ماجرای خانم برتون یا مامور سونیا«اورسولا کوژینسکی» که در ۱۶ سالگیش از ماموران تو برلین باتوم خورده و کینهاش منجر به تشکیل و رهبری گروه جوانان کمونیست در سال بعدش میشه،در آستانهی جنگ جهانی دوم، مشغول برنامهریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ مورد علاقهاش تو سوییس بود.
سربازی جاسوس؟ یا مادری عاشق؟

تخصص در پختن کلوچههای خوشمزه،/ برنامهریزی برای ترور هیتلر،/ داشتن سه فرزند با سه پدر متفاوت،/ تاثیر در مرگ رایش سوم،/ نوشتن به عنوان یک رماننویس،/ یک کدبانو با دستپخت فوق العاده و ... // همهی اینا چطور در یک نفر/ یا در یک زن یا مادر جمع میشود/ و از او یک شخصیت عجیب و موثر میسازد؟// خانم برتون،/ سرهنگ «اورسولا کوژینسکی»/ یا مامور سونیا؟// هر کدام از این اسامی/ میتواند موضوع روایت امروز ما باشد.// اما اجازه بدهید اینجا و حالا/ دربارهی همهی این سه اسم صحبت کنیم،// دربارهی زنی که موازنهی بین زندگی و کار را بلد بود/ و به تعبیر خودش و برای جلوگیری از جنگ هستهای،/ بین شرق و غرب هم موازنه ایجاد کرد.//
«اورسولا کوژینسکی» که در 16 سالگیش از ماموران تو برلین باتوم خورده/ و کینهاش منجر به تشکیل و رهبری گروه جوانان کمونیست در سال بعدش میشه،/ در آستانهی جنگ جهانی دوم،/ مشغول برنامهریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ مورد علاقهاش تو سوییس بود.// درست همون زمان هم/ اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی/ معاهده عدم حمله به یکدیگر رو امضا کردند.// زندگی کوژینسکی با دستوری که از مسکو رسید/ 180 درجه تغییر کرد:// «تمامی فعالیتها علیه آلمان را متوقف کن».//
اون به شدت از این دستور ناراحت شد/ و تازه یک مشکل دیگه هم داشت:// اورسولا اون زمان با پاسپورت آلمانی تو سوییس به سر میبرد/ و این/ یعنی ریسکِ برگردونده شدن به آلمان (به خاطر یهودی بودن) و کشته شدنش بدست نازیها.// اورسولا که دنبال پاسپورت انگلیسی بود/ به سرعت از همسرش رُودی طلاق گرفت/ و با یک جاسوسِ دیگه ازدواج کرد؛// یک مرد انگلیسی به نام بِرتون که کارگر بود/ و تو اسپانیا هم سابقه جنگیدن داشت.// در ابتدا این ازدواج صوری/ و بر اساس اقتضای شرایط بود،// اما خیلی زود، اورسولا عاشق «لئون برتونِ» خوش قیافه شد،// عشق چهارم/ و احتمالا این بار ماندگار/ با مردی ۲۵ ساله/ که هفت سال از او جوانتر هم بود.// جالبه بدونین تاریخ ازدواجشان رو 23 فوریه/ یعنی سالگرد تاسیس ارتش سرخ شوروی انتخاب کردند.//
«فرفره خیال پرداز»// این اسمی بود که خواهران کوچکتر اورسولا رویش گذاشته بودند.// نوشتههای کودکانهاش/ بازتابی از هیجان،/ احساسات رمانتیک/ و عشقی پوچ و احمقانه بود.// اورسولا همیشه شخصیت اصلی داستانهاش بود؛// زنی جوان/ با ارادهای قوی/ و عاشق خطر/ که نهایتا هم به موفقیتهای بزرگ میرسید.// او بر ضعفهای جسمیاش هم غلبه میکرد/ و تمرین کرده بود که قوی و محکم بشه.// اورسولا تو خانوادهای یهودی/ با گرایشات چپ روشن فکری تو برلین بدنیا آمد.// اون در نوجوانی به شدت به کمونیسم معتقد بود/ و به حزب کمونیست پیوست،// جایی که تیراندازی رو از شاخهی نظامی اون یاد گرفت// هر چند بعد از مدتی توسط پلیس/ و در جریان گردهمایی کمونیستها دستگیر شد.//
اورسولا بعدها با همین روحیات/ و در نوجوانی و در جوانی/ در چند کتابفروشی و انتشاراتی مشغول به کار شد/ و بعد از مدتی هم از همه آنها اخراج میشد.// این ویژگیها خیلی طول نمیکشه که ختم به عشق یا ازدواج بشن/ و برای اورسولای 22ساله،/ اکتبر 1929 (یعنی همون سالی که بازار سهام اِمریکا سقوط کرد/ و میلیونها نفر دچار فقر شدن) این اتفاق افتاد.// «اورسولا کوژینسکی» و «رودولف هامبورگر» که رودی صداش میکردن/ در یک مراسم ساده با هم ازدواج کردن.// در حالی که هر دو بیکار و بیپول بودن.// هر دو دنبال کار بودن و در مشاغل مختلفی مانند مسئول کتابخانه/ یا نوشتن مقاله هم فعال بودن// اما اینا چیزایی نبود که دنبالش بودن.//
کمک مهم اما از چین رسید.// دوست رودی با تلگراف اونو از یه آگهی استخدام در شانگهای با خبر کرد.// شهرداری شانگهای دنبال یه معمار بود برای ساختن بناهای دولتی.// رودی سریعا درخواست داد/ و درخواستشو قبول کردن.// اورسولا که در آلمان کارهای سیاسی و مطبوعاتی میکرد/ با اینکه برای رفتن به شانگهای تردید داشت/ اما به ستاد حزب کمونیست آلمان خبر داد که قراره به چین برن/ و قصدشون هم رفتن به حزب کمونیست چینه.// اونا رفتن به شانگهای/ و در طبقهی بالای منزل دوست رودی ساکن شدن/ تا یه زندگی جدید رو تو یه کشور کمونیستی شروع کنن.//
شانگهایِ سال 1930/ ادعا داشت که بهترین شرایط اقتصادی در دنیا را داره/ و اونجا فاصله بین دارا و ندار در پایینترین حد خودشه/ و به خاطر وجود همه چیز/ و امکان خرید و فروش هر چیزی/ به آن لقب فاحشهی مشرقزمین رو داده بودند.// اورسولا به عنوان همسرِ معمار شهر شانگهای/ در مهمانیهای متعددی حضور داشت/ و خودش هم فعالیتهای حزب کمونیست رو ادامه میداد.// کارگزاران دولت ناسیونالیستِ چین/ از کمونیستهای خارجی و داخلی جاسوسی میکردند/ و کمونیستهای افراطی و تندرو/ از دولت/ و از یکدیگر جاسوسی میکردن.// اتحاد جماهیر شوروی/ ارتشی از ماموران مخفی و جاسوسان رو تو سرتاسر شهر مستقر کرد.//
در نوامبر سال 1930/ و با تایید مسکو،/ اورسولا به عنوان مامور انتخاب/ و آپارتمانشان به عنوان خانهی امن استفاده شد.// در شانگهای و در چنین فضایی،/ اورسولا شیفتهی مردی به نام ریچارد سورژ یا سورگ شد،/ یک مامور سرویس اطلاعاتی شوروی/ که یک آدم زنبارهی کاریزماتیک بود(!) و مامور بالادستیش به حساب می اومد.// سورگ شروع به استفاده کردن از اورسولا برای انتقال پیامها بین اعضای گروهش کرد/ و در واقع او یادداشتهای دستنویس نظامی یا اقتصادی محرمانه رو تایپ میکرد. //
بعدها یان فلمینگ،/ نویسنده کتابهای جیمز باند،/ از سورگ با عنوان «ترسناکترین جاسوس تاریخ» یاد کرد.// اون شباهت زیادی به شخصیت داستانی جیمز باند داشت.// هم ظاهری/ و هم در ویژگیهای رفتاری و سبک زندگی.// از طریق این آشنایی و روابطشان بود که اورسولا وارد حلقهی جاسوسی سورگ شد،// در حالی که هنوز با شوهر معمولی/ و پسر تازه متولد شدهاش زندگی میکرد.//
بدین ترتیب/ زندگی دوگانه «اورسولا کوژینسکی» آغاز شد:// یکی با رودی به عنوان همسری بیاحساس و البته وظیفهشناس/ و دیگری سورگ و همکاران کمونیستشان/ با جلساتی هیجانانگیز و مخفیانه.// سورگ در پیامهای خودش به مسکو/ اسم رمزی «سونیا» را به اورسولا اختصاص داد.// سونیا یک اسم روسی به معنی «موش زمستانخواب» است؛// در واقع یک کلمهی محبتآمیز برای فردی خواب آلود.// چرا خوابآلود؟// یک «خوابآلود» اصطلاحا یک «مامور زیرک» است.// سورگ به خاطر توانایی اورسولا در مخفی کردن مواردی که در معرض دید بود/ از او بسیار تعریف میکرد.//
در مورد انگیزهی جاسوسی اورسولا یا سونیا،/ مکینتایر میگه که مسائل ایدئولوژیک/ مهمترین دلیل بود.// اما در مقیاس شخصی،/ ترکیبی از «جاه طلبی، عشق و ماجراجویی»/ اورسولا را به جاسوس شوروی تبدیل کرد/ و اون به خوبی و مهارت تمام،/ زندگی با دروغ و مخفی کردن شخصیت واقعی رو یاد گرفت.// مثل بسیاری از جاسوسان، اورسولا از هیجان این دوگانگیِ خودش،/ یعنی گره خوردن زندگیاش با خطر/ و خانهداری/ که یکی از آنها آشکار بود/ و دیگری پر از پیچیدگی حسابی گیج شده بود.//
رودیِ طفلی،/ بیخبر از همه جا،/ کاملا احساس خوشحالی و خوشبختی میکرد.// شغل داشت،/ درآمد داشت/ و پدر شده بود/ و اصلا روحش هم خبر نداشت که همسرش،/ مادر فرزندش،/ شده بود عضوی از حلقهی جاسوسی شوروی.// رودی حتی از ارتباطات عاطفی اورسولا هم بیخبر بود// و شاید هم خیانتهای متعدد زنش رو نادیده میگرفت.// رودی آرام و خوشبین بود/ اما احمق نبود/ و متوجه نشست و برخاستهای زنش با دوستان چپگرا شده بود.//
اورسولا در جریان یکی از جداییهای طولانی مدتش از رودی/ برای آموزش جاسوسی به مسکو رفت.// اونجا بود که ارتباطات رادیویی/ به تخصصش تبدیل/ و به اون شیوهی منفجر کردن خطوط راه آهن آموزش داده شد.// به دنبال پایان آموزشها، «اورسولا کوژینسکی» به چین فرستاده شد/ و با یک جاسوس دیگر به نام یوهان پاترا همکار شد.// کارش در چین،/ تامین نیازهای شبهنظامیان کمونیست بود/ و قطعات فرستندههای رادیویی رو داخل عروسک خرسی پسرش قاچاق میکرد.// بعد از مدتی بین اون و پاترا یک رابطهی عاشقانه شکل گرفت/ و دومین فرزند اورسولا از این جاسوس روسی به دنیا آمد.// ماموریت بعدی اون در لهستان بود،// جایی که اورسولا گزارشهای جاسوسان کمونیست رو جمعآوری میکرد،// در حالی که کالسکهی بچهی تازه به دنیا آمدهاش رو میراند/ و در طول شب،/ این گزارشها رو از طریق فرستندهی رادیویی که داخل یک گرامافون مخفی کرده بود/ به مسکو مخابره میکرد.//
در آستانه جنگ جهانی دوم،/ «اورسولا کوژینسکی» در سوییس به سر میبرد/ و مشغول برنامهریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ محبوبش بود،// اما زمانی که اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی/ معاهدهی عدم حمله به یکدیگر را امضا کردند،/ زندگی کوژینسکی با دستوری که از مسکو رسید به یکباره زیر و رو شد:// «تمامی فعالیتها علیه آلمان را متوقف کن».// اون به شدت از این دستور آزرده شد/ و علاوه بر آن/ یک مشکل دیگر نیز داشت:// اورسولا آن زمان با پاسپورت آلمانی در سوییس به سر میبرد.// در خطرِ بازگردانده شدن به آلمان (به خاطر یهودی بودن) و کشته شدنش بدست نازیها،/ اورسولا به سرعت از همسرش طلاق گرفت/ و با یک جاسوس دیگر ازدواج کرد/ که یک مرد انگلیسی کارگر بود/ که در اسپانیا هم سابقه جنگیدن داشت.// در ابتدا این ازدواج بر اساس اقتضای شرایط بود.// اما خیلی زود،/ اورسولا عاشق لئون برتون خوش قیافه شد،// مردی ۲۵ ساله/ که هفت سال از او جوانتر هم بود.//
دیگه قابل حدسه که سومین فرزند اون از شوهر سومش به دنیا بیاد/ و همین اتفاق هم میفته.// علیرغم عدم اطمینان سرویسهای امنیتی از هویت «اورسولا کوژینسکی»/ و ترسشان از تهدید بودن این زنِ مرموز،/ پاسپورت انگلیسی او در سال ۱۹۴۱ صادر شد/ و اون در بیرون از شهر آکسفورد ساکن شد.// وقتی هیتلر به روسیه حمله کرد،/ اورسولا یکبار دیگه به خدمت سرویس امنیتی شوروی برگشت/ و به مقام سرهنگی ارتقاء درجه یافت.// وی بدون مشکل و زحمتی/ بین دو هویتش تغییر موضع میداد.// به عنوان خانم برتون، اون یک خانهی خوب داشت.// همراه با کودکانی راضی/ و همسایگانی مهربان.// به عنوان مامور سونیا هم/ دوربینی برای تولید تصاویر ریز نقطهای،/ شبکه ای از جاسوسان/ و یک فرستنده رادیویی داشت/ که در گنجهی اتاق خوابش مخفی کرده بود.// سه بار در هفته،/ وقتی که بچهها خواب بودند،/ او گزارشهایش را به مسکو مخابره میکرد/ که اغلب در مورد تحقیقات مربوط به بمب هستهای در بریتانیا بود.//
در مورد اورسولا اما بیشتر اطلاعات جمعآوری شده/ مستقیماً روی دفتر کار استالین قرار میگرفت.// به لطف جاسوسیهای اون و فُوکس (که تو یکی از قسمتهای قبلی رادیوچه به اون پرداختیم) شوروی هم خیلی زود اولین بمب هستهای خود را ساخت.//
این طوری/ و در حالی که کشورهای غربی فکر میکردند بمب هستهای خودشونو به عنوان تهدیدی برای رام نگه داشتن استالین به کار خواهند گرفت،/ رهبر شوروی/ بدون این که کشورهای غربی بویی ببرند،/ از طریق جاسوسانی مانند فُوکس و کوژینسکی/ توانست راز تولید بمب هستهای رو به دست بیاره/ و اولین آزمایش هستهایشو سال ۱۹۴۹ انجام بده.//
جالبه بدونین با اینکه «اورسولا کوژینسکی» نقش تعیینکنندهای در درگیریهای شرق و غرب بر سر قدرت و آینده داشت/ در کمال ناباوری هیچگاه دستگیر نشد.// اگر چه به شدت تحت نظر بوده/ و تلفنش هم شنود میشد.// اون حتی تونسته بود در مصاحبه با سرویسهای امنیتی بریتانیا هم اونا رو گول بزنه.//
حتی زمانی که فوکس دستگیر شده و به جاسوسی برای شوروی اعتراف کرد،/ اورسولا باز هم یک قدم جلوتر بود/ و همراه با فرزندانش،/ یک روز قبل از شروع دادگاه فوکس/ به برلین شرقی فرار کرد.// وقتی کوژینسکی اون ورِ دیوار آهنین احساس امنیت کرد،/ دست از جاسوسی طولانی و موثر برای شوروی برداشت.// اون به روسای خودش گفت بیست سال جاسوسی برایش کافیه.// وفاداری اون به جبههی شکست خوردهی کمونیسم/ هیچگاه دچار تردید نشد، و همچنین علاقه اش به فرزندانش.//
مکینتایر در آخِر کتاب خودش/ داستان «اورسولا کوژینسکی» را این طوری به پایان می رساند:// «او در یک زندگی بسیار طولانی/ چندین زندگی کامل را تجربه کرد،// این زن// با نامهای متعدد،/ نقشهای بیشمار و هویتهای جعلی بیپایان»
این جاسوس روسی/ سرانجام در سال ۲۰۰۰ در سن ۹۳ سالگی درگذشت// در حالی که نماد منحصربفرد درگیریهای سیاسی و ایدئولوژیکی قرنِ مشوش و پرآشوب بیستم بود// و البته زنی با ارتباطات متعدد/ و همچنین موثر در برقراری موازنه قدرت بین شرق و غرب.//
مطالب پیشنهادی







