

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آنچه میخوانید متن دو سخنرانی رحیم پور ازغندی است که در دانشگاه تهران با عنوان «غربیسازی جهان» صورت گرفته است. سخنران به مبانی نظری «جهانیسازی به روایت غرب» و نیز تحلیل اجتماعی – تاریخی آن پرداخته و از برخی عبارات رسمی در ذیل گفتمان «جهانی سازی» رمزگشایی کرده است:
«جهانیسازی» به مثابه یک پروژه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی نظامی در ابعاد متعددی تعقیب و تئوریزه میشود. با این احتساب باید گفت ما با ادبیات جدیدی در توجیه امپریالیسم قدیمی مواجهیم و مفهوم «جهانیگری» در خدمت تئوریسازی استعماری قرار گرفته است. من در باب تفکیک «پروسه جهانیشدن» از «پروژه جهانیسازی» اطاله کلام نمیکنم و معلوم است که بحث من در حوزه دوم قرار میگیرد. این مفهوم نزدیک به یک دهه است که وارد بورس مباحث روز شده و جدا از مبحث جامعهشناختی در باب «جهانیشدن»، بهعنوان فرآیندی که در شرف وقوع دانسته شده است. نمیخواهم نظریات کارکردی یا نظریات مارکسیستی را در تبیین این پدیده به بحث بگذارم ولی توجه داشته باشیم که اصطلاحاتی چون جهانیسازی یا جهانیشدن و... سابقه طرح کمتر از نیم قرن (سالهای 1960 به بعد) دارند و مدت کوتاهی (از دهه 1990 به بعد) است که جزء موضوعات روز شده، به نحوی که تا حدود ۱۰ سال قبل (1994)، حداکثر 34 جلد کتاب با عنوان گلوبالیزیشن (globalization) در کنگره - بزرگترین کتابخانه غرب - موجود بوده است. ولی اینک برنامهریزیهای تجاری برای بازاریابی در سطح جهان و گسترش سلطه سیاسی و فرهنگی نظام سرمایهداری و تسلط میلیتاریستی بر جهان، همگی تحت عنوان «جهانیسازی» پوشش داده میشود.جهانی شدن به این معنی و در ابعاد ابتداییتر، همان توسعه امپراتوریهای قدیمی است که از طریق غارت و تاراج جهان و زیادهطلبیهای جهانخوارانه تجربه میشده است. در نظریات کلاسیک، البته راجع به جهانی شدن به مفهوم قدیمیتر، نظریاتی طرح شده است.
آنچه باید گفت آن است که هژمونی سرمایهداری لیبرال در ذیل عنوان «جهانیشدن» به دنبال قبضه تجارت و سرمایه و بازار و منابع مواد خام و نیروی کار در عرصه جهانی و دخالت در تعریف مالکیت، دستمزد کار، هزینه خدمات و انباشت سرمایه در عرصه «اقتصاد» و قبضه قدرت و نظارت و اطاعت جهانی و تعریف مجدد مفاهیمی چون مشروعیت، اقتدار و امنیت بینالمللی در عرصه «سیاست»، و به قبضه عرصه «فرهنگ» و تبلیغات و حاکم کردن تعریف دلخواه از آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و... بر سراسر جهان است. همه این استیلاطلبیهای فرهنگی نیز در جهت استیلای اقتصادی و سیاسی بر جهان صورت میگیرد و اشاعه بلکه تحمیل الگوهای فرهنگی بینالمللی برای ایجاد الگوی مصرف انبوه از طریق رسانهها نیز هدفی جز این ندارد. نظریاتی چون «نظریه تمایز» دورکهیم، «نظریه راسیونالیسم» ماکس وبر، «نظریه کالایی کردن» مارکسیستی و دیدگاههای دیگر، همه به دنبال تحلیل یک تکاصل تغییردهنده و جهانیکننده به مثابه حلال قوی و تیزابی هستند که سایر فرهنگها و دولت - ملتها را در هژمونی غالب جهانی ادغام و حل میکند و میخواهند این چگونگی را دریابند. آیا این قدرت یکپارچهکننده، چنانچه کارکردگرایان آمریکایی میگویند، براساس یک مکانیسم محاسبهگرانه و پیشرفتطلب اجتماعی، پیش میرود یا چنانچه مارکسیستها معتقدند براساس نه یک گزینش عمدی و حسابشده بلکه به علت پدید آمدن شیوه تولید سرمایهداری و براساس یک تحول غیرعقلانی و غیر ارادی تحقق مییابد و اقتصادهای ضعیف به نحو ناخودآگاه، تبدیل به اقمار اقتصاد سرمایهداری میشوند و همه ارتباطات نیز در خدمت این پروسه در میآید؟!
اگر ساختارگرایان کارکردگرا، نظریه دورکهیمی «تمایز» را در دهههای اخیر در جهت تاثیر آن در «جهانیسازی»، تعمیم دادند به همین تمایز میان «تولید سرمایهای» با «تولید محلی» و تفاوت سرمایهداری جهانی با اقتصاد بومی و ملی، توجه کردند و به اینکه این تمایز در الگوی اقتصادی و تولیدی، به تمایزات دیگری میان الگوهای زندگی اجتماعی و... منجر میشود و تحولات ارزشی در جهت جهانی شدن «فردگرایی لیبرال»، «دنیاپرستی و سکولاریسم» و «محاسبهگری» پدید میآید و همین تحولات است که «توسعه و مدرنیزاسیون» خوانده میشود و جوامع مقلد و ضعیف و فقیر، حتی بیآن که صنعتی شده باشند از نهادها و نمادهای جوامع سرمایهداری غرب، اطاعت و تقلید میکنند و حتی خود همین عنوان «مدرن و سنتی» یا «توسعه یافته و در حال توسعه»، در جهت توجیه این تقلید و تبعیتها وضع و مصرف میشود. اما براساس تفسیر پارسونزی از سیر تحول اجتماعی و تاریخی، «جهانی شدن» چگونه تئوریزه میشود؟ بر این مبنا منطق «سازگاری»، قابلیت و میل به «انطباق با محیط»، راز سلطه الگوی جهانی (جهانیشدن) خواهد بود و توسعه و نوگرایی به مفهوم گسترش همین توان سازگاری است. گرچه «تمایز»، خود موجب «ادغام» میشود و واحدهای اجتماعی متمایز، نیاز مبرم به ارتباط با یکدیگر و ادغام در یکدیگر جهت رفع کمبودها و مشارکت در منابع یکدیگر مییابند و به این ترتیب این منابع، به تدریج خصوصیتزدایی و عمومی میشوند و مرزهای خصوصی در هم شکسته یا ضعیف میشوند و این پایه نخست برای تحقق «جهانی شدن» میتواند باشد. بر این نکته باید تحول تدریجی و ترکیبیتر شدن الگوهای ارزشی و فرهنگی در سطح جوامع را افزود که به سوی یک نظام ارزشی جهانیتر و عمومیتر تبدیل میگردد و نامش را «جهانیشدن» میگذارند حال آن که در این پروسه در واقع، جوامع ضعیفتر تحت تاثیر الگوهای ارزشی و اقتصادی و سیاسی جوامع قویتر قرار گرفته و در آن هضم میشوند و رسانههای غربی، این تحولات را تحت عنوان «تئوری تکامل» و برای تشویق به «غربی شدن» با پوشش «جهانی شدن»، تعبیه میکنند و اگر دقیقتر سخن بگوییم باید این فرآیند را در «خدمت غرب قرار گرفتن وتبعیت از آن» نامید نه حتی «غربی شدن». اکنون به برخی از ابعاد عینی مساله و ظهور تاریخی این طرز فکر و به ادبیات تبلیغاتی مورد استفاده آنها اشارهای میکنم. پس از تجاوز هژمونی
«لیبرال - سرمایهداری» به رهبری آمریکا و انگلیس به افغانستان و عراق و اشغال این کشورها که با شعار «دموکراسی، آزادی و جامعه مدنی»، صورت گرفت و نیز با اعلام جنگ صلیبی در گستره جهان، به تدریج مفهوم حقیقی و پشت پرده شعار «جهانیسازی» هویدا شده است. به وضوح روشن است که آنان به دنبال تبدیل کل افراد ساکن بر کره زمین به مثابه اعضای یک واحد سیاسی و شهروندان یک «رژیم قدرت جهانی» تحت سرپرستی خود هستند و برای چنین عملیات اشغالگرانه جهانی است که محتاج حاکمیت یک «چشمانداز فرهنگی تازه» (New Vision) در سراسر دنیا و القای فرهنگ ویژهای جهت زمینهسازی برای استعمار جدید بینالمللی هستند. مفاهیمی چون «حقوق بشر جهانی»، «دموکراسی جهانی»، «امنیت جهانی»، «نظم جهانی»، «تجارت جهانی»، همگی باید در خدمت این امپراتوری جهانی که بناست به وجودآید، قرار گیرند. امپریالیسم از این پس، با شعار دمکراتیزاسیون ملل عقبمانده به گسترش اقتدار خود میاندیشد و برای خود «منافع جهانی» تعریف و بلافاصله اعمال میکند. هرگونه چند جانبهگرایی (Multilateralism) در فضای جدید، تصنعی یا موقتی خواهد بود. عملیات در بالکان، سومالی، عراق و افغانستان، آغاز چنین تهاجم سراسری است و این میلیتاریسم و «خشونت بدون مرز» در خدمت هژمونی سرمایهداری غرب درخواهد آمد. بنابراین، از این پس بشریت شاهد تعقیب پروژه «ناامنی جهانی» از سوی آمریکا، انگلیس و صهیونیسم تحت پوشش «امنیت جهانی» خواهند بود زیرا یک حکومت جهانی، قرار است تشکیل شود. آنچه به نام «اداره دنیا» (GlobalGovernance) خوانده شده، دقیقا توجیه همین سیطره امپریالیستی با ادبیات جدید و بشردوستانه! است.
سازمان ملل متحد نیز، که با ادعای تضمین صلح جهانی و برای پیشگیری از جنگ جهانی سوَم به وجود آمد در کمال تعجب و تاسف، عملا در خدمت توجیه خشونت فراگیر و استعمار توجیه شده درآمده است و گاه با سکوت و گاه با تصویب قطعنامههایی، به این امپریالیسم جهانی، مشروعیت میبخشد. صلحی که آنان به دنبال آنند «صلح بدون عدالت» و صلح در خدمت ابرقدرتها و توجیه وضع موجود و نابرابر جهان است. مساله اصلی کاهش یا عدم کاهش نقش دولتهای ملی نیست بلکه به تدریج همه کشورها تبدیل به استانهایی خواهند شد که به نحو فدرال، تحت امر یک رژیم مرکزی یعنی کانون سرمایهداری غرب، اداره میشوند. این سیستم تصمیمگیری جهانی Global Decision– Making کلیه تصمیمگیریهای محلی، ملی و منطقهای را در خدمت خود و تحت امر ستاد مرکزی خواهد گرفت و احیانا کد تبلیغاتی آن، «تصمیمگیری دموکراتیک جهانی» شده و هر نوع مقاومتی تحت عنوان «یاغیگری شهروند جهانی» (Global Citizen) سرکوب خواهد گشت. سازمان ملل هم میتواند پوشش باشد و هم میتواند پس از اقتدار قاطع هژمونی «آمریکا -- اسرائیل -- انگلیس»، حتی حذف شود و نهادهای مثلا مدنی دیگری به وجودآید تا «جامعه مدنی جهانی» مورد نظر ارباب قدرت و ثروت و ارباب رسانهها را فراهم کند. کاملا قابل پیشبینی است که در اینصورت، تحولات بینالمللی چگونه مدیریت شده و منازعات و دعاوی، چگونه حل و فصل خواهند گشت و نیز مفاهیم حاکم بر سیاست جهانی، چه گفتمانی بوده و کدام تلقی از امنیت، صلح و نظم فراملی در پیش خواهد بود. تبلیغات و رسانهها نیز با جدیت در تلاشاند تا با تبدیل و تغییر بسیاری از این مفاهیم در افکار عمومی ملتها هرگونه مقاومتی را تضعیف یا منتفی سازند. آنان میکوشند تلقین کنند که اساسا دوران طرح الگوی «استعمار» و مبارزات ضداستعماری، سپری شده و ساختار سیاسی دنیا به نحوی است که از لحاظ تاریخی، دورانگذار از گفتمان «مقاومت ملی و ضد استعماری» به پایان رسیده و امروز دیگر این ادبیات را نباید به کار برد. آنان با کلماتی چون «مدیریت جهانی» و «انقلاب ارتباطاتی» به دنبال حذف روح مقاومت ملی و دینی در برابر استعمار و حذف ارزشهای فرهنگی غیر غربی از سطح جهانند تا همهچیز به تدریج در خدمت فرهنگ غرب و در نتیجه منافع سرمایهداری استکباری درآید و زیر پوشش «بازار جهانی» (Global Market) به همه مقولات، مفاهیم دیگری در خدمت هژمونی جدید تزریق شود. هرچه این هژمونی را تهدید کرده یا این مفاهیم را زیر سوال ببرد، از اکنون یک پدیده «ضد امنیتی» و خرابکار (Insecurity Causes) شمرده خواهد شد. به همین جهت است که اصولا کلمه جهانی شدن ابتدا در حوزه اقتصاد و سرمایهداری مطرح و سپس لوازم آن در حوزههای سیاسی، فرهنگی و نظامی، تعقیب و بسط داده شد و در نقطه مقابل آن نیز مفاهیمی چون «تروریسم جهانی» را اختراع کردند تا بهانه برای پیشروی و سرکوب مقاومتهای ملی و دینی بیابند. این همان فرهنگسازی و تبلیغ «بینش جدید» در میان ملتها برای کشتن حس مقاومت در آنهاست.
آنان میخواهند الگوهای رفتاری و هنجاری را در ملتها تغییر دهند و به صورت نامریی در ورای همه مرزها عمل کنند. در اینجا مراد از جهانی شدن به وضوح همانا غربیشدن (Westernization) است و هجوم رسانهای و تهاجم فرهنگی با همین رویکرد صورت میگیرد که فرهنگ آمریکایی و غربی را «ارزشهای جهانی» بنامند و به همه ملتها تزریق و تحمیل کنند. آنان در مسیر تضعیف اقتدارملی سایر کشورها از هیچ شیوهای چشمپوشی نمیکنند و از سازمانهای غیردولتی وNGOها و به اصطلاح نهادهای مدنی نیز بهرهبرداری خواهند کرد. همچنین میکوشند آنچه را «اپوزیسیون قانونی» مینامند همچون بمبی در داخل بدنه حاکمیتهای مخالف خود وارد و تعبیه و از آن سوءاستفاده کنند حال آن که خود، چیزی به نام «اپوزیسیون قانونی» برای هژمونی غرب در سراسر جهان به رسمیت نمیشناسند و هر صدای مخالف خود را ناشنیده گرفته و از این پس سرکوب میکنند.
رهبران غرب به ظاهر میگویند که همه در «دهکده جهانی»، همسایهایم اما هرگز اخلاق همسایگی را رعایت نمیکنند و در واقع، یک رژیم «ارباب و رعیتی جهانی» حاکم شده است که همه باید زیر سایه ارباب قدرت و ثروت، در صلح با او باشند! تا «جهانی» شوند و «جهانی» بیندیشند و «جهانی» عمل کنند!منادیان جهانیشدن ابتدا، برای درهم شکستن صلابت عقیدتی ملتهای مقاوم، شعارهایی چون پلورالیسم و نسبیگرایی و شکاکیت و تبلیغ الگوی «جامعه چند فرهنگی» (Multi Cultural Community)را پیش میکشند تا آنان از فرهنگ خود دست کشیده یا در آن مردد شوند، سپس شعار «جهانیشدن» و «یکسانسازی» و «غربیشدن» را مطرح میکنند تا یک دیکتاتوری بزرگ و توتالیتریسم جهانی بر سر همه فرهنگها و ملتها سایهافکن شود و بدینوسیله با روح تحمیل و استبداد جهانی و تحقیر سایر ملتها، زمینه برخورد و خشونت و جنگ و تجاوز و اشغالگری را در سطح جهان افزایش میدهند و همان امپراتوری جهانی خشن و قدیمی پدران خود را اینبار با شعار «دموکراسی و تساهل و تسامح و اقتصاد آزاد» باز تولید میکنند. آنان میخواهند نگرش ملتها به «قدرت جهانی» را تغییر دهند تا این امپراتوری بدون مقاومت و با هزینهای اندک، به وجودآید و برای الگوی جدید استعماری، نوعی توجیه اخلاقی دستوپا کرده و آن را تئوریزه کنند تا ارزشهای جدیدی برای تسهیل معادله قوای مطلوب، خلق و جایگزین نموده و نوعی شبه اجماع جهانی در حولوحوش این به اصطلاح ارزشهای مرکزی! پدید آورند. در این قاموس جدید، شعار «نفی خشونت» به مفهوم «نفی مقاومت» است زیرا سرکردگان این نظام غربی جهان، خود منشاء بزرگترین خشونتهای تاریخ و کثیفترین جنگهای بینالمللی و عامل بسیاری از کودتاها، ترورها و پشتیبان بسیاری از رژیمهای سرکوبگر و مستبدند. شعار «آزادی» مجوز جنگافروزیها و براندازی رژیمهای مستقل از این استبداد جهانی خواهد بود تا همه مخالفان «اباحیگری غربی»، به نام «آزادی» سرکوب شوند. شعار «جهانیسازی» به مفهوم «غربیسازی» و یکدستسازی، خود، نوعی توتالیتریسم و مبشر یک استبداد جهانی و عمیقا ضد آزادی است چنانچه شاهد سلب بسیاری از آزادیهای انسانی و ترویج آزادیهای حیوانی از سوی این فرهنگ هستیم و نیز حمایت آنان از استبدادیترین و ضدآزادیترین رژیمهای وابسته را در منطقه و دنیا میبینیم. آنان به مخالفان خود در سطح جهان، آزادی نمیدهند ولی از مخالفان خود، آزادی عمل برای براندازی همان مخالفان میخواهند!! شعار «دموکراسی» را برای نفی «عدالت، برابری و ارزشهای دینی» سر میدهند ولی نشان دادهاند که هر جا دموکراسیها علیه آنان و منافعشان نتیجه دهند، به سادگی نفی و حذف میشوند و با آن نیز برخورد ابزاری میکنند.
استکبار غربی هرگز به دنبال احترام متقابل(Mutual Respect) با سایر ملتها و فرهنگها نیست و بارها نشان داده که مظهر «عدم تحمل» بوده و گرایشهای افراطی در دنیا را خود به وجود آورده یا تحتالحمایه قرار داده است. «کمکهای بشردوستانه» نیز شعار ابزاری دیگری برای تجاوز و اشغالگری و استثمار ملتها خواهد بود. قراردادهای اسارتبار و گرفتن تضمینهای ذلتآور از ملتهای ضعیف، بخش دیگری از پروژه استکباری «غربیسازی» است که در ذیل بحث «جهانیشدن»، تعقیب میگردد. همچنین «اخلاق مدنی» پوشش دیگری در این مسیر است که با صفت جهانی، تبلیغ میشود (Global Civil Ethic) و هدف از آن، تحمیل قواعد بازی استکباری «ارباب - رعیتی» بر نخبگان ملتهای ضعیف با توجیهات روشنفکری است و همواره مقاومت ضداستعماری را «توحش و رفتار غیرمدنی» و تهدیدی برای امنیت جهانی مینامد.
«حقوق بشر» یکی دیگر از مستمسکهای استعمار نوین جهت دخالت در سرنوشت ملتهای دیگر است و مبنای نظری آن، تفکر «لیبرال -دموکراسی» غربی است که نهتنها مورد اجماع صاحبنظران و متفکران و حقوقدانان جهان نیست بلکه منتقدان و مخالفان بسیاری در عالم اندیشه غربی نیز دارد. هژمونی غرب و استعمار جدید اولا، ادعا میکند که این نظام حقوق بشر از نوع غربی، مورد اجماع جهانی است و اگر نیست باید باشد!! و ثانیا، ناظر و مجری و متولی اجرای آن در سراسر جهان، همانا غرب است و آمریکاییها و انگلیسیها، که خود بزرگترین نقضکنندگان حقوق بشر در جهاناند، جهت احقاق حقوق شهروندان از حکومتهای غیر وابسته به خود، حق دارند در سراسر جهان، اقدام و دخالت کنند و نام این دخالتها را نیز «مسئولیتپذیری جهانی» (Global Responsibility) مینهند. ابتدا یک نظام حقوقی ساختگی را برای جامعه جهانی، تعریف میکنند و سپس خود را متولی جهانی آن مینامند و از آن استفاده ابزاری میکنند حال آنکه اولا، غرب در سرزمین خویش بسیاری از همان حقوق را رعایت نمیکند و ثانیا، آن حقوق را بهویژه در مورد ملتهای دیگر بارها نقض کرده و میکنند و ثالثا، رژیمهای دستنشانده آنان در سراسر جهان، غالبا جزء نقضکنندگان اصلی همین حقوق هستند.
«دموکراسی و مردمسالاری»، شعار ابزاری دیگری در خدمت «جهانیسازی سلطه غرب» شده است که بهرغم تمامیتخواهی آنان در گستره جهانی و استثمار و سرکوب ملتهای ضعیف و تشکیل رژیمهای استبدادی وابسته به خود و بهرغم استفاده غیردموکراتیک از قدرت نظامی و سیاسی و اقتصادی خود در جهان، شعار آن را صرفا علیه جوامع مستقل سر میدهند. اگر آزادترین و منصفانهترین انتخابات و صادقانهترین مردمسالاریها (Free And Fair Elections) - نظیر آنچه بیش از 20 سال است در جمهوری اسلامی ایران اتفاق میافتد - برخلاف منافع آنان نتیجه دهد، باز هم در تبلیغات آنان، غیردموکراتیک و نقض دموکراسی به شمار میرود اما اگر استبدادیترین رژیمها به منافع آنان خدمت کند در نظر آنان، «خدمت به دموکراسی» تلقی میشود گرچه کمترین ظرفیت سیاسی را داشته باشد. هر رژیم دموکراتیک که به منافع آنان خدمت نکند، به رسمیت شناخته نمیشود و خود بارها گفتهاند که تنها انتخاباتی را به رسمیت میشناسند که زیر نظر آنان یا سازمان مللشان صورت گیرد و نیز نتیجه دلخواه آنان را بدهد. «جامعه مدنی جهانی» (Global Civil Society) مورد نظر آنان همین است و بس.
این دموکراسی و با این نتایج است که باید بر کشورهای مستقل و غیروابسته، تحمیل شود و یکی از اصلیترین ابزار «جهانیسازی سلطه غرب» همین مفهوم است و این تحمیل حتی با جنگ و ترور و کودتا امروز در سراسر جهان صورت میگیرد تا برای سلطه آنان «مشروعیت مردمسالارانه»!! به ارمغان آورد. هژمونی لیبرال - سرمایهداری غرب، از همه ملتها و فرهنگها میخواهد که خود و ارزشهای خود را فراموش کرده و تغییر دهند و با منافع غرب و فرهنگ آن، هماهنگ شوند و همه بشریت دین و باورها و ارزشهای خود را به این ترتیب، با «فرهنگ معیار» تطبیق (Adapting) دهند. مسلمانان باید اسلام را تغییر داده آن را با ایدئولوژی و منافع غرب هماهنگ کنند. اسلام باید به نحوی بازخوانی و تفسیر شود که با لیبرالیسم سرمایهداری و دموکراسی غرب و با منافع استکبار غربی، همراه شده و توجیهگر آنها باشد.
امپریالیسم غرب پس از سقوط کمونیسم، جهان را بیصاحب و بیرقیب میبیند و با هدف «غربیسازی جهان»، از «جهانیسازی» سخن میگوید و نشان داده که در این سلطه جهانی نه به اخلاق و نه بر قراردادهای بینالمللی و نه به دموکراسی پایبند نیست. هدف، «استثمار جهان» - چه با شعار روشنفکری و تبلیغات و چه با میلیتاریسم و جنگ و خشونت- است. نه ملتها و نه دولتهای دیگر، هیچیک استقلال و موضوعیت نخواهند داشت و حق تصمیمگیری مستقل (determination Self) کاملا بلاموضوع و بیزمینه میشود. چیزی به نام «حاکمیت ملی» و «حق حاکمیت» بر سرنوشت خویش وجود نخواهد داشت و مساوات حقوقی دولتهای کوچک با دولتهای بزرگ، انکار میشود. وقتی سخن از سرنوشت مشترک جهانی و مسئولیت مشترک جهانی به میان میآورند بدینمعنی است که بگویند ما هم جزء سرنوشت شما ملتها هستیم بلکه سرنوشت شما به تصمیم ما منوط است و ما از این پس برای جهان تصمیم میگیریم. به عبارت دیگر این دهکده جهانی، کدخدا میخواهد و کدخدای جهان ما هستیم!زیرا دوره اعتبار «دولت - ملتها» به سر آمده و ما حق دخالت در امورات همه دولتها و ملتها را داریم ولی این معادله به عکس، صدق نمیکند؛ یعنی بقیه ملتها و دولتها حق دخالت در امور داخلی آمریکا و انگلیس و... را ندارند. به عبارت دیگر، دهکده جهانی، یکطرفه و از بالا و پایین است! بقیه ملتها خودمختاری در تصمیمگیری ملی برای خود ندارند ولی ما حق دخالت در همه جا داریم. مستمسک تبلیغاتی دیگر برای کسب اقتدار مطلق بر جهان، شعار «خلع سلاحهای کشتار جمعی» و «کنترل تسلیحاتی» است. رژیمهایی این شعار را سر میدهند که بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان و استفادهکنندگان سلاحهای کشتار جمعی در جهان میباشند و برخی از مخوفترین سلاحها را منحصرا خود در اختیار داشته و حتی مصرف کردهاند. سلاحهای هستهای، شیمیایی و میکربی را همان منادیان خلع سلاح جهانی و صلح جهانی تولید و مصرف کردهاند و درعین حال از امنیت پیشرفته
(Promoting Security) سخن میگویند. آنان رژیمهای وابسته به خود را به انواع سلاحهای کشتار جمعی مجهز میکنند و در عین حال با شعار خلع سلاح جهانی و کنترل تسلیحات، به دنبال خلع سلاح رژیمهای تسلیمنشده هستند. امنیتی که آنان تعقیب میکنند امنیت خود و وابستگان است و صرفا به خلع سلاح دیگران و مسلحتر شدن روزبهروز خود میاندیشند.
در نیم قرن اخیر، نزدیک به 150 جنگ با حدود 25 میلیون تلفات رخ داده است که در کلیه این جنگها، مستقیم یا غیرمستقیم، آمریکا، انگلیس، صهیونیسم و... حضور داشتهاند. سه میلیون کشته در جنگ کره و دو میلیون کشته در جنگ ویتنام، تنها یک نمونه از امنیت جهانی و صلحطلبی کدخدایان دهکده جهانی است. آنان فقط ظرف 30 سال اخیر، نزدیک به 200 بیلیون دلار سلاح به رژیمهای وابسته به خود در خاورمیانه و 70 بیلیون دلار به آفریقا، 68 بیلیون دلار به خاور دور، 60 بیلیون دلار به آسیای جنوبی و 50 بیلیون دلار به آمریکای لاتین، سلاح فروختهاند و جالب است که 90درصد این سلاحها را همان پنج عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل تولید و صادر کردهاند و نزدیک به نیمی از این صادرات اسلحه، بهویژه کار ایالات متحده آمریکا بوده است.
قدرتهای غربی، «واحد ملی» و «امنیت ملی» را هرگاه به نفع آنان باشد به رسمیت میشناسد ولی درخصوص مخالفان خود، همه این مفاهیم را انکار میکنند و در چنین موقعیتهایی، مساله «امنیت جهانی» را پیش میکشند و سپس از رسالت جهانی و بشردوستانه خود سخن میگویند!
آنان شعار «غیرنظامیکردن جهان» را سر میدهند و در عین حال، همه شهرها و مناطق مسکونی مربوط به ملتهای یاغی!! را منطقه «نظامی»، اعلام میکنند و کثیفترین کشتارهای دستهجمعی را سازمان میدهند. اشغال افغانستان و عراق، آخرین نمونههای حی و حاضر از این ترفند است.
همه این جنایتها عاقبت در خدمت سرمایهداری صهیونیسم جهانی قرار میگیرد. کمپانیهای چند ملیتی مدتهاست که به قلمروی فراملی و فرامنطقهای اندیشیده و دست یافتهاند و اینک به دنبال ایجاد رسمی «بازار جهانی تضمین شده و تحت اختیار» (Global Market) و تاثیرگذاری بر شبکههای تولید، توزیع و مصرف جهانی و کنترل کاملتر اقتصاد جهانیاند. تجارت جهانی(GATT, WTO) در راستای بازاریابیهای جدید و نوعی توتالیتریسم اقتصادی، طرح و هدایت میشود. رقابت در بازار جهانی، کاملا ناسالم، نابرابر، شیبدار و در جهت منافع کشورهای سرمایهداری غرب و توسعه گسست فقر و غنا و حفظ فاصلههای طبقاتی بینالمللی است و همه نظریهپردازیهای آنان در حول «توسعه اقتصادی»، در واقع، در جهت توسعه منافع سرمایهداری غرب و هضم اقتصاد ملی در قدرت اقتصاد جهانی غرب، طرح و مصرف میشود، همان گونه که تئوریهای «توسعه سیاسی» در جهت گسترش سلطه سیاسی غرب و تئوری «توسعه فرهنگی» در جهت جهانیشدن فرهنگ مادی غرب، طرح و آموزش داده میشود. طرح مبحث «محیطزیست» نیز یکی دیگر از شوخیهای تبلیغاتی هژمونی سرمایهداری غرب است. زیرا هیچفرآیندی در تاریخ به اندازه استثمار بیرویه منابع طبیعی جهان توسط قدرتهای اقتصادی غرب و تکنولوژی آلودهکننده آنان و نیز تولید و کاربرد سلاحهای هستهای و شیمیایی و میکروبی و زبالههای اتمی توسط آنان و مصرف بیرویه انرژی و صنایع، به محیطزیست و منابع طبیعی، صدمه نزده است و در عین حال، منابع اصلی آلودگی زمین، آبها و فضا، خود؛ منادی حمایت جهانی از محیطزیست شدهاند!
همه سازمانهای بینالمللی و در راس آنها سازمان ملل متحد تحت نفوذ یا تحت امر سرکردگان مافیای «قدرت و ثروت و رسانه» های جهانند و همه اجزای این شبکهها، قطعات پازل واحد «جهانی شدن» و وحدت در سایه ابرقدرتها به شمار میروند. بنابراین، «قانونگرایی» در ذیل قوانین بینالملل، لطیفه دیگری است که در ذیل سیاستهای هژمونی قدرت و سرمایه و تبلیغات جهانی، مفهوم مییابد. این قوانین زیرنظر آنان و با حق و توی آنان وضع میشود و بهعنوان ابزاری برای کنترل جهان به کار میرود و هرگاه احیانا برخی از این قوانین با منافع خود آنان سازگار نیفتد به راحتی کل قوانین و نهادهای بینالمللی را دور زده و به تمسخر میگیرند. هیچ مشارکت جهانی حقیقی و دموکراتیک، نه در وضع قوانین بینالملل و نه در نظارت و اجرای این قوانین وجود ندارد. امکان قضاوت و نظارت بر قدرتهای بزرگ مطلقا وجود ندارد و آنان حتی همین قوانین را که زیر نظر خودشان وضع میشود، در موارد بسیاری رعایت نمیکنند و معذلک ناظر و ناظم جهان نیز هستند. اعضا شورای امنیت جهان در سازمان ملل، که حق وتوی کلیه مصوبات سازمان ملل را دارند، در واقع همان برندگان خونینترین جنگهای جهان و مسلحترین قدرتها هستند. شورای عالی قضایی جهان که میخواهد جنایات بینالمللی را شناسایی و مجازات کند، خود زاییده همان قدرتهای اصلی است. عرف بینالمللی را نیز رسانههای مقتدر جهانی که در اختیار امپریالیستهاست، ساخته و بدان شکل و جهت میدهد.
