

برگسون در مباحث خود مربوط به خویشتن (self)، میان دو بعد یا دو جنبه تمایز نهاده است؛ جنبه مکانی تصنعی و جریان زمانی عمیقتر. به گفته برگسون، وقتی ما درونگرا هستیم و جریان خودآگاهی عمیقتر را تجربه میکنیم، آنگاه بیش از هرزمان دیگری خودمان هستیم. ما خودمان را از گذشته به حال میآوریم و با هر حرکت خلاقانه، خود را وارد آینده میکنیم.
برگسون در کتاب «تحول خلاق»، موضوع را اینگونه بیان میکند: هر چه در آگاه ساختن خودمان از پیشرفتمان در یک مسیر موفقتر باشیم، بیشتر احساس میکنیم که بخشهای متفاوتی از وجود ما وارد یکدیگر شدهاند و کل شخصیت ما متمرکز بر یک نقطه یا یک لبه تیز است که بر آینده تاکید دارد و بیوقفه تلاش میکند به آن برسد.
ما از این سطح عمیقتر به جنبه تصنعی خودمان -از طریق تمدد اعصاب- عبور میکنیم. بهمحض اینکه تلاش برای «رسیدن به حال از گذشته» را متوقف کنیم، خودآگاهی ما پراکنده میشود و ارتباط با مرحله بعد قطع میشود.
وقتی خویشتن ما پراکنده میشود، گذشتهای که جمع کردهایم و به نیرویی جدانشدنی از ما تبدیل شده، به هزاران مجموعه تقسیم میشود که خارج از یکدیگر قرار دارند.
بدین ترتیب، خویشتن ما وابسته به جهتگیری مکانی است. مکانیت و طول زمان ویژگیهای متفاوتی از زندگی خودآگاه هستند و ما میتوانیم با معکوسسازی، از یک مرحله به مرحلهای دیگر برویم.
به گفته برگسون، اکنون همین فرآیند است که نمایانگر سرنخهایی برای رابطه میان خودآگاهی و ماده است. این شکلی از مکان در قبال خودآگاهی است که مبنای هوش است و از آنجا که هوش و ماده در یکدیگر ذوب میشوند، ما میتوانیم منشأ ماده را در منشأ خرد کشف کنیم.
از آنجا که ماده توسط هوش تعیین میشود و توافقی مشهود میان آنها وجود دارد، ما نمیتوانیم منشأ یکی را بدون روشن کردن منشأ دیگری مشخص کنیم. یک فرآیند یکسان باید بهطور همزمان هم دارای ماده باشد و هم خرد و هر دو مشترکاتی دارند.
این مشترکات را برگسون «خودآگاهی» و «فوق خودآگاهی» مینامد و همانند زمان و مکان یا شهود و خرد، معکوسسازیهای ماده و زندگی خودآگاهی کیهانی هستند. از منظر کیهانی، «فیزیک صرفا همان فیزیک معکوس شده است.»
این امر توضیح میدهد چرا ذهن، توسعه را در اشیا میبیند. گرایش طبیعی ذهن به «آرامش» و «پراکندن محتوای آن در فضا» است اما ماده این گرایش را تعمیم میدهد: «ماده به ذهن کمک میکند تا تمایلات خاص خود را دنبال کند؛ این نمایانگر یک نیروی جنبشی است.» اما همچنانکه ماده، ذهن را به سمت مکانیت میبرد، گرایش مکانی ذهن به تقسیمبندی و تعمیم ماده کمک میکند. و باید متوجه این امر بود که ذهن شکل اشیا را از ماده جدا میکند و این «شکلهای مجزا شده» است که تعمیمیافته بهنظر میرسند. البته وقتی توجهات منحرف میشوند، ویژگیهای پیشبینی شده در زمینهای که از آن بروز میکنند، ادغام میکنند. به نظر میرسد جدا کردن نگرش استروسکوپی ما از اشیا و عمق و اتحاد ابژهها، محو میشود.
این چشمانداز نمایانگر انبوهی مثال است. همه ما میدانیم که نگرش استروسکوپی در یک طیف نسبتا محدود ممکن است. خارج از این طیف، آنچه وجود دارد که ما فروپاشی سطوح مینامیم و ابژهها انواع مختلف «تحریف» را متحمل میشوند. بنابراین، یک دامنه مملو از برآمدگیها و سربالاییها (شیب به سمت بالا) در یک زاویه خوب است و همانند یک صحنه نقاشی شده در مقوی، مسطح و عمودی است.
هرچه گستره نگرش ما بیشتر شود، کمتر آبژههای مجزا را برداشت میکنیم. واقعیت آن است که نگرش ما همچنان مکانی باقی میماند اما تعمیم اشیای فردی چندان مشهود نیست. از نظر برگسون، این نشانگر آن است که دوام ماده، یک موضوع نسبی است همانند مکانیت خودآگاهی که نسبی است.
این میتواند هر معنایی داشته باشد اما ماده خود را در فضا تعمیم میدهد بدون اینکه تعمیم آن بهصورت مطلق باشد و در این حالت، قابل تجزیه به سیستمی مجزا نیست. در مراجعه به ماده براساس ویژگیهای مکانی، ما خودمان را به نقطه پایانی حرکتی میرسانیم که در آنجا ماده صرفا نشانگر جهتهاست.
بنابراین ما درمییابیم که «ماده و خرد شکل یکدیگر را تعریف میکنند» یا «ماده بهطور کامل شکل خرد را تعیین نمیکند و خرد نیز بهطور کامل شکل ماده را مشخص نمیسازد بلکه خرد و ماده بهطور گستردهای خود را با یکدیگر سازگار میسازند تا به شکلی مشترک دست یابند».
بهعلاوه، سازگاری به شکلی کاملا طبیعی رخ داده زیرا همین معکوسسازی از یک حرکت رخ داده که تفکر ذهن و مادیت اشیا را خلق میکند.
* نویسنده : رحمت عاشوری پژوهشگر و مترجم
