پناهی و دزدی هنری؛ یک روح در دو بدن«جعفر پناهی» با فیلم «یک تصادف ساده» نهتنها توانست با نامزدی در چهار رشته، عملاً به موفقترین ایرانی این مراسم تبدیل شود، بلکه در میان «فیلمسازان» برجسته دنیا شهرتی مازاد برای خودش دستوپا کند؛ شهرتی که ربطی به اشراف بر امور هنری ندارد و فقط ناشی از قرارگرفتن در یک موقعیت استثنایی و یگانه است.
جعفر پناهی متهم به تقلب

فصل جوایز سینمایی وارد مرحله جدیدی شده است و روزبهروز به برگزاری مراسم «گلدنگلوب» و «اُسکار» نزدیک میشویم. اعلام نامزدهای گلدنگلوب از طرف «انجمن مطبوعات خارجی هالیوود» در چند روز گذشته حامل یک شگفتی بزرگ برای دوستداران «هنر برای هنر» بود. «جعفر پناهی» با فیلم «یک تصادف ساده» نهتنها توانست با نامزدی در چهار رشته، عملاً به موفقترین ایرانی این مراسم تبدیل شود، بلکه در میان «فیلمسازان» برجسته دنیا شهرتی مازاد برای خودش دستوپا کند؛ شهرتی که ربطی به اشراف بر امور هنری ندارد و فقط ناشی از قرارگرفتن در یک موقعیت استثنایی و یگانه است.
برای درک بهتر وضعیت کمیکی که سینما و در کل هنر جهان با آن روبهرو شده کافی است بدانید که «پل توماس اندرسون» بهعنوان یکی از چهرههای اصلی سینمای آمریکا و جریان پستمدرنیسم در این صنعت - هنر، تا پیش از فیلم آخرش «نبرد پشت نبرد» تنها یکبار نامزد جایزه گلدنگلوب شده بود و ازاینحیث موفقیت پناهی، پهلو به کارنامه افتخارات کارگردان «شبهای بوگی» میزند. سوای این، «آریل دورفمن» نمایشنامهنویس مشهور شیلیایی - آمریکاییالاصل در پاسخ به نامه مجله فارسیزبان «رفقای نقد» مبنیبر کپیبرداری جعفر پناهی از نمایشنامه معروف «مرگ و دوشیزه» نوشته این نویسنده در فیلم «یک تصادف ساده» گفته است که هنوز موفق به تماشای اثر نشده؛ اما به موضوعی در سال 2009 میلادی اشاره میکند که در نوع خود قابلبررسی است.
پناهی و دزدی هنری؛ یک روح در دو بدن
دورفمن سال 2009 بهواسطه ایمیلی که از طرف نماینده بریتانیایی جعفر پناهی به دستش میرسد متوجه علاقه وافر کارگردان ایرانی به نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» و تمایل وی برای خرید حقوق اقتباس این اثر و استفاده از آن در یک فیلم سینمایی میشود. مکاتبات پناهی و دورفمن به درازا میکشد و نتیجه درخوری هم عاید دوطرف نمیشود؛ چون نویسنده زاده آرژانتین در نوع و شکل زاویهدید چندان با کارگردان «آفساید» همسو نیست و همین مسئله ادامه همکاری را به بنبست میکشاند. در واقع نگاه پناهی به سوژه در قالب فیلمنامهای که برای دورفمن میفرستد بسیار خشن و یکسویه بوده و شخصیت منفی نمایشنامه را برخلاف رویکرد نویسنده اصلی با اعدام از جریان درام حذف میکرد.
دورفمن اعتقاد داشت که باید برای شخصیت «دکتر» (کاراکتری که «بن کینگزلی» نقش آن را در اقتباس سینمایی «رومن پولانسکی» ایفا میکرد) جایی برای بخشش باقی بماند، درحالیکه پناهی با اشاره به وضعیت ایران، توقف در ایستگاه انتقام و اصرار بر آن را لازم میدانست. او میگفت نمیتوان اجازه داد «عامل خشونت» قسر در برود و آزادانه هر کار که دلش خواست را انجام دهد!
نکته بامزه آنکه تمام این مسائل سالها پیش و در حوالی وقایع سال 1388 اتفاق میافتد و ظن پروژهای بودن آثار پناهی را در اذهان تقویت میکند. میگویند هنرمندان بزرگ اتفاقات را پیش از وقوع پیشبینی میکنند؛ اما این گزاره نمیتواند ربطی به استایل فیلمسازی پناهی داشته باشد. باری، همکاری دورفمن و پناهی به نتیجهای نرسید تا سالها بعد پناهی شخصاً و بدون اسمبردن از نویسنده «مرگ و دوشیزه» پشت دوربین «یک تصادف ساده» قرار بگیرد و واریاسیونی از تمهای اصلی آن اثر را جلوی دوربین ببرد و با آن گشتی در دنیای پرزرقوبرق جشنها، ایونتها و فستیوالهای غربی بزند.
دورفمن البته در پاسخ به مجله «رفقای نقد» تلاش میکند تا دامن پناهی را از اتهام انتحال (دستبرد فکری) مبری کند، اما مود گلایهآمیزش نسبت به رفتار پناهی آنقدر واضح است که از حصار لحن محترمانهای که دارد بیرون میزند و مخاطب نامه را نسبت بهقصد پناهی بهمنظور کپیبرداری آگاه میکند. او اگرچه هنوز فیلم را ندیده؛ ولی با توجه به نقدها، ریویوها و مطالبی که در مورد «یک تصادف ساده» خوانده مطمئن است که پناهی از نوشتههای وی در تولید فیلمش «الهام» گرفته؛ اما با وجود لحن شکایتآمیزی که نسبت به کارگردان «خرس نیست» در نامهاش موج میزند هیچ دوست ندارد که برای پناهی و اثرش مشکلی به وجود آمده و زنجیره حضور موفق این فیلم در جشنهای سینمایی را پاره کند. دورفمن نیز مانند بسیاری از مدافعان صنعت حقوق بشر دوست ندارد امتیاز طعنه به جمهوری اسلامی ایران را از دست غرب فرهنگی دربیاورد و اسم کارگردانی که سالها برای آن توسط این جریان سرمایهگذاری شده را از سکه بیندازد؛ حال باید دید ادعای تلویحی و غیرمستقیم او در رابطه با دزدی جعفر پناهی آیا میتواند مبنای حقوقی داشته باشد یا خیر؟ تم بسیاری از آثار سینمایی در جهان میتواند با آثار دیگری از دنیای ادبیات داستانی شباهت داشته باشد؛ اما آن چیزی که اولی را از دومی و دومی را از اولی متفاوت میکند نوع پرداختن به سوژه و نگاه خلاقانه است. در نقدهایی که تاکنون به زبان فارسی برای «یک تصادف ساده» منتشر شده نام فیلم پولانسکی و متن اصلی نمایشنامه بهعنوان یکی از رفرنسهای سینمایی پناهی مورد اشاره قرار گرفته است.
نمایشنامه دورفمن و فیلم پولانسکی ارتباط عینی و انضمامی کاملی با یکدیگر برقرار میکنند و نمیتوان ایده پولانسکی را بدون سرچشمه اصلی مورد ارزیابی و مداقه قرار داد؛ مسئله در مورد فیلم پناهی اندکی متفاوت است ولی درنهایت تاثیری در جزئیات ایده رواییاش که مبتنیبر یک میزانسن سینمایی است و الگوی قهرمانان جمعی را مدنظر قرار میدهد ندارد و پایانبندی فیلم نیز ارتباط آشکاری با محصول کار دورفمن دارد. این درست است که ما در جهان داستانها و قصههای اورجینال زندگی نمیکنیم؛ اما دزدی هنری و تلاش برای تصاحب ایده در بهشت خیالی پناهی و امثالهم جزو مواردی است که اگر کسی دست به انجام آن بزند باید عواقبش را نیز بپذیرد. در این موقعیت حرفزدن از تئوری مؤلف و اصرار بر اصالت سوژه سخن گزافی بیش نیست. در صورت دزدی ایده توسط پناهی - که بهنظر میرسد این امر با توجه به نامهنگاریهای او در سال 2009 با آریل دورفمن قطع به یقین صورت گرفته - چه اتفاقی روی میدهد؟ لحن دورفمن در مواجهه با «یک تصادف ساده» و اصرارش بر «بدهی هنری» کارگردان «طلای سرخ» از روی موضع قدرت انجام نشده است. نویسنده نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» میداند که در صورت اثبات ادعایش دستش به جایی بند نیست؛ چون جریان فرهنگی غالب در غرب هیچوقت فرصتهایش را از دست نمیدهد و برای مقابله نمادین با نظام اسلامی شمشیر از رو میبندد. اگر برای آنها «سینما» و ارزشهای زیباییشناسانه آن اهمیت داشت هیچوقت در این سالها به پناهی و آثار مبتدیانهاش روی خوش نشان نمیدادند که اکنون بخواهند صرفاً از روی مضمونزدگی به او و جریان سینمای زیرزمینیاش بها بدهند.
کل جریان پخش در آمریکا پشت این فیلم قرار گرفتهاند تا به وقتش از مراسمی که میلیونها بیننده دارد و چشم عدهای در ایران به آن دوخته میشود بهرهبرداری کنند. در چنین شرایطی حرف زدن از دزدی هنری حتی توسط آریل دورفمن سرشناس آواز خواندن در گوش چهارپا است، چون سنبه پناهی به مدد صحنهآرایی پُرهزینه غربیها آنقدر پُرزور است که حتی دورفمن هم نتواند مچ وی را بخواباند.
البته رویکرد آمریکاییها و بهطور کُل دستاندرکاران جشنوارههای اروپایی بهگونهای است که پس از مصرف امثال پناهی و رسولاُف آنها را قی میکنند و به سطل زباله میاندازند، اما در حال حاضر و برای طرح نیات شوم خود مبنیبر علم کردن بنای بیبنیاد سینمای زیرزمینی به پناهی و امثال او نیاز دارند. بگذارید این فرسته را با یک مثال تاریخی به پایان برسانیم؛ چندسال پیش، «اصغر فرهادی» که داشت خودش را برای ریاست هیئت داوران جشنواره کن آماده میکرد، تنها به دلیل شائبه برسر کپیبرداری از مستند «آزاده مسیحزاده» این موقعیت را از دست داد تا تنها بهعنوان یک عضو عادی شاهد کسب جایزه توسط «زر امیر ابراهیمی» در شاخه بهترین بازیگر زن باشد. اتفاقی که برای عزیزکردهای همچون پناهی رقم نمیخورد.
مطالب پیشنهادی












