

بهترین محمل برای حمل و عروض این مفهوم (اتوریته)، موضوعات علوم اجتماعی و سیاسی و در کل، حکمت عملی است؛ و این درحالی است که ساحت تفکر، عرصه جولان و سیلان آزاد قوه نظری در آفاق و انفس است و این دو از این حیث با یکدیگر در تقابلاند! اجمالا لازم است ذکر شود که تمامیت این نوشتار چیزی نیست جز پاسخ به چند پرسش؛ پرسش از هستی و چیستی «رابطه» تفکر و اتوریته و چرایی و چگونگی آن رابطه یا حتی ترابط نکته دیگر اینکه پاسخ نگارنده به این پرسش از حیث «اس المطالب» -یعنی هستی، چیستی و چرایی- اولا متضمن تایید وجود رابطه است، ثانیا بیانگر عارضی دانستن آن است، و ثالثا دربردارنده نگاه آسیبشناختی و بیان نقش متقابل فیلسوفان و متعاطیان در تعلیل وقوع آن است که در ادامه با تفصیل بیشتری بدان پرداخته خواهد شد.لازم است ذکر شود ترجمههایی که از این واژه به عمل آمده است، هیچ یک دقیق نیستند؛ به این معنی که هر یک ناظر به وجهی خاص از آن است و هیچ یک به تنهایی به تمام معنای آن دلالت ندارد و از همین جهت، ترجیح داده شد که همان وضع لاتین آن (Authority) ذکر شود.
نمونههایی در تاریخ معرفت
مثالهای متعددی را در این باب میتوان از تاریخ تفکر ذکر کرد که بر اساس آنها در برههای از زمان، یک فکر، نظریه، مکتب و یا حتی یک شخصیت، دارای مرجعیت و اقتدار به معنای Authority بوده است؛ بهنحوی که هرگونه بازاندیشی و انتقاد از آن نحوه تفکر مستوجب پرداخت هزینه بوده است. سقراط اتوریته سوفسطاییان را در هم شکست؛ اما به قیمت جان یا در قرون وسطی میتوان به اتوریته فکری افلاطون و ارسطو اشاره کرد که عبور از آن، هزینههای سنگین، فراموش نشدنی و تلخی را در پی داشت؛ مثل زنده در آتش سوزاندن برونو به جرم «به رسمیت نشناختن اقتدار فکری ارسطو» یا مجازات حبس و تحقیر برای گالیله به اتهام نپذیرفتن نظام هیات بطلمیوسی و موارد بسیار دیگر که ناشی از عروض و تحمیل (حمل اجباری) اتوریته بر گرده تفکر بوده است.
در عالم اسلام نیز در چند مقطع با این پدیده مواجه بودهایم؛ بهعنوان مثال میتوان به اتوریته ابنعربی در عالم عرفان نظری و حتی به واسطه صدرالدین شیرازی در حوزه فلسفه اولی اشاره کرد که برای قرنها بر عالم تفکر و معرفت سایه افکنده است. همچنین باید به همین فیلسوف اخیرالذکر یعنی ملاصدرای شیرازی اشاره کرد که تفکرش به وسیله شارحان و پیروانش، آگاهانه یا ناخودآگاه، خواسته یا ناخواسته، اعتبار و اقتدار رسمی و حتی قدسی یافته که این امر، الی زماننا هذا، تداوم داشته و در نتیجه مجال فرهنگ نقادی و تفکر اجتهادی را از محققان و پژوهشگران، در حوزه و دانشگاه سلب کرده است.همچنین میتوان به چندین مورد از فیلسوفان و منطقدانان معاصر در جامعه فلسفی کنونی ایران اشاره کرد که ازقضا بهواسطه همین رسمیت، مرجعیت و سنگینی سایه فکری ایشان حتی نمیتوان نامی از آنها به میان آورد البته این موضوع به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن عظمت فکری ایشان و متعاقبا مقصر دانستن آنان نیست؛ چه اولا این مرجعیت، نشانه همت، علو و عظمت شخصیت و تفکر ایشان است و ثانیا اگر قصور و تقصیری هم رخ داده، متوجه پیروان و مقلدان ایشان است.ذکر تمام این نمونههای تاریخی تنها از این باب بود که «هستی» رابطه بین تفکر و اتوریته اثبات شود.
ماهیت و چیستی رابطه فکر و اتوریته
وقتی صحبت از مرجعیت یا اقتدار میشود، واضح است که مراد از آن، معنای مرجعیت، آنگونه که مثلا از مفهوم «مرجع تقلید» استفاده میشود، نیست و یا منظور، اقتدار سیاسی هم نیست، چه هر کدام از اینها همانطور که در ابتدا ذکر آن گذشت، مربوط به حوزههای عملی زندگی فردی یا اجتماعی انسان هستند و از جهاتی میتوانند بهعنوان مقولهای مثبت در یک جامعه یا تمدن، نقشی سازنده ایفا کنند بلکه بحث اصلی در این نوشتار، مرجعیت، اقتدار و رسمیتیافتگی در ساحت تفکر -خاصه تفکر فلسفی- است.مفهوم «اتوریته» (Authority)، متضمن اجزا و مولفههای بنیادیتری است که بهنحو تحلیلی و ذاتی مندرج در این مفهوم هستند؛ چه سلب هر یک از آن معانی و مولفهها از این مفهوم، لاجرم به تناقض میانجامد. مفاهیمی چون اقتدار، مرجعیت، قدرت، اختیار، اعتبار و... از آن جمله هستند. وقتی که رابطه اتوریته و تفکر را بررسی میکنیم، همانطور که گفته شد بیش از همه سه مفهوم خودنمایی میکنند: «اقتدار»، «مرجعیت» و «رسمیت». این سه مقوله اگر در یک دوره زمانی در یک فرد، نظریه یا گرایش فکری مجتمع شد، حتما و ضرورتا آسیبی به نام اتوریته در تفکر بروز کرده است. یک مساله دیگر در تحلیل ظهور و بروز اتوریته در تفکر که نمیتوان از آن بهسادگی گذشت، اندراج دو معنای «به وجود آوردن» و «تصنیف و کتابت» برای ماده Author به معنای پدید آورنده و مصنف است که به لحاظی به تعمیق این رابطه از یک سو و تایید این نظر از سوی دیگر دلالت دارد. با تمام این تفاسیر لازم به ذکر است که تفکر، ذاتا آزاد است و هر چقدر هم که این رابطه مزبور عمیق باشد، بروز آن عارضی و تحمیلی است و اصالت ندارد و تفکر در هر صورت خود را از قید آن رها میکند، هرچند که باز ممکن است اسیر دام دیگری شود، لذا از این جهت است که به «آسیبشناسی» آن میپردازیم.
آسیبشناسی اتوریته در تفکر
قبل از انکه مستقیما به بحث آسیبشناسی و اتوریته در تفکر پرداخته شود لازم است مقدمتا و اجمالا در تعلیل و بیان چرایی وقوع آن به چند مساله اشاره شود. اصلیترین علت تحقق اتوریته در تفکر، وجود پیروان و مقلدان آن تفکر است که بهجای نقادی، شرح، اجتهاد و نوآوری، مهمترین عمل و هنرشان تکریم و تقلید و دامن زدن به این معضل و آسیبهایی است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد. نکته دیگر وجود یک سیکل دوری هماهنگ میان تفکر رسمی و آسیبهای آن است؛ بهنحوی که هر یک به تشدید و تقویت دیگری منجر میشود. برای وضوح بیشتر میتوان بهعنوان نمونه به آسیب «بروز جمود و تعصب فکری» در جامعه اشاره کرد که از یک سو میتواند معلول تفکر authoritative باشد و از سوی دیگر میتواند تفکر authoritative را تشدید کند و... . همچنین لازم به ذکر است که میان برخی از این آسیبها، رابطه و پیوند علّی متقابل برقرار است که از همین وجه بود که در بخش تمهیدی نوشتار از اصطلاح ترابط در کنار رابطه استفاده شد، و در بیان آسیبها نیز سعی شده است این ترتب رعایت شود.آسیبهای متعددی را میتوان در این باب برشمرد که بدون اغراق هر کدام از آنها به تنهایی میتوانند موضوع تالیف نوشتهای مستقل باشند اما در اینجا به جهت محدودیت فضا صرفا فهرستوار و بهنحو اجمال ذکر میشوند:
1. ممانعت از تحقق فرهنگ نقادی.
2. سد باب اجتهاد و نوآوری فکری.
3. بروز جمود، تعصب و تصلب در تفکر.
4. مقلد بار آمدن دانشجویان که مستلزم وقوع تناقض در مفهوم دانشجو بودن است.
5. سلب آزادی در تفکر فردی و اجتماعی؛ که این آسیب یکی از سنگینترین و جبرانناپذیرترین پیامدها را برای یک جامعه میتواند به دنبال داشته باشد.
6. رواج سطحینگری، زود باوری، بیتفاوتی و ظلمپذیری در سطوح فردی و اجتماعی.
7. رکود علمی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی، و رخوت و سستی اجتماعی و سیاسی.
8. انسداد فرهنگی-اجتماعی و عدمگشایش باب گفتوگو در عرصههای مختلف.
و...
موخره
پیام نهایی این متن یک درخواست است و آن اینکه دغدغهمندی و دردآگاهی خواننده فرهیخته مستلزم این است که اولا چنین مسالهای را فراموش نکند و همواره نسبت به آسیبهای بالقوه و بالفعل آن تفطن داشته باشد و ثانیا از واژهها و عبارات، زود عبور نکند؛ چه رواج هرکدام از این آسیبها برای بحران در یک جامعه و حتی یک تمدن کافی است. مهمترین نشانه شیوع چنین آسیبی در عرصه تفکر، تبدل یافتن منطق اجتهادمحور به منطق تقلیدمحور و رواج جهل مرکب است که نشانه آن رسمیت یافتن منطق حاکم بر این مصرع است: «من آنم که رستم بود پهلوان...!»
* نویسنده : امیر فرشباف دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه
