دکترین ترامپ: دوباره آمریکا را کوچک کنیم

زکریا در یادداشتش رویکرد جدید سیاست خارجی دولت ترامپ را نقد کرده است؛ رویکردی که با تمرکز بر «اول آمریکا» و اولویت دادن به نیم‌کره غربی، نقش جهانی آمریکا را محدود می‌کند.

  • ۱ ساعت قبل
  • 00
دکترین ترامپ: دوباره آمریکا را کوچک کنیم

نقد فرید زکریا به سند راهبردی امنیت ملی آمریکا

نقد فرید زکریا به سند راهبردی امنیت ملی آمریکا

 مائده زمان‌فشمی،خبرنگار :فرید زکریا، مجری شبکه سی‌ان‌ان و ستون‌نویس روزنامه واشنگتن پست در جدیدترین یادداشتش، سند راهبردی امنیت ملی جدید دولت ترامپ را بررسی کرده است. زکریا در این متن رویکرد جدید سیاست خارجی دولت ترامپ را نقد کرده است؛ رویکردی که با تمرکز بر «اول آمریکا» و اولویت دادن به نیم‌کره غربی، نقش جهانی آمریکا را محدود می‌کند. زکریا استدلال می‌کند که چنین نگاهی با واقعیت قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی امروز آمریکا سازگار نیست و می‌تواند پیامد‌های خطرناکی برای ثبات نظام بین‌الملل به همراه داشته باشد. 

اگر بخواهیم شعاری به راهبرد امنیت ملی جدید دولت ترامپ بچسبانیم، ساده است؛ آمریکا را دوباره به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل کنیم. 
این سند با حمله به دهه‌ها سیاست خارجی آمریکا آغاز می‌شود؛ سیاستی که ایالات متحده را یک هژمون جهانی می‌دید، کشوری که در سراسر جهان از منافعش مراقبت می‌کند، جهانی‌سازی را ترویج می‌دهد، نهاد‌های بین‌المللی را می‌پذیرد و بار مسئولیت‌های جهانی را به دوش می‌کشد. 
در عوض، به ما گفته می‌شود که ایالات متحده باید منافع خود را بسیار محدودتر تعریف کند. هرچند راهبرد امنیت ملی (NSS) چند منفعت محدود در اروپا و آسیا را می‌پذیرد؛ اما می‌گوید منفعت بنیادین آمریکا باید در همسایگی‌اش، یعنی نیم‌کره غربی باشد، جایی که به دکترین مونرو و یک تبصره ترامپ اشاره می‌کند، چیزی که خیلی شبیه تبصره روزولت است. مارکو روبیو وزیر خارجه اخیراً توضیح داد که اول آمریکا یعنی اول به منطقه‌ای توجه کنیم که در آن زندگی می‌کنیم. 
در نگاه اول منطقی به نظر می‌رسد؛ اما در واقع منطقی نیست. آمریکا قدرتمندترین کشور تاریخ است و این قدرت در سه دهه گذشته حتی بیشتر هم شده، چراکه شرکت‌ها و فناوری‌هایش بر جهان مسلط هستند. این کشور نمی‌تواند خود را فقط به آنچه در حیاط خلوتش می‌گذرد محدود کند، بدون آنکه پیامد‌های عظیمی هم برای خودش و هم برای جهان به دنبال داشته باشد. 
برای درک موضوع، باید به دوره‌ای برگردیم که جیمز مونرو در سال ۱۸۲۳ دکترین معروفش را اعلام کرد. آن زمان، ایالات متحده یک جمهوری کشاورزی کوچک با حدود ۱۰ میلیون جمعیت و ۲۴ ایالت بود که عمدتاً در شرق رود می‌سی‌سی‌پی قرار داشتند. سهم آمریکا از تولید ناخالص داخلی جهان فقط 2.6 درصد بود، حدود یک‌دهم سهم امروزی‌اش. نیرو‌های مسلح‌اش آنقدر کوچک بودند که حتی در میان ۱۵ کشور اول جهان از نظر تعداد نیروی نظامی هم قرار نمی‌گرفت. 
مونرو در واقع استقلال چندین کشور آمریکای لاتین را که از امپراتوری‌های اسپانیا و پرتغال جدا شده بودند به رسمیت می‌شناخت و به قدرت‌های بزرگ اروپا هشدار می‌داد که برای استعمار دوباره آن‌ها مداخله نکنند. او از یک دکترین ضد استعمار و ضد مداخله دفاع می‌کرد. 
اینکه امروز آمریکا را به همان دیدگاه محدود کنیم، در شرایطی که یک غول بین‌المللی با منافع گسترده در سراسر جهان است، مضحک به نظر می‌رسد. اولویت دادن به حیاط خلوت آمریکا، واشنگتن را وادار می‌کند بر یکی از کم‌اهمیت‌ترین مناطق جهان از نظر اقتصادی تمرکز کند. کل تجارت آمریکا با آمریکای لاتین به جز مکزیک در سال ۲۰۲۴ حدود ۴۵۰ میلیارد دلار بود. تجارتش با اتحادیه اروپا بیش از سه برابر این رقم، یعنی 1.5 تریلیون دلار و تجارتش با آسیا بیش از ۲ تریلیون دلار. کانادا و مکزیک البته تجارت عظیمی با آمریکا دارند؛ اما این سه اقتصاد آنقدر در‌هم‌تنیده شده‌اند که از جهاتی می‌توان آن‌ها را یک اقتصاد واحد آمریکای شمالی دانست. 
وقتی جورج کنان، دیپلمات آمریکایی راهبرد مهار را که در جنگ سرد پیروز شد تدوین می‌کرد، استدلال می‌کرد که پنج مرکز قدرت اقتصادی در جهان وجود دارد؛ آمریکا، بریتانیا، آلمان و اروپای غربی، اتحاد جماهیر شوروی و ژاپن. کنان معتقد بود آمریکا باید اطمینان حاصل کند که سه مرکز غیرشوروی دیگر با واشنگتن روابط دوستانه داشته باشند. امروز شاید این فهرست کمی تغییر کند، چین به آن اضافه شود و انگلیس و آلمان در قالب یک کل اروپایی دیده شوند؛ اما راهبرد اصلی همان است؛ دوستانه نگه داشتن مراکز اصلی قدرت اقتصادی. در عوض، راهبرد امنیت ملی جدید، استراتژی آمریکا را به بخشی حاشیه‌ای از اقتصاد جهانی گره می‌زند. 
اما یک نکته مهم این سند، متنی ناهماهنگ است که به نظر می‌رسد از بخش‌هایی تشکیل شده که نویسندگان متفاوتی داشته‌اند. بار‌ها خودش را نقض می‌کند و مملو از کلی‌گویی است. مثلاً می‌نویسد: «سیاست خارجی ترامپ عمل‌گرایانه است بدون آنکه پراگماتیست باشد، واقع‌بینانه است بدون آنکه رئالیست باشد، اصول محور است بدون آنکه ایدئالیستی باشد، قاطع است بدون آنکه جنگ‌طلب باشد و خویشتندار است بدون آنکه صلح‌آمیز باشد.» بخش‌هایی از سند تمایل بیشتری به ایفای نقش بین‌المللی نشان می‌دهند؛ اما جهت‌گیری اصلی همان است که توصیف کردم. 
آنچه دولت ترامپ پیشنهاد می‌کند، چندان با آنچه انزواطلبان دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ می‌گفتند تفاوتی ندارد: دوری از امور اروپا و سختگیری علیه مهاجرت. آن زمان هم، مثل امروز، تردید نسبت به حضور فعال آمریکا در جهان با احساسات ضد مهاجرتی همراه بود، زیرا بومی‌گرایان نگران بودند که این بیگانگان نتوانند جذب جامعه شوند و محدودیت‌های شدید مهاجرتی وضع کردند. کسانی که آن زمان غیرقابل جذب تلقی می‌شدند، ایرلندی‌ها، ایتالیایی‌ها، اروپای جنوبی‌ها و یهودیان بودند، مردمی که به نظر می‌رسد به خوبی جذب جامعه شده‌اند. راهبرد امنیت ملی ترامپ وسواس زیادی نسبت به مهاجرت به عنوان یک تهدید امنیتی دارد و حتی نزدیک می‌شود به این استدلال که بزرگ‌ترین تهدید پیش روی آمریکای امروز، مهاجرت به داخل خود آمریکا و مهاجرت به اروپا است، پدیده‌ای که به گفته این سند، خطر پاک شدن تمدنی را در پی دارد. 
 وضعیت جهانی امروز بسیار شبیه دهه ۱۹۲۰ است. آمریکا تنها کشوری است که توانایی حفظ ثبات نظام بین‌الملل را دارد. عقب‌نشینی آن از جهان، خلأ‌های قدرتی ایجاد می‌کند که دیگر قدرت‌ها که مسئولیت‌پذیری کمتری دارند، آن‌ها را پر خواهند کرد. یک قرن پیش، آمریکا از پذیرش مسئولیت خود سر باز زد و نظام بین‌الملل فروپاشید، چیزی که در نهایت به جنگ جهانی دوم انجامید. امروز، نیرو‌های تثبیت‌کننده دیگری هم در جهان وجود دارند؛ اما آمریکایی که عمدتاً فقط به حیاط خلوت خود فکر کند، جهانی بی‌سکان، بی‌ثبات و آشفته به‌جا خواهد گذاشت. امیدواریم مجبور نشویم دوباره این درس را با بهای سنگین یاد بگیریم. 

 

نظرات کاربران