

قصه با نمایش تصاویری تکاندهنده از زندگی معتادانی در زیر پوست شهر آغاز میشود و به این ترتیب نشان میدهد در میان برجها و مراکز خرید و تفریحی شهر، مکانهایی هستند که ساکنان آن با انبوهی از مشکلات مثل اعتیاد، بیپولی و هزار داستان دیگر روبهرو هستند.
کارگردان با این شروع سعی دارد ته زشتیهای شهر را درآورد و در ادامه این مسیر با رویارویی دو نقش متضاد پلیس و قاچاقی موادمخدر، قصه را وارد مرحله دیگری کند که برخلاف تصویرهای مطلق و صفر تا صدی از این نوع کاراکترها که تا به حال در سینمای ایران پربسامد بوده، تصویری ارائه دهد که واقعبینانهتر بهنظر برسد.
فیلمساز میخواهد تا با نمایش پلیسی که لحن آرام دارد و حتی گاهی در انجام مأموریتهایش شوخیهای بیوقتی میکند، از او یک فردی عادی مثل هر انسان دیگری که زندگی طبیعی خودش را دارد، نشان دهد تا باورپذیری آن نزد مخاطب بیشتر شود؛ اما این نوع روایت، تا جایی پیش میرود که قداست و امنیت که لازمه این شغل است رو به اضمحلال میرود و حتی انگشت اتهام متوجه پلیس میشود.
در نگاهی کلیتر شاید بتوان گفت نوک تیز پیکان انتقادهای روستایی، متوجه شرایط جامعه است. آنجا که ناصر خاکزاد (قاچاقچی موادمخدر) مقابل قاضی میگوید قیمت کفن برادرش که متری 6.5 بود از قیمت چادر مادرش پایینتر است، سعی دارد القا کند چنین شرایطی تنها توسط سیاستگذاران و مسئولان جامعه برای یک جوان به وجود آمده تا به دام خلاف کشانده شود. جوانی که برای جبران کمبودهای زندگی خود چارهای جز پناه بردن به فروش موادمخدر ندارد و سعی دارد به هر نحوی آسایش خود و خانوادهاش را فراهم کند، بدون اینکه تقصیری برای تفکر و نوع جهانبینی فرد به زندگی قائل شود. کارگردان بیشتر از هر چیز سعی دارد به دنبال عاملی بیرونی و خارج از خود فرد باشد، البته که باید به آن حق داد ولی مظلومنمایی شخصیت منفی داستان با دیالوگها و قابهایی از او و خانوادهاش، همه درخدمت تطهیر شخصیت و وجود فرد و مقصردانستن جامعه و مسئولان آن است.
نمایش ناصر خاکزاد بهعنوان جوانی ساده و فقیر که جبر زندگی او را مجبور کرده تا به یک قاچاقچی موادمخدر تبدیل شود، تقابل نقشها و تضادهایی است که از این رهگذر به وجود آمدهاند. بهواقع با وجود بازیگران قوی، فیلمساز توانست مشکلات شدید فیلمنامه بیمحتوا و کاراکترهای مقوایی آن را لاپوشانی کند و از مهلکه جانسالم بهدر برد. این فیلم حتی در مقایسه با «ابد و یک روز»، یک حرکت رو به جلو محسوب نمیشود و برخلاف انتظار خیلیها که مترصد مواجهشدن با یک شاهکار سینمایی از این کارگردان جوان بودند، فیلم جدید سعید روستایی، موضوع تازهای برای گفتن نداشت و تنها با اتکا به بازی خوب بازیگران آن و روایتی ساختارشکنانه از بدنه اجتماع، سعی داشت مخاطب را راضی نگه دارد.
عوامل فیلم هم بعد از کسب سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگر، در آیین اختتامیه سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر، سعی کردند تا موفق نبودن فیلم خود را به اصلاحات انجام شده توسط نیروی انتظامی و وزارت ارشاد ربط دهند و حتی کارگردان فیلم درصحبتهای خود روی سن جشنواره گفت: «من پشت دستم را داغ میکنم تا دیگر پلیس از جلوی دوربین که هیچ از پشت دوربین هم رد نشود!»
مطمئنا اینگونه شانتاژها بین فیلمسازان درمواقعی که آثارشان با موفقیت روبهرو نمیشود، همواره وجود داشته و خیلی از آنها در اینجور مواقع سعی میکنند توپ را در زمین داوران و نهادهای مختلف بیندازند؛ اما رفتهرفته تمام مخاطبان سینمای ایران با این کلک قدیمی آشناتر خواهند شد و این فرمولها هم دیگر برای پوشاندن ضعفهای ساختاری، کارآمد نخواهند ماند.
* نویسنده : افشین حیدری روزنامه نگار
