

صدرا معتقد است «در شریعت، آغاز حرکت، انتهای سیاست است(1)؛ زیرا تحرک نفوس و قوای آنها بهسوی چیزی است که در عالم ترکیب، به آن مأمور شدهاند؛ از جمله موافقت با نظام کل و یادآوری بازگشت همه به عالم اعلای الهی و انزجار و بازداشت آن از افتادن به شهوت و غضب و هرآنچه از آنها ترکیب و انشعاب یافته است. اگر نفس با غرض یکی از این دو نیرو هماهنگ شود، او را بهراهی میکشاند که دور از غایت و مأوای اوست. در نتیجه اطاعت حق و انجام آنچه از برای آن مأمور شده، بر او دشوار میگردد.» (همان: 374)
«اگر از وجه نهایت بگوییم، نهایت سیاست، همان اطاعت از شریعت است؛ حکم او نسبت به این، همانند حکم بنده به مولی است. هرگاه اطاعت میکند و هرگاه سرپیچی.» (همان: 374) «هرگاه سیاست از شریعت اطاعت کند، ظاهر عالم هماهنگ با باطن آن میگردد؛ محسوسات در سایه معقولها قرار میگیرند، و تحرک اجزا به طرف کل و در هماهنگی با کل حرکت میکند. رغبت درجهت فاعلیت و زهادت درجهت منفعلیتی قرار میگیرد که محذور به فضل راحت خود و ارتعاب فضیلت خود انجام میدهد.» (همان: 374)
«و اگر سیاست از شریعت پیروی نکند، احساسات بر آرای کلی مستولی میشود و خشیت در برابر اسباب عالیه بعید از میان میرود؛ و خلوص در برابر علل قریب، صورت میگیرد؛ و پادشاهان گمان میکنند که از این طریق و با افعال آنها امور مملکت و منفعت و بقای ملک تحقق مییابد و نمیدانند که اگر اقامه قانون شریعت را فروگذارند، و تلاششان را صرف امور محسوس گردانند، و مانع احقاق حق جزء اشرف شوند، قیم حقیقی عالم، بر علیهشان عمل کرده و هرآنچه از امور عالم را فاسد کردهاند مردود میگرداند و هرآنچه تحریف کردهاند به حالت اولیه بازمیگرداند و بر سر جای خود مینشاند.» (ملاصدرا، 1378: 375)
«تفاوت میان شریعت و سیاست از جهت «فعل» این است که افعال سیاست، جزئی و ناقصند و بقا و کمالشان با افعال شریعت است، درحالیکه افعال شریعت، کلی و تام و بینیاز از سیاستند.»(2) (همان: 375) «تفاوت میان شریعت و سیاست از جهت «انفعال» این است که امر معیشت لازم ذات شخصی است که مأمور به آن است. درحالیکه امر سیاست، غیرلازم و مفارغ از ذات اوست؛ شریعت، شخص را به روزه و نماز دعوت میکند، شخص آن را قبول و بهنفع خود انجام میدهد، و درنتیجه نفعش به خودش بازمیگردد. [ولی] وقتی سیاست شخصی را به کاری مأمور میکند، او را به پوششی خاص و نوعی تجمل فرامیخواند و این امر از سوی ناظران جالب توجه است. اما پوشش به ذات خود هیچ بهرهای ندارد.» (همان: 375)
صدرا با ذکر تفاوتهای فوق حقیقت شریعت و سیاست را نمودار میکند و سیاست حقیقی را جدای از ظواهری درنظر میآورد که در عمل با آن مواجه میشویم. بنابراین سیاست بدون حقیقتِ آن که شریعت است، مانند جسدی بدون روح است. بهزعم وی نبی و ولی اصلیترین مصداق سیاست همراه با شرع هستند. «ولی» همان «وارث» است و هر دو اسم خداوندی است(3)؛ «پس ولایت و وراثت، صفتی الهیاند.» (همان: 387) اما بعد از نبی و اهلبیت(ع) سیاست حقیقی از آن کیست؟ صدرا معتقد است:
«بعد از آنها، علمای اهل معرفت، یکی بعد از دیگری تا روز قیامت، این مقام را اخذ میکنند. اما اولیا آن را از خداوند متعال دریافت میکنند. زیرا خداوند خود وارث این مقام است و آن را بر اولیا بخشیده است.» (همان: 387)
استفاده صدرا از عبارت «علمای اهل معرفت» جالب توجه است؛ این عبارت جدای از اینکه حکایتگر چرخش فقاهت بهسوی گرایشات عرفانی در ایران است، زمینهساز ظهور مجتهدان در عرصه نظری سیاست نیز هست. صدرا با اشاره به آیه 42 سوره فصلت، معتقد است این علمای اهل معرفت و اولیاء الهی، «به گواهی این سند متعالی، محفوظِ تابعان رسولاند.» (همان: 388)
این وراثت از نظر صدرا وراثت علمی است؛ اما علمی که علمای اهل معرفت دارند، علم ظاهر نیست؛ بلکه علمی است که «حقایق اشیا را چنانکه در حقیقت هستند» در نور آشکارگی قرار میدهد. پیشتر سیدحیدر آملی براساس همین حدیث یکی از اساسیترین نظرات خویش را بیان کرده بود؛ سیدحیدر بر مبنای حدیثی که علما را ورثه پیامبران میداند(4)، دو عنصر اساسی علم و ارث را در این حدیث مورد واشکافی قرار داده بود و منظور حدیث فوق را «علم ارثی» دانسته بود که در نزد عرفاست و نه علم ظاهری که در میان فقها و فلاسفه استدلالی رواج دارد.
با وجود این، طی سدهها تطور جامعه مسلمین، فقهای این جماعت خود در زمره عرفای آن درآمده بودند و بدیهی بود که از نظر ملاصدرا، علما در حدیث فوق میتوانند همان فقها -یعنی وارث ارث نبوی- با تمام شئون آن، از جمله سیاست باشند. علم ارثی درنظر صدرا نیز علمی الهی است و نه علمی که اکتسابی است و وی آن را «علم مرده» میخواند: «ابویزید میگوید: شما علم مردهتان را از مرده اخذ کردید و ما از زندهای که هرگز نمیمیرد.» (همان: 388) چنین علمی تنها به کسانی میرسد که استحقاق آن را دارند و با آموزش و مکتب رفتن اصل نمیشود. و کسانی که چنین علمی دارند، کسانی هستند که سفر چهارم را به پایان رساندهاند و بنابراین، «یستحق خلافهالله و ریاستهالناس.»(5) (ملاصدرا، 1362/ د: 480)
البته بهنظر میرسد اندیشه سیاسی صدرا در دو مرحله به تکامل رسیده است. در کتابچهای در تفسیر آیهالکرسی که به ملاصدرا منسوب است،(6) خطبه این کتاب به نام شاه عباس تنظیم شده، اما در ذیل شرح کلمه طاغوت توضیح داده شده که این لفظ شامل تمامی کسانی میشود که جز امام معصوم حکومت را در دست گیرند. (قزوینی، 1371: 19-18) اما در شواهد و مبدأ و معاد که قطعا از آثار صدرا است، با چنین نظری مواجه نمیشویم. او علمای واقعی را که استحقاق خلافت خداوند و ریاست مردم را یافتهاند، وارث نبوی میداند و با توجه به آیه 90 سوره انعام، مقام هدایت را از چنین کسانی دانسته و میآورد: «این به عینه، همان علم اولیای امروزین با هدایت نبی و انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین است؛ آن را با القای خداوند در سینههایشان اخذ کردهاند از رحمت و عنایتی که پیش از آن از جانب خداوند نسبت به آنها بوده است. همانطور که درمورد بنده خود خضر میفرماید: فَوَجدا عبدا مِن عبادِنا إتَیناه رَحمه مِن عِندنا و عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلمًا؛ در آنجا بندهای از بندگان خاص ما را یافتند که او را رحمت و لطف خاصی عطا کردیم و نزد خود وی را علم لدنّی [و اسرار غیب الهی] آموختیم. [کهف: 65]» (ملاصدرا، 1378: 388)
صدرالمتألهین در مفاتیحالغیب نیز معتقد است «آنکس که از طرف رسول صلیالله علیه و آله نیابت داشته»، مسئولیت «ضبط سیاستی که وظیفهاش نگاهداری فضای زندگی برای مسلمانان است» را برعهده دارد. صدرا سپس شرح میدهد که احکام این مسئولیت، در قرآن است؛ و «این علم را فقها دارند.» (ملاصدرا، 1363: 213)
یکبار دیگر تاکید میکنیم که در نظام معنایی صدرا علم نور است و «علمِ کشفی، تابش همین نور به قلب عارف است.» (ملاصدرا، 1362: 42) یعنی «در همچو دلی، انوار چراغ، از چراغدان ربوبی، روشن میگردد.» (ملاصدرا، 1363: 388) پس همانگونه که «در بدن، رئیس سایر اعضا قلب است» (ملاصدرا، 1362/ ج: 63) در مدینه نیز ریاست عام با کسی است که انوار علم الهی به قلب او بتابد. ملاصدرا همانند فارابی اتحاد رئیس اول با عقل فعال را از شرایط ریاست رئیس اول دانسته. (ملاصدرا، 1362/ د: 493) درواقع رئیس اول نمیتواند فردی همپایه با دیگر افراد جامعه باشد زیرا سیاست تنها محدود به مدیریت امور معاش نیست، بلکه نوعی هدایتگری در مسیر سعادت و آن سوی جهان محسوس نیز هست. به بیان دیگر آنگونه که حافظ شیرازی نیز اشاره دارد در فکرت پادشاه باید حکمت الهی باشد:
ای در رخ تـو پـیـدا انـوار پـادشـاهی
در فـکرت تـو پـنـهان صـد حـکمت الهی
بـر اهـرمن نـتـابـد انـوار اسـم اعـظـم
مُلک آن تست و خاتم فرمای هرچه خواهی
در حکمت سلیمان هرکس که شک نماید
بـر عـقل و دانـش او خـندند مرغ و مـاهی
بازارچـه گاهگاهی بـر سـر نـهد کـلاهی
مرغـان قـاف دانـنـد آییـن پـادشـاهی
او با تقدم فرد نسبت به مدینه، بحث اخلاقی را پایه مدنیت میشمارد و با مختلفشمردن فطرتها و ملکات انسانها و برابر ندانستن آنها، ریاست بعضی بر بعضی دیگر را توجیه میکند. (اکبری، 1382: 30) با این توصیفات، بدیهی است که اندیشه سیاسی صدرا زمانی فهم خواهد شد که آن را در نظام معنایی صدرا مورد خوانش قرار دهیم نه اینکه با اصرار سعی داشته باشیم عینک هگلی روی چشمانمان باقی بماند!
بعد از صدرالدین شیرازی مکتب اصفهان به قدرتمندترین پایگاه فلسفی جهان اسلام تبدیل شد. گرچه ملاصدرا این توفیق را مرهون تلاشهای میرفندرسکی، میرداماد و دیگر اساتید بزرگ حوزه فلسفی اصفهان بود، اما بهواقع این صدرالدین شیرازی بود که فلسفه خود را به دایرهالمعارف بزرگ حکمت شیعی در ایران تبدیل کرد. اهمیت اصفهان در دوره صفوی تا بدان حد رسیده بود که آن را «نصفجهان» نامیدند. وجود بزرگان علم و ادب و فلسفه در آن زمان بسیار چشمگیر بود و در صدر تمامی آنها شیخبهایی (953-1030 هـ. ق)، میرفندرسکی، میرداماد و صدرالدین شیرازی بسیار جلیلالقدر بودند.
در مکتب اصفهان نخستینبار بود که فلاسفه بزرگی با گرایشات اشراقی در یک مجموعه درکنار هم جمع شدند. این مکتب فلسفی را میتوان حمزه وصل فلسفه و عرفان دانست. دیگر افرادی که بعدها پرورده مکتب اصفهان بودند، راهی را رفتند که صدرا رفته بود و در ترکیب فلسفه و عرفان کوشیدند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
پینوشتها:
1. حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه بر شواهد در این قسمت نوشته: «یعنی غایت سیاست، نبوت و ولایت است. از اینرو سیاست مانند مقدمهای است که مطلوب بودنش «توصلی» است نه «اصالی» روایت شده که امیرالمومنین در فرصتهایی که در خلال جنگها دست میداد، درمورد توحید و معارف الهی صحبت میفرمود، درموردی گفتند: «یا امیرالمومنین! الان موعد این مباحث نیست.» در جواب فرمود: «این همه جنگ، این همه شمشیر کشیدن و هرآنچه مرگومیر در آن است، بهخاطر این [مفاهیم بلند] است.» (ملاصدرا، 1378، حاشیه سبزواری: 731) این برداشت حاجی کاملا درست است. چه خود صدرا در مفاتیحالغیب به این امر اشاره کرده و حتی معتقد است «ولی» فردی است که در جوار حق است و «ولایت از ولی گرفته شده که بهمعنی قرب است.» (ملاصدرا، 1363: 816)
2. حاجی در حاشیه این بخش آورده: «کلی و جزئیبودن در فعل به اعتبار غایت است. درواقع همان غایت، کلی الهی باشد، فعل، کلی خواهد بود وگرنه اینگونه نخواهد بود.» (همان، حاشیه سبزواری: 732)
3. منظور ملاصدرا درمورد ولایت، آیه 257 سوره بقره (الله وَلی الذین آمَنوا) است و درمورد وراثت، آیه 89 سوره انبیاء (وَ الله خَیر الوارِثین).
4. العُلما ورثه الانبیاء. (کلینی، بیتا، ج 1: 32، مجلسی، 1386، ج 1: 164، ابوداوود، سنن، ج 2: 285، ابن ماجه، سنن، ش 223) وجه سیاسی این حدیث در مقایسه آن با حدیث مشهور دیگری از رسول(ص) آشکار خواهد شد: عُلماءُ أُمَتی کالاَنبیاءُ بَنیإسرائیل. (ابن ابیجمهور، ج 4، 1403: 77)
5. شایستگی عنوان خلیفهاللهی و رهبری جامعه را پیدا کردهاست.
6. رک: تفسیر آیهالکرسی؛ نسخه شماره 6376 کتابخانه آیهالله مرعشی
* نویسنده : مهدی فدایی مهربانی استادیار دانشگاه تهران
