حقانی در جلسه دهم از سلسله جلسات «نقش روشنفکران در مشروطه و پس از آن»:
در جلسه دهم حقانی در معرفی روشنفکران دوره مشروطه به بررسی آرای محمدعلی فروغی پرداخته است. این پژوهشگر تاریخ معاصر تاکید دارد سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران با سناریوی محمدعلی فروغی و روی کار آمدن رضاخان توسط انگلیسی‌ها رقم خورد و هدف اصلی این کار پیشبرد اهداف انگلیسی‌ها با ابزار زور و دیکتاتوری بود.
  • ۱۳۹۸-۰۵-۰۵ - ۱۹:۳۷
  • 00
حقانی در جلسه دهم از سلسله جلسات «نقش روشنفکران در مشروطه و پس از آن»:
دیکتاتوری رضاخان؛ نسخه انگلیسی ماسون‌ها بود
دیکتاتوری رضاخان؛ نسخه انگلیسی ماسون‌ها بود

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، موسی حقانی، استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با عنوان «نقش روشنفکران در مشروطه و پس از آن» به همت حوزه هنری برگزار شد، ضمن معرفی جریان روشنفکری و تاریخچه آن، نقش این جریان فکری و سیاسی را در تاریخ معاصر و ارتباط آن با تشکل‌های فراماسونری بررسی کرده است.

 «فرهیختگان» مجموعه این درسگفتارها را تدوین و تاکنون 9 جلسه آن را منتشر کرده است. در جلسه دهم حقانی در معرفی روشنفکران دوره مشروطه به بررسی آرای محمدعلی فروغی پرداخته است. این پژوهشگر تاریخ معاصر تاکید دارد سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران با سناریوی محمدعلی فروغی و روی کار آمدن رضاخان توسط انگلیسی‌ها رقم خورد و هدف اصلی این کار پیشبرد اهداف انگلیسی‌ها با ابزار زور و دیکتاتوری بود. آنچه در ادامه می‌آید مشروح جلسه دهم این درسگفتار به بیان موسی فقیه‌حقانی است.
 

  از بغداد تا دردشت

محمدعلی فروغی معروف به ذکاءالملک در سال 1254 شمسی متولد شد. پدر او محمدحسین فروغی است که او هم لقب ذکاءالملک را داشته است. همچنین پدربزرگ او، حاج‌محمد اصفهانی معروف به ارباب است که کار او در زمان قاجار تجارت تریاک بوده است. به همین جهت، او با بعضی از کانون‌ها ارتباط برقرار می‌کرد. اولین تکاپوهای آمریکا در ایران تجارت تریاک است و خاندان بوش از آن زمان کار تجارت تریاک را در ایران داشتند و به این واسطه وارد کشور شده بودند. در مورد فروغی باید بگویم که آنان در اصل، از ریشه یهودیان بغدادی هستند و در تاریخ ایران نیز به این موضوع شهرت دارند. محمدحسین فروغی، شاعر، ادیب، منجم و روزنامه‌نگار بود و روزنامه تربیت را به چاپ می‌رساند. این خانواده در نشر مدرنیته در ایران نقش بسیار موثری دارد و اسناد تاریخی گواه این موضوع است. در حقیقت، باید بگویم که این خاندان جزء روشنفکران دوزیست بودند، به این معنی که در حاکمیت بودند و از ظرفیت‌های آن استفاده می‌کردند و در مقابل دگراندیش نیز بودند و این تفکر خود را با توجه به فرصت‌هایی که حاکمیت برایشان فراهم می‌کرد، در جامعه نشر می‌دادند.

در جلسات گذشته، درباره یهودی‌های بغدادی صحبت کردم و گفتم که سال‌ها بعد، آنان منشا تحریک علی‌محمد باب می‌شوند تا آن ادعای جنجالی را مطرح کند. همچنین این افراد، در اقتصاد ایران نیز نقش بسیار مخربی داشتند و در دوران قاجار و پهلوی، ضربات سنگینی به کشور وارد کردند. خاندان فروغی از جمله کسانی هستند که به یهودی‌های بغدادی تعلق دارند و کسی در این زمینه تردید ندارد. جد آنان از بغداد به ایران آمد و در محله دردشت ساکن شد و هم‌اکنون نیز پسوند فامیلی آنان، فروغی دردشتی است، اما ظاهرا بعدا مسلمان می‌شوند. بسیاری از شاعران آن عصر، واکنش‌های جالبی به یهودی بودن آنها نشان دادند. در مورد یهودیان بغدادی و ماجرای مسلمان شدن آنان یک مساله مهم وجود دارد و آن این است که وقتی ماجرای باب و بها به راه می‌افتد و در کشور مورد استقبال قرار نمی‌گیرد، تعدادی از یهودیان بغدادی که به ظاهر اسلام آورده بودند یا اصلا اسلام نیاورده بودند، به جریان بابیه تزریق می‌شوند و به آن کمک هم می‌کنند. در حقیقت، پیوستن آنان به این جریان باعث می‌شود که این جریان جان گرفته و حیات پیدا کند.

محمدحسین فروغی شخصیتی فرهنگی بود و گفته می‌شود که بسیاری از شخصیت‌های مهم جریان روشنفکری در منزل او حضور پیدا کرده و گعده برگزار می‌کردند. حتی معروف است نهضت ترجمه که قبل از مشروطه رخ داد، به‌واسطه همین گعده بود و بسیاری از آثاری که ترجمه شد از دل این جلسات بیرون آمد. نفوذ فرهنگی آنان در بین دگراندیشان آنقدر زیاد بود که سعید نفیسی می‌گوید تمام دوران درس خواندن ما با تالیفات فروغی‌ها و اسم آنان در هم تنیده بود. بخشی از تحصیلات محمدعلی فروغی نزد پدرش بود و مقدمات را از او یاد ‌گرفت. بعد از این اتفاق به دارالفنون رفت و در آنجا با معلمان جدیدی آشنا ‌شد و بعدا نیز خودش به‌عنوان یکی از معلمان دارالفنون مشغول به کار ‌شد. جالب است بدانید که در این دوران، دارالفنون از تفکرات ملکم‌خان پر شده بود و بسیاری از مروجان او در این مدرسه حضور داشتند. عدم اقبال ناصرالدین شاه و شاهان قاجار به این مدرسه نیز به همین دلیل است، زیرا آنجا تبدیل به لانه زنبور شده بود و روح حاکم بر آن، روح غرب‌گرایی و تجدد بود و دانش‌آموختگان آن نیز چنین تربیت شدند.
 

 مجله تربیت و تاثیر آن بر نهضت ترجمه

در سال 1314 قمری که آخرین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه بود، مجله تربیت منتشر ‌شد. این مجله تبدیل به یک مرکز و پایگاه برای افکار نوین ‌شد و عمده مطالب آن، مربوط به قانون و تجدد بود. هم محمدعلی فروغی و هم ابوالحسن فروغی همراه با پدرشان در این نشریه حضور داشتند و مطلب می‌نوشتند. از همین منظر، اگر کسی بخواهد تحولات فکری که منجر به مشروطه شد را بخواند، یکی از منابع مهمی که باید به آن رجوع کند، نشریه تربیت است. جالب است که این نشریه 10 سال و به‌طور مرتب منتشر شد که بسیار هم مهم است. وقتی مدرسه علوم سیاسی تاسیس ‌شد، محمدحسین فروغی مدیر آن مدرسه شد و پس از او نیز مدیریت آن مدرسه به محمدعلی فروغی ‌رسید. محمدعلی فروغی، اولین کتاب‌های حوزه اقتصادی را که مروج اقتصاد لیبرال است برای این مدرسه نوشت. خود او می‌گوید که «یکی از منابعی که باید در مدرسه علوم سیاسی تدریس می‌شد، تاریخ بود و به این دلیل که در این حوزه، کتابی نداشتیم، کتابی را در این زمینه نوشتم.» این کتاب سال‌ها به‌عنوان منبع در مدارس تدریس می‌شد. او همچنین اولین کتاب عرصه اقتصاد را با نام «اصول اقتصاد ملل» منتشر کرد که خلاصه‌ای از کتاب «مبانی اقتصاد سیاسی» نوشته پل اولگار، نویسنده فرانسوی است. این کتاب در سال 1986 منتشر ‌شد و فروغی آن را ترجمه کرد. مبنای این کتاب، آزادی اقتصادی است و بیان می‌کند که هیچ‌کس نباید هیچ قیدی را برای انجام کارهای زیرساختی بگذارد. این کتاب، اقتصاد لیبرال را ترویج می‌کند و در آن مباحث مختلفی از شیوه‌ اقتصاد لیبرال، نظارت دولت بر آن و... مطرح می‌شود.

 انتشار روزنامه تربیت از جمله اقداماتی بود که آقای فروغی پدر و پسر انجام دادند. این روزنامه بیشتر در زمینه ترویج قانون‌طلبی و تجددطلبی چه در زمان ناصری و چه در زمان مظفری است. محمدعلی فروغی در خاطرات خود می‌گوید که در دوران ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون را می‌برد، گرفتار حبس، زندان و تبعید می‌شد اما وقتی نوبت به مظفرالدین شاه شد و او به قدرت رسید، فضا کمی‌ بازتر شد و سختی‌های زمان ناصرالدین شاه کم‌کم از بین رفت. به همین دلیل است که در این دوره، محمدحسین فروغی موفق ‌شد روزنامه تربیت را تاسیس کند و با بیان مطالب مختلف ذهن مردم را به سمت آگاهی ببرد. آقای صوراسرافیل که تقریبا هیچ اعتقاد دینی و مذهبی‌ای ندارد، راجع به این روزنامه می‌گوید که «تربیت اولین روزنامه رسمی و آزاد است که در ایران به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به ما کرد، این است که مردم ایران از هر چه روزنامه، آزرده‌خاطر بودند و تربیت به واسطه شیرینی بیان، مردم را روزنامه‌خوان کرد. هنر این روزنامه این بود که تمام چیزهایی را که در دوران استبداد نمی‌شد آن را بیان کرد با قدرت قلم و البته در پرده بیان کرد.» آقای آدمیت در مدح فروغی، به نهضت ترجمه و خدمات او اشاره می‌کند و می‌گوید که نشر آن کتاب‌ها باعث شد انقلاب فرهنگی قابل‌توجهی در ایران صورت بگیرد.

محیط‌‌طباطبایی در کتاب «تاریخ تحلیلی مطبوعات» خود می‌گوید سیدجمال‌الدین اسدآبادی مشوق فروغی در انتشار روزنامه تربیت بود. او می‌گوید میرزا محمدخان ذکاءالملک برایم نقل کرد که چند روز قبل از تبعید  با سید و به اتفاق پدرم به زیارت عبدالعظیم رفته بودیم. در آنجا به دیدار سیدجمال‌الدین رفتیم و او در همان دیدار به پدرم سفارش کرد که هرچه سریع‌تر یک روزنامه ملی دایر و به بیداری مردم کمک کند. به اعتقاد طباطبایی، همین مساله باعث شده است که فروغی به نشر روزنامه تربیت بپردازد. باید دقت داشت که سید جمال تمایلاتی به تجددگرایی داشته است. او با استبداد قاجاری نیز مشکل داشت و شاید همین دو عامل باعث شده که او چنین توصیه‌ای داشته باشد. البته منظورم همسویی تمام و کمال سید جمال با آنان نیست اما بالاخره چیزهایی وجود داشت که چنین ادعایی مطرح می‌شود. فروغی در مقدمه سیر حکمت خود مساله مهمی را بیان می‌کند. او در آن نوشته بیان می‌کند که هدفش از چاپ این کتاب چه بوده است. او در آن نوشته راجع به ملل مشرق زمین صحبت می‌کند و می‌گوید که تمام بهانه‌های فرنگی‌ها در دست درازی به مملکت ما این است که می‌گویند شما از عهده استفاده از نعمت‌های الهی برنمی‌آیید و آن را حرام می‌کنید. اگر دقت کنید می‌بینید که این جمله یک‌بار دیگر نیز توسط ملکم‌خان بیان شده بود.

  اقدامات محمدعلی ‌فروغی در سایه فرامین ماسونی

باید بگویم که اقدامات پدر و پسر فروغی و به راه‌اندازی لژ بیداری و تجمعات مخفی و البته استفاده از ظرفیت اجتماعی روحانیت باعث شد که آنان بتوانند فرمان مشروطه را به دست بگیرند و آن‌طور که دل‌شان می‌خواست جلو ببرند. دقت داشته باشید که تلاش برای تغییرات در ایران از سال 1317 آغاز شد. یک سر این مساله روحانیت است که با هدف اصلاح کار خود را شروع کرد. یک سر دیگر نیز جریان روشنفکری و فرقه‌های ضاله هستند که عمدتا با چتر فراماسونری در ایران جمع می‌شوند و با به‌کار‌گیری از اصحاب ادیان مختلف تلاش می‌کنند براندازی در ایران را کلید بزنند. این دو جریان موازی هم حرکت می‌کردند و جریان اول (روحانیت) قدرت بسیج مردم را داشت، در حالی که جریان دوم این‌قدرت را نداشت. باید اشاره کنم حرکت زمانی اوج گرفت که همین نیروی بسیج مردمی به صحنه آمد اما وقتی این اتفاق رخ داد، جریان از دست روحانیت خارج شد و به دست براندازها افتاد. این افراد حتی به براندازی مشروطه راضی نبودند و هدف‌شان به هم ریختن ایران بود. اگر آن طرح علما و مشروطه آنان برپا می‌شد، وضع ایران بسیار فرق می‌کرد و اوضاع به مراتب بهتر بود. شاید حتی این مساله باعث می‌شد که دیگر ظهور رضا و محمدرضا پهلوی را در کشور نبینیم. ویژگی اصلی این براندازها این است که آنان سیاست و اقتصاد لیبرال را مهم می‌دانستند و به سمت آن حرکت می‌کردند. در این مقطع، وقتی که تهران به دست مشروطه‌خواهان افتاد، وضع کاملا متفاوتی را به خود می‌بیند. در این زمان، بسیاری از تفکرات دینی و مذهبی از بین رفته و ماجرا دگرگون می‌شود. پس از آن به نظر می‌رسد نظام مشروطه در کشور مستقر شده است و در راس آن شاه قرار دارد. آقای فروغی در این مقطع، معلم تاریخ احمدشاه قاجار می‌شود.

درخصوص فراماسون بودن فروغی باید بگویم که اسناد زیادی برای اثباتش وجود دارد. همچنین این مساله در بین افراد مشروطه و سیاسیون بسیار معروف بود. حسین مکی برآوردی از محمدعلی فروغی دارد و راجع به او می‌گوید که وی از فراماسون‌های تحصیلکرده و دارای فهم و حکمت در زمینه‌های مختلف بود. او از جمله کسانی بود که مورد حمایت انگلیسی‌ها بوده و به همین جهت، مشاغل و مناصب مهمی را به دست گرفته بود. در اینجا تحلیلی وجود دارد و آن هم این است که فروغی یکی از ابزارهای قدرت رضاخان بوده و در بسیاری از اتفاقات مهم، تعزیه‌گردانی می‌کرده است. بنابراین باید گفت که فروغی به یهودی بودن، متجدد بودن، فراماسون بودن و ماموریت داشتن از جانب انگلستان و تبعیت از آنان، معروف بوده است. قبلا گفته بودم که تناقضاتی بین رفتار و گفتار فروغی وجود دارد. برای مثال فروغی در یکی از نوشته‌های خود می‌گوید که ایران مانند یک آستین بدون حرکت است که تا زمانی که دولت انگلیس در آن قرار نگیرد، امکان ندارد تکان بخورد. در مورد این صحبت یک نکته بسیار مهم وجود دارد و آن هم این است که آدم‌های سیاسی ما در آن دوران با منطق بسیار اشتباهی تربیت شده بودند. ولی‌الله نصر نیز اظهارات عجیبی  راجع به ایران دارد. او می‌گوید ایران مانند خزه کنار دریاچه است که اگر به دیواری مانند انگلیس تکیه نکند، از بین می‌رود. این مسائل به‌شدت در مدارس علوم سیاسی ترویج می‌شده است. فروغی در یکی دیگر از نامه‌های خود می‌گوید «حرف همان است که گفتم. ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند، مصلحت خود را در این موضوع می‌بینند و دوست دارند ایران به همین شکل باشد. اگر ایران ملتی داشت و افکاری وجود داشت، افکار خارجی از این بهتر متصور نمی‌شد. کاری که انگلستان انجام داده این است که ما ایرانیان را به جان هم انداخته است تا پوست یکدیگر را بکنیم. البته من می‌گویم نباید با انگلستان عداوت بورزیم. عقیده من این است باید نهایت جهد را داشته باشیم که با انگلیس دوست باشیم.» خیلی‌ها که با این مواضع روبه‌رو می‌شوند، دچار اشتباه می‌شوند چراکه نوعی دلسوزی برای کشور در آن دیده می‌شود. همان‌طور که می‌دانید مخالفان قرارداد 1919 چند دسته هستند؛ دسته اول علما و مردم ایران و بعضی از رجال وطن‌دوست هستند. دسته دیگر کسانی نظیر فروغی و اردشیر جی هستند. آنان متمایل به انگلیس هستند اما قائل به قرارداد نیستند و با آن مخالفند. علت این موضوع این است که جبهه‌ای که قدرت را در انگلستان به دست گرفته است (صهیونیست‌ها)، معتقدند این قرارداد اتفاقا به‌ضرر انگلیس است چراکه باید بابت آن هزینه کند. باید به سمت آدمی برویم که از جنس خود ایرانیان باشد، قدرتمند باشد تا بتواند منافع ما را تامین کند. بر همین اساس، آنان از چند سال قبل بحث دیکتاتوری منور را آغاز کرده بودند و به دنبال روی کار آوردن نظامی بودند که سیاست‌های آنان را پیاده کند. به اعتقاد آنان، حالا که سیاست‌های تجدد با زبان خوش جلو نمی‌رود، باید با پس‌گردنی مردم را متجدد می‌کردند؛ برای مثال، در خیابان لباس مردم را با قیچی می‌بریدند، کلاه را از سر مردم بر می‌داشتند و کلاه پهلوی بر سرشان می‌گذاشتند. در این مقطع، اقداماتی را از سمت دولت می‌بینید که با زور است. همان‌طور که اشاره کردم از آنجا که جریان برانداز دید که با تمام زور خود نمی‌تواند کار را پیش ببرد، به تز دیکتاتوری منور متوسل شد و بر همین اساس، دست به دامن انگلستان شد. اشکال اصلی که به این جریان وارد است، این است که چرا اجازه ندادند مشروطه اصلی در کشور ایجاد شود؟
 

  داستان خدمات به انگلستان

باید گفت که فروغی خدمات زیادی به سیاست‌های انگلیسی‌ها انجام داد. دقت داشته باشید که تمام دولت‌های فراماسون ایران با سیاست‌های انگلیس پیوند دارند. برای مثال قوام‌السلطنه ارتباط زیادی با آنان داشت و مشیرالدوله کم و بیش مرتبط بود. علی‌رغم این پیوند، هیچ‌یک از این دولت‌ها زیر بار اجرای قرارداد 1919 نرفتند و شاید به همین دلیل است که نماینده انگلستان، فروغی را دوست خود می‌داند، چراکه او این قرارداد را اجرا کرد و آن پول سنگین را به انگلیسی‌ها داد. بعد از کودتا، در کابینه صمصام‌السلطنه بختیاری که یکی از بدترین کابینه‌های ایران بود و شهیدمدرس در مخالفت با این کابینه تحصن کرد و احمدشاه مجبور شد که او را بردارد، فروغی وزیر مالیه ‌شد. سپس در دولت مشیرالدوله وزیر عدلیه شد و سپس رئیس دیوان عالی کشور شد. او در مجلس سوم به وکالت انتخاب ‌شد اما به آن مجلس نرفت. باید گفت از آنجا که آنها خودشان به دنبال دیکتاتوری منور بودند، در جریان کودتا حضور داشتند و رضاخان را روی صحنه آوردند. وقتی که مدرس درگیر شد، فروغی در موارد زیادی می‌آمد و جواب مدرس را می‌داد. وقتی رضاخان رئیس‌الوزرا ‌شد، او را وزیر مالیه کرد و از سال 1302 تا 1304 در چهار کابینه‌ای که رضاخان تشکیل داد، دوبار وزیر خارجه و دوبار وزیر مالیه شد. فروغی در سمت وزارت خارجه، مقوله آرارات کوچک را به نفع ترکیه حل کرد. آرارات کوچک برای ما بود اما او این مساله را به نفع ترکیه حل کرد و همین موضوع باعث شد که فروغی با آتاتورک بسیار رفیق شود. فروغی با حمایت قاطع آتاتورک در سازمان ملل رئیس هم شد. نباید فراموش کرد که هم آتاتورک یهودی‌الاصل است و هم فروغی. آتاتورک جزء یهودیان به‌ظاهر مسلمان شده و آقای فروغی جزء یهودیان بغدادی است. رفتن رضاخان به ترکیه با وساطت فروغی است و ارتباط خوب فروغی با آتاتورک باعث این سفر ‌شد.

 از سقوط قاجاریه تا تاسیس پهلوی

نکته مهمی که در اینجا وجود دارد مربوط به نقش فروغی در خلع قاجاریه و تشکیل پهلوی است. مکاتبه بین فروغی و میرزاحسن رشدیه وجود دارد که در آن موضوعات مهمی آشکار می‌شود. مضمون نامه این است که رشدیه و فروغی در مورد زمان تاجگذاری رضاشاه صحبت می‌کنند. این اتفاق قطعا بعد از تشکیل مجلس موسسان و رای آن به خلع قاجاریه است. در آن نامه صحبت می‌شود که بهترین زمان برای این تاجگذاری روز 4 آبان 1304 است. دلیل انتخاب این روز این است که می‌گویند با این انتخاب، پیش‌بینی بابیه مبنی‌بر اینکه هزار ماه بعد از اعدام باب، بنی‌امیه ساقط خواهد شد، محقق می‌شود. در اینجا منظورشان از بنی‌امیه، قاجار است. این نامه نشان می‌دهد که آقای فروغی و رشدیه نه‌تنها یهودی هستند، بلکه بابی نیز هستند و در حقیقت، بابی‌ها حاکم می‌شوند. اتفاقی که در این بین مهم است، این است که بابی‌ها چند ماه بعد از به قدرت رسیدن رضاشاه تصمیم می‌گیرند که او را ترور کنند. دلیل آنان برای این ترور آن است که احساس می‌کنند به جای بهایی‌ها، ازلی‌ها کار را به دست گرفته‌اند و جلو می‌برند. در حقیقت، اشخاصی دور شاه را می‌گیرند که ازلی هستند و این مساله به‌مذاق بابی‌ها خوش نمی‌آید. بابی‌ها اختلافات عمیقی با ازلی‌ها دارند و همچنین دیدند که در دولت رضا شاه وزنی آنچنانی ندارند. بنابراین تصمیم گرفتند تا زمانی که کار از کار نگذشته است، کلک رضاخان را بکنند و قدرت را در ایران به دست بگیرند. باید بگویم که قصد بابی‌ها و ازلی‌ها از ایجاد تغییرات در کشور، به دست گرفتن قدرت و حاکمیت بود. برایشان فرقی نمی‌کرد که رضاشاه باشد یا محمدعلی شاه، آنان فقط سلطنت را می‌خواستند.

یکی از نکات جالب که وابستگی‌ها را نشان می‌دهد نطق سخنرانی فروغی در روز تاج‌گذاری رضاشاه است. او در وصف کسی که تا همین دیروزش مردم را کتک می‌زد و عربده می‌کشید می‌گوید تو پادشاه پاکزاد، ایران نژاد و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاه باستان هستی. به همین صورت، رضاخان چاقوکش و قمارباز تبدیل به وارث تخت و کیان پادشاهی و جانشین کوروش و داریوش می‌شود. تمام این کارها به فروغی برمی‌گردد و یکی از سیاه‌ترین دوران ایران، با همین هنرنمایی آغاز می‌شود. هدف انگلیسی‌ها از روی کارآوردن رضاخان این بود که بیاید و با زور و گردن کلفتی اهداف را پیش ببرند. باید بگویم که رضاخان پیوندهایی با انگلیس داشته و خاطراتی نیز از او منتشر شده است. در یکی از این خاطرات آورده شده است که او به مجالس بهایی‌ها می‌رفته است، حتی منابع بهایی نیز می‌گویند که رضاخان و محمدرضا بهایی بوده‌اند اما به نظرم این موضوع درست نیست. اگر چه گزارشی نیز وجود دارد که می‌گوید دایی او بهایی بوده است.

  اسلام‌ستیزی و غرب‌گرایی، نسخه محمدعلی‌ فروغی برای رضاخان

بعد از به قدرت رسیدن رضاخان، فروغی به‌عنوان مشاور او انتخاب می‌شود و رضاخان برای انجام دادن بسیاری از کارهای دیکتاتوری خود با او مشورت می‌کرد. یکی از نکات جالبی که در این مقطع از تاریخ وجود دارد این است که بعد از به قدرت رسیدن رضاشاه، تعدادی از روشنفکران معتقد به تفکر دیکتاتوری منور پیش او می‌روند و می‌گویند که چرا همان کارهای قبلی را تکرار می‌کنی، برای مثال او به سرش گل می‌مالید و به اول دسته‌عزاداری می‌رفت و عزاداری اباعبدالله انجام می‌داد. این اقدامات او واکنش آنان را به همراه داشت و از رضاخان می‌پرسیدند که چه زمانی کلک کار را می‌کنی؟ او هم در پاسخ به این صحبت آنان می‌گفت صبر کنید. بعد از تاج‌گذاری آن صبر به پایان می‌رسد و رضاخان چهره واقعی خود را نشان می‌دهد و اصل آن چیزی که مدنظرش بود به نمایش می‌گذارد. ترور آقای بافقی در حرم حضرت معصومه(س) اولین اقدام او بود. او با این کار قصد داشت تا کلک حوزه علمیه قم را بکند. او با بهانه اعتراض آقای بافقی به سیاست‌های بی‌حجابی اعضای خانواده رضاخان وارد می‌شود و قصد دارد حوزه را بر سر شیخ عبدالکریم حائری خراب کند. به همین دلیل است که شیخ یک بیانیه صادر می‌کند و می‌گوید که صحبت کردن راجع به شیخ بافقی ممنوع است.

سیاست فرهنگی عصر رضاخان مبتنی‌بر اسلام‌ستیزی، باستان‌گرایی و غرب‌گرایی است که فروغی یکی از مهم‌ترین طراحان این سیاست است. برای مثال آمدند و شاهنامه‌بازی به راه انداختند. جالب است که در اوج این شاهنامه‌بازی، شاهنامه‌خوانی در بین عشایر ممنوع شد و هر کس که شاهنامه می‌خواند، دستگیر می‌شد. دلیل این موضوع این بود که شاهنامه خواندن عشایر باعث می‌شد روحیه دلاوری و جوانمردی در بین‌شان تقویت شود.

فروغی در سال 1306 از نخست‌وزیری برکنار شد، زیرا دیگر به کار رضاخان نمی‌آمد و نباید بیش از این سوخته می‌شد. در این مقطع، مخبرالسلطنه را به‌عنوان نخست‌وزیر منصوب می‌کنند. او می‌گوید مجتهد است و فرمان صادر می‌کند که امر به معروف و نهی از منکر تعطیل است. او در سال 1312 از کار برکنار می‌شود، چراکه در آن مقطع نیاز است اقدامات جدی‌تر انجام شود و دوباره برای انجام کارهای جدی، سروکله آقای فروغی پیدا می‌شود. از همین مقطع به بعد است که اقدامات بسیار جدی و خشونت زیادی به کار گرفته می‌شود. یکی از نکات مهمی که وجود دارد این است که رضاخان به هر کسی که شک می‌کرد، مستقیما او را می‌کشت. تنها کسی که جرات نکرد او را بکشد، فروغی بود. رضاخان حتی تیمورتاش را که نفر دوم کشور بود، کشت، اما باز هم فروغی را نکشت. این مساله پیوند عمیق فروغی با انگلیسی‌ها را نشان می‌دهد. دقت کنید که نظام جاسوسی انگلستان مبتنی‌بر تعامل با خانواده‌هاست و خانواده فروغی پیوند بسیار خوبی با انگلستانی‌ها داشتند. در مورد آقای تیمورتاش باید بگویم او به این دلیل کشته شد که در ماجرای بحرین زیادی حرف زد. البته بعدها گفتند که او روس بوده اما تاکنون هیچ سندی از آن منتشر نشده است. شاید هم بتوان گفت رضاخان ترسید که مبادا او جایش را بگیرد چراکه آدم بسیار مهم و تاثیرگذاری بود. رضاخان قتل‌های فجیعی انجام داد و خیلی از سران را به بهانه‌های مختلف به راحتی ‌کشت.

وی بر اساس تز دیکتاتوری منور روی کار آمد و بسیاری از خواسته‌های روشنفکران را محقق کرد. 53،54 نفر از روشنفکران عصر مشروطه در خدمت رضاخان قرار گرفتند. اردشیر جی، تقی‌زاده، برادران فروغی، حسین‌قلی نواب، محمود جم، سید محمدصادق طباطبایی، مستشارالدوله، مخبر‌السلطنه، تیمورتاش، سیدمحمد تدین، ابراهیم قوام، رجبعلی منصور، شهاب‌الدوله و... جزء مهم‌ترین روشنفکرانی بودند که به رضاخان پیوستند و او را در این راه یاری کردند. بسیاری از چیزهایی که این روشنفکران می‌خواستند و در سال‌های قبل از رضاخان تلاش می‌کردند تا به آن برسند، توسط رضاخان و دیکتاتوری منور انجام شد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰