بررسی فیلم سیاسی و ضدآمریکایی «معاون» که نامزد دریافت جایزه اسکار شده است
چون ذات قصه «معاون»، حول یک شخصیت می‌چرخد و البته فقط یک‌مساله صرف از او را کنکاش نمی‌کند، خواه‌ناخواه حفظ ریتم پرفراز و فرود برای نویسنده تبدیل به چالش می‌شود.
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۵ - ۱۸:۴۴
  • 00
بررسی فیلم سیاسی و ضدآمریکایی «معاون» که نامزد دریافت جایزه اسکار شده است
از کاباره تا کاخ سفید
از کاباره تا کاخ سفید
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، معاون (انگلیسی: Vice) فیلمی زندگینامه‌ای و کمدی-درام به کارگردانی و نویسندگی آدام مک‌کی است که در سال ۲۰۱۸ اکران شد. در این فیلم کریستین بیل (در نقش دیک چنی، به همراه ایمی آدامز، استیو کارل، سم راکول، الیسون پیل، جسی پلمونس و تایلر پری به ایفای نقش پرداخته‌اند. فیلم، صعود سیاسی چنی را تا تبدیل‌شدن به قدرتمندترین معاون رئیس‌جمهور در تاریخ ایالات متحده آمریکا به تصویر می‌کشد. این دومین فیلم سینمایی پس از فیلم دبلیو اثر الیور استون است که در آن دوران حکومت جرج دبلیو بوش به تصویر کشیده شده است. «معاون» در ۲۵ دسامبر ۲۰۱۸ از سوی آناپورنا پیکچرز در آمریکا اکران شد. این فیلم که در حال حاضر جزء نامزدهای اسکار هم قرار دارد، در هفتاد‌و‌ششمین مراسم گلدن‌گلوب نامزد 6 جایزه ازجمله «بهترین فیلم موزیکال یا کمدی» شد که در آن بازیگر نقش اول فیلم، کریستین بیل، گلدن‌گلوب بهترین بازیگر مرد در بخش «فیلم موزیکال یا کمدی» را از آن خود کرد. معاون پیش از این توانسته بود جایزه بهترین فیلم را از جشنواره فیلم کاپری هالیوود هم دریافت کند و جوایز بهترین بازیگر زن مکمل (ایمی آدامز)، بهترین تدوین و بهترین گریم هم به این فیلم تعلق گرفت. انجمن نویسندگان آمریکا (WGA) هم در یازدهم بهمن امسال اعلام کرد از کارگردان و فیلمنامه‌نویس «معاون» یعنی آدام مک‌کی، در مراسمی که از سوی این انجمن برگزار می‌شود، تجلیل خواهد شد. در این مراسم که ۱۷ فوریه (28 بهمن‌ماه)، از سوی شاخه غربی این انجمن در لس‌آنجلس برگزار می‌شود، جایزه پل سالیوان در جشن سالانه انجمن به مک‌کی اهدا می‌شود. مک‌کی پیش از این فیلم‌های تحسین شده‌ای مثل «فروش رهنی بزرگ» را هم در کارنامه داشت و حالا «معاون» را جلوی دوربین برده که به سیاق بعضی از کارهای قبلی فیلمساز، اثری ضدآمریکایی و منتقد نظام سرمایه‌داری است.

 

احتمالا شنیدن خبر ساخت فیلمی درباره دیک چنی، معاون

 بوش پسر توسط فیلمساز خوش‌قریحه‌ای مثل آدام مک‌کی که فیلم درخشان «فروش رهنی بزرگ» را در کارنامه دارد، هیجان‌انگیز به نظر می‌رسید و انتظارها را برای دیدن یک فیلم بی‌پرده و جسورانه حسابی بالا می‌برد. چراکه «فروش رهنی بزرگ» ناب‌ترین فیلمی بود که می‌شد درباره یک موضوع کاملا تخصصی اقتصادی، به زبان ساده ساخت.

جالب است که از فرط شجاعت فیلمساز، منبع اقتباس آن فیلم یک کتاب اقتصادی بود و نه داستانی. طبیعتا اینکه در آن فیلم چطور مک‌کی توانست از بحران مالی 2008 با تبیین تمامی ریزه‌کاری‌های مربوط به علم اقتصاد، قصه‌گویی کند، شگفت‌انگیز است و کسانی که «فروش رهنی بزرگ» را دیده‌اند، احتمالا متوجه این قضیه هستند. اما چرا «فروش رهنی بزرگ» آنقدر خلاقانه بود، ولی «معاون» این‌طور نیست؟

اولین نکته حائز اهمیت این است که چون ذات قصه «معاون»، حول یک شخصیت می‌چرخد و البته فقط یک‌مساله صرف از او را کنکاش نمی‌کند، خواه‌ناخواه حفظ ریتم پرفراز و فرود برای نویسنده تبدیل به چالش می‌شود.

عموما فیلم‌های ورزشی و زندگینامه‌ای با این خطر روبه‌رو هستند که ریتمی ملال‌آور پیدا کنند و ملات درام‌شان کم‌چگال شود. اتفاقی که مثلا برای فیلم «لینکلن» از استیون اسپیلبرگ افتاد و آن را تبدیل به یک فیلم کاملا معمولی کرد که فقط تصاویری رئال و دیدنی داشت.

به‌طور کل فیلم‌های زندگینامه‌ای به سختی ممکن است پرکشمکش و غنی باشند و مثلا همچون «بری لیندون» استنلی کوبریک در هر سکانس مخاطب را در انتظار نگه دارند.

نکته دوم مساله هماهنگی ظرف و مظروف است. اگر «فروش رهنی بزرگ» شوخی‌های بانمکی مثل مصاحبه کارمند بانک با رقصنده صاحب ملک را در یک موقعیت عجیب و کمیک داشت، یا از ایده‌هایی مثل شخصیت ساختارشکنانه اقتصاددان فیلم که کریستین بیل نقش او را بازی می‌کرد، جواب گرفت به این دلیل بود که ظرفیت کمدی توسط شیوه روایت ضدپی‌رنگ و دیوانه‌وار آن فیلم ایجاب می‌کرد.

در «معاون» چنین ظرفیتی خلق نمی‌شود چراکه شیوه روایت کاملا کلاسیک و پرکاربرد است (روایت زندگی‌نامه‌ای). اگر در «فروش رهنی بزرگ» حضور مارگو رابی و سلنا گومز که به‌عنوان سلبریتی‌هایی که در موقعیتی متناقض راجع‌به تخصصی‌ترین مسائل اقتصادی با شکستن دیوار چهارم، اطلاعات می‌دادند، خیلی ناب به‌نظر می‌رسید به خاطر این بود که هیچ تمهید جواب‌پس‌داده‌ای را نمی‌توانستیم درنظر بگیریم که بتوان به‌وسیله آن برای مخاطب در بستر قصه، اقتصاد درس داد. اگر در آن فیلم شخصیت کریستین بیل به‌رغم کلیشه عصاقورت‌داده‌ای که از اقتصاددان‌ها رایج است، شلوارک می‌پوشید و درامز می‌زد، این از دل فیلمنامه‌ای پست‌مدرن و متفاوت می‌جوشید و فرم بود که محتوا را می‌طلبید.

اما آیا به تصویر کشیدن زندگی سیاسی معاون رئیس‌جمهور آمریکا نقطه ابهامی دارد که برای رفع آن نویسنده دست به دامن راوی شده، آن هم راوی‌ای که در وسط قصه تصادف می‌کند و می‌میرد؟ آیا توجیهی هست که وسط فیلم ناگهان تیتراژ پایان را ببینیم و مثلا غافلگیر شویم که نکند فیلم واقعا تمام شده؟ این یک شوخی نامانوس از فیلمسازی است که از نداشتن ابتکار عمل، از هر روش کوری برای بزک کردن فیلمش کمک می‌گیرد.

نکته سوم در اجراست. قاب‌بندی‌های تلویزیونی فیلم که در راستای لحن اغراق‌آلود آن ناشیانه نشان می‌دهد، برای به تصویر کشیدن رسمی‌ترین موقعیت‌ها و شخصیت‌ها مناسب نیست و حتی برای اغراق هم نمونه‌هایی مثل فیلم‌های وس اندرسون ازجمله «هتل بزرگ بوداپست»، قابل یادآوری است که اتفاقا هجوآلودگی‌شان را از فرط رسمی‌سازی ایجاد می‌کردند؛ درحالی که «فروش رهنی بزرگ» برخلاف «معاون»، شخصیت‌ها و موقعیت‌های پارادوکسیکالی داشت که این شیوه تلویزیونی را برایش موجه می‌ساختند. حتی این را می‌توان غیر از کارگردان، به عوامل دیگر فیلم هم تعمیم داد و مثلا اگر در آن فیلم، دیوانه‌بازی‌های کریستین بیل و جدیت هیستریک استیو کرل درخشان به‌نظر می‌رسید، در «معاون» شوخ‌طبعی شخصیت‌هایی مثل بوش و دونالد رامسفلد هر چند در نگاه اول شیرین نشان می‌‌دهد ولی با اندکی تعمق باورناپذیر نمی‌شود و به دلیل ریشه‌ای نبودن این شوخی‌ها در فرم اثر، تصنع در آن قابل دریافت است.فارغ از بحث‌های سینمایی، «معاون» یک فیلم بسیار انتقادی است که سیاست خارجی جمهوری‌خواهان را عمیقا به هجو می‌کشد. در «معاون» روند قدرت گرفتن یک جوان لاابالی و عیاش را تا رسیدن به معاونت ریاست‌جمهوری آمریکا می‌بینیم. فیلم از همان پلان اول با مسلسل نقد، حیثیت دیک چنی را نشانه می‌رود و به مخاطب می‌گوید که می‌خواهد شخصیت اصلی‌اش را تاریک نشان دهد. فیلم از همان اولین مرحله ورود چنی به سیاست، جذب شدنش به جریان جمهوری‌خواهی را به سخره می‌گیرد و چه‌بسا پوسیدگی رقابت‌های سیاسی و پوچی اختلافات فراکسیون‌های سیاسی آمریکا را نیز به هجو می‌کشد.

روایت فیلم تا پیش از به قدرت رسیدن جرج بوش پسر، گذری است و نویسنده می‌خواسته تمرکز اصلی را روی رویدادهای دوران معاونت چنی بگذارد، طوری که مثلا از دوره ریاست‌جمهوری جیمی کارتر که با انقلاب اسلامی ایران همزمان است، بدون اشاره چندانی رد می‌شود. البته در همان روند گذری هم با اشاره‌هایی مثلا به رسوایی واترگیت در دوران ریچارد نیکسون یا بمباران کامبوج، نویسنده تیغ انتقادش را بر تاریخ سیاسی آمریکا می‌نوازد، ولی عمده تلاش اصلی او برای دوران معاونت چنی است. روش‌های غیر دموکراتیک، دور زدن حقوق بشر، حمله بی‌دلیل و عبث به عراق، خشونت‌طلبی و بی‌رحمی و حتی تاثیر آمریکا در قدرت گرفتن داعش ازجمله جزئیات تاریخی‌ای است که این فیلم از دوره معاونت دیک چنی نشان می‌دهد و شاید گزاف نباشد که با معیارهایی بگوییم، «معاون»، مانند بسیاری از فیلم‌های اولیور استون، فیلمی ضدآمریکایی است. میان آثار سیاسی هالیوود مثل «آرگو»، «جنگ چارلی ویلسون» و البته فیلم‌های اولیور استون، عموما یا با روایت قصه‌گو درباره یک رویداد تاریخی طرفیم یا زندگی یک شخصیت بررسی می‌شود و البته فیلم‌هایی نیز هستند که هر دو مورد را با هم دارند. «معاون» این بین فیلمی است که نمی‌تواند ماندگاری بالایی پیدا کند، اما تخت و بی‌خلاقیت هم نیست. دو عامل باعث می‌شود که این فیلم، یکی از آثار متوسط به بالای این ژانر محسوب شود. اولا جسارت و بی‌پروایی در روایت تاریخ هرچند تلخ و گزنده و ثانیا ایده‌های فرمی خاص ولی نه‌چندان قوام‌یافته. اگر «معاون» در مورد دوم، قدری قوی‌تر ‌بود و بعضی ضعف‌های ساختاری را نداشت، احتمالا می‌شد آن را یکی از بهترین آثار سیاسی هزاره جدید تا اینجای کار دانست.
 

   خلاصه داستان

 دیک چنی یک دانشجوی پرحاشیه حقوق در ایالت وایومینگ است که به علت اعتیاد به الکل از دانشگاه اخراج می‌شود. پس از دوره‌ کوتاهی از کار در کشیدن خطوط سیم انتقال برق، به اصرار همسرش لینی، به دنیای سیاست وارد می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی‌شان را سر و سامان دهد.

در دوران ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون چنی به‌عنوان پادوی مشاور اقتصادی نیکسون یعنی دونالد رامسفلد، مشغول به کار می‌شود. او در این زمان می‌تواند توسط جلب اعتماد رامسفلد، ارتباط خوبی با کاخ‌سفید برقرار کند. به‌زودی چنی به جایی می‌رسد که با هنری کیسینجر در نفوذ بر تصمیم‌های نیکسون رقابت می‌کند، اما در دوره کوتاهی نیکسون نسبت به چنی و رامسفلد بدبین می‌شود و این موضوع آنها را از قدرت دور می‌کند. با وقوع رسوایی واترگیت، ناگهان این دو حسابی به موفقیت می‌رسند، زیرا از معدود جمهوری‌خواهانی هستند که رابطه‌شان با نیکسون خوب نبوده و این باعث می‌شود که چنی ریاست دفتر کاخ‌سفید را قبول کند و رامسفلد هم وزیر دفاع جرالد فورد بشود.در این زمان دو دختر چنی به نام‌های لیز و مری کودک هستند و فیلم، کمی هم روی رابطه خانوادگی او تمرکز می‌کند. به‌زودی قدرت چنی و رامسفلد دوباره از دست‌شان در می‌رود و این‌بار با شروع ریاست‌جمهوری جیمی کارتر، هر دو خانه‌نشین می‌شوند. دیک چنی در این زمان سعی می‌کند توسط نمایندگی در مجلس نمایندگان آمریکا از طرف ایالت خودش یعنی وایومینگ، دوباره به قدرت برگردد. اما حالا عارضه قلبی به سراغش می‌آید و قدری کار را برایش سخت می‌کند.

در دوران بوش پدر، چنی سمت وزارت دفاع را می‌پذیرد و نقشی مهم در جنگ خلیج‌فارس ایفا می‌کند. در همین زمان است که مری به دلیل تمایلات همجنسگرایانه نگرانی‌هایی را برای پدرش به وجود می‌آورد، زیرا او نگران قرار گرفتن در کانون توجه رسانه‌هاست. با این حال دیک چنی بین زندگی سیاسی و زندگی شخصی، دومی را انتخاب می‌کند و به‌خاطر دخترش مجبور به خانه‌نشینی می‌شود.در زمان بیل کلینتون، دیک چنی به استراحت مشغول است و این به‌نفع بیماری قلبی او تمام می‌شود. لینی در این زمان کتاب‌هایی درباره تاریخ آمریکا چاپ می‌کند و بیش از دیک فعال است.به‌زودی جرج دبلیو بوش به فکر ریاست‌جمهوری می‌افتد و برای جمع‌کردن کابینه، از دیک چنی کمک می‌گیرد. چنی به شرطی کمک به رقابت بوش در انتخابات را می‌پذیرد که بوش به او قدرت بی‌نظیری دهد.

 با موفقیت بوش در انتخابات، چنی دوباره به قدرت باز می‌گردد و این‌بار در نقش پرنفوذترین معاون رئیس‌جمهور تاریخ ایالات متحده حاضر می‌شود. در انتخاب اعضای کابینه هم شرایط به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که معادلات، بهینه‌ترین وضعیت را برای هر چه قدرتمندتر شدن چنی به ارمغان می‌آورد. دونالد رامسفلد در این زمان دوباره وزیر‌دفاع می‌شود و جا‌پای چنی در کابینه و مجلس حسابی مستحکم می‌شود. در 11 سپتامبر، سیاست‌های چنی و بوش در هر چه خشن‌تر برخورد کردن با القاعده است. در این زمان، رامسفلد حتی طرح حمله به عراق را ارائه می‌دهد که خیلی در افکار عمومی پذیرفته نیست. درنهایت با سخنرانی کالین پاول در سازمان ملل راجع‌به قدرت گرفتن یک جریان تروریستی در عراق به سرکردگی ابومصعب الزرقاوی، افکار عمومی جهان به‌گونه‌ای هدایت می‌شود که آمریکا با چهره‌ای حق‌به‌جانب به عراق حمله کند.

این حمله مقدمات قدرت گرفتن داعش را در آینده‌ای نه‌چندان دور فراهم می‌کند و البته عوارض جبران‌ناپذیری برای آمریکا دارد.با به قدرت رسیدن باراک اوباما، دوباره چنی از سیاست فاصله می‌گیرد و در همین زمان به‌دلیل نارسایی قلبی مجبور به عمل پیوند قلب می‌شود. در این زمان «لیز»، دختر او برای نامزدی در انتخابات مجلس نمایندگان آمریکا اقدام می‌کند. به‌دلیل موضع‌گیری لیز علیه همجنسگرایی، خواهرش مری رابطه‌اش را با خانواده قطع می‌کند.
(تمامی اتفاقات ذکر شده، روایت فیلم از زندگی دیک چنی است.)

 

* نویسنده : مهران زارعیان روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران