
فرهیختگان آنلاین: «والس خداحافظی» میلان کوندرا از کارهای قابل تامل این نویسنده چک است که این روزها با تجدید چاپ ترجمه عباس پژمان دوباره در فهرست کتابهای خوب و قابل اعتماد این روزهای بازار کتاب ایرانی قرار گرفته است.
اثر باید خیلی سطحی باشد تا بتواند جزء پرفروشها شود

«والس خداحافظی» میلان کوندرا از کارهای قابل تامل این نویسنده چک است که این روزها با تجدید چاپ ترجمه عباس پژمان دوباره در فهرست کتابهای خوب و قابل اعتماد این روزهای بازار کتاب ایرانی قرار گرفته است. این رمان بار نخست در سال 1972 به زبان چک منتشر شد و در سال 1976 به زبان فرانسه چاپ شد. نسخه جدیدی که پژمان تجدید چاپش کرده است مطابقت دارد با چاپ فرانسوی آن. با عباس پژمان به این مناسبت گفتوگو کردهایم. «نادیا» آندره برتون، «کودکی» ژاک پرور، «من و پلاترو» خوآن رامون خیمنس، «ماری» ولادیمیر ناباکف، «بوی خوش عشق» گی یرمو آریاگا، «موز وحشی» ژوزه مارو د واسکونسلوس و برخی نامهای شاخص ادبیات جهان است که پژمان به فارسی برگردانده است.
«والس خداحافظی» میلان کوندرا را سال 73 با نشر دیگری منتشرکردید و همان سالها که تب کوندراخوانی در ایران داغ بود، ترجمه شما بهعنوان یکی از ترجمههای قابل اعتماد معرفی شد و مخاطبان هم از آن استقبال کردند. حالا شما این رمان را با نشر هاشمی تجدید چاپ کردید. دلیل ویرایش جدید و این تغییرناشر چیست؟
سال 73 هم با همین اسم چاپ شد. ناشرش هم نشر علم بود. تا سال 74 دو بار هم تجدید چاپ کرد. قرارداد دائمی با نشر علم نداشتم. هر بار که آن را چاپ میکرد، همینطوری 20 جلد کتاب و 10 درصد حقالترجمه به من میداد؛ اما بعد دیگر چاپش متوقف شد. یعنی اصلا دیگر تا چند سال هیچ رمانی چاپ یا تجدید چاپ نشد. نمیدانم یادتان هست یانه؟ دوره وزارت آقای میرسلیم بود. بعد هم که دوره وزارت آقای مهاجرانی شد، تجدید چاپش از نظر ارشاد مشکلاتی پیدا کرد. احتیاج به حذفها و تغییراتی داشت تا دوباره بتواند چاپ شود. اطلاع پیدا کردم میلان کوندرا ترجمههای فرانسه رمانهایش را خودش ویرایش کرده و تغییرات زیادی در آنها داده. از جمله ترجمه همین «والس خداحافظی» را. این کتاب را از روی ترجمه فرانسه آن ترجمه کرده بودم. این بود که به فکر افتادم ویرایشهای کوندرا را در متن فارسی هم اعمال کنم. اواسط دهه 80 فرصتی دست داد و این کار را کردم. قرارداد جدیدش را هم اول با نشر رود بستم. آن وقت نشر رود کتاب را فرستاد به ارشاد تا مجوز بگیرد. اما اینقدر مجوزش طول کشید که نشر رود دیگر اصلا فعالیتش را لغو کرد و همه کتابهایی را که از مترجمان گرفته بود به آنها برگرداند. آن وقت من خودم رفتم دنبال مجوزش و خوشبختانه مجوزش درست شد. آن وقت قرارداد جدیدش را با انتشارات هاشمی بستم و حالا دیگر آنجا چاپش میکند.
آیا گمان میکنید در بین نسل جدید این رمان کوندرا به همان میزان دهه 70 استقبال شود؟ اگر پاسختان منفی است، دلیلش را در چه میدانید؟
بله، پاسخم منفی است. شرایط خیلی فرق کرده. الان ملت بیشتر توی تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و این جور جاها هستند. دیگر کسی وقت چندانی برای کتاب خواندن ندارد. همین خود بنده؛ من که اصلا اهل این مسائل نبودم، الان کلی از وقتم را در تلگرام صرف میکنم. متاسفانه نسلهای جدید رغبت چندانی به کتاب نشان نمیدهند. کتابهایی هم که گاهی مورد استقبال این نسلها قرار میگیرد کتابهایی از نوع کتابهای کوندرا نیستند. خودتان بهتر میدانید معمولا چه نوع کتابهایی هستند. ایرانی دارد با اندیشه و هنر اصیل بیگانه میشود.
میشل لبر را با رمان خوب «کاناپه قرمز» معرفی کردید. اما دیگر سراغ او نرفتید. آیا این نویسنده آثار دیگری دارد که وسوسه شده باشید ترجمه کنید؟
علت خاصی داشت. این کتاب را خانم لبر لطف کردند و کپیرایتش را دادند به من. نسیم وهابی عزیز که ساکن فرانسه هستد با خانم لبر و ناشرش صحبت کردند و آنها هم درنهایت بدون اینکه چیزی بابت حق مولف مطالبه کنند حق چاپ این کتاب در ایران را واگذار کردند به نشر چشمه. من بدم نمیآمد بعضی از رمانهای دیگر ایشان را هم ترجمه کنم. اما الان دیگر نمیتوانم بدون موافقت ایشان این کار را بکنم. اگر هم بخواهم با موافقت خودشان این کار را بکنم، دیگر نمیشود مجانی باشد.
چه عواملی در محبوب شدن یک داستاننویس خارجی در بین مخاطبان ایرانی موثر است؟
راستش این برای خود من هم سوال است! اگر بگویم شانس، خواهش میکنم به این جوابم نخندید. این حرف من خندهدار نیست. حتی غمانگیز است. جواب بعدیام که حتی از این هم غمانگیزتر است. آن طور که معلوم است اثر باید خیلی سطحی باشد تا بتواند جزء پرفروشها شود. وگرنه الان دیگر آثار خوب بهندرت میتوانند مثلا به تیراژهایی حتی در حد 10 هزار برسند.
روزگاری که شما «والس خداحافظی» یا رمانهای دیگری مانند «ماری» ولادمیر ناباکوف و آثار ژوزه ساراماگو را ترجمه میکردید، به نظر میرسد که مخاطبان فرهیختهتر بودند و ناشران هم تن به این فرهیختگی میدادند. چه اتفاقی میافتد که در حال حاضر مخاطبان گرایش به رمانهای خارجی عامهپسند پیدا کردهاند و ناشران نیز در این میان با هم رقابت میکنند؟
علت اصلیاش خود ناشران محترم هستند. فکر میکنید این همه ترجمه متعدد از یک رمان برای چیست؟ به خاطر فرهنگ و برای فرهنگسازی است که در عرض یک سال 10 ترجمه از یک رمان ضعیف منتشر میشود؟ الان بازار کتاب ایران در تصرف این نوع کتابهاست! علت دیگرش هم شما روزنامهنگاران و منتقدان محترم هستید. حتما خودتان هم دیدهاید که گاهی برای کتابهای خیلی معمولی چه تبلیغاتی در بعضی جراید راه میاندازند. در حالی که کتابهای خوب بسیاری هم چاپ میشود که در مظلومیت مطلق میآیند و میروند.
در دهه 70 و 80 که شما در ترجمه فعالتر بودید، نام مترجمان به کثرت امروز نبود و اغلب کسانی که نامشان بهعنوان مترجم روی جلد کتابی منتشر میشد، از اعتبار و اعتمادی در نزد مخاطب برخوردار بودند و در واقع نام مترجم برخی وقتها معتبرتر از نام نویسنده بود. قبول دارید از آن دوره فاصله گرفتهایم و مخاطب بیشتر تحت بمباران تبلیغاتی ناشران است؟
قسمت عمده این بلاها را تبلیغات بر سر کتاب آورده است؛ تبلیغات بیپایه و الکی. تعداد رسانهها خیلی زیاد شده است. الان فقط کسانی میتوانند در بازار کتاب موفق باشند که تبلیغاتشان قوی است. وگرنه هیچکس نمیتواند فقط با تکیه بر علم و هنر با تبلیغاتچیها رقابت کند.
کار جدیدی در دست ترجمه یا انتشار ندارید؟
یک کتاب تئوریک دارم که زیرچاپ است. کتابی به نام «داستاننویسی پیشرفته» که نصفش ترجمه است و نصفش را هم خودم نوشتهام. گفتهاند امسال چاپ میشود. یک کتاب هم دارم مینویسم به نام «زیبایی چگونه خلق شد». در 20 سال اخیر، علم مغز و اعصاب کشفهای بسیار جالبی درباره زیبایی صورت داده است. من اینها را به زبان ساده، بهطوری که افراد غیرمتخصص هم بتوانند به راحتی درکش کنند، شرح دادهام. یک کتاب دادهای هم نوشتهام تقریبا تمام شده است اما باید بازنویسیاش کنم. یک مقدار در این کارها وسواس دارم. برای همین است که فکر میکنم کمی طول بکشد تا به مرحله نهایی برسد. چند ترجمه نیمهکاره هم دارم که نمیدانم کی میتوانم تمامشان کنم.
نویسنده : حسن محمودی دبیر ادب و هنر
