نه بیمه است و نه بهزیستی مخارجش را تقبل کرده است
یک‌بار به بهزیستی رفتم و گفتم تحت پوشش بیمه، کمیته امداد و بهزیستی نیستم. اگر ممکن است با فیزیوتراپی‌ام که در شهرستان دیگر است، موافقت کنند. گفتند یک درخواست بنویس تا تحت پوشش بهزیستی قرار بگیری.حدود یک ماه از این ماجرا می‌گذرد ولی هنوز تماسی با ما نگرفته‌اند.
  • ۱۳۹۷-۰۷-۳۰ - ۱۸:۳۷
  • 00
نه بیمه است و نه بهزیستی مخارجش را تقبل کرده است
چه کسی به‌ آقامهدی کمک می‌کند؟
چه کسی به‌ آقامهدی کمک می‌کند؟

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، یک مجری صداوسیما دو عکس که حجم سوختگی‌های یک فرد را نشان می‌داد، در پستی به اشتراک گذاشته و درخواست کرده بود خبرنگارها به داد این فرد برسند. سادگی چهره و حجم سوختگی آقامهدی آنقدر واضح بود که برای رسیدگی به مشکلات او حتی لحظه‌ای درنگ هم جایز نبود. با «مژده خنجری» همان مجری‌ای که در اینستاگرام ماجرای آقامهدی را مطرح کرده بود، تماس گرفتم و خواستم شماره‌ای از آقامهدی بدهد. او هم ضمن دادن اطلاعات تماس، جزئیاتی از این حادثه را هم برایم توضیح داد و واسطه گفت‌وگوی ما با آقامهدی شد. در ادامه می‌توانید این ماجرا را از زبان «مهدی صفری» که برای نجات جان کودکان گرفتار در آتش، دچار 30 درصد سوختگی شده است و با مشکلاتی چون تامین هزینه درمان، عدم پذیرش از سوی کمیته امداد و بهزیستی و موارد دیگر دست به گریبان است، بخوانید.

یک توضیح کلی درمورد این حادثه آتش‌سوزی بگویید.

در روستا زندگی می‌کنم و کارگر ساده هستم. من ظهرها به خانه نمی‌آیم. آن روز با پتک، سنگ می‌شکستم. در جاده‌های کوهستانی برای پل‌هایی که با سنگ نما تزیین می‌شوند، با یک پیمانکار کار می‌کردم.  او برای شکستن هر سنگ به من هزار تومان می‌داد. تا غروب درآمدی بین 50 تا 70 هزارتومان داشتم؛ یعنی تعداد 50 تا 70 سنگ می‌شکستم. کارم هم به این نحو بود که یک سنگ را می‌شکستم و دوباره با یک چکش دیگر چهارتراشش می‌کردم که ارتفاعش 25 سانت باشد. کار سخت و خسته‌کننده‌ای‌ بود.

دقیقا اول تیرماه بود. می‌خواستم ماشینم را داخل حیاط بیاورم  که دیدم خانمم آتش روشن کرده تا کباب درست کند و به من گفت ماشین را داخل حیاط نیاور، خطر دارد. به همین خاطر ماشین را زیر سایبان (جایی که بعدا در آنجا آتش‌سوزی رخ داد) نبردم و آن را عقب‌تر پارک کردم. گفت امروز بعدازظهر نذر اباعبدالله‌الحسین دارم و می‌خواهم حبوبات خیس کنم. ماشین را بیرون بگذار تا در حیاط کارها را  انجام دهم. خانمم خواست برایش یک کپسول تهیه کنم. به همین دلیل زنگ زدم به چند نمایندگی ولی گفتند کپسول نداریم. خلاصه یکی از همسایه‌ها کپسول را به ما  داد و قرار شد وقتی توانستیم تهیه کنیم، کپسول همسایه را پس بدهیم. کپسول را داخل حیاط گذاشتم. چند تا از بچه‌های همسایه و فامیل در جاده دوچرخه‌سواری می‌کردند تا من را دیدند دویدند طرفم تا با هم جوجه کباب کنیم.

حدود یک ربع داخل خانه بودم. متوجه شدم بچه‌ها که داخل حیاط مشغول بازی هستند، مرتب به سمت آتش و کپسول نزدیک می‌شوند. چندباری به آنها هشدار دادم که بروند و آن طرف‌تر بازی کنند ولی باز به این سمت حیاط می‌آمدند.

من داخل خانه به سیخ کشیدن جوجه‌ها مشغول بودم که خانمم فریاد زد: زلزله، زلزله! وقتی بیرون ‌رفتم صدای انفجار وحشتناکی بلند شد که همان‌موقع کپسول و منقل آتش گرفت. بچه‌ها فریاد می‌زدند عمو سوختیم. یکباره دیدم در حیاط بسته شد.‌ آتش‌سوزی دقیقا زیر سایبان بود و بچه‌ها داشتند می‌سوختند. نمی‌دانستم چه کار باید کنم. خودم و خانمم بساط منقل را کنار زدیم و به آتش نزدیک شدیم. شعله آتش آنقدر زیاد بود که فریاد خانمم بلند شد. همسایه‌ها برای کمک می‌خواستند داخل خانه بیایند ولی چون در حیاط داغ شده بود، نتوانستند در را باز کنند.

خلاصه توانستم دو تا از بچه‌ها را از آتش دور کنم ولی خب گوش‌ها و صورت‌شان قرمز شده بود. سراغ یکی دیگر که مانده بود رفتم، او را از زیر آتش درآوردم و تمام بدنم سوخت. در حال حاضر به گفته پزشکان حدود 30 درصد بدنم سوخته است.

 آنقدر سوخته بودم که خانمم من را نشناخت و فکر کرد یک آدم غریبه در حیاط برای کمک آمده است! به دخترم گفت این آقا چطور آمده داخل؟ تمام سر و صورتم و کل موهایم هم سوخته بود و بازوها و دست‌هایم متورم کنار بدنم افتاده بودند. شکل ظاهری‌ام به نحوی شده بود که هر کس من را می‌دید، گریه می‌کرد. بچه‌ها را داخل آوردیم. چون ضامن قفل در داغ شده بود، هیچ‌کس از داخل نمی‌توانست به بیرون از خانه برود، تا وقتی که همسایه‌ها و آتش‌نشانی آمدند و من را به اورژانس منتقل کردند. بعد از آن به درمانگاه سوختگی مرکز ایلام برای درمان رفتم. الان دست‌هایم فلج است؛ دست‌هایی که خرج خانواده‌ام را می‌داد، فلج شده است؛ یعنی یک خانواده فلج شده است.

ساعت 15:30 همان روز از روستای‌مان به اورژانس ایلام منتقل شدم و تا ساعت 11:30 شب بلاتکلیف در آنجا بودم. یکی می‌گفت الان می‌میرد، نظر عده‌ای این بود که اعزامش به تهران دردسر می‌شود. خیلی عمقی سوخته بودم و دست‌هایم داشت کنده می‌شد. همچنین احتمال می‌دادند از قسمت نخاع  دچار آسیب‌ شده باشم و گفتند باید بروم اصفهان. بعد گفتند اصفهان دور است و من را به سوانح سوختگی شهید مطهری در خیابان ونک تهران ارجاع دادند. 22 روز در سوانح سوختگی بستری بودم و چهار عمل روی دست‌هایم انجام دادند و پوست تمام بدنم را از کمر به پایین درآوردند و به بازو و دستم پیوند زدند. حتی دستم تا آستانه قطع شدن هم رفت ولی خداراشکر خوب شد اما الان دستم حس ندارد. چند جراحی دیگر مانده است که باید انجام دهم.

تا الان چقدر برای درمان هزینه کرده‌اید؟

آن زمان من بیمه نبودم، به همین علت هزینه درمانم حدود 48 میلیون تومان  شد.

هزینه را از کجا پرداخت کردید؟

مددکاری بیمارستان به من  کمک کردند و هزینه 15 میلیون تومان شد.

این 15 میلیون را خودتان پرداخت کردید؟

با کمک دوستان و فامیل پرداخت کردم.

هنوز از پروسه  درمانی‌تان مانده است؟

بعد از آن دکترم گفت یک ماه درمیان برای پانسمان بروم. خانه خواهرم یافت‌آباد بود و چون تابستان خیلی گرم بود و نمی‌توانستم مقابل آفتاب قرار بگیرم، دکتر گفت هر طوری شده باید پانسمان را داخل خانه انجام بدهم. یک پرستار از همان بیمارستان برای پانسمان به خانه‌مان آمد و با تخفیف حدود 200 تومان از من گرفت، درصورتی که برای دیگران بابت هزینه پانسمان 300 تومان می‌گرفت. حدود 15 روز آمد و تقریبا زخم‌هایم خوب شده بود. ولی پسر همسایه که سوخته بود، حدود یک هفته قبل از من ترخیص شد. متاسفانه دست‌هایش کمی خشک شده‌اند. پدرش چون یک کارگر ساده است، با کمک افراد آبادی یک پزشک طب سنتی در خرم‌آباد او را درمان می‌کند که یک روز در میان برایش حدود 400 هزارتومان هزینه دارد.

اگر بچه‌ها موقع آتش‌سوزی آنجا نبودند، هیچ‌وقت به آتش نزدیک نمی‌شدم و راهی برای خاموش‌شدن آن پیدا می‌کردم.

از مسئولان شهرتان کسی برای کمک به شما پیشقدم نشده است؟

یک‌بار به بهزیستی رفتم و گفتم تحت پوشش بیمه، کمیته  امداد و بهزیستی نیستم. اگر ممکن است با  فیزیوتراپی‌ام که در شهرستان دیگر است، موافقت کنند. گفتند یک درخواست بنویس تا تحت پوشش بهزیستی قرار بگیری. درخواستم را نوشتم ولی گفتند باید 20 نفر بشویم بعد اینها را به کمیسیون پزشکی بفرستند و کمیسیون تشخیص دهد که آیا ما می‌توانیم تحت پوشش باشیم یا نه؟ حدود یک ماه از این ماجرا می‌گذرد ولی هنوز تماسی با ما نگرفته‌اند. هر یک ماه یک‌بار هم باید برای درمان به تهران بیایم و دستم هم گوشت اضافی آورده است.

 

* نویسنده : مهسا شمس‌کلائی روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰