گزارش میدانی «فرهیختگان» از مسافران قطار تهران _کرمانشاه که راهی مرز مهران میشوندکنار ورودی متروی راهآهن، خانواده چند نفرهای نشستهاند و آماده ورود به داخل سالن میشوند. دو خواهر به همراه همسر و فرزندانشان از مشهد به تهران آمدهاند تا از اینجا راهی مرز مهران شوند. سه زائراولی هم بین آنهاست اما بقیه تجربه کربلا رفتن را داشتهاند
راهی سفر عشق
به شهدا متوسل شدیم
کنار ورودی متروی راهآهن، خانواده چند نفرهای نشستهاند و آماده ورود به داخل سالن میشوند. دو خواهر به همراه همسر و فرزندانشان از مشهد به تهران آمدهاند تا از اینجا راهی مرز مهران شوند. سه زائراولی هم بین آنهاست اما بقیه تجربه کربلا رفتن را داشتهاند. به قول خودشان، رئیس کاروانشان یکی از باجناقهاست که چهار بار راهی این سفر شده است. امیرحسین 15 ساله یکی از زائراولیهاست و مادرش میگوید: «وقتی فهمید ویزایش آماده شده، از خوشحالی سجده شکر کرد.» خودش میگوید: «اصلا قصد آمدن نداشتم و همه کارها را شهدا درست کردند. بارها تماس گرفتیم برای تهیه بلیت قطار اما تمام شده بود؛ اما ده دقیقه بعد تماس گرفتند که بلیت جور شد و میتوانی بروی و همه چیز خودبهخود ردیف شد.» مادرش صحبتهای امیرحسین را تکمیل میکند: «ما هرکدام به یکی از شهدا متوسل شدیم.
امیرحسین به هشت شهید گمنام در بهشت رضا، خودم به «ابراهیم هادی» و دخترم به شهید بابایی متوسل شدیم و قرار شد هرکداممان به نیابت از یک شهید به این پیادهروی برویم.» مادر امیرحسین در ادامه گفت: «کار تهیه بلیت گره خورده بود. پسرم گفت روز اربعین، روز شهادت محمدحسین فهمیده است و من بهطور ویژه به این شهید متوسل میشوم تا کمکمان کند. بنابراین هر سه از این شهدا خواستیم تا کارمان را درست کنند و با نظر آنها سفرمان مهیا شد.» خاله امیرحسین هم به همراه همسر و پسرش راهی کربلا هستند. او شبهای احیا سفر کربلا را از خدا خواسته اما بعد از گرههایی که در کار افتاده، متوسل به حضرت رقیه شده و کارها یکی از پس از دیگری روبهراه شده. امیرمحمد، پسرخاله 16 ساله امیرحسین و یکی دیگر از زائراولیهای این جمع خانوادگی است. او میگوید: «با تمام سختیهایی که این سفر دارد، اما عشق به امام حسین، سختی سفر را برایم لذتبخش میکند.»
به واسطه پسرم، کربلا قسمتم شد
روی سکو که راه میروم، عدهای از مسافران به سکوی سوت و کوری که حالا خالی از مسافر شده، خیره شدهاند. در این بین، چشمم به خانم مسنی میافتد که به همراه دختر و نوهاش راهی سفر کربلا شده است. به خاطر سن بالایی که دارد به راحتی قادر به صحبت از پشت شیشههای قطار نیست و برای همین با دخترش صحبت میکنم. او میگوید: «مادرم 22 بار سفر کربلا رفته و این چهارمین باری است که مسافر اربعین است.» مادرش 72 ساله است اما تا جایی که بتواند از نجف تا کربلا را پیاده طی میکند. سفر بهطور قطع برایش سخت است اما راضی به نرفتن هم نمیشود. دختر و نوهاش اما سومین باری است که با مادر همسفر اربعین شدهاند. «سیدمحمد صادق» نوه 13 ساله اوست و مادرش معتقد است به واسطه اوست که این سفر روزی آنها شده است. اهل تهرانند اما چند سالی است ساکن مشهد شدهاند. مادرش میگوید: «پارسال وقتی بیشتر بچههای مدرسهشان برای اربعین عازم کربلا شده بودند، موقع مدرسه رفتن گریه میکرد که همه رفتهاند و من جا ماندهام. ظهر که از مدرسه برگشت، به حدی اشکهایش تاثیر داشت که ما بدون هیچ برنامهریزی قبلی، سفرمان جور شد و خیلی زود پاسپورتهایمان آماده شد. بعدها، محمدصادق کتاب سیره یک شهید 16 ساله اصفهانی را به من نشان داد و گفت: من این کتاب سیره شهید را خواندهام که هر کسی به این شهید متوسل شود، حاجتش برآورده میشود. این شهید عاشق کربلا بود. برای خودم خیلی جالب بود که محمدصادق سیره این شهید را خوانده و متوسل به این شهید شده بود تا کربلا روزیاش شود. دقیقا پارسال به همین شکل شد که عازم کربلا شدیم.»
قصد رفتن نداشتم، اما طلبید
آن طرفتر، مردی 65 ساله ایستاده و منتظر است تا مسافران تازه از راهرسیده سوار شوند تا بتواند به همسر و خانوادهاش در داخل کوپه قطار بپیوندد. اهل مشهد است و سومین باری است که در اربعین راهی سفر کربلا میشود. میگوید: «من واقعا عاشقم. امسال تصمیم نداشتم کربلا بروم ولی روز شهادت حضرت رقیه، مراسم ختم یکی از اقوام رفته بودم. آنجا دلم خودبهخود شکست. لطف امام حسین بود که شب یکی از همسایهها سراغ من را گرفت تا راهی کربلا شویم. صبح فردا گذرنامهها را تحویل دادیم و سریع کارهایمان ردیف شد و همین شد که امسال هم آقا من را طلبید. هر سال مستقیم به کاظمین میروم و از آنجا برنامههایم را شروع میکنم و در پیادهروی شرکت نمیکنم و تنها به عشق زیارت میروم و دوست دارم از بینالحرمین و زیارتها فیض لازم را ببرم.»
از امام حسین بچه خواستم، امسال مرا نطلبید
مسافران تقریبا همگی سوار شدهاند و دقایقی بیشتر تا حرکت قطار نمانده است. ناگهان زن جوانی نظرم را جلب میکند که وسط سکو ایستاده و گریه میکند. نزدیک میشوم. اشک تمام صورتش را پر کرده است. از علت گریهاش که میپرسم با صدایی مملو از حزن میگوید: «شوهر و خانواده شوهرم هستند که به کربلا میروند. من اشتباه کردم سال پیش که اربعین کربلا رفتم به آقا گفتم سال بعد باردار باشم، دیگر من را نطلب تا سال بعد با خانوادهام بیایم. حالا که باردار شدهام، شوهرم جای من میرود. دلم طاقت نمیآورد. 6 سال است که در اربعین کربلا میروم اما امسال قسمتم نشد.» سعی میکنم با حرفهایم آرامش کنم اما داغ دلش بیشتر از این حرفهاست. میگوید: «اگر اربعین رفته بودی، متوجه میشدی نرفتن چقدر سخت است. اصلا نمیشود حال و هوای اربعین را وصف کرد. تا نرفته باشی، نمیفهمی. غیر از اربعین هم کربلا رفتهام اما اصلا به دلم نچسبیده است. اربعین چیز دیگری است. هر کسی با هر شرایطی که دارد، راهی میشود. یکی پا دارد، دیگری ندارد. یکی با بچه کوچک میآید و یکی باردار است. سالهای پیش که رفته بودیم، خانمی در یکی از چادرهای بین راه زایمان کرد.» بین حرفهایش مدام گریه میکند و ادامه میدهد: «از اربعین جا بمانی سرتاسرش عیب است. نتوانی زیارت حسین بروی، سرتاسرش عیب است.» مریم حالا چهار ماهه باردار است و پزشک پیادهروی را برایش ممنوع کرده است. او جسمش در همین شهر ماند، اما مطمئنم روحش حالا، جایی در مسیر جاده عشق تا کربلا پای پیاده میرود.
* نویسنده : ندا اظهری روزنامهنگار
مطالب پیشنهادی







