جلسه دوم سلسله‌ جلسات «بررسی اتفاقات دهه‌های ۵۰ و ۶۰» (بحث‌های مقدماتی)

«فرهیختگان» بنا دارد سلسله درس‌گفتارهای یعقوب توکلی پژوهشگر تاریخ معاصر را که چندی پیش در حوزه هنری برگزارشده تدوین و منتشر کند. متنی که از نظر می‌گذرد دومین بخش از سلسله مطالب یاد شده است.

  • ۱۳۹۷-۰۸-۰۴ - ۱۴:۴۲
  • 00
جلسه دوم سلسله‌ جلسات «بررسی اتفاقات دهه‌های ۵۰ و ۶۰» (بحث‌های مقدماتی)

یال و کوپال انگلستان در انقلاب هند ریخت

یال و کوپال انگلستان در انقلاب هند ریخت

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، یعقوب توکلی، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهه 50 و60» در حوزه ‌هنری وقایع و اتفاقات و همچنین ریشه‌های اتفاقات سال‌های ابتدایی انقلاب در دهه 50 و 60 را مورد بررسی قرار داد. «فرهیختگان» بنا دارد سلسله درس‌گفتارهای این پژوهشگر تاریخ معاصر را که چندی پیش در حوزه هنری برگزارشده تدوین و منتشر کند. متنی که از نظر می‌گذرد دومین بخش از سلسله مطالب یاد شده است.

 نگاهی دقیق بر تاریخ اروپا و آمریکا؛ کدام کشورها قدرت اول جهان شدند؟

یعقوب توکلی، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر تصریح می‌کند: «روسیه قبلا بسیار کوچک بود و بعد آرام‌آرام مناطق اطراف خودش را گرفت و تبدیل به یک امپراتوری وسیع شد. بعد از انقلاب 1917 و تحول 1923 که کمونیست‌ها به قدرت‌ رسیدند، ناگهان در برهه‌ای درون‌ خودشان فرو رفتند و تمام تعهدات‌ استعماری را لغو کردند. به این معنی که از جنگ جهانی اول فاصله گرفته و مصالحه کردند اما در جنگ جهانی دوم وقتی مورد طمع‌ هیتلر قرار گرفتند و حتی پروژه‌ای را چرچیل اجرا کرد در اینکه دو جریان‌ قدرتمند‌ مخالف لیبرالیسم و جهان سرمایه‌داری را به جان هم بیندازد، هر چه استالین فریاد زد و از انگلستان کمک خواست، چرچیل مماطله کرد تا اینکه آنها حمله کردند و درواقع عطش آلمان در درون‌ بدنه سرزمین‌ روسیه فرو رفت. پس از این، آنان کمک‌هایشان را فروختند و اقتصاد آمریکا به‌عنوان تامین‌کننده کمک‌ها در جنگ جهانی دوم به طرز وحشتناکی تحول پیدا کرد.

دقت کنید که آمریکایی‌ها در جنگ جهانی اول 6 میلیارد کالا به خریداران‌شان فروختند در حالی که در جنگ جهانی دوم این تعداد کالا به چهار هزار میلیارد دلار رسید. این موضوع باعث شد تمام آنچه که در آمریکا وجود داشت چندین برابر شود، از زیردریایی‌سازی گرفته تا دانش فیزیک تا میزان‌ تولید گندم، گاو و گوسفند و... با این حال، شوروی‌ها از دل‌ این شکست پیروز بیرون آمدند. البته این کشور با دادن‌ 23 میلیون تلفات، به بزرگ‌ترین امپراتوری سرزمینی تبدیل شد و به‌نوعی تمام اروپای شرقی را گرفت و همه آنها را تبدیل به دولت کمونیستی کرد. در آن طرف اسپانیایی‌ها به سمت آمریکای لاتین رفتند. اکنون 370 میلیون نفر در دنیا به زبان اسپانیایی صحبت می‌کنند و این حوزه تصرف‌ سرزمینی است. اولین کسانی هم که وارد خاک آمریکا شدند اسپانیایی‌ها بودند و در آن منطقه هم ماندند.

تقریبا تا زمان‌ انقلاب اول کوبا حدود سال‌های 1892 و 1893 تا 1901 و 1902 اسپانیا در کوبا حضور داشت اما بعد از آن دیگر نفوذش تغییر پیدا کرد و رانده شد. بعد از اسپانیا، هلند قدرت‌ اول‌ جهان سرمایه‌داری است. بعد از هلند فرانسه به قدرت اول دنیا تبدیل شد و حتی دوره‌ای که انقلاب فرانسه را طی می‌کند این برتری فرانسوی‌ها در حوزه‌ بین‌الملل به‌عنوان قدرت مسلط وجود دارد. شما آثار‌ مربوط به تاریخ را بخوانید می‌بینید طراحی‌هایی که وزیر خارجه فرانسه دارد و استراتژی‌هایی که فرانسوی‌ها می‌دهند واقعا بر همه جای دنیا احاطه و تسلط دارد حتی ایده‌ مربوط به شکل‌گیری دولت یهودی در فلسطین را برای اولین‌بار ناپلئون مطرح کرد و این ایده از آن زمان پی گرفته شد. اینکه می‌‌گویند کار‌ تئودور هرسل است، حداقل دقیق نیست. اولین بار طی یک اطلاعیه‌ جهانی ناپلئون بناپارت در محاصره‌ شهر عَکا در فلسطین این بیانیه را صادر کرد. شهر عکا جزء شهرهایی بود که اروپایی می‌آمدند و می‌خواستند آنجا را تصرف کنند در تصرف این شهر گرفتار می‌شدند و نمی‌توانستند به آسانی آن را فتح کنند.

بعد از فرانسه شاهد این هستیم که قدرت اول در دنیا، امپراتوری انگلستان می‌شود. بعد از جنگ جهانی اول قدرت انگلستان افزایش پیدا می‌کند اگرچه هزینه اداره این امپراتوری بزرگ زیاد است و نمی‌توانست این سرزمین‌ها را اداره کند. بنابراین خاورمیانه را بعد از جنگ جهانی اول در قرارداد سایکس‌پیکو تقسیم کردند؛ لبنان، سوریه و الجزایر را به فرانسه و عراق، ایران، عربستان سعودی، پاکستان و بقیه جاها را به انگلیسی‌ها دادند. پس از این جنگ دو ابرقدرت جدید ظهور و بروز کردند، یک ابرقدرت آمریکا بود که در جریان جنگ فقط 160 هزار نفر تلفات داد و عمده‌ آنان در ژاپن و اقیانوس آرام کشته شدند. دولت آمریکا می‌دانست که باید وارد این بازی شود و چه زمانی باید این کار را بکند که بتواند این نقش را ایفا کند. معاون رئیس‌جمهور آمریکا در زمان‌ آقای روزولت می‌گوید من در جلسه‌ای با رئیس‌جمهور بودم، بحثی پیش آمد و آن اینکه ما باید وارد جنگ با ژاپن و فاتح‌ نهایی جنگ می‌شدیم لذا بی‌سروصدا حمله‌ وسیعی به ژاپنی‌ها کردیم و اصلا آن را در دنیا منعکس نکردیم، هیچ‌کس خبردار نشد و رسانه‌ای هم نشد و ژاپن در نقطه‌ مقابل به پرل هاربر حمله کرد، درحالی که ما می‌دانستیم ژاپن چنین ‌ مقابله‌ای را خواهد کرد و سروصدای بسیار سنگینی درباره‌ حمله‌ ژاپن به پرل هاربر صورت گرفت و اینها ملت آمریکا را قانع کردند که کشور ژاپن به آمریکا حمله کرده و تعدادی از سربازان آمریکایی را کشته است و آقای روزولت به مجلس رفت و گفت من در جریان انتخابات به شما قول داده بودم که پسران‌تان را به هیچ جنگی نفرستم و باعث کشته شدن فرزندان شما نشوم اما الان شاهدیم که کشور ما مورد تجاوز قرار گرفته و نمی‌توانیم در برابر این تجاوز دست روی دست بگذاریم و با اجازه‌ شما من اعلام جنگ می‌کنم. او ادامه می‌دهد: «وقتی روزولت برگشت به اتاق، و ما با هم تنها شدیم، بسیار گریه کرد، من علت گریه را پرسیدم؟ گفت در عمرم دروغ به این بزرگی نگفته بودم، ضرورت دارد ما وارد جنگ شویم اما باید صحنه‌ آن را درست کنیم و من خودم می‌دانم چه دروغ‌ بزرگ‌ تاریخی‌ای گفته‌ام.» 

این 160 هزار نفر تلفات را در برابر هفت میلیون انگلیسی و هفت، هشت میلیون آلمانی که کشته شدند و خسارت‌دیدند قرار بدهید تا مقایسه درستی صورت بگیرد. بعد از جنگ، دولت انگلستان و دولت آلمان طرح مارشال را دادند تا اقتصاد‌ اروپای غربی را احیا کند، شوروی هم قسمت اروپای شرقی را فعال کرد. در اینجا، قدرت‌های جدید به تصرف سرزمین‌های یکدیگر مشغول شدند. برای مثال، حزب‌سازی و تشکیلات مختلف سیاسی را در سرزمین‌هایی که در آن ورود می‌کردند راه انداختند. در ایران هم چنین چیزی صورت گرفت؛ وقتی که متفقین آمدند، بعد از هفت، هشت ماه حزب دموکرات‌ قوام شکل گرفت.

این حزب با گرایش به آمریکایی‌ها و سازمان نظامی آن توسط سرلشکر رزم‌آرا هدایت می‌شد، سیدضیاء‌الدین طباطبایی که بعد کودتای 1299 از ایران خارج شده بود از فلسطین برگردانده و نماینده‌ یزد شد و بعد حزب اراده ملی را تاسیس کرد، شوروی‌ها متوجه‌ حزب کمونیست ایران و تشکیلاتی که از گروه شاگردان دکتر تقی ارانی بر جای مانده بود، شدند و آن تشکیلات را در سال 1321سازماندهی کردند و حزب توده را تشکیل دادند. سپس حزب توده را به یک سازمان نظامی بسیار گسترده مجهز کردند به‌طوری که 700-600 عضو داشت، آن هم اعضایی که تحصیلکرده بودند. این سه جریان رقابت بسیار زیادی با یکدیگر داشتند، همدیگر را اذیت می‌کردند تا بتوانند زیر چتر یکی از این قدرت‌ها بروند، بنابراین جناح‌های آنگلوفیل، روسوفیل و آمروکوفیل در ایران شکل گرفته بود، لذا این رقابت در سایر کشورها هم بود. کتاب «یک بستر‌ دو رویا» آندره فونتن را در این فضا بخوانید؛ خیلی کتاب جالبی است که تحولات‌ دوره‌ بعد از جنگ جهانی دوم را روایت کرده است.»


 ماجرای زندگی حسین منوچهری؛ از تغییر نام تا خیانت پسرش در بحبوحه انقلاب اسلامی

توکلی در پاسخ به سوالی مبنی‌بر اینکه سیدضیا جزء کدام یک از این حزب‌ها تعریف می‌شده است، گفت: «او به‌نوعی عضو حزب اراده ملی آنگلوفیل بود. سازمان نظامی اینها حزب آریا بود که توسط سرلشکر اَرفع هدایت می‌شد. عنصر دیگر حزب آریا سرهنگ حسین منوچهری بود که بعدا نامش بهرام آریانا و رئیس ستاد ارتش شد و در ماجرای حمله به شیراز مرتکب جنایات زیادی شد. او سپس از فرمانده‌ نیروی زمینی به رئیس ستاد ارتش منتقل شد و درنهایت در سال 1350 او را برکنار کردند چراکه حرف‌های نامربوطی گفته بود و به‌شدت هم ضدعرب و ضداسلام بود. جالب است که نامش را از حسین منوچهری به بهرام آریانا تبدیل کرده بود. بعد از انقلاب نیز خیال می‌کرد می‌تواند ناپلئون ایران شود. سه هزار نفر را که از ساواکی‌های قدیم بودند، در شهر وان ترکیه جمع کرد. آن افراد از ارتشی‌های فراری و کسانی تشکیل شده بود که مخالف جمهوری اسلامی بودند، تقریبا تا نصف ارومیه هم دست‌شان بود و حملات نظامی هم می‌کردند. سازمان سیا هم کمک می‌کرد. شعبان جعفری در بخشی از خاطراتش آورده است که برای اینها دلالی بین‌المللی می‌کرد؛ مثلا می‌گوید من یکی دو سفر به اسرائیل رفتم تا برایشان کمک جمع کنم. پسر بهرام آریانا که صندوقدار‌ این ارتش آزادی‌بخش ایران بود مبلغ 10، 20 میلیون دلار از پول سازمان سیا را می‌گیرد و فرار می‌کند و باعث بروز اختلاف می‌شود. خود آریانا سکته می‌کند و اویسی هم می‌گذارد و می‌رود و تشکیلات آنها به هم می‌‌ریزد. او جزء جناح آنگلوفیل این دوره است.»

  بمباران ژاپن یک شوی قدرت بود

او اضافه کرد: «در ادامه قدرت به دست آمریکایی‌‌ها می‌افتد و آنان برای اینکه حوزه‌ سیاست خمیری شوروی را کنترل کنند حول‌ کشور بزرگ شوروی و اتحادیه‌ کمونیست‌های دنیا، سازمان‌های نظامی تاسیس می‌کنند. یعنی دولت‌ها را وارد یک سازمان نظامی می‌کنند که کمربند امنیتی دورتا دور شوروی تاسیس شود. برای مثال ابتدا دولت‌های اروپای غربی و دولت‌های سرمایه‌داری را وارد پروژه ناتو کرده و سازمان آتلانتیک شمالی را تاسیس کردند که رهبری عمده‌ آن با آمریکا و انگلستان بود. بعد در آسیای جنوب شرقی پیمان‌ سن‌تو را به امضا رساندند که از آن طریق بتوانند از رشد شوروی جلوگیری کنند، چراکه در آن صورت شوروی هر اقدامی می‌کرد با یک اتحادیه‌ نظامی روبه‌رو می‌شد که پشت سر آن آمریکایی‌ها بودند و ناچار بود که ملاحظه کند. در سمت دیگر سراغ ایران، افغانستان، ترکیه، عراق و عربستان سعودی آمدند تا آنان را وارد پیمان بغداد کنند.

نام این کنفرانس در ابتدا «پیمان بغداد» بود، ولی در سال 1338 که قرار بود این کنفرانس در آنکارا برگزار شود و همه‌ سران دولت‌های این پیمان حضور داشتند، نوری سعید پاشا نخست‌وزیر عراق و ملک فیصل به آن کنفرانس نیامدند، زیرا اخبار ساعت هشت بغداد اعلام کرد که در این شهر کودتا شده و ملک فیصل و نوری سعید پاشا در دم تیرباران شده‌اند. نتیجه این شد که همه‌ اعضا به‌شدت ترسیده بودند و شاه دو هفته بعد از پایان کنفرانس به ایران نیامد و این کنفرانس به نام پیمان‌ سن‌تو CENTO تغییر نام پیدا کرد و عراق از این پیمان خارج شد. دقت کنید که ما در این زمان اصلی‌ترین کانون‌ قدرت‌ پیمان‌ سن‌تو هستیم و برای خودمان وظیفه‌ دفاع از منافع‌ دولت‌های حامی غرب و جلوگیری از رشد کمونیست را قائلیم، به اضافه‌ اینکه انگلیسی‌ها به دلیل مشکل مالی و نداشتن امکانات کافی و مهم‌تر از همه پیدا کردن یک دولتی که حاضر باشد برای آنها بجنگد، عرصه را واگذار کردند و لذا ما توانستیم بر سیاست‌های نظامی و اشغالگرانه‌ انگلیس در منطقه چیره شویم. ببینید دو مساله اینجا وجود دارد یک مساله این است که ما بخشی از سرزمین‌مان را گرفته و چند جزیره را بازپس گرفتیم؛ البته همه‌ آن چیزی را که مال ما بود نگرفتیم، بخشی را رضایت دادیم مانند چهار جزیره و از حوزه‌ اصلی سرزمینی خودمان چشم‌ پوشیدیم؛ جایی که تا چند سال پیش استان چهاردهم ما بود و در مجلس صندلی خالی داشت. ما از بحرین گذشتیم در عوض دو سه جزیره را گرفتیم. اما نقشی که داده شد نقش ژاندارمری ایران در منطقه بود، یعنی قدرت‌ اول‌ نظامی منطقه بودیم. وقتی که قدرت‌ اول‌ نظامی در منطقه شدیم یعنی بیشترین تسلیحات را می‌خریدیم، بیشترین تجهیزات را می‌خریدیم و ارتش و نیروی نظامی ما تحت آموزش آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها قرار می‌گرفت. درعوض انگلیسی‌ها باید برای حفظ دولت عمان می‌جنگیدند تا اجازه‌ رشد و حرکت کمونیست‌ها را در منطقه ندهند.

 در حقیقت، به جای سربازان انگلیسی ما رفتیم و ‌جنگیدیم. همین یوسف بن علوی که معاون نخست‌وزیر عمان است سال‌های طولانی فرمانده چریک‌های ظُفار بود. پس اینجا ما یک مساله‌ جدی داریم و آن هم ماجرای ژاندارمری ایران در منطقه است که آمریکا و انگلستان آن را پذیرفته بودند. خود ایران هم به‌شدت از آن استقبال می‌کرد.»

 رابطه انگلیس و آمریکادر قرن 19 و 20؛ خیانت‌آمیز یا دوستانه؟!

این کارشناس و پژوهشگر در پاسخ به سوالی مبنی‌بر اینکه رابطه آمریکا و انگلیس در این برهه از تاریخ چگونه بوده است، گفت: «رابطه‌ آمریکا و انگلیس رابطه‌ جایگزینی بود؛ از یک طرف انگلستان نمی‌توانست حوزه‌های سرزمینی را که در گذشته در اختیار داشت، اداره کند و از طرف دیگر، انگلستان باید مواظبت می‌کرد که این حوزه‌ سرزمینی نباید به دست‌کمونیست‌ها بیفتد، چراکه آنها جدی‌ترین نقد و ایراد علیه سرمایه‌داری جهانی را داشتند و گسترده‌ترین ادبیات را علیه تحرکات جبهه سرمایه‌داری تولید و خلق کرده بودند. اینها توجه داشتند که کمونیست‌ها به قدرت نرسند، این یک موضوع‌ جدی همکاری بین آنها بود به اضافه‌ اینکه آمریکایی‌ها قدرت برتر در دنیا شده بودند؛ بمب اتم را اینها بی‌خودی منفجر نکردند اصلا مساله‌ نظامی در ژاپن نداشتند که بخواهند بمب اتم را منفجر کنند.

هم پادشاه ژاپن، هم نخست‌وزیر و هم ارتش ژاپن آماده‌ تسلیم شده بودند و می‌گفتند ما حاضر به مذاکره هستیم اما مک‌کارتر و فرمانده نظامی آمریکایی‌ها گفتند تسلیم شما باید بی‌قید و شرط بوده و به معنای شکست کامل باشد. ژاپنی‌ها گفتند شما فرصتی به ما بدهید تا مشورت کنیم که این مدل تسلیم را بپذیریم یا نه؟ در همین فاصله دو بمب اتم را در هیروشیما و ناکازاکی انداختند، به هر حال اصلا نیاز نظامی وجود نداشت، این را همه نویسندگان و مورخان دنیا گفتند اصلا نیاز نبود. اما آمریکایی‌ها به انفجار این بمب نیاز داشتند، چراکه اولا اقیانوس آرام را می‌خواستند که بعد از این حوزه‌ نفوذ‌ خودشان باشد و ثانیا می‌خواستند که حوزه‌ پاسیفیک را به‌طور کامل در اختیار بگیرند و این باید با یک ضربه‌ بسیار جدی و قاطع صورت می‌گرفت. طوری که طرف مقابل هیچ وقت احساس به راه انداختن یک قدرت در منطقه و یک مزاحمت جدید در آنجا را نداشته باشد.

هیتلر بعد از شکست آلمان‌ها در جنگ جهانی اول مقصر شناخته شد و کشور آلمان تبدیل به یک کشور کوچک جمهوری وایمار شد که وضع آنها آنقدر خراب و اوضاع مالی‌شان آنقدر بد بود که گروه گروه مهندسان آلمانی می‌رفتند این طرف و آن طرف دنیا ساختمان می‌ساختند و کار می‌کردند. یکی از دلایلی که در دوره‌ رضاشاه ساختمان‌سازی زیاد صورت گرفت همین بود که اهالی جمهوری وایمار دنبال کار در دنیا بودند، البته از سایر ملت‌ها واقعا درستکارتر بودند. نکته جالب اینجاست که هیچ اثر‌ انگلیسی‌ای در ایران وجود ندارد، یعنی هیچ ساختمان‌ انگلیسی‌ای جز پادگان و پاسگاه که به کار ما بیاید، وجود ندارد. برای مثال ساختمان رادیو و تلویزیون در قم، بخشی از آن ساخت انگلیسی‌هاست که پادگان آنها بود و برای خودشان محل اقامت ساخته بودند؛ اما جالب است که جاده اصفهان ـ تهران و اصفهان ـ قزوین را روس‌ها ساختند و... . همچنین راه‌آهن را آلمانی‌ها، نروژی‌ها، سوئیسی‌ها و آمریکایی‌ها ساختند اما انگلیسی‌ها برای ما و برای هیچ ملتی هیچ‌کاری نکردند. در اینجا شاهد هستیم همین آلمانی‌هایی که به این صورت شکست خوردند، هیتلر موفق شد ظرف چند سال روحیه‌‌شان را بازسازی کند و بعد از بازسازی آن درحالی که محکوم بودند نباید بیش از 200 هزار نظامی داشته باشند بلافاصله ظرف یک دوره‌ یک ماهه‌ آموزشی 200 هزار نیروی دیگر را آموزش داد.

فرانسه و انگلستان اعتراض کردند اما هیتلر در همین فرصت، 200 هزار نفر دیگر را آموزش داد و به 600 هزار نیرو رسید. لذا سال 1939 در پیمان برلین نخست‌وزیر انگلستان، نخست‌وزیر فرانسه، وزیر خارجه شوروی و نخست‌وزیر ایتالیا آمدند و کشورهای بلغارستان و رومانی را به آلمان هدیه دادند و سلطه‌ آلمان بر اتریش را قبول کردند، منتها خواهش کردند و از آلمانی‌ها تعهد گرفتند که وارد لهستان نشود، به دلیل اینکه نگران بودند آلمان به تنگه‌ دانسینگ دسترسی پیدا کند و به دلیل تجربه‌ای که در جنگ جهانی اول داشتند خطر‌ ورود‌ آلمان به جنگ دریایی را برای نیروهای دریایی انگلستان تشخیص می‌دادند. اما آلمان برای اینکه لهستان را تصرف کند یک گروه لباس نظامی را به داخل خاک لهستان فرستادند و از آنجا به ایستگاه رادیویی حمله کردند و چند سرباز آلمانی را کشتند و این به‌منزله‌ تجاوز لهستان به آلمان بود و از اینجا جنگ جهانی دوم شروع شد؛ یعنی آلمان به لهستان حمله کرد و لهستان را اشغال و به دریا دسترسی پیدا کرد. برای انگلستان دسترسی آلمان به دریا بسیار مهم بود و این خطر را نمی‌خواست بپذیرد. منتها جالب این است که‌ این وسط حرکت آلمان به سمت شرق اروپا و تصرف این سرزمین‌ها تا حدودی با رضایت انگلیسی‌ها همراه بود، چون می‌خواست آلمان با شوروی درگیر شود و هر چه استالین داد زد که نیرو پیاده کنید تا جلوی نیروهای آلمانی گرفته شود دولت انگلستان سکوت کرد.

بعد جالب است در انتهای جنگ، هر چه چرچیل داد و فریاد کرد که نیروهای آلمانی که در اروپا شکست خوردند و آمریکایی‌ها نیروهایشان را در فرانسه در بندر دانکرک پیاده کنند و جلوی حرکت نیروهای روسی را بگیرند تا تعادل در جنگ ایجاد کنند و اجازه ندهند که قدرت انگلستان سقوط بکند، آمریکایی‌ها سکوت کردند، چون خودشان می‌‌خواستند با پای پیاده بدون جنگیدن با سرعت هر چه تمام‌تر بیایند و آلمان را فتح کنند. لذا آمریکا و انگلیس، هر جا نیاز به همکاری داشتند، با هم بودند. مثلا در بحث ماجرای نفت ایران، آمریکا و شوروی با هم همکاری و جنبش ملی شدن صنعت نفت را سرکوب کردند، اما بعد در حوزه‌ تقسیم منابع آمریکایی‌ها بیشتر گرفتند گاهی با هم متحد بودند و گاهی با هم رقابت می‌کردند، مثلا در ماجرای کانال سوئز همین اتفاق افتاد. حسنین هیکل در کتابی به نام «بریدن‌ دم شیر» می‌گوید انگلستان یک شیر‌ بزرگی بود که یال و کوپالش در انقلاب هندوستان ریخته شد، چنگال‌هایش در ماجرای نهضت ملی شدن نفت ایران کشیده شد، دُمش که در کانال سوئز بود در ماجرای ملی کردن کانال سوئز بریده شد. نکته مهم این است که در این دوره آمریکایی‌ها از ناسیونالیسم ضداستعماری در تمام جهان حمایت کردند، از ناسیونالیسم ضداستعماری در ایران، مصر، سوریه، عراق،  لیبی و هندوستان و... هم همینطور. اما بعد از اینکه حمایت کردند انگلیس را بیرون کردند خودشان آمدند و تبدیل به قدرت جایگزین شدند. لذا این همکاری بین انگلیس و آمریکا در بعضی جاها به صورت همکاری و یاوری و در بعضی جاها به صورت بی‌رحمی و کلاه سر هم گذاشتن نیز بوده است. این اتفاق در سال‌های 1346 تا 1350 در منطقه خلیج‌فارس انجام شد، انگلیسی‌ها بعد از حدود 350 سال حضور در منطقه از زمان شاه عباس، از زمانی که آمدند به شاه عباس کمک کردند که پرتغالی‌ها از منطقه اخراج شدند، انگلیسی‌ها در منطقه مانده بودند حتی پایگاه‌هایشان را حفظ کردند و در این 350 سال در هیچ دوره‌ای به ایران اجازه ندادند که نیروی دریایی داشته باشد. برای مثال نادر می‌خواست در جنوب، نیروی دریایی تاسیس کند انگلیسی‌ها مانع شدند گفتند هر امکانی بخواهید ما در شمال به شما می‌دهیم که شما در دریای خزر نیروی دریایی تاسیس کنید، اما در جنوب ما هستیم و نمی‌خواهیم- حتی به رضاشاه هم کمک نکردند.

نیروی دریایی که ما در زمان رضاشاه داشتیم تقریبا از سال 1313 تاسیس شد و عمده‌ افسران آنها هم افسران توپخانه بودند. اینها پنهانی و محرمانه رفتند در ایتالیا آموزش دیدند، دو کشتی هم که به ما داده بودند یک کشتی نامش ببر و دیگری نامش میکلانژ بود. نکته‌ جالب در جریان جنگ جهانی دوم این بود وقتی که انگلیسی‌ها وارد منطقه شدند دارای قوت نظامی بالایی نبودند، در دریای عظیم منطقه دو کشتی و یک‌سری قایق‌های ریز و درشت چیزی نبود ! باید گفت در آن زمان اصولا کسی با انگلیسی‌ها نجنگید . مثلا ما در خلیج‌فارس نیروی دریایی نداشتیم .»

 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران