«وقایع اسرائیلیه» بررسی می‌کند

ایالات متحده در حال بازتنظیم سیاست خارجی خود برای تمرکز بر شرق آسیا با محوریت مهار چین است. این راهبرد با واقعیت فعلی منطقه در تضاد است و باید فکری برای این وضعیت کرد.

  • ۱۴۰۴-۰۹-۰۵ - ۱۸:۲۴
  • 00
«وقایع اسرائیلیه» بررسی می‌کند

آمریکا از غرب آسیا خارج می‌شود؟

آمریکا از غرب آسیا خارج می‌شود؟

جنگ ایران و اسرائیل در ژوئن ۲۰۲۵ شاهد حملات غافلگیرانه اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران بود و پس از آن اقدام تهاجمی مستقیم ایالات متحده برای بمباران سه سایت هسته‌ای ایران صورت گرفت. ایران نیز با حملات موشکی به پایگاه آمریکایی در قطر تلافی کرد. این درگیری به طور قابل‌توجهی وضعیت ایالات متحده را شکل داد و نیاز به دفاع هوایی و موشکی قوی و قابلیت‌های مداخله مستقیم را تقویت کرد. دفاع ایالات متحده از اسرائیل در برابر حملات ایران و فروش تسلیحات متعاقب آن، تأثیر فوری این رویدادها را برجسته می‌کند. مداخله مستقیم نظامی ایالات متحده در جنگ ژوئن ۲۰۲۵ ایران و اسرائیل، از جمله حملات تهاجمی به سایت‌های هسته‌ای ایران، نشان‌دهنده تمایل به درگیری مستقیم در یک درگیری با شدت بالا در خاورمیانه است، زمانی که منافع اصلی مانند امنیت اسرائیل یا بعضی دیگر منافع مستقیم ایالات متحده در خطر باشند، علی‌رغم آنکه اولویت‌دادن به محور شرق آسیا راهبرد اصلی آتی ایالات متحده اعلام شده؛ اما این اولویت نافی دخالت مستقیم نظامی ایالات متحده در غرب آسیا و خاورمیانه نخواهد بود. این اقدام فراتر از حمایت دفاعی است و نشان‌دهنده یک اقدام تهاجمی مستقیم علیه یک بازیگر دولتی در منطقه مانند ایران است. این امر با روایت عامیانه عدم درگیری یا به‌حداقل‌رساندن درگیری نظامی مستقیم که بعضی سیاسیون در آن می‌دمند در تضاد است و نشان می‌دهد ایالات متحده آماده است قاطعانه عمل کند. این امر به این معناست که در صورت حاد شدن تنش بین ایران و رژیم اسرائیل، فرضیه امکان جدایی ایالات متحده از رژیم اسرائیل یک فرضیه نادرست و غلط است. هرچند این رویکرد برای ایالات متحده هم بی‌هزینه است. این امر سابقه‌ای برای مشارکت‌های آتی ایالات متحده در درگیری‌های منطقه‌ای ایجاد می‌کند که به طور بالقوه خطر تشدید گسترده‌تر را افزایش می‌دهد، همچنین تنش بین بازتنظیم استراتژیک بلندمدت و خواسته‌های فوری بحران‌های منطقه‌ای را برجسته می‌کند.

ایالات متحده از غرب آسیا خارج می‌شود؟

ایالات متحده در حال بازتنظیم سیاست خارجی خود برای تمرکز بر شرق آسیا با محوریت مهار چین است. این راهبرد با واقعیت فعلی منطقه در تضاد است و باید فکری برای این وضعیت کرد. در حال حاضر عمده تجهیزات و لجستیک نظامی آمریکا متمرکز در غرب آسیا و خاورمیانه است، از سوی دیگر نمی‌توان این منطقه را با شعار سیاسی کاهش تدریجی حضور در اروپا و خاورمیانه تخلیه کرد. این راهبرد به معنای خروج کامل از خاورمیانه نیست، بلکه ی بازتنظیم و درهم‌تنیدگی ماهیت درگیری ایالات متحده و شریک‌کردن متحدان منطقه‌ای با محوریت اسرائیل در هزینه‌های مهار بازیگرانی مانند ایران و متحدان مقاومت است. این بازتنظیم بر یکپارچه‌سازی امنیتی، بازدارندگی لایه‌ای و توانمندسازی شرکا تأکید دارد، درحالی‌که قابلیت‌های حیاتی برای واکنش به بحران و مهار ایران را حفظ می‌کند. در چنین شرایطی باید یک بلوک منطقه‌ای متحد ایالات متحده در منطقه شکل بگیرد. یک اتحادیه منطقه‌ای شبه‌اتحادیه اروپایی؛ اما غیررسمی‌تر به‌شدت امنیتی‌تر و نظامی‌تر که محوریت اصلی آن بر عهده رژیم اسرائیل است. نسبت اسرائیل در این بلوک منطقه‌ای همان نسبتی خواهد بود که ایالات متحده از نظر فناوری، اقتصاد، سیاست و همکاری‌های نظامی و امنیتی با متحدان عرب خود دارد. این نشان‌دهنده یک تغییر محسوس برای نقش ایالات متحده و حرکت از نقش ضامن امنیتی منطقه که از دهه 90 میلادی عهده‌دار آن بوده به یک بستر نرم‌افزاری برای یکپارچه‌سازی امنیتی منطقه است. در این صورت خاورمیانه همچنان منطقه‌ای با منافع ملی قابل‌توجه برای ایالات متحده باقی خواهد ماند که با ابزارهایی چون رفاه اقتصادی و اجتماعی از خطر تلاطم‌های سیاسی ملی در امان خواهد ماند؛ اما آزادی ناوبری و مهار ایران و تقویت اسرائیل، ضامن اجرای نظم مدنظر ایالات متحده برای خاورمیانه خواهد بود. راهبرد عادی‌سازی سیاسی با اسرائیل نه صرفاً یک امتیاز برای رژیم، بلکه مقدمه نیل به طرح نظم آمریکایی منطقه است تا ایالات متحده تجهیزات و تمرکز و لجستیک نظامی و امنیتی و سیاسی خود را به تدریج متوجه شرق آسیا کند. به همین دلیل نیاز آمریکا به پروژه عادی‌سازی اگر بیشتر از اسرائیل نباشد، کمتر نیست. انتقال اسرائیل از منطقه مأموریتی یوروکام به سنتکام هم دقیقاً در همین راستا صورت می‌گیرد؛ چراکه در این پروژه کلان، استراتژی سنتکام به‌عنوان یکپارچه‌ساز امنیتی و تضمین امنیت لایه‌ای برای هماهنگ‌کردن و تقسیم نقش و مأموریت بین طرف‌های مختلف این معادله است. این بدان معناست که ایالات متحده احتمالاً یک وضعیت نیروی کوچک‌تر؛ اما بسیار توانا و انعطاف‌پذیر را در منطقه حفظ خواهد کرد و بیشتر به فناوری‌های پیشرفته، اشتراک اطلاعات و قابلیت همکاری با متحدان منطقه‌ای با محوریت اسرائیل برای دستیابی به اهداف خود، به‌جای استقرار گسترده نیروها برای ملت‌سازی یا درگیری‌های زمینی طولانی‌مدت، تکیه خواهد کرد.

به همین راحتی؟

آیا این ایده یک ایده کاملاً اجرایی و عملیاتی است؟ نه! واضح است ‌مانند هر ایده دیگر سیاسی و اجتماعی این ایده فارغ از آنکه دیگر بازیگران مانند ایران، روسیه، چین و متحدان منطقه‌ای ایران چه تأثیراتی بر آن بگذارند فرصت‌ها و چالش‌های خود را دارد. غرب آسیا همچنان یک منطقه بسیار بی‌ثبات برای محور آمریکایی- اسرائیلی است، پارادایم حضور به‌عنوان سیاست و خودمختاری عملیاتی فزاینده سنتکام با محوریت اسرائیل و هماهنگی شرکای عرب می‌تواند به اینامر منجر شود که عملکرد نظامی بازیگران داخل در میدان باشد که سیاست خارجی و حتی اقتصاد سیاسی منطقه را تحت‌تأثیر قرار دهد، نه برعکس. هزینه اقتصادی وضعیت فعلی نیز یک نگرانی عمده است به‌خصوص برای دولت‌ها و گفتمان‌هایی مانند گفتمان ترامپ مبنی بر اول آمریکا هم نوعی پاشنه آشیل محسوب می‌شوند. سمت دیگر ماجرا، همکاری متحدان عرب منطقه در این طرح از یک‌سو و تمایل به مدیریت تنش با ایران از سوی دیگر است که موفقیت صددرصدی این طرح را تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهد. این موضوع به‌خصوص برای سیاست‌های جدید دنیای عرب از جمله عربستان سعودی برای مدیریت تنش با ایران اهمیت مضاعفی دارد. چالش مهم دیگر نوع حضور و مشارکت ترکیه به‌عنوان یکی از اعضای ناتو در این بلوک منطقه‌ای با محوریت اسرائیل است. دو بازیگری که با وجود لفاظی‌های سیاسی دولت اردوغان؛ اما در لایه اقتصادی و امنیتی و نظامی روابط نسبتاً مسالمت‌آمیزی در یک‌دهه اخیر داشته‌اند. بااین‌حال رشد نگرانی‌های امنیتی و نظامی از سوی اتاق‌فکرهای اسرائیلی و هشدارهایی که از ناحیه خطر ترکیه به دولت عبری می‌دهند، نشان می‌دهد سنگ بنای تعامل دوطرف به دلیل احساس خطر اسرائیل از فعالیت‌ها و نفوذ ترکیه در رژیم جدید سوریه در حال لق شدن است. اتاق فکرها و اندیشکده‌های مهم اسرائیلی در ماه‌های اخیر در گزارش‌های متعدد خود به دولت عبری تأکید کرده‌اند باید ترکیه را در آینده میان و بلندمدت به‌عنوان یک خطر مدنظر قرار دهد. میزان موفقیت طرح کلانی که کاخ سفید برای آینده غرب آسیا ریخته به‌شدت متأثر از ده‌ها پارامتر ریزودرشت دیگر داخلی در میان دولت‌های منطقه است که حتی ممکن است از دید برنامه‌ریزان آمریکایی هم دور مانده باشد، به طور مثال چراغ‌سبز نشان دادن کاخ سفید برای صادرات ناوگان‌های رزمی جنگنده اف-35 به عربستان سعودی معادله سابق کیفی نظامی اسرائیل در منطقه را تغییر می‌دهد. اظهارات ملایم مسئولان اسرائیلی نشان می‌دهد چندان از این ناحیه احساس خطر نمی‌کنند. این خود حاوی یک نشانه عمده است که قرار است با دریافت سطح دیگری از تجهیزات نظامی و امنیتی و تکنولوژیک از ایالات متحده همچنان برتری کیفی راهبردی خود را حفظ کنند. حالا سؤال اینجاست که آیا با برهم‌خوردن مجدد این معادلات مسئولان سعودی راضی از آن خارج می‌شوند؟ این نارضایتی چه تأثیری بر کیفیت و کمیت حضور و فعالیت سعودی‌ها در این بلوک منطقه‌ای با محوریت اسرائیل خواهد داشت؟ حضور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه در سال ۲۰۲۵، ترکیبی پیچیده از تعهدات پایدار، استقرارهای واکنشی و بازتنظیم‌های استراتژیک است. درحالی‌که تمرکز استراتژیک و راهبردی بلندمدت ایالات متحده به سمت شرق آسیا و مهار چین تغییر می‌کند، بحران‌های فوری منطقه‌ای، به‌ویژه آنهایی که به طور مستقیم اسرائیل را هدف قرار می‌دهند همچنان نیازمند یک ردپای نظامی و امنیتی قوی و سازگارند. تأکید بر فناوری‌های پیشرفته، بازدارندگی یکپارچه و مشارکت‌های تقویت‌شده امنیتی بر بستر یک اتحاد بلوک منطقه‌ای با محوریت اسرائیل احتمالاً تکامل آینده این حضور را تعریف خواهد کرد. این رویکرد به دنبال تعادل بین منافع امنیتی ایالات متحده و نیاز به انعطاف‌پذیری در مواجهه با تهدیدات در حال تغییر است و همان‌گونه که عنوان شد شاید ایالات متحده دیگر حضور سنگین نظامی در منطقه نداشته باشد و یک گروه رزمی کوچک‌تر از مقیاس فعلی را در منطقه مستقر کند؛ اما مبتنی بر طرح دیگری قرار است مأموریت‌های فعلی را به اتحادیه بلوک منطقه‌ای خود واگذار کند. آیا شدنی است؟ باید منتظر زمان ماند.

نظرات کاربران