
اگر مکتوبات را نشانه خودآگاهی بدانیم و درنتیجه به دنبال مکتوباتی بگردیم که نشان میدهند دانشگاههای ما برخوردار از خودآگاهی به هویتشان هستند احتمالا چیز خاصی پیدا نکنیم. دانشگاهها در ایران اساسنامه نظری ندارند. تاسیس دانشگاهها وابسته به جدالهای خودآگاه و آشکار نظری نیست.
دانشگاهها در ایـران اساسنامه نظری ندارند

شما یکی از اولین افرادی هستید که حوزه معرفتی به نام «فلسفه دانشگاه» را در ایران مطرح کردید و آن را در جامعه ما رواج دادید، از منظر فلسفه دانشگاه مساله اصلی دانشگاه ایرانی کدام است؟
خیلی ممنون. من هم خوشوقتم که با شما گفتوگو میکنم بهخصوص که این گفتوگو در راستای پرکردن یک صفحه از یک شماره روزنامه نیست و برای روزنامه وزین شما دانشگاهپژوهی یک پروژه جدی و مستمر به نظر میرسد. من خود را در ادامه سنت و تلاش گذشتگانی میبینم که در طول چندین دهه در ایران حساسیتهای نظری و عملی مهمی به مدرسه و دانشگاه داشتند و به ما هم آموختند چگونه از سطح ظاهر پدیدهها به لایه درونی آنها توجه کنیم. تاملات نظری درباره دانشگاه حتما توسط بسیاری از پیشکسوتهای من عمیقا صورت گرفته است و من هم به دنبال این سنت باارزش و درکنار دیگران تلاشهایی را تازه آغاز کردهام.
و اما پرسش شما؛ ما در دوره جدید فکریمان از صد و اندی سال پیش تاکنون مسائل مبتلابه خود را عمدتا صورتبندی سیاسی کردهایم و پاسخ سیاسی هم دادهایم، منظورم از پاسخ سیاسی دقیقا معنای ساده سیاسی است نه معنای عمیق آن. معنای عمیق سیاست دلالت بر مدنیت دارد و روشن است که هیچ چیز در جامعه انسانی غیرسیاسی نیست. اما منظور من از سیاسیشدن دیدنِ امور در افق دعاوی جریانهای جاری سیاسی روز است که پاسخهایی از همان دست را هم به بار میآورد. البته ما این مسائل سیاسی را با انبوهی از اصطلاحات و تعابیر نظری همراه و بزک میکنیم و بعد دچار ارضای نظری بودن میشویم. نشانه اصلی ادعای من این است که ما درباره کلانمسالههای خود، مانندمساله آزادی، عدالت، ماهیت علم، رسالت دانشگاه، به هیچ نظریه خوشساخت و عمدتا مقبولی نرسیدهایم و حتی خیلی اوقات نخواستیم که برسیم و ضروری ندیدیم. دانشگاه هم بر همین منوال است. طرح «مساله دانشگاه» در ایران تابع یک خودآگاهی معروف به خودآگاهی عقبماندگی است. این خودآگاهی در سطح سیاستمداران شکل گرفت و به یک دغدغه حکومتی و فوری بدل شد که در جریان مشروطه با واکنشهای ضدحکومتی فوری هم مواجه شد. این طرحمساله و طرحپاسخ در بستر سیاست روز کمابیش تاکنون هم ادامه داشته است. درنتیجه بسیاری از زحمات، دلسوزیها و برنامهریزیها بهرغم خیرخواهانه بودنشان ما را به وضعیتی رساندهاند که هنوز تعبیر روشنی از چیستی دانشگاه و رسالت آن نداریم. دانشگاهها در ایران نیاز دارند تا از دایره تنگ طرحمساله سیاسی و پاسخ سیاسی و جناحی و منفعتی بیرون آمده و اول درباره خودشان تاملات نظری کنند. اکنون به گمان من دانشگاه باید از شر صورتبندیهای کوتاهمدت خود را نجات دهد و از خود بپرسد هویت دانشگاه آنگونه که بناست در ایران باشد، چیست؟
اصلا آیا قرار است ما یک هویت واحدی به نام دانشگاه ایرانی داشته باشیم یا نه؟ خود این پرسش بهصورت جدی و در سطح کنشگران غیرسیاسی کمتر مطرح بوده است. البته اتفاقاتی در این سالها درحال وقوع است، اما درمجموع از مبدا تاسیس دارالفنون یا دانشگاه تهران تقریبا فاقد طرح نظریه درباره دانشگاه توسط نخبگان در مشارکت با فعالیت موثر کنشگران دانشگاهی هستیم. این بحران موجب سرگردانی همه کنشهای دانشگاهی شده است. اگر مایل بودید با شواهد بیشتری در ادامه ادعای خودم را نشان خواهم داد.
هویت دانشگاه را بیشتر توضیح میدهید؟
هویت دانشگاه تفسیر وحدتبخشی از کار دانشگاهی است که در ذهنیت کنشگران دانشگاه رقم میخورد و باورها، ارزشها، عواطف، آرمانها و کنشهای مربوط به دانشگاه را شکل داده و وحدت میبخشد. پاسخ به چیستی هویت دانشگاه «ایده دانشگاه» را تعیین میکند و درباره رسالت دانشگاه، نظام ارزیابی دانشجویان و استادان، نظام تقسیم دانشکدهها و گروهها، نحوه ارتباطات دانشگاه با توده مردم، حاکمیت و بازار و صنعت و مانند آن وحدترویه ایجاد میکند. این شبکه مفهومی که پیرامون ایده دانشگاه شکل میگیرد باید هم منطقا خوشساخت باشد و هم پذیرندگی و معقولیت حداکثری داشته باشد. چهبسا شما روی کاغذ یک مفهوم خوشساخت و منطقی طراحی کنید ولی هیچ پذیرندگی نداشته باشد، چراکه برآمده از ذهن و عمل کنشگران واقعی نیست بنابراین کنشگران واقعی با آن از ابتدا غریبهاند و حتی با آن مقابله میکنند و ناآشنا هستند.
پس دانشگاهها در ایران تعریفی از هویت خود ندارند!
اگر مکتوبات را نشانه خودآگاهی بدانیم و درنتیجه به دنبال مکتوباتی بگردیم که نشان میدهند دانشگاههای ما برخوردار از خودآگاهی به هویتشان هستند احتمالا چیز خاصی پیدا نکنیم. دانشگاهها در ایران اساسنامه نظری ندارند. تاسیس دانشگاهها وابسته به جدالهای خودآگاه و آشکار نظری نیست. معمولا نوشتههایی در حد یکی، دو صفحه کلیگویی دیده میشود که کاملا هم مشخص است که نوشته مدیران است و نه اندیشهورزان. مدیرانی دور هم جمع شدهاند و اهداف و رسالتهایی را فهرستوار پشتسر هم ردیف کردهاند که عبارتند از همه خوبیهای عالم حتی اگر متناقض باشند. بعد از آن فورا میرویم سراغ نظام تقسیمات دانشگاهی در قالب یک تقسیم سازمانی. بدون اینکه هنگام تقسیم گفته شود، ملاک تقسیمبندی چیست؟ چه تعریفی از علوم طبیعی یا علوم انسانی داریم؟ آیا علوم پایه طبیعی محسوب میشوند یا مستقلند؟ با چه ملاکی حقوق باید دانشکده مستقل داشته باشد؟ طبق چه تعریفی جغرافیا باید عضو دانشکده ادبیات باشد یا علوم زمین. هیچکدام از اینها هیچ تعریف روشنی را بهعنوان تکیهگاه خود ندارند. در این صورت تمام تقسیمبندیها تابع لابیهای سیاسی میشوند. وقتی سیاسی گفته میشود منظورم بازی قدرت است. من مثالهای روشنی در این زمینه در دانشگاه خودمان دارم. یک مدیرگروه ذینفوذی با تصور اینکه ما اگر عضو فلان دانشکده باشیم امتیازات بیشتری میتوانیم جذب کنیم تلاش کرده و موفق شده گروه خودش را به آنجا منتقل کند و چند سال هم آنجا بوده است. بعد متوجه شده تعداد مقالات استادانشان با تعداد مقالات گروههای دیگر در همان دانشکده برابری نمیکند، زیرا آنها کارشان به نحوی است که تعداد مقاله بیشتری میدهند ولی استادان گروهشان نمیتوانند آن اندازه مقاله بدهند. بعد همان فرد که نفوذ بالایی داشته تلاش کرده و موفق شده گروه در همان دانشکده بماند ولی ارزیابی مطابق با دانشکده دیگری انجام شود. همان فرد هر دو کار را انجام داده، این یعنی تعیین وضعیت یک گروه علمی براساس بازیهای قدرت. نمونههایی از این دست بسیارند.حال فرض بگیرید در این شرایط دانشمندی رئیس دانشگاه میشود و میخواهد جلوی این بازی قدرت بایستد؛ فرض بگیرید وی خیرخواهانه براساس ارزشهای علمی میخواهد تصمیم بگیرد که این گروه در این دانشکده باشد یا آن دانشکده. او چه نیرویی دارد تا برای این تصمیم بدون دخالت زور تصمیم بگیرد؟ به چه نظریهای درباره تعریف این رشته یا دانشکده، نظام رسالت یا ارزیابی آن تکیه کند تا براساس ارزشهای نظری بگوید که این گروه نباید عضو این دانشکده باشد یا باید باشد. البته حتما بخشی از بازی قدرت توجه به ساخت علمی هم هست. یعنی مدیران در توجیه بازی قدرت خود لایهای از مباحث نظری را هم مطرح میکنند ولی این روبناست و نه زیربنا. چون تعریف و توصیف روشنی وجود ندارد و چون ملاکهای متناظری وجود ندارند، این دلالتها ذوقی و موردی هستند.
این موضوع که میفرمایید از تبعات کالاشدگی دانشگاه و آموزش نیست؟
کالاشدگی خودش از پدیدههای نوظهور است. البته منظورم تئوری شفاف کالاییشدن است وگرنه نوعی کالایی شدن در تاریخ علم وجود داشته است. همیشه سفارش و مانند آن را داشتهایم. اما اینکه کسانی بیایند و بگویند علم باید کمک کند رفاه افزایش یابد و درآمد افزایش پیدا کرده و تولید ثروت کند، این اتفاق خیلی معاصر است. به لحاظ گفتمانی اتفاق معاصری است در کل دنیا. البته امروزه در همه جای دنیا خیلی قدرتمند شده است. حال اگر دانشگاهی بخواهد از کالاییشدن دانش پرهیز کند ابتدا باید هویت دانشگاهی خود را بر پایه ایدهای غیر از ایده درآمدزایی بنیان نهد و در جایی که شفافیتهای گفتمانی وجود دارد میتواند در برابر هر چیزی که هویتش را تهدید کند، مقاومت کند. این نتیجه خودآگاهی برآمده از هویت داشتن است. آمارها به ما میگوید دانشگاه هاروارد که هویتش را جستوجوی حقیقت میداند بهخوبی توانسته در برابر موج درآمدزاشدن دانشگاهها غلبه کند. نمره پژوهش و آموزش این دانشگاه در سالهای اخیر بین 96 تا 97 است، درحالی که نمره درآمدزاییاش در سالهای مختلف بین 30 تا 40 است. این یعنی مقاومت معنادار کرده است در برابر کالاییشدن دانش دانشگاهی؛ آن هم در جامعه آمریکا که مهد سرمایهداری است. این چگونه ممکن است؟ سوال من این است. چگونه ممکن است چندهزار دانشجو، کارمند و استاد همه با هم، کنشی انجام دهند که سرجمع آن این نمره باشد؟ آیا میتوان این کار را با دستور انجام داد؟ آن هم سالهای متمادی. با دستور هیچ اتفاقی نمیافتد. یک نظام خودآگاهی که کارمند جزء هم در آن کم و بیش این را میفهمد که من باید تسریع بدهم در فرآیندهای آموزشی و پژوهشیام. او هم در حد خودش تلاش میکند. اینقدر تکرار شده است و متن وجود دارد و اینقدر که کارگاه وجود دارد این فهم نهادینه میشود که هویت ما آموزش و پژوهش است. ما همبولتی و جستوجوگر حقیقت هستیم. چه کنیم تا شکافهای جستوجوگری حقیقت پر شود؟ بخش مالی دانشگاه در هاروارد یا پرینستون میداند باید جوری درآمد کسب کند که مجبور نباشد به استاد بگوید برو از کارخانهها و دولت پول جور کن. من نمیتوانم جوری درآمد کسب کنم که وابسته به دولت ترامپ باشم. ترامپ اگر پول نداد چه کنیم؟ ضمنا مسئول مالی باید بداند همان مقداری هم که از دولت میگیرد از کدام ردیف میگیرد؟ از بخش خیر عمومی میگیرد یا از بخشهای دیگر؟ وقتی هاروارد از بخش خیر عمومی پول میگیرد معنای آن این است که از من انتظار بازخورد فوری نداشته باش. البته وظایفی دارد مثلا اگر کتابی منتشر میکند باید کتابی باشد که ناشر خصوصی دنبال آن نمیرود و برای جامعه مفید است و قیمت آن در حد دانشجوی معمولی باشد. ولی بخش مالی دانشگاه میگوید اگر از دولت میگیریم باید از ردیف خیر عمومی باشد و بخش مالی دانشگاه برای رفع مابقی نیاز دانشگاه تمام تمرکز خود را گذاشته روی وقف. چرا؟ چون هویت دارد. اینگونه نیست که اگر رئیس بخش مالی عوض شد بگوید من چند کارخانه آشنا دارم بروم از آنها پول بگیرم. مگر میشود مکدونالد با شما قرارداد ببندد و پول بدهد و بگوید هیچ سودی هم دنبال نمیکنم؟ البته مگر اینکه مکدونالد بگوید وقف میکنم. این با اسپانسرشدن تفاوت میکند. اسپانسر یعنی دو طرف باید به هم سود برسانند.
اگر دانشگاهی بخواهد با بازار تعامل مستقیم برقرار کند آیا خللی در هویت دانشگاه ایجاد میشود؟
من هیچ مشکلی با دانشگاه تجاریسازی شده و کارآفرین و درآمدزا ندارم. برعکس سنت چپ که از هر طریق میخواهند با آن مخالفت کنند، من اینگونه نیستم. مساله رفاه مساله مهمی است، روح زمانه است و نمیتوان به آن بیتوجه بود و کاملا انکار و ابطالش کرد. اگر بازار را غول تصور کنیم، این غول زمانی دانشگاههای ما را قورت میدهد که دانشگاهها هیچ هویتی نداشته باشند. در آن صورت نمیتوانند مقاومت معنادار کنند نه سروصدا بلکه مقاومت معنادار. اگر هم بازار را دارای امکان و فرصت رشد تصور کنیم باز فقط هنگامی خیری دوسویه پدید میآید که دانشگاهها با علم به هویتشان آماده تعامل باشند. ولی مهم است که قرار نیست همه دانشگاهها درآمدزا و کارآفرین باشند.
تاکید شما بیشتر بر همین هویت جستوجوگری حقیقت است؟ سایر هویتها چطور؟
نه، اینگونه نیست. من وقتی نگاه میکنم به یک دانشگاه کوچک و موفق که هویت کارآفرین و درآمدزا دارد و سهم دارد در پیشبردن علم و فناوری، اصلا نمیتوانم مشروعیت این ایده را نادیده بگیرم. حتی دانشکدهها و دانشگاههای الهیاتبنیان را به هیچوجه نباید نادیده گرفت. اینها با لایهای از معرفت جامعه انسانی درگیر هستند. مساله طرح میکنند. امروز شما میبینید که دانشگاههای الهیات بنیان اروپایی و آمریکایی چقدر درگیر موضوع محیطزیست هستند، بدون اینکه سفارشی رفتار کنند. چون خودشان را وابسته به هویت دانشگاه الهیات بنیان میدانند. اینها هم با تکیه بر ایده خودشان از علم و دانشگاه درگیر مسائل زمانه هستند و نتیجه کارشان این است که در بخش مهمی از مسائل زمانه صاحبنظر و راهکار هستند. پاپ یک نامه صدوهشتاد صفحهای در مورد موضوع محیطزیست منتشر کرد که محصول تاملات استادان کاتولیک در دانشگاههای دینی و بحثهای مفصل آنها بود. در قرن بیستویکم هم ما میتوانیم جدا از وجود دانشگاههای الهیات بنیان دفاع کنیم. من هیچ گمان بدی ندارم که بودن دانشگاه امام صادق(ع) یا دانشگاههای مشابه آن با یک رویکرد الهیاتبنیان خیر است برای دانشگاههای ایرانی. به همین ترتیب دانشگاههای کارآفرین یا دولتمحور را هم ضروری میدانم. من کاملا با کسانی که میگویند دانشگاه فقط باید جستوجوگری حقیقت کند، مخالفم. مگر جهان انسانی یک لایه دارد؟ ولی از آنسو هم نمیپذیرم که جایی برای دانشگاههای جستوجوگر حقیقت نگذاریم یا شأن آنها را حاشیهای کنیم. بدون دانشگاههای جستوجوگر حقیقت و غیردرآمدزا آیندهای ماندگار قابلتصور نیست. ما امروزه باید به این سمت برویم که به جای پرسش از دانشگاه ایرانی از دانشگاههای ایرانی بپرسیم. دانشگاهها بیایند خودشان براساس سنتی که تا حالا جلو آمدند هویتشان را بازاندیشی کنند، بدون دستور و بخشنامه و ایده برتر مطلوب خود را پیدا کنند.
آقای دکتر شما در مباحث خود یک خط تاریخی میکشید از عباس میرزا تا امروز و همچنین در اروپا از قرون وسطی تا امروز؛ رابطه نهادهای عالی علمی پیش و پس از این خطوط چگونه بوده و چه اثراتی داشته است؟
این خطگذاریها نسبی و نمادین است. در اروپا دانشگاههای سده میانه احتمالا از ساختار مدارس عالی پژوهش در جهان مسلمانان الگوهایی گرفتهاند، هرچند نمیشود در اینباره اغراق کرد. مدارس اسلامی به گمانم حتما نوعی مدرسه عالی محسوب میشوند و نه مدرسه به معنای آموزش ابتدایی؛ دستاورد این مدارس که همان دانش باشد بیگمان در سده میانه اروپا را تحتتاثیر قرار داده بود ولی ساختار مدارس را مطمئن نیستم. فتح قسطنطنیه توسط ترکان شروع یک خودآگاهی بزرگ تاریخی برای اروپاییها بود، زیرا نوعی ادراک عقبماندگی به نسبت مسلمانان برای اروپاییها فراهم آورد. این امر تکاپوی عجیبی هم بین متفکران اروپا ایجاد کرد و بازنگری معناداری در سنتهای آموزشی آغاز شد که به تحولات دانشگاه در اروپا انجامید. طی چند سده رشد زیادی در دانشگاههای اروپایی پدید آمد و سرانجام در سده نوزدهم دانشگاه اروپایی به روایت خاص فرانسویاش الگوی کار علمی مدرن در ایران شد. از یکسو اروپا در سده نوزدهم شاهد امپراتوریهای بزرگی چون فرانسه و روسیه میشود و از این طریق در بزرگ شدنش به چشم میآید و از سوی دیگر ادراک عقبماندگی برای ما ایرانیها هم پدید میآید. ما که در جنگ از روسیه شکستخوردهایم برای تقویت خود به سمت فرانسه و هلند و انگلستان و مانند آن میرویم. شاید خیلی ربط نداشته باشد ولی برای من جالب است که در دوره قاجار وزیر مختار بریتانیا در ایران در مقطعی جیمز موریه بوده و موریه شاگرد هنری نیومن است که کتاب 500صفحهای ایده دانشگاه را نوشته است. در دوره رضاشاه و تاسیس دانشگاه تهران، ما افراد دانشگاهدیده جدی داریم مثل فروغی، حکمت، عیسی صدیق و سیاسی و به نظر من برخی از اینها جزء مهمترین کسانی هستند که بارقههایی از ایدهپردازی در مورد دانشگاه نزد آنها دیده میشود، بهویژه صدیق که کتابش هم تازه منتشر شده است. توجه کنید بعد از 100سال کتابی تئوریک که یک ایرانی نوشته را ترجمه میکنیم. تاخیر را ببینید. احساس نیاز تئوریک نکردیم. از آن هنگام به بعد دانشگاهها در نگاه رسمی همواره قرار بوده خدمتگزار دولتها باشند، هرچند در عمل دانشگاهها لزوما تن به این خواست ندادهاند. درنتیجه شکافی میان دانشگاه و حاکمیت همواره در این هشتاد سال دیده میشود. البته در بیانهای عمومی سخنان متناقضی درباره دانشگاهها گفته شده است. نشانههایی از همه ایدهها هست؛ جستوجوگری حقیقت، خدمتگزاری به الهیات و درآمدزایی. درمجموع همهچیز گفته میشود ولی به نظرم همه اینها را میتوان در سایه خدمتگزاری اهداف دولت- ملت فهمید. در این شرایط معمولا کنشگران آنتیتز میشوند که این باعث التقاط میشود.
به نظر شما ما نمیتوانیم در دورههای گذشته مکتبها و اندیشمندانی را در ایران پیدا کنیم که نمادهای کامل هر یک از این ایدهها باشند؟
به نظرم میتوانیم ببینیم که نزد برخی افراد یا جریانها یک ایده وارداتی پررنگتر است. من نمیتوانم به راحتی یک خودآگاهی کامل نسبت به ایدههای دانشگاه را آنگونه که مثلا متفکران آموزش عالی در اروپا و آمریکای این دو سده اخیر بودهاند، پیدا کنم ولی میتوانم ببینم که عملا کار دانشگاهی برخی استادان یا مدیران نزدیک به ایده مشخصی از ایدههای مذکور است. ولی فراتر از این حمل کردن ایدهها، در این سالهای اخیر اتفاق بزرگی افتاده و آن هم نوعی خودآگاهی به این بحران نظری است. الان استادان زیادی به دانشگاهپژوهی روی آوردهاند. نهادهای آموزش عالی رفتهرفته درباره هویت دانشگاه پرسش میکنند. گفتوگوی پردامنهای میان تودههای مردم و دانشگاهیان بر سر ماهیت دانشگاه و رسالتش شکل گرفته است. من به این بیقراری امیدوارم. گاهی هم جلبتوجه مدیران را میبینم که کم است ولی هست.
اشاره کردید در 10 سال اخیر روند تجاریسازی و کارآفرینی تقویت شده، این روند متصل و پشتگرم به یک ایده در ایران نیست؟
نه لزوما؛ وقتی من از ایده صحبت میکنم منظورم کتابهایی نیست که مطالب منسجم در مورد آن نوشته شده باشد. اولا خود ما ایرانیها نویسنده چنین دستگاههایی نیستیم و این خیلی ایراد دارد. به خاطر اینکه شما باید یک نظامی را بومی خودتان کنید. وقتی کانت در حال تدوین نظریه دانشگاه خودش است آرای مهمی را از افراد دیگر اخذ میکند. اما همه را در درون خودش درونی کرده است. مثل زنبورعسل همه را جذب کرده و یک دستگاه نو و ترکیب جدیدی به دست میدهد که آلمانها میتوانند به آن تکیه کنند. پس ما افرادی میخواهیم که ضمن آشنایی گسترده با دیگران یک ارائه و بازسازی و پردازش بومی در حد ملی یا در حد دانشگاهی داشته باشند. حالا گیرم کسی مقالات یا کتابهایی نگاشت و در آنها بر پای خود و به یاری تجارب دیگر نظرات معقولی را پیشنهاد کرد. باز هم داشتن این کتابها دلالت نمیکند بر اینکه واجد ایدهای شدهایم. مگر دانشگاههای آلمان با نگارش کتاب کانت ایدهمند شدند؟ مگر کتاب ایده دانشگاه نیومن به یک باره دانشگاههای بریتانیا را سرشار از ایده کرد؟ ایده عبارت است از جمع ذهنیت و واقعیت و محصول گفتمانپردازی از پایین به بالا؛ محصول یک عطشی است. در آلمان ابتدای قرن نوزدهم بسیاری از کنشگران دانشگاهی میگفتند ما نمیخواهیم فرانسوی باشیم. ما نمیخواهیم خدمتگزار دولتها باشیم. این خواست گسترده است که باعث میشود افراد مهمی درباره دانشگاه مطلب بنویسند. آرام آرام این خواست بانی پیدایش دانشگاه جستوجوگر حقیقت میشود. ایدههای دیگر هم همینگونه شکل گرفتهاند. پس ایده در نظر من فقط یک کنش ذهنی نیست بلکه محصول تعاطی ذهنیتها و کنشهاست.
آیا انتقادات شما به ایدههایی که تا حدودی در جامعه ما دیده شدهاند، این است که ایدهها در حال بد اجراشدن هستند یا اصل ایده مشکل دارد یا مساله چیز دیگری است؟
اولین انتقاد من این است که دانشگاههای ما گزینش خودآگاهانهای از میان این ایدهها ندارند. یعنی دانشگاه شهید بهشتی نمیداند که میخواهد تا چه اندازه و چگونه کارآفرین یا جستوجوگر حقیقت یا هر چیز دیگر باشد. انتقاد دوم اینکه وقتی به صورت ناآگاه و پراکنده همه این ایدهها میآیند چون ما تسلطی به مبانی و پیامدهای آن ایدهها نداریم هیچوقت متناسب با ایده برگزیده رفتار نمیکنیم بنابراین هیچ ایدهای خوب عملیاتی نمیشود و انتقاد سوم اینکه چون تسلط نداریم نقد هم نمیکنیم، در نتیجه هرکسی پرستنده وضعیتی میشود. اینگونه شده که کسانی تمام توان خود را میگذارند تا دانشگاه را کارآفرین کنند که از حیث درآمدزایی تغییر کند. آنها نمیتوانند مشکلات دانشگاه جستوجوگر حقیقت را بشناسند و نقدش کنند یا بالعکس. برخی افرادی که در رشته مدیریت هستند، هر چیزی گفته میشود میگویند پول دارد یا نه؟ کسانی که دلخوش جستوجوی حقیقت هستند هر سوءگیری نسبت به درآمدزایی را انحراف از اهداف بلند دانشگاه تصور میکنند. درواقع گفتوگوی نقادانهای شکل نمیگیرد بلکه رویکردها ابطالکننده باقی میمانند. در نبود خودآگاهی جمعی به ایدهها هیچکس نمیتواند کلاننگری کند و اشکالات ایدهها و الگوهای بدیل را بشناسد و برای آن برنامه نسبی داشته باشد. به این ترتیب در ابتدا اشکال من متوجه ایده نداشتن است تا فلان ایده.
من کتاب سناتور بابی سندرز، بخش آموزش عالی را نگاه میکردم، مشکلات عدیدهای را مطرح کرده بود. آنجا هم کم مشکل ندارند مگر آنها ایده ندارند؟
اولا تصور اینکه موقعیتی انسانی داشته باشیم که هیچ معضل و بحرانی نداشته باشد را باید کنار بگذاریم. دوم اینکه معضل و بحران را باید از هم جدا و مشخص کرد که در چه زمینهای معضل و در چه زمینهای بحران هست. سوم و مهمتر آنکه بحران گاهی پیش از اخذ یک ایده رخ میدهد و گاهی پس از آن. بحران گاهی محصول نداشتن یک هویت و یک ایده است و گاهی محصول داشتن یک ایده است و پیشبردن و درگیر شدنش با تغییرات زمانه و کاستیهای ایده. آنچه در دانشگاههای اروپا و آمریکا رخ میدهد گاهی به راستی بحران است و نه معضل. برنت و همکارانش نمونههای مهمی از این مشکلات بزرگ و بنیادی را برشمردهاند. ولی دستکم تا آنجا که من با برخی از آنها در مورد دانشگاههای اصلی آشنایی دارم و این البته نسبی و محدود است، به نظرم بحران آنها از نوع دوم است. یعنی سالها ایدهای در جامعه کار کرده و آرامآرام به تنگناها و بنبستهایش نزدیک شده است یا زمانه چنان تغییر کرده که تناسب از میان رفته و این هم تکرارشونده است. یعنی یک راهکار صد سال کار میکند ولی در ادامه خود تبدیل به یک بحران در قرن بعدی میشود. حالا باید دنبال راهکار برای همین گشت. به این معنا امروزه با وارد شدن عناصر اقتصادی و سیاسی و تکنیکی جدیدی به میدان کنش دانشگاهی ایدههای گذشته سخت دچار بحران شدهاند. ولی راستش را بخواهید راهکار برونرفت از این بحرانها هم آرامآرام از دل همین جوامع درمیآید. اینگونه است که آنها هژمونی ایدهای خود را حفظ میکنند، مگر آنکه ایدهاندیشی را مستبدانه یا سادهلوحانه کنار بگذارند. تنها نقطه اتکا همین تجربه ایدهمند بودن است که یا از طریق اصلاح بنیادین ایده یا از طریق بدیل ایده راهی پیدا میکند. همین الان چند ایده ذهنی جدید در سر متفکران جهانی میچرخد و باید چشم به راه آینده باشیم تا ببینیم کدام یک میتوانند جمع ذهن و عین را رقم بزنند و اقتدار پیدا کنند. مشکل ما این نیست. بحران ما بیایدگی است و این بیایده بودن نمیتواند نقطه امید باشد، نقدش البته چرا.
تصورم این بود که با زمینه رمانتیکی که شما دارید خود شما نماینده ایده جستوجوگری حقیقت برای دانشگاه هستید، اینطور نیست؟
البته بهعنوان یک دانشگاهی و بهعنوان شهروند دانشگاه شهید بهشتی، اگر برخی مدیران مدیریتگرای آن بگذارند! بله، اما بهعنوان یک پژوهشگر حوزه دانشگاه نه. اگر خارج از این دانشگاه از من بپرسید کدام ایده را برتری میدهم پاسخم این است که هیچکدام! من میگویم دست برداریم از مفهوم یکدست دانشگاه ایرانی و داشتن ایده واحد برای همه دانشگاهها. راهکار پیشنهادی من این است که دستکم دانشگاههای مهم در ایران، شروع به مطالعات گفتمانی کنند و دست به گزینشهای غیرمدیریتی توسط دانشجویان و اساتید بزنند، 20سال هیچچیز نیست، گفتوگوهای بدون تصمیمگیری راه بیفتد درباره اینکه دانشگاهشان چه میخواهد باشد؟ رئیس دانشگاه رهبر دانشگاه است یا کارگزار دانشگاه؟ تعریفش هادی است؟ خدمتگزار است؟ چیست؟ چند دانشگاه اصلی گفتوگوهای مفصلی باید شروع کنند و من قاطعانه دفاع میکنم از اینکه همه ایدهها را داشته باشیم ولی خود دانشگاهها انتخاب کنند، مقتضیات را بشناسند و مراعات کنند. یک دانشگاه غیرممکن است همزمان تمامقد هم خدمتگزار دولت باشد و هم جستوجوگر حقیقت و امثال آن. یک دانشگاه نمیتواند همهنگام دو هویت داشته باشد.
این طرح ماموریتگرا کردن دانشگاهها نسبتی با این بحث ندارد؟
نه متاسفانه، زیرا ذیل تصوری ساده از دانشگاه خدمتگزار دولت و ملت است. اینکه به دانشگاهها ماموریت دهیم تا هر کدام به بحرانی از بحرانهای جامعه بپردازند، ذیل مفهوم حکمرانی صالح است و تفاوت جدی با بحث من دارد. هم از بالا به پایین است و هم ایده را به رسمیت نمیشناسد و هم اینکه متوجه نیست ما در کنار دانشگاههای ماموریتپذیر، دانشگاههایی هم میخواهیم که ماموریت نگیرند؛ مشروط به اینکه کوتاهمدت نیندیشیم.
