نمونه‌ای‌ترین سکانس فیلم سفر به ماه، سکانس قدم گذاشتن آرمسترانگ بر ماه است که طبیعتا استعداد این را داشت تا سکانسی ماندگار شود ولی به خاطر پرداخت ضعیف فیلمنامه کاملا خنثی از آب درآمد.
  • ۱۳۹۷-۰۹-۲۹ - ۱۵:۳۸
  • 00
سقوط شزل از ماه
سقوط شزل از ماه
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آفت سینمای امروز هالیوود نازل‌کردن استعدادها و ظرفیت‌های ارزشمند خود برای ساختن آثاری نه‌چندان قدرتمند است. کل سیکل سالانه جریان اصلی سینما در آمریکا صرف پیداکردن و جذب بهترین فیلمسازها برای ساخت فیلم‌هایی می‌شود که یا صرفا برای گیشه و سود مالی ساخته می‌شوند یا رسالت‌های تبلیغاتی و بعضا سیاسی در زیرمتن‌شان وجود دارد.

حالا اتفاقی که پیش از این برای برایان سینگر، انگ لی، سم مندز و تا حدی کریستوفر نولان افتاده بود، برای دیمن شزل افتاده است. باز هم جوانی خوش قریحه که فیلم‌های بسیار هنرمندانه و ارزشمندی در کارنامه دارد، با یک پروژه چرب به دام ابتذال افتاده است. ابتذالی که بهترین فیلمسازان را در هالیوود تبدیل به یک تکنسین ساده می‌کند.

در این سناریو، هرگونه تلاش برای داشتن شاخصه‌های سبکی، نوآوری، امضا، مولف‌بودگی و خلاصه هنر، از فیلمساز گرفته شده و او هدایت می‌شود به سمت مسیر سهل‌الوصول جریان اصلی. البته جشن‌ها، جشنواره‌ها و محفل‌های سینمایی هم در این سال‌ها مهم‌ترین نقش را در این هدایت ضدهنری ایفا کرده‌اند.

فیلم با یک سکانس افتتاحیه تکنیکی آغاز می‌شود که عصاره کل فیلم در آن است؛ سکانسی از کنترل هواپیما توسط نیل آرمسترانگ که تاکیدش بر هرچه ملتهب‌تر نشان دادن حوادث است تا نزدیک شدن به کاراکترش. سکانسی که با صدای موتور هواپیما ما را به داخل فیلم پرتاب می‌کند و ریتمش با تابعی سهمی‌وار از حالت ملایم به قله می‌رسد و دوباره افت می‌کند. در این سکانس اکستریم کلوزآپ‌ها از چشم آرمسترانگ مانند نمای نقطه نظر او و همچنین تصاویر مورب و طبیعی از ارتفاع، به خوبی هیجان را منتقل می‌کنند و شروعی خوب را البته برای فیلمی نه‌چندان خوب می‌سازند. مطابق انتظار، شاخصه‌های فرمی اثر از فیلمنامه بسیار جلوتر هستند. در فیلم عموما نماهای مدیوم و کلوزآپی دیده می‌شود که دوربین‌شان روی دست است و به شیوه مستند مانندی سوژه‌ها را به صورت مورب و ناقص در کادر جا می‌دهد.

رنگ و بافت تصویر برای القای کهنگی و باورپذیری غیر‌شفاف است و برای رسیدن به همین بافت بوده که فیلم را با فرمت 16 میلی‌متری و 35 میلی‌متری فیلمبرداری کرده‌اند. درتدوین، آهنگ تغییر پلان سریع است و چون دوربین پویایی بالایی ندارد، برای دیدن زوایای مختلف سوژه‌ها عموما کات می‌بینیم تا حرکت دوربین، این امر به سرعت و ریتم فیلم افزوده است. نورپردازی مستندگونه است و به گمانم در بیشتر سکانس‌های بیرونی، با نور طبیعی فیلمبرداری کرده‌اند. به‌طور کلی تلاش شزل در این بوده که از لحاظ تصویری تا می‌شود به واقع‌گرایی نزدیک شود و فضای باورپذیری را به دست بیاورد. اما همه این تلاش‌های قابل دفاع شزل، برای فیلمنامه‌ای بسیار ضعیف به کار بسته شده که هیچ رد پایی از نبوغ مهندسی شده او در دو فیلم قبلی‌اش و بازی‌هایی که با موسیقی می‌کرد در آن نیست.

به‌عبارتی همه این تلاش‌های تکنیکی برای فیلمنامه‌ای به کار بسته شده که به ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین شیوه ممکن روایت می‌شود و از گره‌های مهم گذرا عبور می‌کند. هیچ سکانسی را با پرداختی خلاقانه، به‌ یادماندنی نکرده است و نمی‌تواند ما را در دل موقعیت‌ها قرار دهد.در فیلمنامه، هیچ شخصیتی ذره‌ای همذات‌پنداری ایجاد نمی‌کند. مرگ دختر نیل آرمسترانگ نمی‌تواند تاثیری بر مخاطب بگذارد، زیرا تلاشی برای نزدیک‌شدن به رابطه نیل و دخترش انجام نشده؛ باید بر این اضافه کرد سقوط هواپیمای دو همکار آرمسترانگ و آتش‌سوزی داخل سفینه و کشته‌شدن همکاران دیگر او که از قضا جزء شخصیت‌های مکمل فیلم هم هستند. جالب است که روایت، خیلی سریع از کنار این رویدادهای دراماتیک می‌گذرد و تلاشی برای تاکید بر آنها نمی‌کند. رابطه نیل، همسر و فرزندانش که بخش زیادی از تمرکز روایت را به خود اختصاص داده، هیچ پرداخت ماندگاری ندارد. انگار یک بازیگر صرفا دیالوگ‌هایی ادا می‌کند تا ما باور کنیم اینها زن و شوهر هستند درصورتی که نه عشقی می‌بینیم، نه التهابی، نه داستانی، نه هیچ چیز دیگر. به‌طور کلی نیل آرمسترانگ این فیلم، یک شخصیت تک‌بعدی و بی‌روح باقی می‌ماند که فقط مثل یک ربات در لباس فضانوردی می‌رود و با دکمه‌های سفینه و هواپیما بازی می‌کند. حتی در فیلمنامه نه‌چندان قوی «مریخی»، اثر رایدلی اسکات، روایتی سراسر پر از تعلیق‌های پر تنش دیده می‌شد که مخاطب را تا آخرین سکانس مشتاق نگه می‌داشت ولی «اولین مرد» که به خاطر تاریخی بودن، پتانسیل بالایی برای جلب توجه از مخاطب دارد، فیلمی فراموش‌شدنی است.تلاش‌های فیلمنامه در نشان‌دادن التهاب رقابت شوروی و آمریکا در پروژه‌های سیاسی هم بی‌تاثیر است و مخاطب اگر واقعیت تاریخی را نداند، فیلم برای او ابدا فضای ملتهب آن روزها را نمی‌سازد و مثلا در مقایسه با فیلم «آرگو» که نقطه قوتش همین فضاسازی تنش‌زا در حال و هوای موازنه قدرت بود، باز هم «اولین مرد» مردود است.

نمونه‌ای‌ترین سکانس فیلم، سکانس قدم گذاشتن آرمسترانگ بر ماه است که طبیعتا استعداد این را داشت تا سکانسی ماندگار شود ولی به خاطر پرداخت ضعیف فیلمنامه کاملا خنثی از آب درآمد. البته در اینجا هم همچنان برگ برنده در دست شزل است که از نمای نقطه نظر آرمسترانگ به خوبی استفاده کرده و انتظار مخاطب در دیدن نماهای لانگ‌شات را برای این سکانس برآورده کرده تا خلأ نبودن لانگ‌شات در بقیه فیلم باعث تاثیرگذاری بیشتر این سکانس شود، هرچند سکوت ناگهانی فرود بر ماه تمهید جالبی نیست و مثلا می‌شد با استفاده هوشمندانه از صدای نفس‌نفس زدن فضانوردان، همانند فیلم «ورود»، بار دراماتیک بیشتری به این سکانس داد. ولی مهم‌ترین دلیل عدم‌ماندگاری این سکانس در این است که نویسنده اصلا نتوانسته در رابطه نیل و دخترش پرداخت عمیقی انجام دهد و بنابراین ایده یادگاری گذاشتن نیل روی ماه که می‌توانست بار حسی زیادی داشته باشد، عملا خنثی و بی‌حاصل شده است. می‌شود امیدوار بود که دیمین شزل حتی اگر برای این فیلم غیرقابل دفاع در جوایز امسال مورد تشویق واقع شود، در پروژه‌های بعدی سراغ ایده‌های نوآورانه خودش برود و سینمای جریان اصلی را به گیشه‌ای‌سازان بسپارد.

 

* نویسنده : مهران زارعیان خبرنگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران