
در گفتوگوی «فرهیختگان» با پروفسور «مایکل آلن گلسپی» و پروفسور «پل زاک»، به بررسی تاثیر علومشناختی بر علومانسانی پرداختهایم که در ادامه از نظر میگذرانید.
علوم شناختی و تغییر پارادایمی در علوم انسانی

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، علوم شناختی [Cognitive Sciences] مطالعه علمی ذهن [Mind] است. در این تعریف منظور از ذهن مجموع هر آنچه که نمودهای هوشمندی و آگاهی هستند مانند تفکر، ادراک، حافظه، احساس، استدلال و نیز تمام روندهای ناآگاهانه شناختی است.
گاهی علومشناختی را بهصورت «مطالعه علمی شناخت» نیز تعریف میکنند و شناخت را مجموع حالتها و فرآیندهای روانی مانند تفکر، استدلال، درک و تولید زبان، دریافت حواس پنجگانه، آموزش، آگاهی، احساسات و... درنظر میگیرند. بهطور کلی پرسشهایی مانند اینکه ذهن چگونه کار میکند یا مغز چگونه هوشمندی [Intelligence] ایجاد میکند، از جمله پرسشهایی هستند که در این شاخه علمی بررسی میشوند.
علومشناختی، مجموعهای از رشتههای تخصصی و حوزه وسیعی از دانش است. دهها سال است که در دنیا در زمینه علومشناختی تحقیقات مفصل و پر هزینهای انجام میشود. برخی معتقدند پیدایی این علوم بهمعنای تغییر پارادایمیک در حوزه علومانسانی است و علومانسانی غربی را از اومانیسم وارد پارادایمی میکند که میتوان آن را پسااومانیسم نامید که در آن «انسان» در جای خودش قرار میگیرد. پروفسور مایکل آلن گلسپی، استاد فلسفه و علومسیاسی در دانشگاه دوک آمریکاست. حوزههای تخصصی او فلسفه سیاسی، فلسفه قارهای مدرن و تاریخ فلسفهسیاسی است. وی همچنین در حوزههای نظریههای سیاسی، ایدهآلیسم آلمانی و اگزیستانسیالیسم صاحبنظر است. گلسپی صاحب آثار و کتابهای بسیاری در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی است. «هگل»، «هایدگر»، «بنیان تاریخ» و «نیهیلیسم قبل از نیچه» از جمله کتابهای او هستند. پروفسور پل زاک، استاد دانشگاه کلارمونت آمریکا و دانشآموخته نورواقتصاد از دانشگاه پنسیلوانیاست و فوقدکتری خود را از هاروارد أخذ کرده است. کتاب «بازار اخلاقی: نقش انتقادی ارزشها در اقتصاد» از جمله آثار او بهشمار میرود. زاک مدیر مرکز مطالعات اقتصاد-علوماعصاب (Neuroeconomics Studies) در آمریکاست و از وی بهعنوان دانشمند شناختهشده این حوزه نام برده میشود.
در گفتوگوی «فرهیختگان» با پروفسور «مایکل آلن گلسپی» و پروفسور «پل زاک»، به بررسی تاثیر علومشناختی بر علومانسانی پرداختهایم که در ادامه از نظر میگذرانید. گلسپی با هوشمندی و احتیاط بیشتر، بر آن است که با تصرف و دستکاری در بشر، باز هم «ابر انسان» در کار نخواهد آمد و چنین سودایی، ادامه خواب و خیالهای علم جدید است که هرگز محقق نشد، بلکه تحت تسلط آن، اوضاع عالم رو به وخامت نیز داشته است. در مقابل زاک با خوشبینی و ناظر به توانمندیهای این حوزه از دانش بر آن است که میتوان به شناختی بیشتر دست یافت و به دستکاریای ظریفتر در بشر پرداخت و مشکلات با گذر زمان رو به حلوفصل خواهند داشت.
نسبت میان علوم شناختی و علوم انسانی چیست؟ فیالمثل بعضی استدلال میکنند علوماعصاب وجوهی ناشناخته از علومانسانی را آشکار کرده است؛ اما کدام وجوه؟
پل زاک: نوروساینس یا علوم اعصاب ضرورتا یک حوزه میانرشتهای است و بهمرور که ابزارهای آن کوچکتر و ارزانتر میشوند، محققان میتوانند پرسشهایی عمیق درباره وضعیت انسان که مطالعات علومانسانی مطرحشان میکنند، را [از رهگذر این پیشرفت، مطرح کنند و] بپرسند. از جمله اینها میتوان به موارد زیر اشاره کرد: چرا ما به داستانهایی که ما را از نظر احساسی تحت تاثیر قرار میدهند، اشتیاق نشان میدهیم؟ چرا ما بهدنبال معنی در زندگیمان هستیم؟ چرا خدمترسانی به دیگران باعث رضایت خاطر میشود؟ چرا در جهان «بدی» وجود دارد؟
گلسپی: طی بلوغ و پختگی، علوماعصاب به علوماجتماعی و علومانسانی کمک قابلتوجهی خواهد رساند. [البته] باید توجه داشت «مغز» پیچیدهترین موردی است که در عالم با آن مواجه شدهایم و [هنوز] دانش و آگاهی ما از «مغز» و کارکردهای آن، صرفا در ابتدای راه است.
آنچه ما از «مغز» میدانیم داستانها و روایتهایی است که تماما توسط فرآیندهای بیولوژیک تشکیل یافته است که این خود فهمی است مبهم. [و به این ترتیب آگاهی و اطلاع ما از مغز، کماکان مبهم است].
میدانیم که عالم محیط بر ما، با مغزمان «ملازمهای صوری» دارد و از اینجاست که ما را قادر میسازد معانیای از چیزها داشته باشیم. اما این «عالَمِ تجربههای دمدستی» اغلب با «واقعیت اطراف ما» موافقت ندارد [یعنی اغلب میان تجربیات دمدستی و عادی با واقعیتها، اختلاف است] و روایتها و قصههایی که برای خودمان میگوییم از راههایی [گرچه بهلحاظ شناختی] مهم [اما] اغلب باطل تشکیل مییابد که خود ناشی از تاریخ متطور ماست، همانکه [امروزه در مراحل واپسین تطورش] ما را با زیستن در گروههایی با 100 تا 150 عضو، تخصیص داده و متعین ساخته است.
این موضوع خصوصا در باب «درک تهدید» صادق است، «تهدید» بهنحو گسترده در عصری رسانههای جهانی مخدوش و کج و معوج شده است، [یعنی متوجه خطراتی که ما را تهدید میکنند نیستیم یا فهم کج و معوجی از آنها داریم که ماحصل رسانههای جهانی است].
برخی معتقد هستند علومشناختی یک تغییر پارادایمیک در علوم انسانی بهشمار میرود و میتوانیم از پارادایم اومانیسم به دوره پسااومانیسم هجرت کنیم. آیا با این دیدگاه موافقید؟
پل زاک: فهم مغز فهم خود است. به همان میزان که اندازهگیری فعالیتهای عصبی [مغز] سریعتر، آسانترو ارزانتر میشود، توانایی انسان نیز در فهم شرایط خود سریعتر و پیشرفتهتر میشود و بهبود مییابد. مطالعات شرایط انسان از آرا و اقوال (چنانکه در سنت علوم انسانی است) بهسوی «علم» در حرکت است و به این لحاظ که علم مشتمل بر پاسخهایی حاوی اطلاعات و پیشبینیهای دقیقتر و بیشتر است، بهتر است. «شناخت خود» میتواند برای تمام بشریت، ربط و نسبت [یعنی درک متقابل] و پذیرش را به ارمغان آورد.
گلسپی: ممکن است [چنین باشد]. اما باید توجه داشت که درحال حاضر علومشناختی در عهد صباوت خود بهسر میبرد و [نباید فراموش کرد که] ظرفیت و توان ما در بررسی چگونگی کارکرد مغز و سایر [اجزاء] سیستم عصبی، قطعا با پروتکلهای ما، درخصوص استفاده از سوژههای انسانی، محدود میشود.
برخی معتقدند علوم شناختی باعث میشود ما از عصر اومانیستی به عصر پسااومانیستی گذر کنیم. آیا شما با این دیدگاه موافق هستید؟
پل زاک: اکنون سیستمهای اتوماتیک بهسرعت درحال جایگزینشدن بهجای کارهای معمول و مشخصی است که [پیشتر] توسط انسان صورت میگرفت. ولی هوش مصنوعی در دو چیز که انسان آنها را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد هنوز به سطح قابل قبول نرسیده است: خلاقیت و برقراری ارتباط.
ما هنوز باید در زمینه خلاقیت پیشرفتهای زیادی بکنیم و همچنان نیاز داریم روی تیمهایی که به برقراری ارتباط نیاز دارند، کار کنیم. هوش مصنوعی میتواند زمان بیشتری را در اختیار ما بگذارد تا خلاق باشیم و با کارهایی که انسان میتواند بهتر انجام دهد در ارتباط قرار بگیریم.
گلسپی: ما ظرفیتهایمان را دست بالا میگیریم. رویای علم این بوده که ما را تبدیل به «ابر انسان» (superhuman) کند. بهاصطلاح رایانهای، [میتوان گفت] ممکن است بتوانیم ساماندهی سختافزاری خود را تغییر[اتی] دهیم ولی غیرممکن است بتوانیم بهطورکلی تواناییها و ظرفیتهایمان را افزایش دهیم [نهایتا در همین ظرفیتها قدری بهتر میشویم؛ اما محال است که ابر انسان شویم و بهاینترتیب، گذار به پسااومانیسم در علوم انسانی، لااقل از این طریق، محتمل نیست].
شاید ما از لحاظ مهندسی ژنتیک، دانشمند باشیم ولی دانشمندان در حوزههای متعدد دچار نقضهایی باورنکردنی هستند، خصوصا در مهارتهای اجتماعی. مجددا با اصطلاحات رایانهای [میتوان چنین گفت که] شاید خدمت بهتر به ما این باشد که نرمافزارهایمان ارتقا یابد، یعنی از سیستم آموزشیمان برای حذف اشتباهات بسیار که ناشی از ترسهای غیرواقعیمان است، کمک بگیریم؛ مثلا برای ترس از واکسن یا ترس از پرواز با هواپیما [یعنی بهجای تلاش برای ابرانسان شدن، ترسهای کاذب و تهدیدات غیرواقعی را چارهکنیم]. واضح است که ما بهقدر کافی نمیدانیم «پیشرفت» در «تغییرات ژنتیکی» چه معنایی دارد [و به چه نتایجی منجر میشود]. البته این به این معنی نیست که مردم آن را [در پیش نخواهند گرفت و برای چنان پیشرفتی] تلاش نخواهند کرد. یکی از ویژگیهای تاسفانگیز ما هم تکبر است.
