

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، 1 از بهرام شفیع هیچ خاطرهای ندارم. آنها که در دهههای قبل، شبها بیدار میماندند تا برای دقایقی کوتاه، بازیهای فوتبال را در قسمتهای انتهایی برنامه او تماشا کنند، جماعت دیگری بودند. من نبودم. من هیچوقت برای تماشای فوتبال انتظار نکشیدم. فوتبال دیدن من از زمانی آغاز شد که فوتبال خوب پخش میشد و بازیها بدون اشکال، به سمع و نظر بینندگان عزیز میرسید. نیازی نبود برای تماشای فوتبال اروپا منت هیچ برنامهای را بکشم. من انسان خوشبختتری بودم به نسبت یک نسل قبل از من که باید برای همه چیزشان التماس میکردند. فوتبال برایم از جامجهانی 98 جالب شد، جایی که گزارشگرهای جدید، بازیکنهای جدید، تیمهای جدید و دنیای جدیدی قابل دسترسی بود.
شما با «دوووونگا» گفتنهای بهرام شفیع حالی به حالی میشدید. ما از نسلی بودیم که با «چه میکنه اوون»های عادل فردوسیپور وارد بازی شدیم.
2 بهرام شفیع دیگر در بین ما نیست و اینطور مواقع رسم است که آدمها از فوت شده محترم به خوبی یاد کنند. دستکم، من بهعنوان مرگنویس غیررسمی دنیای ورزش، نیک آگاهم که به وقت مرگ باید نقاب به صورت بزنیم، خاطرههای جعلی بسازیم و پیرامون مرد از دست رفته، اگر هم زخم به صورت خود نمیزنیم، پنجه به صورت متوفی هم نکشیم. با این همه، خیلی صادقانه میگویم که با بهرام شفیع، هیچ خاطرهای ندارم. چه بسیارند آدمهایی که با «میریم که داشته باشیم» او خاطره بازی میکنند کما اینکه یادم هست همین سوال، موتیف همیشگی مصاحبههای مجله طنز و کاریکاتور بود با چهرههای خارجی که با آنها مصاحبه میکردند. چه بسیارند آدمهایی که بامزگی، شوخطبعی، صفای باطن و از همه مهمتر ابتکار عمل به دست گرفتنش به وقت ساختن اسامی خیالی برای بازیکنان قطر و کره جنوبی و چین و کشورهای دیگر را به یاد دارند. برای من این داستانها، صرفا خاطرههایی محو از دوران کودکی هستند. بازی ایران و کره جنوبی در جام ملتهای امارات (همان شش بر دوی معروف) را به یاد دارم اما صدای او روی آن تصاویر را نه. حتی تصویرهایی محو از جام جهانی 94 آمریکا در خاطرم هست اما صدای او نه. آن روزها برای منِ تازه در حال نزدیک شدن به فوتبال، زود بود که درگیر صداها شوم. تصویرها بیشتر جذاب بودند.
3 «ورزش و مردم» هیچوقت برنامهای نبود که به تماشا کردنش رغبتی داشته باشم. «نود» هم برای من هیچوقت آش دهن سوزی نبود چه برسد به برنامهای که مجریاش، انگار به جای میهمان دعوت کردن، دوستان محفلهای قدیمی را به برنامه میآورد تا دورهمی صفایی کنند و پاسخ بدهند و از حق خود دفاع کنند و او هم آن وسط برای خودش خوش باشد که هوای رفقا را دارد. بین کلام میهمان پریدنها و پرسیدن سوالاتی که باعث میشد سرت را به دیوار بکوبی، دلیل دیگری بود که تماشای این برنامه را برایم غیرممکن کرد مضاف بر اینکه کار بعدیاش که فرزندش را صاف وسط برنامه خودش نشاند، بیشتر برایم غیرقابل قبول بود. در فضای آرمانگرایانه روزهای اول جوانی، نود برنامه آرمانگرایانهتری بود و دستکم میشد تحملش کرد. آنچه داخلش رخ میداد قابل تماشا بود اگرچه بعدها همان نیز از چشم افتاد.
4 بر من میبخشید اگر این سطرها را کمی عریانتر به رشته تحریر در میآورم. شفیع و بسیاری از آدمهای دیگر، تنها در زمانهای میتوانستند خودی نشان دهند که خبری از رقابت در میان نباشد. او صدا و تصویر دورانی بود که صدا و تصویر دیگری وجود نداشت. دورانی که تعداد شبکهها محدود، تعداد مجریها محدودتر و تعداد برنامههای قابل تماشا، کمتر از حد باور بودند. در همان دوران یا چند سالی بعدتر اما، «جلال مقامی» دوستداشتنی، «دیدنیها» را داشت و مرحوم «منوچهر نوذری» با «مسابقه هفته» جولان میداد. هیچکدام نیازی نداشتند تا گل هندوانه برنامه را تا آخرین دقیقه نگه دارند و بیننده را مجبور کنند تا مثلا برای تماشای پنج دقیقه فوتبال، یک ساعت و نیم در انتظار بمانند. مینشستی و دیدنیها را با آن موسیقی دلنشین میدیدی. مینشستی پای مسابقه هفته و اطلاعات عمومی خودت را با میهمانها مقایسه میکردی.
5 برای انتقاد کردن از بهرام شفیع، باید در دهه اول بعد از انقلاب زندگی میکردی و شرایط تلخ و دشوار آن روزها را با گوشت و پوست و استخوان درک میکردی تا ببینی و دریابی که نشان دادن همان تصویرها هم کار آسانی نبوده. آنچه نبودم تا درکش کنم اما درکش میکنم، اهمیت چراغی است که بهرام شفیع و مجید وارث و بسیاری از قدیمیهای آن روزها، روشن نگاه داشتند تا امروز شبکه ورزش داشته باشیم. باور اینکه روزگاری در این مملکت فوتبال نهتنها به صورت مستقیم پخش نمیشده، بلکه تصویر گلهایش نیز پخش نمیشدند، برای نسل امروز که بازیهای تمام دنیا را در گوشیهای موبایلشان میبینند، غیرقابل تصور است. من اما درک میکنم که بهرام شفیع و بسیاری از همنسلان او چه در صداوسیما و چه در نشریات مکتوب آن دوران، چه مجاهدتی میکردند تا دستکم اسمی ببرند از فلان ستارهای از یاد رفته یا تصویری پخش کنند از مسابقهای بسیار با اهمیت یا نتیجهای را به اطلاع برسانند که کسی از آن خبری نداشت.
برای درک کردن عظمت کاری که بهرام شفیع و همنسلانش در دهه اول انقلاب انجام دادند، باید موبایل و اینترنت و روزنامههای ورزشی را کنار بگذارید، ماهواره نداشته باشید و تلویزیون خانهتان تنها دو شبکه را بگیرد. اسیر سلیقه این و آن باشید که اعلام نتیجه بازی پاریسنژرمن با ستاره سرخ بلگراد را به صلاح عمومی تشخیص بدهند یا نه. بهرام شفیع، مرد درخشان چنان دورانی بود. اینگونه به یادش بیاوریم. چراغی در دل تاریکی حتی اگر مجبورت میکرد دو ساعت بنشینی و گلبال و اسبدوانی و لیلی در پارک را تماشا کنی تا تهش ببینی که رباح ماجر چطوری برای الجزایر گلزنی کرد.
