

اولین حادثههای اتمی در دنیا مربوط به سال ۱۹۵۷ میشود و در سالهای بعد هم چندین اتفاق دیگر رخ داد که مشابه آن دو واقعه، تقریبا همزمان در انگلستان و روسیه بود. نیروگاه «وینداسکال» در گامبرلند انگلستان، در سال ۱۹۵۷ دچار سانحه شد و ۴۲ سال در آتش سوخت. همان سال در نیروگاه «کیشیم» روسیه همچنین سانحهای، البته در منطقهای غیر مسکونی رخ داد. اما رکورددار وقوع سوانح خطرناک در نیروگاههای هستهای ایالات متحده آمریکاست که اولین بار بهطور جدی در پایگاه انرژی آزمایشگاهی آیداهو چنین چیزی را تجربه کرد. این حادثه در سال ۱۹۶۱ رخ داد و با اینکه سطح آن در ردهبندی سوانح هستهای حداقلی بود، اما باعث مرگ سه نفر شد. سال ۱۹۷۵ نیروگاه «برانزفری» در ایالت آلاباما آمریکا هم به دلیل بسیار ساده و پیش پا افتاده، یعنی استفاده از شمع برای امتحاننشتی گاز در تونل کابلهای کنترل، دچار حریقی هفت ساعته و ویرانگر شد. البته بین این دو حادثه آمریکایی، فرانسه هم در سال ۱۹۶۹ یک سانحه اتمی را تجربه کرد که منجر به گداختن ۵۰ کیلوگرم اورانیوم شد. اما تمام اینها در برابر آنچه در «تریمایلآیلند» رخ داد، یک حادثه کوچک بودند. اولین حادثه بزرگ اتمی در دنیا مربوط به سال ۱۹۷۹ در ایالت پنسیلوانیای آمریکا میشود. این حادثه باعث شد گازهای گزنون و کریپتون از گازهای نادر پرتوزا، مدتهای مدید وارد هوای آزاد بشوند و با این حال دولت ایالات متحده مرتبا اعلام کرده است که این حادثه هیچنوع تلفات جانی یا هیچگونه تاثیری بر محیطزیست منطقه نداشته است.
اما هفت سال پس از «تریمایلآیلند» حادثه چرنوبیل رخ داد که در نوع خودش به مشهورترین اتفاقات تاریخ تبدیل شد. نیروگاه اتمی چرنوبیل در زمان استقرار اتحاد جماهیر شوروی، در منطقه اوکراین کنونی دچار سانحه شد و کار را تا آلوده شدن بخشهای وسیعی از اوکراین و بلاروس به تشعشعات رادیو اکتیو کشاند. در پایان روزی که این حادثه رخ داد ۱۳۲ نفر به واسطه وقوع آن در بیمارستان بستری شده بودند و این اتفاق درنهایت جان ۳۱ نفر را گرفت. آمریکاییها آمارهایی که روسها در این خصوص منتشر کردهاند را موثق نمیدانند و میزان حادثهدیدگان این رویداد را پنج میلیون نفر اعلام میکنند که شامل تمام آلودهشدگان احتمالی به تشعشعات رادیو اکتیو در سراسر شمالغربی اروپا و منطقه اسکاندیناوی میشود. آمریکاییها میگویند «بر اثر انفجار در رآکتور بلوک چهار تاسیسات اتمی چرنوبیل، مواد رادیو اکتیو برای ساختن حدود 100 بمب اتمی آزاد شدند.» اگر چنین باشد، انفجار اتمی چرنوبیل بسیار عظیم بوده و مهار آن توسط روسها در کنار تمام خطاهایی که هنگام مدیریت بحران انجام دادهاند، کاری بسیار طاقتفرسا و جدی به نظر خواهد رسید. اما آمریکاییها از این زاویه به قضیه نگاه نمیکنند. تاکید آنها روی حادثه چرنوبیل که سالها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همچنان ادامه پیدا کرده، ریشه در سرخوردگیهایی دارد که چندین و چند بار رو دست خوردنهای پیاپی آمریکا از بخشهای تکنولوژیکی روسیه طی دهههای پیش از اواخر جنگ سرد ایجاد کرده بود. روسها پس از پایان جنگجهانی دوم به فناوری فضایی دست پیدا کردند و آمریکاییها در مقابل روی فناوری هستهای مانور میدادند تا اینکه روسها توسط جاسوسی هستهای توانستند ظرف مدت کوتاهی به توانمندی هستهای و حتی قابلیت ساخت بمب اتم برسند.
اوایل جنگ سرد با اواخر آن تراز یکسانی به لحاظ توازن نیروهای دو بلوک قدرت نداشت. در اوایل کار روسها موفقتر از اواخر آن بودند و این روند نزولی نهایتا به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی انجامید. انفجار در نیروگاه اتمی چرنوبیل یکی از اتفاقاتی بود که واقع شدن آن در بحبوحه جنگ سرد، فرصت مغتنمی به آمریکاییها برای بهرهبرداری رسانهای و جبران غروری که سالهای سال پیشتر از این شکسته بود، میداد. تاخیر نسبت به روسیه در دستیابی به فناوری فضایی، جاماندن از بلوک رقیب در پروژه حفر زمین برای رسیدن به هسته آن، لو رفتن تکنولوژی هستهای آمریکا توسط جاسوسی یهودی اما وفادار به کمونیسم و موارد دیگری از این دست، در اوایل جنگ سرد غرور آمریکاییها را بارها شکسته بود. اما حالا وضع فرق میکرد و قطار شوروی در سربالایی افتاده بود. با واقع شدن فاجعه چرنوبیل، بروکراسی که جزء نمادهای نظام کمونیستی به حساب میآمد، با عطف مکرر به همین اتفاق شدیدا توسط آمریکاییها مورد نقد و هجمه قرار گرفت. اینکه دولت شوروی اجازه نمیداد تا جایی که امکان دارد مردم از عمق این فاجعه باخبر شوند و سعی میکرد مساله را بیاینکه شهروندان از حرارتش خبر داشته باشند رفع و رجوع کند، داخل همان نظام بروکراتیک قابل تحلیل بود. اما این بار واقعه چنان ابعاد وسیعی داشت که شرارههای آن از اتاق فکرهای مخفی بیرون زد و دامن اجتماع را گرفت.
چرا چرنوبیل؟ چرا حالا؟
بدیهیترین نکته در مورد سریال «چرنوبیل» سیاسی بودن آن است. این سریال توسط یک نویسنده یا کارگردان مولف خلق نشده و طبیعتا رسیدنش به این پایه از موفقیت، باید نتیجه برنامهریزی یک سیستم فرهنگی باشد. اینکه ۳۳ سال بعد از حادثه اتمی چرنوبیل و اساسا ۲۸ سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکاییها تصمیم گرفتند فیلمی در اینباره بسازند، لابد دلایلی دارد که پیگیریشان خواهد توانست بعضی از جنبههای آرایش سیاسی قدرتها در جهان و موقعیت آنها، منافعشان و اضطرابهایی که از آینده دارند را مشخص کند. سینمای آمریکا در تمام این ۳۳ سال درباره چرنوبیل سکوت کرده بود و حالا یک سیستم دقیق و برنامهریزیشده، تمام توان فنیاش را برای قرار دادن مجدد این واقعه در کانون توجهات به کار میگیرد. عاقلانهترین برخورد با این واقعه پس از اعتراف به کیفیتهای فنی و زیباییشناختی مجموعهای مثل «چرنوبیل» این است که پرسیده شود چرا آمریکاییها باید تصمیم بگیرند که این سریال ساخته شود؛ آن هم حالا؟!
سریال «چرنوبیل» شدیدا از زاویه نقد یک نظام بروکراتیک، شوروی سابق را زیر سوال برده است. وقتی یک حادثه اتمی هولناک مثل آنچه در اوکراین ۱۹۸۶ رخ داد، مقامات شوروی سابق سعی کردند تا به هر شکل ممکن با جلوگیری از انتقال حس فاجعه به مردم و بیاینکه ترس به توده شهروندان منتقل شود، مساله را درون خودشان رفع و رجوع کنند. طبیعتا آنها اگر میدانستند که این فاجعه بزرگتر از حدس اولیه خودشان است، بلافاصله تمام شهر را تخلیه میکردند و تدابیر شدیدتری اتخاذ میشد اما چرنوبیل پس از وقوع آن حادثه شوم بود که برای تمام جهان تبدیل به عبرت و تجربه شد، نه قبل از آن. اما در سریال «چرنوبیل» عملکرد مقامات شوروی به وضوح یک جنایت شمرده میشود و نقش عنصر «تصادف» در رخ دادن یک فاجعه بهطور کل در محاسبات و داوریها منظور نیست.
سکانس افتتاحیه، مونولوگهای شخصیتی میانپایه از همان مقامات است که همه چیز را جنایت ارزیابی میکند و به عبارتی مجموعهای تلویزیونی که ۲۸سال پس از فروپاشی شوروی راجعبه وقوع حادثهای هولناک در بحرانیترین دوران سیاسی این رژیم ساخته شده، حتی لحظهای پس از پایان تیتراژ ابتدایی اولین قسمت، داوری جانبدارانهاش از ماجرا را مخفی نمیکند. در رژههای تسلیحاتی شهری که رژیم شوروی برگزار میکرد، پس از عبور قطار تانکها، نفربرها و تریلیهایی که موشک و ادوات فوقپیشرفته نظامی را حمل میکردند، یک ماشین در پس همه اینها رد میشد و روی آن پیرمردی کارمند پشت یک میز نشسته بود. او نماد بروکراسی بود و بودنش در پس تمام ادوات بزرگ جنگی، چنین معنی میداد که قوام این ساز و برگ نظامی به عقبه بروکراتیک آن است. به تعبیری میتوان گفت نظام شوروی نه آنچنان که ادعا میکرد یک نظام کارگری، بلکه یک نظام کارمندی بود و سریال «چرنوبیل» بیشتر از اینکه مخاطبانش را از اتم بترساند، از نظام کارمندی میترساند. در دوران جنگ سرد شوروی نماینده یک مدرنیسم خشک و بیعاطفه، ضدسنت، ضدمذهب، ضدتمایلات طبیعی و حتی ضدخانواده بود. هالیوود در این وضعیت آرایشی گرفته بود که بتواند به لحاظ فرهنگی آلترناتیوی برای بلوک رقیب ایجاد کند. همچنان که آمریکاییها برای ایجاد گسست در صفوف نظامیان شوروی در افغانستان، میانشان انجیل ارتودوکس پخش میکردند، سینمای آمریکا هم در سکانسهای افتتاحیه و اختتامیه فیلمهایش جلد انجیلها یا انواع صلیب کلیسا را نشان میداد. آمریکا با اینکه کشوری برساخته و قارهای جدید بود، توسط هالیوود، دیگ جوشان همگونسازی و رواداری میان سنتهای گوناگون کهن و اصیل نشان داده میشد و آن روزها حرفی از نیامدن مهاجران به این سرزمین نبود. سینمای آمریکا در آن دوران پر از عشق و عاشقی و پر از خانواده بود و اینها همه چیزهایی به حساب میآمدند که در ویترین شوروی چندان یافت نمیشد.
اما وقتی نظام کمونیستی روسیه فروپاشید، پس از چند سال آمریکا که دیگر لزومی نمیدید از ترس رقیب به بعضی از این مفاهیم میدان بدهد، رفتهرفته شیوه دیگری پیش گرفت، بهخصوص از سال ۲۰۰۸ به این سو؛ یعنی پس از بحران اقتصادی والاستریت و تاثیرات فرهنگی- اجتماعی آن، عنصر فردگرایی مفرطی که در کنه ذات سیستم لیبرال میتوانست وجود داشته باشد، بیرون زد و شمایل جدیدی از هالیوود پیدا شد که با خانواده، سنت، دین و بسیاری از مفاهیم قدیمی دیگر ناسازگار بود. این وضعیت کمکم بغرنج شد. حالا کسانی که فیلمهای جدید آمریکایی را بهخصوص در یکی دو سال اخیر میبینند، ممکن است بارها به این عبارات برخورده باشند؛ «دوران اوج آمریکا»، «بازگشت به دوران اوج آمریکا» و... که این یعنی حس قرار گرفتن در سراشیبی سقوط از سکوی ابرقدرتی، بخشی از جامعه آمریکا را در بر گرفته است.
بازگشت به خانواده و مذهب و رواداری سنتی و تمام شاخصهای اینچنینی، حالا دیگر به کار نمیآیند و حتی ممکن است فرصت را به دست گفتمان رقبایی بدهد که مترصد نفتپاشی بر حریقهای احتمالی آینده و برافروختن شعله تمایلات فرهنگی جدید باشند؛ تمایلات فرهنگی جدیدی که ظرفیت قرار گرفتن در جایگاه آلترناتیوی برای فرهنگ مسلط آمریکا را دارند. رقبای جدید آمریکا آنچنان نیستند که در برابرشان بشود دم از دینی بودن، خانوادهدوست بودن، سنتی بودن و... زد. آنها در این زمینهها صاحب عناوین جدیتر و اساسا مدعیتر هستند.
تنها چیزی که برای آمریکا هنوز وجود دارد و میتواند مدتی روی آن مانور بدهد، بحث شفافیت است. شفافیت در برابر بروکراسی و به عبارتی شفافیت در برابر یک حریف خیالی غیرشفاف که دیگر وجود ندارد. شفافیت در برابر عدالت. شفافیت که از زیباترین و مترقیترین مفاهیم است در برابر عدالت که آن هم از زیباترین و مترقیترین مفاهیم است. شفافیت که البته میتواند از مفهوم زیبا و مترقیاش خارج شود و یک معنای اصطلاحی بدهد. معنایی که دال بر سیستم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بهخصوصی است. شفافیت، چه زندگی در محضر دائمی دوربینهای مداربسته باشد و چه بهطور داوطلبانه با دوربینهای موبایل شهروندان در شبکههای اجتماعی بارگذاری شود، در این معنای اصطلاحی میتواند ابزاری برای رصد شدن شهروندان، شناخت طبع و پسند و تصمیمات احتمالی آنها در آینده و کنترل جامعه توسط مشارکت داوطلبانه تکتک افراد آن باشد. فضای شوروی غبارآگین است و ابرهای آلوده و دود تاسیسات آتشگرفته اتمی، آن را مخدر کردهاند. مبادا هوس بازگشت به دوران غبارآلود گذشته، به دورانی را بکنید که در آن آمریکا یکهتاز نبود و در برابرش رقیبی با مقیاسهای خودش وجود داشت. این پاسخ همان سوال منطقی است که چرا حالا؟ چرا چرنوبیل؟ آمریکاییها با چهانگیزهای پس از ۳۳ سال، تمام توان فنیشان را برای ساخت سریالی درباره حادثه چرنوبیل به کار گرفتهاند؟ ترس از اینکه «بازگشت به دوران اوج آمریکا»، به جای نزدیک شدن به لحظه تحقق، عقبعقب برود و سقوط کند، ترس از اینکه جهان هوس نسخههای جایگزین در برابر نظام تکقطبی را داشته باشد، ترس از تمایل کشورها به فرار از دامچاله سیستم اصطلاحا شفاف بانکی که همه دنیا را مجبور به پذیرفتن قالب خودش میکند و ترس از تمایل مردم به دولت مسئولیتپذیر، دولتی که مطابق تعبیر خود غربیها «مسیحوار» عمل کند و رنجهای توده مردم را به جای آنها به جان بخرد... چنین چیزی میخواهید؟ شوروی چنین چیزی بود. قیافه چنین چیزی همین است که ما در سریال «چرنوبیل» نشانتان میدهیم. سینمای آمریکا به یک معنا همیشه سینمای ترس بوده؛ ترس از هجوم بیگانگان به آمریکا در قالب نمادین حمله آدم فضاییها، ترس از بازگشت تمایلات اجتماعی جهان به دورانهای کهن و اصیل در قالب نمادین برخاستن مومیاییها و زنده شدن سنگوارهها، ترس از قیام حاشیهنشینها و حذفشدگان جامعه در قالبهای نمادینی مثل زامبی و امثال آن و انواع ترسهای دیگر و حالا هم نوبت یک ترس دیگر است.
سریال چرنوبیل مخاطب را یاد چه چیزی میاندازد؟
طبیعتا رژیم شوروی غیر از سوءمدیریت در بحران چرنوبیل، کارهای دیگری هم کرده که خیلی راحتتر ذیل مفهوم «جنایت» پذیرفتنی هستند، اما نمایش چنین کارهایی برای هالیوود در صورتی مفید خواهد بود که تماشاگران معادل همان موارد را در رفتار دولتمردان آمریکا هم سراغ نداشته باشند. مثلا نمایش حمله نظامی شوروی به افغانستان، میتواند مخاطب را یاد حمله آمریکا به ویتنام بیندازد یا ایجاد محدودیت برای فیلمسازان روس پس از دوران جنگ جهانی که به «دکترین ژدانف» معروف بود، ممکن است مخاطب را یاد «دوران مککارتی» در خود آمریکا بیندازد و موارد مختلف دیگر هم به همین سیاق هستند. هر چند با به میدان آمدن عنوان فاجعه اتمی ممکن است مخاطب یاد حمله اتمی آمریکا به هیروشیما و ناکازاکی بیفتد اما آمریکاییها شفافیت را در برابر بروکراسی انتخاب کردند. با این وجود شفافیت هم اگرچه آمریکا را در مقابل شوروی روسفید کند، با توجه به اتفاقات اخیری که برای جولیان آسانژ، افشاگر اسناد ویکیلیکس افتاد، ممکن است ذهنها را به سمت حفرههایی که در این ادعا وجود دارد ببرد.
سریال «چرنوبیل» در ژانر فاجعه ساخته شده که خواهر دوقلوی ژانر وحشت است و به همین دلیل فضاسازیهای این سریال در این مایهها هستند. در افتتاحیه کار، فضای فیلم مقداری به سمت ژانرهای جاسوسی و معمایی هم میرود اما در آن توقف نمیکند. مردمی که پس از انفجار در نیروگاه اتمی چرنوبیل، نیمهشب به تماشای آتش رنگی آن ایستادهاند و زنان و مردان جوانی که با میزانسنی رمانتیک و خانوادههایی که حتی با کالسکه بچه، این شعلههای رنگی را تماشا میکنند، بیشتر از اینکه قربانی یک فاجعه هستهای به نظر برسند، قربانی جهلی معرفی میشوند که حاکمیت شوروی بر آنها تحمیل کرده است. انتخاب این زاویه نگاه به ماجرای چرنوبیل که یک زاویه دید آمریکایی بهحساب میآید، سریال را از این جهت یک پروپاگاندای سیاسی کرده است. ژانر فاجعه معمولا کشش سریال را ندارد و بیشتر در قالب فیلمهای سینمایی میتوان آن را دید اما «چرنوبیل» از این لحاظ تجربه نادری بود، هرچند این سریال تنها در پنج قسمت ساخته شد.
بازی چرنوبیل با تاج و تخت
از شبکه «HBO» پیش از «چرنوبیل» چند سریال موفق دیگر هم پخش شدند که مخاطبان انبوهی را بهطور ثابت برای این شبکه کانالیزه کرده بود. با این اوصاف، هر مجموعهای که در این بازه زمانی توسط «HBO» پخش میشد و از کف استانداردهای فنی برخوردار بود، میتوانست آن مخاطبان ثابت را پای تماشای خودش بنشاند. پخش «چرنوبیل» در زمانی صورت گرفت که مجموعه «بازی تاج و تخت» دچار افت کیفی شده بود و مخاطبش دلخور و طبیعتا دنبال یک جایگزین بود. در این شرایط پخش سریال «چرنوبیل» آن را به حد اعلای محبوبیت رساند. وقتی «چرنوبیل» در آمریکا اینقدر معروف شد و سر زبانها افتاد، دامنه شهرت آن به سایر کشورها هم رسید و در نقاط دیگر دنیا هم دیده شد. کارگردان این مجموعه تلویزیونی یوهان رنک سوئدی، سازنده کلیپهای موسیقی است که در یکی دو سریال دیگر هم دو سه قسمت را بهعنوان نیروی کمکی کارگردانی کرده بود. کریگ مازن، نویسنده این سریال هم قبلا فیلمنامه چهار اثر سینمایی را نوشته بود که بخشهای دوم و سوم «خماری» جزء آنها هستند. اما منبع اصلی قصه این سریال کتاب «صداهایی از چرنوبیل: تاریخ شفاهی یک فاجعه هستهای» است که خانم سوتلانا الکسیهویچ بلاروسی آن را نوشته است. آکادمی سوئد طبق معمول سالهای اخیر با انتخاب برنده نوبل ادبیات، بار دیگر جهان ادبیات و علاقهمندان را در بهت و حیرت فرو برد. در شرایطی که خیلیها منتظر معرفی چهرههایی مثل هاروکی موراکامی ژاپنی، انگوگی واتیونگاُ، اهل کنیا و جان اولاففاس نمایشنامهنویس اهل نروژ بودند، ناگهان این روزنامهنگار جوان اهل بلاروس جایزه نوبل ادبیات را با خود به خانه برد و حالا براساس کتاب او فیلمنامه سریال «چرنوبیل» ساخته شده است.

معمولا وقتی بحث از آگاهکردن مردم، از واقعهای تاریخی به میان میآید، ابزارهایی مانند سینما و تلویزیون، مخصوصا در این دوره، بیشتر از رجوع به کتابهای تاریخی کاربرد دارند.
در مورد حادثه «چرنوبیل» یا همان «ایستگاه هستهای ولادیمیرای لینین» که در سال 1986 بهخاطر خطای انسانی منفجر شد و خسارات زیادی را برای روسیه و قسمتی از اروپا به وجود آورد هم، وضع به همین منوال است.
شبکهHBO بهعنوان یکی از شبکههای آمریکایی پر مخاطب کابلی، بههمراه شبکه SKY انگلستان، با نگاه به این حادثه، مینی سریالی ساخته است که به بررسی حادثه چرنوبیل از نگاه خودشان میپردازد و با توجه به نظرسنجیهای اخیر سایت IMDB، گویا این سریال توانسته در سال 2019 در رتبه نخستین این سایت بایستد و بهعنوان «پرمخاطبترین سریال تاریخ» دست پیدا کند.
چرنوبیل تلویزیونی یا واقعی
ماجرا از آنجا شروع میشود که در نیروگاه چرنوبیل در اوکراین، متصدیان رآکتور را برای انجام آزمایش قطعی برق سیستم ایمنی غیرفعال کردند (کندکنندههای نوترون را از آن خارج کردند). هدف متصدیان از این آزمایش، این بود که بدانند آیا توربینهای چرنوبیل هنگام قطع برق قادر به تولید برق کافی برای ادامه کار نیروگاه خواهند بود یا خیر؛ درنهایت این آزمایش نیز شکست خورد و با انفجار و آتشسوزی در رآکتور شماره چهار نیروگاه چرنوبیل، تبدیل به فاجعهای بزرگ شد.
حادثه چرنوبیل خسارات زیادی را بههمراه داشت و باعث پخش مواد رادیواکتیو در بخش بزرگی از غرب شوروی و درنهایت اروپا شد و تبعات زیانبار خیلی سنگینی را به بار آورد که بر زندگی و حیات چندصدهزار نفر تاثیرگذار بود.
در مینی سریال چرنوبیل، ابعاد این حادثه و تلاش اتحادیه جماهیر شوروی سابق برای انکار اشتباه انسانی در این حاثه شوم، از دیدگاه آمریکاییها به تصویر کشیده میشود.
در سریال چرنوبیل، از همان دقایق آغازین، مخاطب درگیر با لحظات پراسترس ماجراست و تلاش مردم و مسئولان، بههمراه نگرانیها و اضطرابشان به مخاطب القا میشود.
البته در سریال نیز مانند واقعیت، مردم عادی وقتی این اتفاق افتاد، هیچ تصوری از فاجعه به وجود آمده نداشتند و مخاطب میبیند که آتشنشانهایی که به خاموشکردن شعلهها مشغولند، با خود تصور میکنند که با یک دود عادی مانند باقی مواد سوختی طرف هستند که خب این موضوع باعث میشود با گذشت زمان و نزدیکتر شدن به رآکتور آنهم بدون ماسک و پوشش سربی، تخریب سلولی در بدن این آتشنشانهای بینوا شروع شود و این تازه شروع داستان و شاید پایانی دردآور برای آنهاست. طبق تاریخ هم بیشتر مردم در زمان وقوع حادثه هیچ تصوری از تبعات ماجرا نداشتند و حتی در ابتدای ماجرا، دانشمندان هم چنان گیج شده بودند که نمیدانستند چگونه میشود از گسترش این فاجعه جلوگیری کرد و درحقیقت همه مردم در شوک فرو رفته بودند...
روند داستان در سریال چرنوبیل از همان ابتدای ماجرا بسیار کند و زجرآور است. این مساله از شروع تا تقریبا انتهای قسمت پنجم ادامه پیدا میکند. در چرنوبیل لحظهبهلحظه رنج قربانیان و بهخصوص آتشنشانان ماجرا که درنهایت فرزندانشان هم قربانی میشوند، با ذکر تمام حالتهای یک قربانی اتمی، ثانیهبهثانیه و با گریمی فوقالعاده حرفهای، به تصویر کشیده میشود.
یکی از نکات قابل توجه در سریال چرنوبیل، بزرگ خواندن حادثه هستهای و جنایتآمیزبودن سعی اتحادیه جماهیر شوروی در لاپوشانی دلایل واقعی این ماجراست، این مطلب برای یک سریال آمریکایی آن هم با توجه به تاریخ پرجنایت هستهای این کشور، بسیار قابل توجه است و ممکن است باعث شود این سوال برای مخاطب آگاه پیش بیاید که اگر هالیوود تا این حد به ضررها و مشکلات هستهای و به تصویر کشیدن قربانیان اتمی و لحظهبهلحظه رنجشان علاقهمند است، چرا تا به حال فیلم یا سریالی با این دقت و جزئیات، از جنایت هیروشیما و قربانیانش نساخته و این پتانسیل را صرفا برای حادثه چرنوبیل نگه داشته است؟
فیلمنامه و شخصیتپردازیها
در ابتدای سریال از زبان «پروفسور لگاسف» دیالوگ جالبی گفته میشود: «اشتباه گرفتن دروغ با حقیقت چیز خطرناکی نیست. خطر اصلی این است که اگر انسان دروغهای زیادی بشنود، دیگر نمیتواند حقیقت را تشخیص دهد.»
این جملات از زبان شخصیتی گفته میشود که مجبور شده بهخاطر حفظ غرور اتحادیه جماهیر شوروی و نظام کمونیستی آن، حقیقت اشتباه انسانی را درمورد حادثه چرنوبیل، لاپوشانی کند و طبق روند داستان، از همان ابتدای ماجرا، هم عذابوجدان دارد و هم میخواهد که مردم را از واقعیت ماجرا مطلع کند. شخصیتپردازی «پروفسور لگاسف» (با بازی جرد هریس) بههمراه «یولانا خومیوک» (با بازی درخشان امیلی واتسون) بهعنوان یک زن دانشمند، بسیار جسور و صادق، بهخوبی در داستان سریال چرنوبیل پرداخت شده است و از همان ابتدا این دو شخصیت، مخاطب را به همذات پنداری با خود در شرایط سخت پیش آمده و انتخاب بین وجدان و منافعشان دعوت میکنند.
فیلمنامه سریال چرنوبیل، قوی و حساب شده است و تقریبا هیچ جمله هرز و بیمقصودی در آن، از ابتدا تا انتها، دیده نمیشود.
مکالمات بین پروفسور لگاسف و پروفسور یولانا خومیوک، در مورد این حادثه و لزوم آگاهسازی مردم از آن، برای از بین بردن خطر تکرار این اتفاق در آینده، از جمله مکالمات مهم سریال است که تقریبا بخش قابل توجهی از فیلمنامه را در بر میگیرد.
مکالمه بین سرباز و پیرزن روستایی روس هم که حاضر به ترک خانهاش بهخاطر انفجار هستهای نیست، جزء قسمتهای مهم سریال محسوب میشود. این پیرزن که بهعنوان یک فرد رنج کشیده در کشوری مثل روسیه به تصویر کشیده میشود، درحقیقت نمادی است از ملتی که تمام گذشته و تاریخ مملکتش را با تمام سختیها و مشقتها در چند جمله بیان میکند و در انتها نیز به اجبار مجبور به ترک خانه و کاشانهاش میشود. این صحنه به همراه مکالمات قدرتمندش، یکی از تاثیرگذارترین قسمتهای سریال را رقم میزند.
نویسنده بهنوعی، سیر تاریخی روسیه را از زمان تزار و بولشویکها تا گورباچوف و ظلمهایی که باعث فروپاشی این کشور شد، با هوشمندی در دیالوگهای کوتاه و پشتسرهم این پیرزن، خطاب به سرباز جوان، خلاصه میکند.
از انفجار تا فروپاشی
حادثه چرنوبیل هر چند در آن سالها به نظر میرسید توسط مقامات شوروی برای مردم دنیا و بهخصوص اروپا تا حدودی توجیه شده، اما درواقع ضربه بزرگی به ادعا و غرور اتحادیه جماهیر شوروی و نظام کمونیستی زد و باعث شد به همراه اتفاقات بعدی، ضربات زیادی بهطور زنجیروار بر پیکره این نظام وارد کند تا آنجا که نهایتا پنج سال بعد از این حادثه، فروپاشی شوروی اتفاق افتاد.
واضح است که مختصات تاریخی و سیاسی حادثه «چرنوبیل» بهگونهای است که وقتی هالیوود سراغ آن میرود لاجرم پرداخت روایی از آن عاری از مقاصد سیاسی نخواهد بود. ضمن اینکه خاستگاه جغرافیایی «چرنوبیل» به کشوری استراتژیکی همچون اوکراین باز میگردد که در سالهای اخیر محل عرضاندام سیاسی دو کشور آمریکا و روسیه بوده است. البته میتوان بخشی از تبلیغات وسیعی را که درمورد ساخت این سریال شکل گرفته است به شرایط سیاسی فعلی این کشور نیز مرتبط دانست و اینکه آمریکا همچنان امیدوار است از طریق طرفداران سیاستهای لیبرالی، اوکراین را برای همیشه از آن خود کند. البته این هدفی است که در حال حاضر در ونزوئلا هم بهعنوان یک کشور نفتخیز دیگر، برای آمریکا اهمیت دارد.
چرنوبیل و بمباران هیروشیما و ناکازاکی
واقعیت این است که طبق سیاستهای هالیوودی، همیشه حمله بهترین دفاع است و بهخاطر همین در تمام این سالها بعد از جنگ جهانی دوم، هرگز فیلم یا سریال قدرتمندی، با سمت و سوی نقد به کار بردن بمب اتمی توسط آمریکا ساخته نشده و در تمام فیلمهای آمریکایی که حول جنگ جهانی دوم میگذرند، اگر هم گریزی به این ماجرا زده شده باشد، از آن بهعنوان یک اتفاق غرورآفرین یاد میشود که آمریکا به اجبار و برای پایان دادن به ظلم ژاپنیها به آن تن داده است.
در سریال چرنوبیل هم وضعیت به همین منوال است. در این سریال برای لاپوشانی جنایت آمریکا در ماجرای بمباران هیروشیما و ناکازاکی اشاراتی از زبان شخصیتهای روس سریال چرنوبیل طرح میشود و آنها این حادثه را با جنایت هیروشیما مقایسه میکنند و به این نتیجه میرسند که چرنوبیل ابعاد بسیار زیانبارتری داشته است. لابد این نوع نتیجهگیری هم به این دلیل بوده که این حادثه، مردم اروپا و نژاد آنگلوساکسون را تحت تاثیر قرار داده، نه یک کشور شرقی مثل ژاپن و مردم چشم بادامیاش را. این هم جای تامل دارد که یوهان رنک بهعنوان کارگردان یهودیالاصل سریال چرنوبیل، درک مخاطب خود را تا این سطح پایین فرض کرده؛ گویی مخاطب نمیتواند تشخیص دهد که فرق بسیار بزرگی بین حادثهای که به خاطر خطای انسانی رخ داده، با جنایتی که آگاهانه و بهخاطر سرکوب ملتی دیگر به وجود آمده است. مخصوصا در حادثه چرنوبیل، مردم روسیه هم مانند بقیه کشورهایی که در اروپا بودند، آسیب دیدند و درنهایت روسیه نتوانست از خطای خود مانند جنایت آمریکا فرار کند و بهای سنگینش را به دوش طرف دیگر ماجرا بیندازند. حالا که تقریبا 30 سال پس از این ماجرای شوم، آمریکا میخواهد سریالی در مورد رقیب دیرینهاش بسازد، خطای پنهانکاری روسیه را بسیار بزرگتر از جنایات هستهای خودش، به خورد مخاطبان میدهد.
* نویسنده : میلاد جلیلزاده روزنامهنگار
