به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اولین بار سال ۱۳۹۲ و در گرماگرم مذاکرات هستهای ایران و 1+5 بود که نام موسسه رسانهای اوج، سر زبانها افتاد. بیلبوردهای «صداقت آمریکایی» همزمان با مذاکرات در بعضی از مناطق شهر تهران نصب شدند و تصاویرشان در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد. دو بیلبورد از بقیه خیلی معروفتر بودند. اولی تصویری از دو مذاکرهکننده را نشان میداد که طرف آمریکایی یک سگ هار آماده حمله را کنار دستش نگه داشته و مذاکرهکننده ایرانی تک و تنها روبهروی او نشسته است. دومی، طرحی از دو مذاکرهکننده بود که مقابل هم سر میز نشستهاند. مذاکرهکننده آمریکایی با کتوشلوار نظامی، اسلحهای را از زیر میز به طرف مذاکرهکننده ایرانی که ریش پروفسوری هم دارد، گرفته بود.
خیلی از واکنشهای منفی به چنین تصاویری، با گذشت زمان و ایجاد برداشتهای دیگری از واقعیتهای سیاسی، شکل دیگری پیدا کردند؛ اما در آن زمان، انتشار این تصاویر به طنابکشی جریانهای سیاسی ربط داده شد. بلافاصله شهرداری خودش را از هر تفسیری مبرا کرد و گفت این بیلبوردها در اجاره سازمانهای مردمنهاد هستند و همان زمان سازمان هنری رسانهای «اوج» در جوابیهای به روابطعمومی سازمان زیباسازی، از قرارداد بین این دو سازمان خبر داد و برای اولینبار افکار عمومی را با نام خودش آشنا کرد. البته اوج با شهرداری تهران بیارتباط نبود؛ هرچند عبارت «مردمنهاد» در انعکاس اخبار این رویداد، توسط رسانههای منتقد به «خصوصی» تغییر کرد.
وقتی زمان گذشت، نام اوج که در بسیاری از زمینههای فرهنگی و هنری فعالیت داشت، با سینما پیوند بیشتری خورد. ابراهیم حاتمیکیا، پس از ۱۸ سال تصمیم گرفت سرنوشت قهرمان سرگردان فیلم «آژانس شیشهای» را در فیلم دیگری یکسره کند که اوج از ساخت آن حمایت میکرد. این فیلم به مسئولان اجرایی وقت نقدهای صریح و بیپردهای میکرد و اگر چنین موسسهای وجود نداشت، اساسا امکان ساخت آن محال بود. روزهای پرتنش داشت آغاز میشد. حتی اگر بحثها درباره «بادیگارد» بین موافقان و مخالفان آن تا ابد ادامه پیدا میکرد، هیچکس نمیتوانست در کیفیت فنی کار تردید داشته باشد. با این حال، مسئولان اجرایی سینما نتوانستند خشمی که ساختهشدن این فیلم در آنها برانگیخته بود را مخفی کنند و نام ابراهیم حاتمیکیا برای بهترین کارگردانی، حتی در فهرست نامزدهای فجر سیوچهارم قرار نگرفت. مفهوم سینمایی اوج در اینجا و در همین لحظه رویارویی خشمگین مسئولان و منتقدانشان شکل گرفت.
در کنار «بادیگارد»، همان سال «ایستاده در غبار» هم به فجر آمد که در نوع خودش چشمگیر محسوب میشد. این طرف ماجرا دولتی قرار داشت که سینما را در دو طیف کمدیهای اصطلاحا بفروش و سینمای جشنوارهای خلاصه کرده بود و میگفت ما مستقیم دخالت و حمایت نمیکنیم؛ و در طرف دیگر کسانی بودند که ذبحشدن اولویتهای فرهنگی در مسلخ ادعاهای خصوصی را تاب نمیآوردند. سالهای بعد هم اوج با چند فیلم سینمایی دیگر به فجر آمد و میانگین کیفی آثارش بهوضوح بارها از میانگین سطح آثار سینمایی دیگر در ایران بالاتر بود. اوج درها را باز کرده بود و هرکسی را که حاضر میشد به دایره خودیها بپیوندد، راه میداد. اوج فیلمهای داستانی را به نیت فروش در گیشه نمیساخت و نیت این را هم نداشت که در جشنوارههای خارجی رکوردی کسب کند؛ هرچند فیلمساز ایرانی هم در جشنواره خارجی بدون تلاش و لابی مسئولان اجرایی راه به جایی نمیبرد.
مستندسازی نقطه مغفول مدیران دولتی است؛ ولی اوج، حساب ویژهای روی مستندسازی باز کرد. مستند، نوعی از سینماست که اگر منطق «سینما باید خصوصی باشد» تا انتها پیش برود، لااقل در ایران بهطور کامل باید با آن وداع گفت و در یک کلام، در برهوت هدفمحوری و فرهنگمحوری سینمای ایران و در زمانهایی که مدیران اجرایی با همین بهانهها، پای خودشان را از بخش تولید بیرون کشیده بودند، اوج رفت سراغ سینمایی که هر چند لازمش داریم، با منطق بازار نمیشود نگهش داشت. فعالیت سینمایی موسسه رسانهای اوج در این سالها بیشتر جابهجایی مهرههای شطرنج در سینمای ایران بود؛ آن هم تا حد امکان. مشکل امروز سینمای ما کشف و ورود استعدادهای جدید است. در چرخه تولید مثل فکری توسط کسانی که امروز در صحنه فیلمسازی کشور حاضر هستند، جای کسانی که از خارج این گردونه به آن وارد شوند و معیارهای جدید را با خودشان بیاورند، خالی است. این وظیفه نهادهاست که چنین کنند نه بخش خصوصی. اما آیا اوج که امروز تنها نهاد سینمایی فعال در کشور است و بار تمام توقعاتی که از نهادها میرود را بر دوش گرفته، میتواند همه آرزوها را برآورده کند؟ اگر نشود با قاطعیت به این پرسش آری گفت، چنین قطعیتی را نمیشود درمورد پرسش دیگری هم به کار برد که میگوید؛ آیا اوج در همان حد و اندازههایی که در توانش هست، به این وظیفه یعنی استعدادیابی عمل کرده است؟ اساسا رسالت اصلی جشنواره عمار چنین چیزی بود و این نهادها را نه با بخشهایی از دولت که بهطور رسمی مدعی کشف استعداد نیستند، بلکه باید با اهداف اولیهای که برای تاسیسشان بیان شده بود، مقایسه کرد.
میشود از اوج خواست کمدی و فیلمهای ژانر اکشن، ملودرام، پلیسی و... بسازد تا در این زمینهها هم کمبودها جبران شوند و نمونههای غیرسخیف وجود داشته باشد. میشود از اوج توقع داشت فعالیتهای آموزشیاش را گسترش دهد و نیرو تربیت کند. از اوج میشود توقع داشت در زمینههای نظری و تربیت تئوریک فعالتر باشد و خواستههای متعدد دیگری هم هستند که چون هیچ نهاد دیگری در سینمای امروز ایران، بهجز اوج، علاقهای به فعالیتهای مولد ندارد، طبیعی است که همگی از همین یکجا مطالبه شوند. همه اینها باعث شده تا اوج درحالی به نهمین سال از عمر تاسیسش پا بگذارد که خواسته یا ناخواسته به تختهای شناور میان یک سیل تبدیل شده و سینماگران فرهنگی ایران دست و پا میزنند تا برای نجات به آن برسند.