یادداشت/ علی عسگری روزنامه‌نگار
در این برهه شاهد اتصال میان جهان‌سوم و ایدئولوژی آمریکایی با یکدیگر در ذیل مفهوم توسعه هستیم که در علوم‌اجتماعی آمریکایی ساخته و پرداخته می‌شد.
  • ۱۳۹۷-۱۱-۰۷ - ۱۵:۳۹
  • 00
یادداشت/ علی عسگری روزنامه‌نگار
معماری علم و تشکیل علوم اجتماعی
معماری علم و تشکیل علوم اجتماعی

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، ایمانوئل والرشتاین، جامعه‌شناس معروف آمریکایی که در سال ۱۳۹۲ به ایران هم سفر کرده‌، از چهره‌های شاخص «نظریه نظام جهانی» است که صورت تکامل‌یافته‌ای از «ایده‌های مکتب وابستگی» به‌حساب می‌آید. مکتب وابستگی؛ مکتبی بود که مقابل مدرنیزاسیون حاکم بر غرب موضع گرفت و برنامه‌های توسعه را «گونه جدیدی از استعمار فرانو» خواند. یادداشت پیش رو خلاصه‌ای از شرح والرشتاین بر «معماری ساختمان علم» و نحوه شکل‌گیری علوم‌اجتماعی و جایگاه آن در ایدئولوژی حاکم ‌بر غرب است. همچنین ناظر به نسبت توسعه با «این علوم اجتماعی» نیز هست.

مفهوم توسعه یکی از مولفه‌های محوری ایدئولوژی تمدن غرب و ایدئولوژی علوم‌اجتماعی است. خود علوم اجتماعی بر خلاف دیگر گرایش‌های علوم‌انسانی و علوم‌طبیعی که سابقه‌ای دیرینه دارند، علمی است که در قرن ۱۹ متولد شده است. این مطلب گویای نکات فراوانی است. علوم‌طبیعی بر این پایه استوار است که پدیده‌های جهان قابل پیش‌بینی هستند و بنابراین می‌شود در آن مداخله و دستکاری کرد. پیروان مذاهب با این ادعا بسیار مخالف بودند. علوم‌اجتماعی هم با ادعای مشابهی پا به عرصه گذاشت. انقلاب فرانسه هم با محوریت‌دادن حقوق انسان، مشروعیت تغییر اجتماعی عمدی را برای ما به ارث گذاشت. دخالت اجتماعی تنها درصورتی موجه است که بدانیم آنچه موجود است کامل نیست، ولی امکان کامل شدن دارد. به‌دنبال انقلاب فرانسه، مفسران اجتماعی، توسعه دوگانه‌ای ایجاد کردند با عنوان «دولت ملی» و مظهر چیزی بود که وجود داشت، اما کامل نبود و «جامعه» که مظهر کمال و نقطه صحیح بود. دولت ملی موجود بود و مقتدرانه و از طریق پیمان‌های بین‌المللی، مشروعیت خود را ایجاد کرده بود و «جامعه» آن چیزی که «باید باشد». بنابراین بین این دو، نوعی تنش دائمی وجود دارد و تمام تلاش جامعه‌شناسان ایجاد پیوند میان این‌دو عنصر خواهد بود. مرحله بعد این بود که لازم است هر دولت ملی، جامعه‌ای داشته باشد و هر جامعه، دولتی ملی داشته باشد. این ایده در قالب ملی‌گرایی و ناسیونالیسم بروز و ظهور داشت. بنابراین واحد تحلیل علوم‌اجتماعی که روی معرفت‌شناسی آن تاثیر داشت، تبدیل به «دولت ملی» و «فرهنگ ملی» شد، اما این دو ذیل خود، خرده‌فرهنگ‌هایی داشتند که می‌شد درباره پذیرش ادغام یا عدم‌ادغام در فرهنگ مرکزی از سوی آنها سخن گفت.

در این برهه مردم‌شناسی با بی‌توجهی به فرهنگ مرکزی، روی این اقلیت‌ها متمرکز شد. جامعه به منزله موجودیت‌های رسمی است که مسیرهایی موازی را در جهتی یکسان طی می‌کنند؛ بنابراین، این جوامع هستند که توسعه پیدا می‌کنند و توسعه خصیصه‌ای قابل اندازه‌گیری در جامعه است. تبدیل جامعه به واحد بنیادین علوم‌اجتماعی دو خاصیت «کلی‌سازی» و «بخشی‌سازی» را داشت. مراد از کلی‌سازی، پذیرش فرض وجود قوانین عام و کلی حاکم بر جوامع است که انسان با شناخت آنها توانایی دخل و تصرف در جامعه را پیدا می‌کند. در مقابل عده‌ای قائل به جزئی‌سازی شده و گفتند تعمیم قوانین به‌هیچ‌وجه ممکن نیست و تنها می‌توان همدلی داشت؛ چراکه هر پدیده‌ای به‌نوبه خود منحصر به‌فرد است. مراد از بخشی‌سازی هم تقسیم علوم‌اجتماعی به رشته‌های اصلی، همچون جامعه‌شناسی؛ علوم‌سیاسی و اقتصاد [است]‌ که هر یک به‌نوبه خود بازتاب‌دهنده ایدئولوژی حاکم بر غرب بودند و همچنین تحلیل زندگی مردمان غیرمتمدن هم به مردم‌شناسی واگذار شد. البته اگر جامعه‌ای نامتعارف بود -یعنی از جهاتی متمدن به نظر می‌رسید- به عبارت دیگر اگر ادبیات یا مذهب مهمی داشت، آن را به شرق‌شناسی واگذار می‌کردند. بنابراین عمارت دانش انسانی این‌گونه شکل گرفت که اتاق‌های آن، جامعه‌ها و طرح‌هایش کلی‌سازی و بخشی‌سازی و ایدئولوژی حاکم بر آن هژمونی بریتانیا بر نظام جهانی بود. این امر که ایدئولوژی حاکم بر علوم‌اجتماعی را بریتانیا باید طراحی کند، بدیهی بود؛ چراکه در سال‌های ۱۸۵۰، بریتانیا کل اقتصاد بین‌الملل را تحت سلطه خود آورده بود.

میراث اندیشه در این برهه برتری بریتانیا بر فرانسه و برتری فرانسه، بریتانیا و غرب بر شرق است و دلیلی که این برتری را اخلاقی جلوه می‌داد این بود که این کشور‌ها زود‌تر به سمت آزادی‌های فردی حرکت کرده‌اند و وظیفه علوم‌اجتماعی هم تبیین این گزاره می‌شد که «چرا کشور‌های شرق، عقب‌مانده شده و هستند» از همین رو علوم‌اجتماعی با شرق برخوردی آسیب‌شناسانه داشت. البته مکتب‌های مقاومت مانند «مکتب آنال» در فرانسه؛ «طرفداران اقتصاد تاریخی» در آلمان و مارکسیست‌ها با این رویه مخالفت داشتند. البته مکتب‌های مقاومت هرچند با به چالش‌کشیدن بخشی‌سازی و کلی‌سازی، معرفت‌شناسی علوم‌اجتماعی را به چالش کشیدند، اما در به چالش کشیدن تاریخ‌نگاری آن شکست خوردند چراکه با پذیرش دو واقعه انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه به‌عنوان نقطه اوج «تاریخ معاصر اقتصاد جهانی سرمایه‌داری» را نشانه‌ای از ترقی بشر دانسته‌اند. در قرن بیستم شاهد ظهور سیاسی جهان‌سوم و همچنین جایگزینی هژمونی آمریکا به‌جای بریتانیا هستیم. آمریکا در این برهه دو مخالف اساسی داشت. نخست جبهه شرق و شوروی و بعد کشور‌های تازه‌تاسیس که اجلاس باندونگ را طراحی کرده و بعد‌ها به عدم‌تعهد شهرت یافتند. در این برهه شاهد اتصال میان جهان‌سوم و ایدئولوژی آمریکایی با یکدیگر در ذیل مفهوم توسعه هستیم که در علوم‌اجتماعی آمریکایی ساخته و پرداخته می‌شد. دولت‌های ملی موجودیت‌هایی بودند که توسعه می‌یافتند و توسعه به‌معنی هرچه بیشتر مکانیزه شدن، کالایی شدن و قراردادی شدن فعالیت‌های اجتماعی بود که این‌همه، درحال درنوردیدن جهان بود.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰