

۱ سخنران محترم نتوانسته است ایده خود را بهصورتی متقن، صورتبندی کند. متن از انسجام قابل قبولی برخوردار نیست. ربط بعضی گزارهها خیلی مشخص نیست و خواننده به دلیل آنکه ایده مورد نظر نویسنده، بهخوبی مورد پرداخت واقع نشده، با ابهاماتی درخصوص فهم اصل مدعای نویسنده محترم، مواجه میشود.
۲ کلیگویی، یکی از نقاط ضعف جدی سخنرانی است. «حکمت مردمی» یکی از نقاط کانونی نوشتار است ولی جز بیان یکسری کلیات و اینکه تمدنها محصول حکمت مردمی هستند، مطلب خاصی گفته نشده است. خصوصیات این حکمت، دلالتهای تاریخی آن، چگونگی ابتنای تمدن و از جمله «تمدن اسلامی» بر «حکمت مردمی» و مولفههای اساسی آن، مورد مداقه نظری و مفهومی قرار نگرفته است. ضمن اینکه آنگاه از یک نظام حکمی مردمی میتوان سخن گفت که این نظام حکمی، از روایتهای فردی به سمت نوعی روایت جمعی حرکت کند و در جامعه تبدیل به یک «گفتمان» شود. خوب است ایشان شواهد تاریخی شکلگیری چنین نظام حکمی مردمی به مثابه یک روایت هژمونیک، دستهجمعی و بهمثابه گفتمان را ارائه کنند.
۳ خلط میان فرم و محتوا یا جنبههای سخت و نرم تمدنها و محدود کردن تمدن به رویههای فیزیکال و جنبههای مادی آن، از ضعفهای آن گفتار است. تمدن، در حالت کف خود، یک «ارگانیسم زنده حیات اجتماعی» است، روح دارد و روح هر تمدن که جنبه نرم و غیرمادی هر تمدنی است، حتما محصول افکار فیلسوفانه است، چراکه «روح تمدنی» از پیچیدگی خاص خود برخوردار است و خلق این پیچیدگی، در وهله اول، خلق و ابداعی فیلسوفانه است، نه حکمتی عمومی. البته این پیچیدگی منافاتی ندارد با اینکه این روح اگر بخواهد، بهمثابه رانه یک تمدن عمل کند، باید تبدیل به فرهنگ شود، لکن بحث در «نقطه عزیمت این روح تمدنی» است و این نقطه عزیمت، چنانکه اشاره شد، دستگاههای حکمی و ذهنها و افکار سترگ حکمای الهی است.
۴ نگاه تعمیمی صورت گرفته و تعمیم شرایط تمدن غرب به تمدن اسلامی، به دلیل تفاوتهای جدی در مواجهه ما و غرب با امر مدرن (چه به لحاظ تاریخی و چه به لحاظ محتوایی)، اساسا نادرست است.
۵ اینکه «یا فقه یا فلسفه» و القای این مطلب که تمدنسازی بر پایه اقبال به فقه و فقیه و عدماقبال به فیلسوف، شکل میگیرد (و تاییداتی که از مطالب مرحوم زریابخوئی میآورند)، تلقی نادرستی محسوب میشود (این مطلب در بند آخر نوشتار حاضر، بیشتر توضیح داده میشود).
۶ تناقضات آشکاری در مطلب وجود دارد. از طرفی ادعا شده فیلسوفان و افکار آنان، پساتمدن است و هماره دیر به صحنه میرسند و امکان تحقق تمدنها، بدون اتکای بر اندیشهها و افکار، منتفی دانسته میشود. از طرف دیگر گفته شده با دعوت به فلسفی و حکمی اندیشیدن و غفلت از کاربردی اندیشیدن (گویا منظورشان نگاه فقهی است) نمیتوان تمدنسازی کرد و البته این گزاره را ولو تلویحا در تعریض به حکمت متعالیه، مطرح کردهاند. طرح این گزاره ناشی از ناآشنایی با روششناسی حکمت متعالیه و تکثر روششناختی به رسمیت شناخته شده در این دستگاه حکمی (و تاکید توأمان بر فقه و عرفان و فلسفه و کلام و عقل و شهود و تجربه) است.
7 مهمترین نقد وارد بر نوشتار، تقابل نادرستی است که میان «عقل» و «وحی یا دین» درنظر گرفته میشود. این هم به ضرر عقل و فلسفه است و هم به ضرر دین. اینکه از یک طرف گفته شود، عقل فیلسوفانه، نقشی در تحکیم پایههای یک تمدن ندارد و تمدنها، پیشاعقلِفلسفی هستند یا عقل فلسفی در بهترین حالت، جزء الحاقات یک تمدن است و از طرف دیگر، تمدنها را محصول تعلیمات دینی پیامبران دانستن، آن هم از طریق تحقیر عقل و آموزههای فلسفی حکما، اینها بازی در زمینِ دو قطبی کاذب و از اساس نادرستِ عقلـدین است، چراکه پیشفرض این دو قطبی، ایجاد تخالف و تهافت میان دو عنصری است که هیچگاه یکی بدون دیگری منشأ ساختهای تمدنی نبودهاند و همواره تلازم میان آن دو بوده که تمدنهای بشری را رقم زده. اینکه گفته میشود العقل رسول الحق، تاییدی است محکم بر این تلازم. اینگونه بحث از تمدنسازی و نسبت آن با حکمت (که نویسنده محترم یادداشت، تقریر فرمودهاند)، غافل از این بوده که عقل فیلسوفانه، در مقابل نقل است نه در مقابل دین. ضمن آنکه در تعریف حکمت، مساله اصلی دیالوگ و گفتوگویی است که بین عقل و وحی اتفاق میافتد. پس اگر تعریف حکمت این است، حتما تمدنسازی محصول چنین نگاهی به حکمت است و چه کسی بهتر از حکمای الهی و امثال صدرالمتألهین، فارابی، ابنسینا و... میتواند چنین دیالوگی را میان عقل و وحی برقرار کند؟ آیا بهراستی چنین کاری از تودههای مردم برمیآید؟ پس این تلقی که ابتدا تمدنی در اثر «حکمت مردمی» (یعنی یک تعبیری که اصلا مشخص نیست که چیست) شکل گرفته و بعدا فیلسوفان بهمثابه آمادهخوران، بر سر این سفره نشستهاند، این یعنی عدم ادراک تاریخ و فلسفه و عقل و وحی؛ چیزی که نویسنده محترم، طرفداران ایده ابتنای تمدنها بر افکار حکما را بدان متهم میکند.
* نویسنده : محسن جبارنژاد پژوهشگر
