریه‌ای است تحت عنوان «ایران، جامعه کوتاه‌مدت» تعبیر دیگری که خود ایشان از همین نظریه مطرح کردند «جامعه‌کلنگی» است. این نظریه را هم به‌سال 13۹۰ در کتابی با همین عنوان «ایران، جامعه کوتاه‌مدت» منتشر کردند، البته ایشان در یادداشت‌ها، مصاحبه‌ها و مقالات مختلف، مثلا در کتاب «در جست‌وجوی جامعه بلند‌مدت» -که شامل سه جلسه مصاحبه با ایشان است- نیز مطرح کرده‌اند. به هر حال ایشان در پرداختن به نظریاتشان خیلی فعال بوده‌اند و در این زمینه کار گسترده کرده‌اند و در ایران فعالیت داشته‌اند و همچنین با محافل علمی و رسانه مرتبط بوده‌اند و نظریاتشان را خیلی خوب منتشر کرده اند. همین امر باعث شده که در محافل علمی این نظریه (جامعه کوتاه‌مدت) مورد توجه واقع شود و خیلی از مراکز علمی به آن توجه کنند و به آن بپردازند. چندین دانشگاه در‌مورد این نظریه نشست برگزار کرده‌اند. نشستی در دانشگاه تهران؛ نشست مفصلی در سال 13۹۵ در دانشگاه تربیت مدرس -که خود ایشان هم در آن نشست حضور داشتند و سخنرانی کردند که سخنرانی خیلی مفیدی است و اگر کسی می‌خواهد اجمالا با نظریات ایشان آشنا شود خوب است آن سخنرانی را بشنود- همچنین نشستی در انجمن جامعه‌شناسی یا نشستی در پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی که در آن یکی از همکاران ما به نقد این نظریه پرداخت.

من هم اغلب نقد و بررسی‌ها را را جمع کرده‌ام که حدود ۱۰۰ صفحه شده و بحث‌های مفصلی در آن مطرح است. البته خیلی از این نقدها همدلانه بوده، این‌طور نبوده که واقعا به یک نقد جدی بپردازند. اشکالاتی هم که به این نظریه مطرح شده می‌توانند وارد باشند، مثلا اینکه «ایشان بر تاریخ ایران وقوف خوبی ندارند» یا «ایشان هر چیزی که ناپسند است را به ذات ایرانی نسبت داده‌اند» یا «این نظریه خیلی تحت تاثیر تفکر مارکسیستی است» و...

بعضی‌ها هم در دفاع گفته‌اند نقد وقتی نقد است که بتواند یک نظریه بدیل مطرح کند، یعنی مکلف کرده‌اند که منتقد باید نظریه بدیلی را مطرح کند. به هر حال منظور من این است که با توجه به گستردگی نقدهایی که به ایشان شده است، طبیعتا کار ما را هم [در ارائه نقدی بر این نظریه] دشوار کرده‌، چراکه درباره‌اش زیاد صحبت شده است. از این جهت می‌خواهم بگویم که پرداختن به این موضوع یک امر ساده‌ نیست، بلکه کاری دشوار است. می‌شود پرسید که بنده با چه‌انگیزه و دغدغه‌ای وارد این نقد شده‌ام. وقتی می‌بینیم نظریه‌ای به این گستردگی مورد توجه قرار می‌گیرد، یعنی این نظریه ارزش [نقد] دارد و جا دارد که روی این مساله مطالعه و بحث شود و شخص به آن بپردازد. ولی این نظریه برای من از یک منظر دیگر و از یک افق دیگر مطرح است و آن «مساله روشنفکران ایرانی و انقلاب اسلامی» است. می‌دانیم که روشنفکران ما بین پدیده‌های اجتماعی و سیاسی در قالب یک سری مفاهیم و نظریه با وقایع تاریخی سیاسی ایران نسبت برقرار می‌کنند و از جمله اینها آقای کاتوزیان است که نظرات مختلفی در مورد جامعه ایرانی دارد و طبیعی است که نسبتی هم با انقلاب اسلامی برقرار می‌کند. این نظریه بیشتر از این زاویه برایم مهم بود، سوای اینکه این نظریه به جهت اینکه مورد توجه واقع شد، ارزشمند است.

عنوان بحث من «جامعه‌شناسی کوته‌بین، مطالعه موردی نظریه جامعه کلنگی» است. «جامعه‌شناسی کوته‌بین» به‌صورت طبیعی یک ایهامی دارد. این ایهام را من قبول دارم و تعمدا هم به این شکل بیان کردم. منظور از «کوته‌بین» چیست؟ به اعتقاد بنده ما در این مفهوم کوته‌بین، دو ساحت از بحث را می‌توانیم داشته باشیم. یک‌وقت این کوته‌بین را وصفی برای جامعه‌شناسی درنظر می‌گیریم؛ یک‌موقع این کوته‌بین را وصفی برای متعلق این دانش، موضوع این دانش درنظر می‌گیریم. یعنی یک وقت می‌گوییم جامعه‌شناسی‌ای که کوته‌بین است، یعنی همه‌چیز را نمی‌بیند یا اگر ببیند کوته می‌بیند و آن نگاه بلندنظرانه در این جامعه‌شناسی وجود ندارد، این یک معناست. در اینجا اساسا نفی موضوع می‌کنیم. می‌گوییم با این نگاه کوته‌نظرانه اساسا هیچ چیزی را نمی‌توان دید. این ساحت یکی از جهاتش داشتن نگاه‌های ایدئولوژیک است. وقتی نگاه ایدئولوژیک بر یک جامعه‌شناس سیطره پیدا کند، آن موقع وقایع را طوری که هست نمی‌بیند [بلکه به] یک شکل فانتزی می‌بیند. بلند را کوتاه می‌بیند کوتاه را بلند می‌بیند. آن چیزی که واقعیت دارد، نیست.

اما در ساحت دوم، این کوته‌بینی مربوط به جامعه‌شناسی نیست، بلکه مربوط به موضوع است، یعنی این جامعه‌شناسی فقط توانایی این را دارد که امور کوتاه را ببیند.  یعنی فقط امور کوتاه می‌توانند متعلق این دانش باشند، بنابراین با توجه به این دو معنا، ما از هر دو ساحت می‌توانیم این نظریه جامعه‌کلنگی را مورد نقد خود قرار دهیم.

حال نظریه جامع‌کلنگی را قدری توضیح دهیم تا بعد از آن به نقد بپردازیم.

آقای کاتوزیان همان‌طور که خودشان می‌گویند از دوران جوانی به سیاست توجه داشتند. ایشان متولد ۱۳۲۱ و تحصیلکرده دبیرستان البرز هستند. در محافل روشنفکری و سیاسی هم ظاهرا حضور داشته‌ و تعلق خاطری هم به خلیل ملکی داشتند و در مجالس ایشان شرکت می‌کردند. دغدغه‌ای که ایشان داشته و بعدها در کتاب‌های ایشان هم خودش را نشان داده (مثل سایر کسانی که در این زمینه کار می‌کردند) دغدغه توسعه ایران بوده است که چرا ما هنوز در توسعه‌نیافتگی به سر می‌بریم، همچنان در انحطاط به‌سر می‌بریم، موانع این عدم توسعه یافتگی، دغدغه ایشان بوده، پس مساله اصلی ایشان «توسعه» است. ایشان بر این اساس مطالب زیادی مطرح کرده است که اولین آن نظریات را در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» تقریبا مقارن با انقلاب اسلامی در سال 1357 منتشر کرده‌اند. در آن کتاب همان نظریه «چرخه استبداد» را مطرح می‌کنند؛ این نظریه که آنچه در آن دوران بوده، مدرنیسم نبوده، بلکه شبه‌مدرنیسم بوده است. بحث دیکتاتوری و استبداد را درمورد رضاخان مطرح می‌کنند که دوره‌ای حکومت رضاخان دیکتاتوری بوده و از دوره‌ای به بعد استبدادی بوده است و به تفاوت اینها می‌پردازند تا [در طی آن] به نظریه «جامعه‌کلنگی و کوتاه‌مدت» می‌رسیم. در این نظریه مفاهیمی کلیدی حضور دارد؛ استبداد، قانون، مساله جانشینی مستمر، قدرت شاه، بحث اشرافیت و طبقه اشراف، مالکیت شخصی، بحث انباشت ثروت. به اعتقاد من تکیه اصلی این نظریه بر نظریه مادری به نام «استبداد شرقی» است و این نظریه جامعه کلنگی نسبت به نظریه‌ «استبداد شرقی» یک نظریه‌‌ فرعی محسوب می‌شود. نمی‌توانیم بگوییم این نظریه یک نظریه بدیل از نظریه استبداد است. البته در گفتار آقای کاتوزیان نحوی اضطراب وجود دارد نمی‌گویم تناقض‌گویی چون در مواضعی تصریح می‌کند که مثلا «بر استبداد تاکید ندارم» ولی در مواضعی هم باز به صراحت می‌گوید که «چون در کارم لازم بود به استبداد بپردازم، مجبور بودم نظریه استبداد شرقی ویتفوگل را مطرح کنم.» گفتم در آن سخنرانی که در دانشگاه تربیت مدرس ایراد کرده‌اند به نظریه استبداد اشاره می‌کنند و البته در بسیاری از آثارشان هم تقریبا هیچ صفحه‌ای نیست که به استبداد نپردازد. با این وصف نمی‌دانم چطور می‌گویند تکیه‌شان بر نظریه استبداد نیست. به هر حال این‌طور می‌گویند که این جامعه کوتاه‌مدت را (به اعتقاد بنده) می‌خواهند از دل نظریه‌ استبداد شرقی استخراج کنند، یعنی می‌خواهند بگویند یکی از ویژگی‌های جامعه استبدادی، کوتاه‌مدت بودن آن است. می‌گویند ما چرا کوتاه‌مدتیم؟ چون استبدادی هستیم.

 تقریر جامعه کلنگی

اساس حرف ایشان این است که جامعه ایرانی جامعه کوتاه‌مدت است؛ یک جامعه کلنگی است؛ چرا؟ چون استبدادی است. اما ایشان سعی دارد با یک تقریر جدید این را مطرح کند. تقریری که متفاوت از دیدگاه‌های دیگران است. به‌صراحت مطرح می‌کند که من در رسیدن به این نظریه جامعه کلنگی یا کوتاه‌مدت از یک مطالعه قیاسی استفاده کردم، یعنی من در مقایسه‌ای دقیق با تاریخ اروپا به [تحلیلم از] جامعه ایرانی رسیده‌ام، تاریخ اروپا را مطالعه کردم و دیدم چیزهایی در آنجا هست که عامل توسعه بوده در‌حالی‌که در ایران نبوده است و این [فقدان] ها در ایران باعث عدم توسعه‌یافتگی شده است. ایشان معتقد است در تاریخ اروپا دیده که جوامع اروپایی جوامع بلندمدت بوده‌اند به این معنا که در این جوامع همواره «قانون» حاکم بوده است. همواره طبقه‌های اجتماعی مستقل از حاکمیت، مستقل از پادشاه به حیات خود ادامه می‌دادند. قدرتی مستقل از پادشاه داشته‌اند، لذا به‌دلیل همین قدرتی که داشتند، می‌توانستند بر پادشاه اعمال نفوذ کنند و پادشاه را محدود کنند.

[به‌زعم ایشان] به‌دلیل اینکه همواره در جوامع اروپایی قانون وجود داشته است و اینکه در تاریخ اروپا پدیده‌ای به‌عنوان غارت اموال وجود نداشته است، یعنی بر این عقیده است که آنجا هیچ‌موقع هراس از چپاول اموال در کار نبوده، مردم می‌توانستند ثروت و سرمایه خودشان را انباشته کنند و همین دلایل، دلایل وجود مالکیت خصوصی در تاریخ اروپا بوده است. بر این اساس می‌گوید در جامعه ایرانی -با توجه به استبدادی بودنش- چیزهایی که در تاریخ اروپا بوده را شاهد نیستیم.
 

ایشان سه مساله اساسی مطرح می‌کنند:

1می‌گوید در جامعه ایرانی به دلیل استبدادی بودن، یک مساله، مساله مشروعیت و جانشینی بوده است. می‌گوید جانشینی در اروپا همواره تضمین شده بوده و جامعه هیچ‌وقت تغییرات برهم‌زننده که باعث شود جامعه از نو شروع کند، نداشته است؛ اما در ایران مساله جانشینی هیچ‌وقت ثابت نبوده است، یعنی هیچ‌وقت معلوم نبوده است که چه‌کسی جانشین می‌شود. در اروپا جانشین پادشاه معلوم بوده است همان فرزند اول یا نخست‌زاده -به تعبیر ایشان- جانشین بوده است. طبیعی و قانونی بوده است که او جانشین بشود، اما در ایران این مشخص نبوده است که چه‌کسی جانشین می‌شود. هرکسی که می‌توانست قدرت داشته باشد، می‌توانست جانشین شود. بنابراین این نکته باعث می‌شود که جامعه پیش نرود و چون استمرار در کار نبوده، سقوط در کار باشد. ایشان این را قدری به فرهنگ حاکمیت «فره ایزدی» ارتباط می‌دهد، یعنی پادشاهان در ایران مثلا باید فرهی پیدا کنند. این فره هم یک امر اکتسابی است نه یک امر موروثی و وقتی آن فره معلوم می‌شود که کسی قدرت را به‌دست آورد و حاکم شود.

ایشان مطرح می‌کنند وقتی شخصی و حاکمی خودش را نماینده خدا تلقی می‌کند، خودش را مستقل از همه می‌داند. خودش را وابسته به طبقات، خصوصا  به طبقه اشراف احساس نمی‌کند. درواقع معتقد است در غرب [یعنی] در اروپا پادشاهان نماینده اشراف بودند، اما در ایران چون پادشاه خودش را نماینده خدا می‌داند، خودش را نماینده اشراف نمی‌داند، بلکه برعکس است، این اشرافند که نماینده پادشاه هستند و با عوض‌شدن پادشاهان، اشراف هم تغییر می‌کنند. ایشان تعبیر می‌کنند که «در جامعه ایرانی یک روستا‌زاده، وزیر می‌شود.» این ظرفیت در جامعه ایرانی وجود دارد. ولی در تاریخ اروپا چنین چیزی نیست که مثلا یک رعیت‌زاده بتواند وزیر یا وارد طبقه اشراف شود. قانون چنین چیزی را اجازه نمی‌دهد. ولی در ایران این‌طور نیست؛ در ایران یک رعیت‌زاده هم می‌تواند وزیر شود. پس این امر خودش باعث می‌شود جامعه ایرانی درجا بزند یعنی [هربار که] با آمدن یک پادشاه دارد رشد می‌کند، پادشاه می‌رود و یکی دیگر می‌آید و جامعه را از نو شروع می‌کند. این همان آن معنای کلنگی و کوتاه‌مدت است که ایشان می‌گوید.

2 می‌گویند یک مشکل تاریخ ایران مساله بی‌اعتباری جان و مال است. در ایران پادشاه خودش را صاحب جان و مال مردم می‌دانسته ‌است، بنابراین هیچ امنیتی از این حیث برای مردم وجود نداشته است.

3 مساله سوم، انباشت ثروت و انباشت سرمایه است. عرض کردم ایشان معتقد است در اروپا یکی از عواملی که باعث توسعه می‌شود، انباشت سرمایه است. می‌گوید چرا این انباشت سرمایه در جامعه ایرانی اتفاق نمی‌افتد؟ چون اولا پادشاهان به اموال مالکین و پولداران همواره چشم طمع داشته‌اند و همواره تلاش می‌کردند که اموال اینها را تصاحب کنند. شواهدی هم می‌آورد [از جمله] وزرا و نزدیکان شاهان را مثال می‌زند که یک‌دفعه به ثروت یک وزیر چشم طمع پیدا می‌کردند و او را کنار می‌زدند یا می‌کشتند و ثروتش را تصاحب می‌کردند، در حالی که در غرب، این‌طور نبوده است.

بنابراین احساسی که همواره در میان سرمایه‌داران ایرانی وجود داشته، این است که «اصلا بی‌معناست ما بخواهیم ثروتی را انباشته یا جمع‌آوری کنیم چون هرچه‌قدر که من ثروت جمع کنم، یک غارتگر می‌آید و آن را چپاول می‌کند.» این تعبیر کلنگی یا کوتاه‌مدت بودن را به این معنا گرفته‌اند.

 کوته‌بینی در نظریه

همان‌طور که عرض کردم این کوتاه‌بینی در دو ساحت و دو معنا است. یک‌وقت این کوته‌بین را وصفی برای جامعه‌شناسی در نظر می‌گیریم؛ یک‌موقع این کوته‌بین را وصفی برای متعلق این دانش درنظر می‌گیریم. یعنی یک‌وقت می‌گوییم [جامعه‌شناسی به‌طور کلی کوته‌بین نیست اما این] جامعه‌شناسی‌ای که کوته‌بین است، همه‌چیز را نمی‌بیند یا اگر ببیند کوته می‌بیند و آن نگاه بلندنظرانه در این جامعه‌شناسی وجود ندارد؛ اما در ساحت دوم، این کوته‌بینی مربوط به جامعه‌شناسی نیست، بلکه مربوط به موضوع است، یعنی این جامعه‌شناسی فقط توانایی این را دارد که امور کوتاه را ببیند.

اولا این جای بحث است که آیا کار مقایسه‌ای می‌تواند نام نظریه به خودش بگیرد؟ فرض کنید می‌خواهید دو شیء را مقایسه کنید و می‌گویید شیء اول این خصوصیات را دارد. بعد می‌آیید خصوصیات شیء اول را به شیء دوم تسری می‌دهید و اسمش را می‌گذارید «نظریه». این از یک مقایسه به‌دست آمده است که اصل کار را هم کسی انجام داده که آن نظریه اول را داده و حالا شما آمده‌اید از مقایسه [یا از یکسان‌انگاشتن] جامعه خودتان با تاریخ اروپا [نتایجی گرفته‌اید و] صحبت‌هایی کرده‌اید.

کار اول را آن کسی که درباره تاریخ اروپا مطالعه کرده، انجام داده است. حال شما مقایسه می‌کنید و می‌گویید آنجا این‌طور است و اینجا این‌طور نیست؛ بعد اسمش را می‌گذرید «نظریه». نهایتا می‌شود گفت این، یک نظریه فرعی است و همان‌طور که عرض کردم این نظریه، متکی به نظریه استبداد شرقی است، یعنی اگر آن نظریه استبداد شرقی را از این نظریه بگیریم، این نظریه فرو می‌ریزد.

از این جهت یک نقد روشی این است که اولا کار مقایسه‌ای می‌تواند ما را به یک نظریه برساند؟ و فرضا هم که برساند به اعتقاد من این یک شبه‌نظریه است، یک نظریه اصیل نیست. اما نکات دیگری هم هست که اشاره می‌کنم.
اولین نکته که در نقدها کمتر دیده‌ام به آن بپردازند یا می‌شود گفت به آن نپرداخته‌اند، [مدعیات ایشان] در باب تاریخ اروپاست. اساسا آیا مطالعه‌ای که ایشان در مورد تاریخ اروپا کرده است، مطالعه‌ درستی بوده یا نه؟ اکثرا آمده‌اند و گفته‌اند این چیزهایی که در مورد ایران گفته‌اید، مصداق و صحت ندارد و درست نیست، اما آن چیزهایی که راجع‌به اروپا می‌گوید آیا درست هست یا نیست؟ مقرون به واقع است یا نیست؟ [در مقابل مفروضات ایشان یا نظریه مورد استفاده ایشان] نظریه بدیلی وجود دارد که ایشان باید به آن می‌پرداخت. ولی نپرداخته است گرچه در یک صفحه از همین کتابی که نظریه را در آن طرح کرده است، اشاره‌ای کرده و خیلی سربسته [چیزهایی] گفته است. آن نظریه، نظریه اخلاق پروتستانی ماکس‌وبر است.

او می‌گوید: «بله چنین نظری هم هست که علت و عامل توسعه در تاریخ اروپا به اخلاق پروتستانی برمی‌گردد و طبق آن نظریه، اخلاق پروتستانی موجب رشد سرمایه شده است.» خوب این خلاف حرف ایشان است چون ایشان حرفش این است که در تاریخ اروپا، این طبقه اشراف بودند که چون سلطه و استقلال داشتند، می‌توانستند انباشت ثروت انجام دهند. چون امنیت بوده است، می‌توانستند انباشت ثروت داشته باشند. این [مطالب] در مقابل نظریه ماکس وبر است. این را خود ایشان متوجه شده لذا به صورت کلی می‌گوید: «البته معلوم نیست که این [نظریه وبر] از لحاظ علمی ثابت شدنی باشد.» این‌طور مطرح می‌کند که نظریه وبر اینجا ثابت شدنی نیست و فرضا هم که این را قبول داشته باشیم، ایشان معتقد است این اخلاق پروتستانی وقتی می‌تواند اثر داشته باشد که امنیت وجود داشته باشد، در‌حالی‌که در ایران هیچ‌کدام از اینها نیست، یعنی ما نه آن اخلاق پروتستانی را داریم  و نه آن  امنیت را.

حرف این است که ایشان به آن نظریه بدیل [نظریه] خودش نپرداخته است. یکی از اساتید گفته است این نظریه [جامعه کوتاه‌مدت] مارکسیستی است؛ این هم جای بحث است [چرا] که مارکسیست‌ها با نظریات وبری زیاد مناسبت ندارند. اما در مورد تاریخ اروپا به‌نظر می‌رسد تفسیری که ایشان می‌کند، تفسیر درستی نیست. یعنی خیلی از مواردش اصلا [با تاریخ اروپا] نمی‌خواند. من فقط به یک مورد آن اشاره می‌کنم. ایشان عامل توسعه را به طبقه اشراف برمی‌گرداند، در‌حالی‌که طبقه اشراف در تاریخ اروپا دقیقا سد راه توسعه بودند، یعنی اشراف و فئودال‌ها کسانی بودند که با هر نوع تغییر و تحولی در وضعیت موجود و مالکیت مخالف بودند و برای همین هم بر سنت وراثت اصرار می‌ورزیدند. به دو کتاب اشاره می‌کنم؛ یک کتاب «اشرافیت» از جاناتن پوویس یا «تبارهای دولت استبدادی» از پری آندرسون. وقتی این کتاب‌ها را در مورد اشراف مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم این چیزهایی که نویسندگان آن می‌گویند بسیار مخالف حرف‌هایی است که آقای کاتوزیان در مورد اشراف اروپایی گفته‌اند. از آن مهم‌تر مساله انباشت سرمایه است. ایشان می‌گوید چون مالکین امنیت داشتند، می‌توانستند ثروتشان را اضافه کنند، در‌حالی‌که این عامل توسعه که در غرب اتفاق افتاده است، این انباشت سرمایه، در ساحت پول بوده است نه در ساحت زمین. فئودال‌ها یا طبقه اشراف ثروتشان زمین بوده است. زمین نوعی سرمایه بوده است، در‌حالی‌که آن توسعه‌ای که در تاریخ مدرن اتفاق افتاده است، [نه انباشت زمین بلکه] انباشت پول بوده، یعنی اتفاقی که در غرب افتاده این بوده است که سرمایه از ساحت زمین تغییر پیدا کرده و پول [سرمایه تلقی] شده است.

پول آنجا نقش خودش را (نقدینگی) پیدا کرده و سرمایه [شده] است [و به این سبب است] که ما می‌توانیم با پول کارخانه و کارگاه بسازیم، کارگر استخدام کنیم و این [است که] برای یک نظام سرمایه‌داری و توسعه‌یافته مهم است. مالکان، اشراف و فئودال‌ها هرچقدر هم زمین‌هایشان را اضافه کنند، چه نقشی در توسعه می‌توانند داشته باشند؟ می‌خواهیم یک کارخانه بسازیم. سرمایه‌مان چیست؟ می‌گوییم سرمایه‌مان فلان‌قدر زمین است؟! اینکه نقشی ندارد. تعجب‌آور است که ایشان [نحوه] انباشت سرمایه را مشخص نمی‌کند [یعنی مشخص نمی‌کند] که منظور از سرمایه، چه‌جور سرمایه‌ای است.

ایشان درمورد حکومت‌ها می‌گوید این حکومت‌هایی که [در اروپا بر سر کار] بوده، عامل توسعه شده است، در‌حالی‌که بعدتر می‌گوید این حکومت‌های مطلقه، حکومت‌های مطلقه‌ای که قانون‌گرا بوده‌اند، همین‌ها [که گفته ‌بود] طرفدار سرمایه‌داری بودند، هیچ نقشی [در توسعه] نداشتند.

درمورد ایران بحث‌های زیادی شده است و من خیلی از آن نقدها [که به نظریه ایشان وارد شده] را می‌پذیرم. اینکه مثلا ایشان تاریخ، فرهنگ، ادبیات و هویت ایرانی را اصلا ندیده است و اینها همه عواملی است که جامعه ایرانی را مستمر و یک‌پارچه و بلند‌مدت می‌کند؛ یا عنصر دین یا روحانیت که فاصله‌ای انداخته که پادشاهان قدرتشان مطلقه نشود؛ اینها عواملی بوده که نقش داشته ولی ایشان هیچ‌کدام را ندیده است. یا نقش فقه؛ ما فقه را با این گستردگی در تاریخ تمدن ایرانی داریم، [ایشان هم] می‌گوید: «بله اینها هست، ولی در قدرت‌مطلقه شاه هیچ نقشی نداشته است.» جالب است [که] ایشان [خود] می‌گوید: « اولین نهضتی که علیه حکومت مطلقه راه افتاد، تحریم تنباکو است.»

آخرین بخش از بحثم آن ساحت دوم است. ما نمی‌گوییم این نظریه [آقای کاتوزیان] هیچ حرف مقرون به واقعی نگفته است و همه حرف‌هایش نارواست. معتقدم می‌توانیم [و ممکن است که] یک محمل علمی برای این جامعه کلنگی درست کنیم و بگوییم که در «این ساحت»، «این نظریه» می‌تواند درست باشد؛ آن هم همین ساحت دوم است که عرض کردم. معتقدم جامعه‌شناسی مدرن اساسا یک جامعه بلند‌مدت مثل ایران را نمی‌تواند ببیند. به همین دلیل جامعه‌شناسی مدرن وقتی می‌خواهد جامعه ایران را تحلیل کند به تحلیل‌های فانتزی می‌رسد. چون جامعه‌شناسی مدرن اساسا برای فهم جوامع بلندمدت ساخته نشده است. خاستگاه این جامعه‌شناسی یک جامعه کوتاه‌مدت است، لذا می‌گویم این نوع جامعه‌شناسی باید خودش را به همان جامعه مدرن محدود کند. جامعه مدرن اساسا کوتاه‌مدت بودنش لازم است. در جامعه مدرن هیچ بلندمدتی معنا ندارد، همواره در حال نو شدن است چون چیزی که مدام در حال نو شدن است، عمرش هم کوتاه می‌شود. این جمله‌ای که مارکس گفته است و مارشال ‌برمن، عنوان کتاب خودش «تجربه مدرنیته» گذاشته است: «هرآنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود» [را به‌خاطر داریم]. مارکس این جمله را در توصیف سرمایه‌داری می‌گوید. در جامعه سرمایه‌داری هیچ‌چیز مستقر و مستدامی وجود ندارد. بر این اساس این نظریه‌ای که ایشان مطرح می‌کند به نظر من مربوط به «جامعه مدرن ایرانی» است. جامعه مدرن ایرانی همواره در حال نو شدن است، همواره در حال تخریب خودش است و همین امر باعث کوتاه‌مدت بودنش شده است. اجمالا بگویم بسیاری از اوصافی که ایشان درمورد جامعه ایرانی مطرح می‌کند تماما درمورد «جامعه مدرن» صادق است و درمورد جامعه سنتی، که تاریخی کهن دارد، صدق نمی‌کند. خلاصه عرایض بنده این است که اولا این نظریه جامعه کوتاه‌مدت ایرانی یا نظریه جامعه کلنگی در تحلیلی که درمورد تاریخ اروپا می‌کند در خیلی موارد صحیح نیست و در مورد جامعه ایرانی هم خیلی مواضع و مواردش پذیرفتنی نیست. ثانیا اگر بخواهیم برای این جامعه‌شناسی محمل علمی قائل شویم، این تحلیل را درمورد جامعه مدرن ایرانی که از یکصد سال پیش (بعد مشروطه یا کمی قبل‌تر) در حال شکل‌گیری بوده است، می‌توانیم به کار بریم، اما درمورد جامعه کهن ایرانی این نظریه اساسا قابل صدق نیست.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰