کآشوب:
در مقدمهاش آمده است: «نویسندگان دعوت شده به «کآشوب» همه تلاش کردهاند گزارشی صادقانه و عینی از روضههایی زندگی شده بدهند. روایتهای واقعی و مستند از نسبت نسلهای متفاوت امروز با واقعه سال ۶۱ هجری. این کتاب تلاش کرده تا با توجه به گستره و تنوع زاویه دید نویسندگان، به یک اتفاق واحد در خود دست پیدا کند و مخاطب خود را از وحدت موجود در متن بهرهمند کند. به همین خاطر در این کتاب از سویی لحنها و روایتهای مختلف هر یک طعم خاص خود را دارند و از سوی دیگر اثر راوی تجربه واحدی است که شبیه هیچیک از تجربههای حاضر در متن کتاب نیست.»
کآشوب حجم عجیبی از اتفاقات بسیار خوب را در خودش رقم زده و شامل بیستوسه روایت از نویسندههای مختلف با دیدگاههای متفاوت است که درباره نسبت خودشان و محرم نوشتهاند. روایتها به زبانی روشن و ساده نوشته شدهاند و هرکدام طعم و لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد یافته است. دغدغههای متفاوت هر کدام از نویسندگان، روایتشان را منحصربهفرد کرده و یکنواختی را از کتاب گرفته است، اما وقتی وارد روایتها میشوی، حس میکنی هر روایت به دنیایی غیر از روایت دیگر تعلق دارد. این پراکندگی را جز در یک چیز، یعنی پایبندی به روایت واقعی، در بقیه موارد میتوان دید؛ از سبک روایت و اینکه مثلا راوی چندم شخص است تا مضمون روایتها و اینکه هر نفر به کدام بخش از این رویداد واحد اما پر جزئیات پرداخته. اصلا وقتی کآشوب را میخوانی ناگهان یکه میخوری که وه! در این حادثه تکراری دمدستی که همه هم دیدهایم، چقدر اتفاق ندیده و زاویه نرفته هست. شخصیتهای روایتها بسیار متنوع هستند: از منبری، روضهخوان، هیاتدار، گریهکن، خادم و خادمه هیات گرفته تا عاشوراپژوه و حتی عاشوراپرهیز و حتی بچه 6 ساله مرد روضهخوان. روایتها لهجه دارند. از کورههای پایین و آپارتمانهای بالای تهران تا خاوه، قم، اصفهان، سبزوار، خوزستان و حتی تا روضههای خانگی کانادا! هر یک تصویر کوچکی از روضه شهر خودشان هستند. کآشوب را همان اندازه که میتوان مجموعه روایتی دید که باید خواند و از نگارگری راویانش و تصویرهای جذابی که به چمشت میدهند، لذت برد، میتوان حتی یک پژوهش اجتماعی شمرد و با نگاهی دیگر در پی چیزی غیر از احساس خوش خواندن روایتهایی نرم بود. کآشوب را حتی میتوان الگویی درست برای یک کار جمعی دید و در پی رازهایش برآمد و تقلیدش کرد.
رستخیز:
کتاب «رستخیز»، روایت کرامتها، شفا و معجزههای بزرگ نیست، شرح زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوان هر ساله محرم است. هر سال غیر گریهکنهای همیشگی، چند غریبه هم ناشیانه از کنار دیوار روضه و هیات میآیند تو و با کفشهای بلاتکلیف، معذب از نگاه کنجکاو حاضران، گوشهای یا پشت ستونی خودشان را جا میدهند. هر سال وسط روضهشنوهای حرفهای که غم و عشق حسین با شیر از مادر گرفتند، کتاب «رستخیز» کتاب این جستوجوگران است. رستخیز بیشتر از آن که روایت ارادتهای گرم و سنتی به محرم باشد، شرح جستوجوی مردمانی است که آمدهاند تا بفهمند چطور میشود تشنگی و نیزه و خون مهم نباشد: «کسی مر عقل را گوید کجایی؟» اشکهایی که از شوق یافتن حقیقت در گوشه چشم جمع میشوند این روزها کم شدهاند و رستخیز، روایت فروریختن چشمها در ثانیه روبهرویی با حقیقت است «تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق.» این کتاب، روایت کرامتها، شفا و معجزههای بزرگ نیست، شرح زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوان هر ساله محرم است. داستان شنوندههایی که از مجلس روضه، خردهای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت میبرند.
در «رستخیز» ۲۴ نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل این سنت عزا و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه با خودش آورده است. کتاب رستخیز روایت محشر هر ساله است که هنوز هم رستگاریهای کوچک و بزرگ میآفریند و ما را نو میکند. رستخیز، کتاب دوم از مجموعه «کآشوب« است. نویسندگان و مجموعه نشر اطراف که این دوکتاب را منتشر کردهاند، میگویند: «مجموعه کآشوب و رستخیر بنا دارد اگر خدا بخواهد هر سال از منظری دیگر و آدمهایی دیگر به حال و هوای امروز ما و روضهها نگاه کند. عادت شیعه به ثبت عاشورا در شکل موزون بوده است. ما اغلب ارتباط خودمان با این حماسه را منظوم شرح کردهایم و روایت منثور و قصه کمتر به این آستان عرضه شدهاند.»
کآشوب تلاشی بود برای نمایش گستره عزاداری. تفاوتهای ما در جامعه امروز به میزان زیادی بستگی به سلیقهای دارد که به مرور زمان در ما شکل گرفته است. سلیقه فقط حاصل فکر و باور نیست، محیط زندگی و تجربیاتی که آدم از سر گذرانده به فکر اضافه میشوند. این سلیقه و ذائقه روزبهروز در زندگی ما مهمتر و تاثیرگذارتر میشود و البته پیچیدهتر. عزاداری ماه محرم از اول خیابان شریعتی تا شمیران، از میدان راهآهن تا تجریش چندین نوع و طیف دارد. از نظر انتخاب روحانی، مداحان، ادوات عزا و هر چه فکرش را کنید. همه اینها حاصل سلیقه است. این گستره را باید اول بهعنوان یک واقعیت دید و پذیرفت که همه اینها اشکال مختلف ادای دین به یک عشق است. عزاداری بهعنوان روایت یک نقطه گرم و دراماتیک که آدمها نسبت به آن حس و تجربه دارند، میتواند بستر خیلی خوبی برای شناخت جامعه باشد. این کتابها همانطور که در اول آن آمده است تلاشی است برای انتشار یک روضه مکتوب سالانه؛ اگر توفیقی باشد. البته روضهای متفاوت است. تجربه این دو کتاب خیلی عجیب بود. ما سعی کردیم درباره کتاب اول حرف زیادی نزنیم و حتی مقدمه هم ننویسیم تا ببینیم کتاب چطور راهش را پیدا میکند یا نمیکند.
اینکه کتاب فروش رفت تصمیم مخاطبش بود. خیلی از بازخوردها را رصد کردیم تا ببینیم مردم با کتاب چطور برخورد میکنند. تجربه در اختیار قرار دادن این همه روایت را درباره یک موضوع نداشتیم. این اتفاق افتاد و خیلی از مخاطبان این اثر را نیز مانند هر چیزی که به امام حسین(ع) مرتبط است، محترم شمردند. خوبی از خودشان بود نه از کتاب. درباره اینکه مخاطب تازهای با این دو کتاب تربیت کردیم باید بگویم، به نظرم مخاطب تازهای تربیت شد که شاید علاقهاش به ادبیات داستانی کم شده و رابطهاش با کتابخوانی قطع شده بود. برخی به عشق امام حسین(ع) خواندند و برخی برای اینکه بدانند در جامعه مذهبی چه خبر است. مضمونهای این کتاب حرفهای درون گروهی نبود که خودمان از آن لذت ببریم. کاری بود گروهی برای طیف وسیعی از افراد. کتاب طوری تنظیم شده بود که یک مشاهدهگر از بیرون بتواند وضعیت عزاداری را در طیفهای مختلف ببیند.
در فراهم آمدن این کتاب آقای مرتضی کاردر خیلی به ما کمک کردند کما اینکه در نوشتن کتاب کآشوب هم آقای محسن حساممظاهری یاری رساندند. این دوستان در جمعآوری بخشی از روایتها به ما کمک کردند و البته بعد از اینکه این متنها را ما دریافت کردیم کار زیادی رویش انجام شد تا تبدیل به این کتاب شود. درواقع هیچکس نبوده که نسخه اول متنش در اینجا منتشر شود. همه چند نوبت بازنویسی را پشت سر گذاشتند و برخی هم از نونویسی را تجربه کردند. فقط چندتایی روایت بودند که تنها یک نوبت ویرایش شدند.
اتفاقی که برای من افتاد، مصداق عینی دعوت شدن بود. خانم مرشدزاده از نویسندهها دعوت کرده بود و انگار که کتاب هم جمعوجور شده بود و ایشان یکدفعه یاد من افتادند و گفتند اگر دوست داری فوری بنویس. خب من هم دوست داشتم که بنویسم. سریع نوشتم و فرستادم و اتفاقا به خاطر این سرعت، کوتاهترین روایت از ۲۳ روایت این کتاب هم شد، اما میخواستم که باشم. همانطور که هر شاعری دوست دارد یک شعر عاشورایی داشته باشد، هر نویسندهای هم دوست دارد یک اثر با این موضوع داشته باشد. بهخصوص که جنس کار کتاب کآشوب هم جدید و نو بود و فکر میکنم بخشی از اهمیت این کتاب مربوط به همین موضوع است. قالب روایت اول شخص، یعنی روایت مستندی که از خود و درباره خود شخص است، چیزی که در خارج هم به آن memoir میگویند، قالب نویی در ایران نیست و قبلا هم نمونههایی داشته، اما این نمونهها معدود و محدود است.
تربیت سنتی ما از خویش گفتن را نمیپسندد و نوشتن کتابهای خاطرات، منحصر به افراد خاصی بوده است. اما چند سالی است که استفاده از این قالب بیشتر شده و استقبال خوانندگان از این موضوع، نویسندگان را متوجه اهمیتش کرده است؛ قالبی که تنوع نگاهها و نظرات را شبیه فیلی در تاریکی به ما نشان میدهد. کتاب کآشوب هم یکی از این تلاشهاست و تلاش خوب و قابل اعتنایی هم هست که در آن هر روایت شخصی، نقطه عزیمتی شده برای بیان حرفی و موضوعی از یک سنت بزرگتر؛ سنت سوگواری بر شهیدی که نسلدرنسل برایش گریستهایم. افتخار دارم که من هم در این کتاب، سهمی اندک دارم.
* نویسنده : عاطفه جعفری روزنامهنگار