معرفی کتاب نگاهی به مسائل نظری کلیدی در باب عدالتکتاب «نگاهی به مسائل نظری کلیدی در باب عدالت»، از نقطه مسالهشناسی تئوریک آغاز میکند؛ از جایی که ادراک ما از عدالت را تصحیح نموده و عمق می بخشد و مسیر معماری و شکل گیری ایدهها و نظریههای عدالت را هموار می کند.
عدالت به مثابه مسئله: بازسازی فلسفی و تمدنی فهم عدالت در جهان معاصر

رضا غلامی مولف کتاب در در نشست آنلاین نقد و بررسی کتاب در مورخ ۴ آذرماه ۱۴۰۴، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سخنرانی کرد. متن سخنرانی به شرح ذیل است:
پیش از شروع بحث، لازم می دانم صمیمانه از همکارم جناب آقای دکتر عبدالمجید مبلغی که بانی این نشست هستند سپاسگزاری کنم. همچنین از دو استاد دیگری که بر من منت نهادند و شرکت و سخنرانی در این نشست را پذیرفتند عمیقاً متشکرم. علاوه بر این، از همه حضار گرامی و دانش پژوهان ارجمند حاضر در نشست نیز قدردانی می کنم.
مقدمه: عدالت، پرسشی همیشه زنده
عدالت اجتماعی، «ابرمسالهای» است که همواره در کانون اندیشه سیاسی، اخلاقی و علوم انسانی قرار داشته است. در دوران معاصر، این مفهوم از سه جهت قابل توجه است:
جهت اول؛ اینکه جهانیشدن ( به معنای همگرایی توام با رقابت آزاد و تنگاتنگ ) در کنار فرصتهای بزرگی که خلق کرده است، نابرابریهای بسیار عمیقی را بوجود آورده است.
جهت دوم؛ عالم صنعتی موج عظیمی از بی عدالتی را بوجود آورد اما عالم تکنولوژیهای نو، به رغم همه مزیتهایی که برای زندگی بشر ایجاد کرده است، به پدیده بیعدالتی، ابعاد پنهان و آشکارِ بسیار ظریف و پیچیدهای داده است.
و جهت سوم، مربوط به ایران است. تحقق عدالت بعد از انقلاب اسلامی به یک مطالبه بسیار جدی تبدیل شد اما تا اکنون و با وجود ادعای شکل گیری حاکمیت اسلامی، جامعه ایرانی به عدالت نزدیک نشده و همچنان درگیر شعار عدالت است.
در واقع، در ایران امروز، نه آنچنان که انتظار می رود درک عمیقی از عدالت وجود دارد؛ نه اراده قویای برای تحقق عدالت در آن مشاهده میشود؛ نه گفتگوی جدیای درباب نظریه ها و مدلهای عدالت در دانشگاههای ایران در جریان است و نه به طریق اولی، عمل هوشمندانهای در این عرصه دیده میشود.
کتاب «نگاهی به مسائل نظری کلیدی در باب عدالت»، از نقطه مسالهشناسی تئوریک آغاز میکند؛ از جایی که ادراک ما از عدالت را تصحیح نموده و عمق می بخشد و مسیر معماری و شکل گیری ایدهها و نظریههای عدالت را هموار می کند.
در واقع، این کتاب در پی ایدهپردازی و پاسخ به مساله نظری نیست، بلکه تلاش میکند میدان مسائل نظری عدالت را روشن کند؛ چراکه تا مسئله بهدرستی فهم نشود، هیچ نظریهای نمیتواند معنادار یا کارآمد باشد. به قول پوپر: علم و فلسفه زمانی پیش میروند که ما مسئلهای را شناسایی کنیم و از آن پرسش بسازیم.
همچنین شاید جا داشته باشد این گفته برتراند راسل را یادآوری کنم که «فلسفه بیش از آنکه پاسخ بدهد، هنر درست سؤال کردن است.»
کتاب این مسیر را در پنج نگاه عمده طی میکند:
فصل اول به مشکلات بنیادین نظری،
فصل دوم به پیوند عدالت با ارزشهای بنیادین،
فصل سوم به عدالت جهانی،
فصل چهارم به کاربست در حوزههای تخصصی،
و فصل پنجم به امکانپذیری اجرایی میپردازد.
چرا مسئلهشناسی؟ اهمیت طرح درست پرسش
در سنت فلسفی، مسئلهشناسی گاه بهنادرست صرفاً مقدمهای بر نظریهسازی تلقی شده است؛ در حالی که در واقع، قلب اندیشه فلسفی است.
اندیشیدن به معنای واقعی کلمه، یعنی طرح درست مسئله؛ و فلسفه زمانی زنده است که بتواند مسائل را از نو ببیند و بازتعریف کند. هایدگر تعبیر زیبایی دارد. می گوید : تفکر اصیل فقط وقتی پدید میآید که پرسشگری در مرکز آن باشد.
در حوزه عدالت نیز همین امر صادق است. بسیاری از نظریهها نه به دلیل ناتوانی عقل فلسفی، بلکه به سبب صورتبندی نادرست مسئله به بنبست رسیدهاند.
مسئلهشناسی عدالت یعنی بازگرداندن آن به جایگاه طبیعیاش؛ یعنی عرصهای که در آن اخلاق، عقل و جامعه با یکدیگر گفتگو میکنند.
چرا مسئلهمندی در عدالت حیاتی است؟
همانطور که اشاره شد، تاریخ فلسفه عدالت نشان میدهد که بسیاری از بنبستهای نظری از نادرستی طرح مسئله ناشی شدهاند، نه از ضعف استدلال.
زمانی که برخی نظریهپردازان مشهور، عدالت را صرفاً در قالب «توزیع منصفانه کالاهای اولیه» تعریف میکند، در حقیقت مسئله عدالت را به مسئله اقتصادی تقلیل میدهد؛ در حالی که عدالت ابعاد اخلاقی، فرهنگی و معنوی نیز دارد.
این کتاب نشان میدهد که تا نپرسیم «عدالت در چه سطوحی مسئله دارد؟» و «این سطوح چگونه به هم مرتبطاند؟»، هیچ نظریهای نمیتواند جامع باشد. مسئلهشناسی به ما میآموزد که:
در حقیقت، کتاب صراحتا یادآوری می کند که باید از کلیگوییهای بیحاصل درباره عدالت اجتناب کرد. البته کلینگری فلسفی با کلیگویی متفاوت است. کلینگری فلسفی کارکرد خاص خود را دارد و جای جزئینگری و نگاه میکروسکپی علم را نمیتواند پر کند.
بنده بر این باورم اینکه گفته میشود «فهم مسئله، نیمی از پاسخ است» نه یک شعار، بلکه یک واقعیت معرفتشناختی است.
البته هر محققی به مسئله، از لنز خود نگاه میکند. بر این اساس، نگاه به مسائل بهشدت متکثر است. انتخاب نقطه نظرگاه محقق، تعیین فاصله دید (دور یا نزدیک)، و انتخاب سطح تحلیل (سطحی یا عمیق) و لایهای که مورد بررسی قرار میگیرد، همگی بر فهم و تفسیر مسئله تأثیر میگذارند.
در این بین، ناقدان میتواند به مسئلهشناس درباره نقطهای که ایستاده و مسئله را از آن دیدار میرند (اصطلاحاً دیدگاه) ایراد گیرد. میتواند نقطه نظری را از حیث میزان واقعنمایی کماهمیت یا پراهمیت تشخیص دهد. میتواند وضوح یا تاری نگاه را برجسته کند یا میان نگاه سطحی و عمیق تمایز قایل شود.
اما آنچه ناقد نمیتواند انکار کند، تکثر ذاتی نگاه به مسئله است. این تکثر نه نقصی است که باید برطرف شود، بلکه بخشی از ماهیت شناخت انسانی و تنوع زوایای دید است.
اما مهمتر از همه، درک ارتباط مسائل با یکدیگر و تحول در شکلبندی مسئله است. مسائل معاصر با هم تقاطع مییابند و مسائل تازهای را خلق میکنند.
علاوه بر این، از آنجا کهجامعه ایستا نیست، هر مسئله در حالِ مشاهده و تحلیل، خود در حال تغییر است.
البته به همین ترتیب، پاسخهای پیشنهادی برای مسائل نیز متکثر است. بعضی از این نسبی بودن بیم دارند. به نظر می رسد نباید از این نسبیبودن هراس داشت؛ این، طبیعت علم است. هر نظریهای بر اساس مقاومت خود در برابر نقدها و کارآمدی عملیاش، ارزش و اعتبار بیشتر یا کمتری نسبت به سایر نظریهها دارد.
بنا بر آنچه عرض شد،
اولا؛ عدالت یک مسئله چندلایه است: نمیتوان آن را فقط به حقوق، اخلاق، سیاست و یا اقتصاد محدود کرد.
ثانیاً؛ مسائل عدالت تاریخی و زمینهمند هستند: آنچه در قرن هجدهم اروپا مسئله بود، با چالشهای نیمه اول و نیمه دوم قرن بیستم و به طریق اولی با هر دهه از قرن بیستویکم متفاوت است.
ثالثاً؛ هر نظریه عدالت، پاسخ به مسائل خاصی است: نظریه رالز پاسخ به بحران مشروعیت در جوامع لیبرال پساجنگ بود، نه لزوماً پاسخ به بحران معنا در جوامع مدرن امروز.
شاید بتوانم ادعا کنم که کتاب در فصل اول، به نقشهبرداری از میدان مسائل میپردازد.
اینجانب در فصل نخست، دوگانههایی چون ذهنی-عینی، اخلاقی-قانونی، فردی-جمعی، و جهانی-خاص را نه به عنوان تقسیمبندیهای ساده، بلکه به عنوان تنشهای ذاتی در خود مفهوم عدالت معرفی کردهام. در این معرفی ها مطالب عمیقی مطرح شده که مولود اندیشهورزی خود اینجانب است.
ضمناً این رویکرد مسئلهمحور، خواننده کتاب را از موضع منفعل دریافتکننده نظریه به موضع فعال تحلیلگر مسئله تبدیل میکند. به بیان دیگر، کتاب نه تنها پاسخ میدهد، بلکه به مخاطب یاد میدهد چگونه پرسش درست بپرسد.
البته من لازم می دانم واژه «مسائل کلیدی» را هم که در عنوان کتاب آمده است به اختصار توضیح دهم. مساله کلیدی یعنی مسالهای عمده که با فهم آن، زنجیرهای از مسائل فهم میشود. در نقطه مقابل، اگر پاسخی برای مساله کلیدی پیدا شود، مجموعهای از معماهای علمی حل میشود. بنابراین، من خواستم عرض کنم آن دسته از مسائلی را مطرح میکنم که کلیدی است.
روششناسی کتاب: تحلیل فلسفی مسائل عدالت
در این پژوهش، روش «تحلیل فلسفی مسائل عدالت» به کار گرفته شده است. تحلیل فلسفی با تحلیل علمی متفاوت است چراکه تحلیل فلسفی در درجه اول پایهای است؛ در درجه دوم کلینگر است و در درجه سوم به انسجام و نبود تناقض اهمیت فوقالعادهای میدهد.
تحلیل فلسفی به دنبال بنیادهای مفهومی و اصول بنیادین است که پشتسر تمام نظریهها و نظامهای عدالت نهفته است. این روش سعی میکند تا با بررسی ریشهای مفاهیم، از تعارضهای ظاهری میان دیدگاههای مختلف بپرهیزد و یا آنها را به یک نظام منسجم تبدیل کند. در حقیقت، تحلیل فلسفی مسائل عدالت نه تنها توصیف کننده حالات موجود نیست، بلکه به دنبال کشف منطق درونی و ساختار عقلانی این مسائل است.
این روش شناختی، به خلاف رویکردهای علمیتجربی که بر دادهها و مشاهدات متکیاند، بر تحلیل مفاهیم، بررسی منطقی استدلالها و ارزیابی انسجام فکری تاکید دارد. از این رو، تحلیل فلسفی مسائل عدالت میتواند مبنایی محکم برای فهم عمیقتر و جامعتر این مسائل فراهم آورد و راه را برای بحثهای نظریتر و کاربردیتر هموار کند.
بنا به آنچه عرض شد: روش تحلیل این کتاب بر سه اصل استوار بوده است:
۱. تحلیل نظاممند مسائل: تمایزگذاری میان سطوح مفهومی، اخلاقی، نهادی و تمدنی عدالت.
۲. دیالکتیک میان مسائل: درک این واقعیت که مسئله اخلاقی عدالت از مسئله سیاسی یا اجتماعی آن جداییناپذیر است.
۳. خوانش تمدنی و تاریخی: فهم مسائل در بستر تجربه انسانی، نه در خلأ انتزاعی.
از این منظر، کتاب نقشهای از «ژئوپلیتیک فلسفی عدالت» ترسیم میکند؛ نقشهای که در آن اندیشه غربی، فلسفه اسلامی و پرسشهای جهانی معاصر در یک گفتگوی سازنده قرار میگیرند.
معماری مسائل: چهار سطح تحلیل عدالت
این کتاب، عدالت را در چهار سطح مرتبط به هم تحلیل میکند:
۱. سطح مفهومی و نظری شامل :
الف. چیستی عدالت و نسبت آن با حق، خیر و قانون
ب. تعارض میان عدالت فردی و اجتماعی
ج. آیا عدالت مفهومی جهانشمول است یا فرهنگمند؟
۲. سطح معرفتشناختی و اخلاقی شامل :
الف. آیا عدالت قابل شناخت و سنجش است یا صرفاً حس درونی؟
ب. نسبت عدالت با فضیلت و فطرت انسانی
ج. امکان شکلگیری اخلاق جهانی عدالت
۳. سطح نهادی و اجتماعی شامل :
الف. تحقق عدالت در نظام آموزشی، سلامت، محیط زیست و علم
ب. عدالت به مثابه شاخص مشروعیت نهادهای اجتماعی
ج. پیوند عدالت و اعتماد عمومی
برای مثال، در فصل چهارم، کتاب نشان میدهد چگونه در نظام آموزشی، تعارض میان آزادی والدین در انتخاب مدرسه و برابری فرصتهای آموزشی، یک مسئله نظری کلیدی است که نیازمند تعادل اخلاقی است.
۴. سطح تمدنی و جهانی شامل :
الف. بحران عدالت در جهان مدرن: سلطه فناوری، مهاجرت، نابرابریهای فرهنگی
ب. عدالت جهانی در غیاب مرجع اخلاقی مشترک
ج. بازسازی مفهوم عدالت جهانی بر محور فطرت و کرامت انسانی
این سطوح درهمتنیدهاند. عدالت شبکهای مفهومی است که از ساحت وجدان تا نهاد، و از فرد تا تمدن امتداد مییابد.
منطق کتاب، از انتزاع به عینیت حرکت میکند: از مفاهیم بنیادین (فصل ۱ و ۲) به کاربردهای جهانی (فصل ۳)، سپس به حوزههای تخصصی (فصل ۴)، و سرانجام به سازوکارهای اجرایی و ارزیابی (فصل ۵).
فرا-نظریهسازی: جایگاه کتاب نسبت به نظریههای عدالت
پرسشی که طبیعتاً مطرح میشود: آیا این کتاب خود ایده جدید از عدالت ارائه میدهد یا صرفاً توصیفگر مسائل است؟
پاسخ این است که: کتاب در پی نظریهسازی کلاسیک نیست، بلکه «فرا-نظریهسازی» را هدف قرار داده است؛ یعنی میکوشد شرایطی فراهم کند که نظریههای جدید عدالت بتوانند در افقی اخلاقی و تمدنی شکل بگیرند.
به عبارت دیگر، کتاب در پی بازسازی «منطق نظریهپذیری عدالت» است، نه تدوین یک نظریه نهایی. در این معنا، این اثر نوعی فلسفه «مسئلهگر» است، نه فلسفه «جوابمحور». با همه اینها، اینجانب ناخواسته در قالب نقد برخی ایدهها، ایدههای خودم را هم مطرح نمودهام یا بعضاً داوری هایی نیز داشته ام.
گفتگو با رالز: احترام، بازخوانی، نقد
یکی از محورهای برجسته کتاب، گفتگوی جدی و جسورانه با نظریه عدالت جان رالز است. رالز بیتردید مهمترین و الهام بخشترین فیلسوف عدالت در قرن بیستم است و هر بحث نظری درباره عدالت ناگزیر از مواجهه با او است. کتاب به رالز «بها» میدهد، نه از سر تبعیت، بلکه از سر ضرورت روششناختی؛ چراکه رالز نقطه مرجع بحث عدالت در فلسفه مدرن است.
این نقد پنجگانه که در فصل اول کتاب به تفصیل آمده، نقطه عزیمت نویسنده برای طرح رویکرد جایگزین است.
اینجانب جسارت بخرج دادم و پس از تحلیل محدودیتهای رالز، در فصلهای بعدی به تدریج چارچوب اخلاقی-تمدنی خود را بنا کردهام:
البته ممکن است گفته شود که برخی نقدهای من ناشی از فهم ناقص نظریه رالز است. اگر چنین باشد من با تواضع کامل قبول می کنم چراکه فهم نظریه رالز کار سادهای نیست و من هم بیش از یک دانشجوی فلسفه سیاسی نیستم و احتمال خطا در فهم خودم را انکار نمیکنم.
آنچه من از محدودیت ها و نارساییهای نظریه رالز با عنوان نقد مطرح کرده ام این پنجمورد است:
۱. نقد هستیشناختی
رالز انسان را در پشت «پرده نادانی» تعریف میکند؛ یعنی انسانی بدون تاریخ، فرهنگ یا هویت اخلاقی. این مدل، عدالت را از جهان واقعی جدا میسازد. در مقابل، کتاب حاضر تأکید میکند که انسان واقعی، موجودی اخلاقی و فرهنگی است؛ عدالت باید در متن حیات انسانی فهم شود، نه در فرضهای انتزاعی.
۲. نقد معرفتشناختی
رالز فرض میکند که عقل به تنهایی برای دستیابی به اصول عدالت کافی است، اما این رویکرد عقلگرایانه، امکان نقش شهود اخلاقی، تجربه زیسته و حکمت تاریخی را نادیده میگیرد. در مقابل، کتاب حاضر معرفتشناسی چندمنبعی را پیشنهاد میکند که در آن عقل، وجدان، تجربه و وحی در کنار هم قرار میگیرند.
۳. نقد اخلاقی
عدالت رالزی در قالب «انصاف» تعریف میشود، اما انصاف اگر از اخلاق و فضیلت جدا شود، به نسبیگرایی میانجامد. کتاب استدلال میکند: عدالت پیش از آنکه سازوکار توزیع باشد، فضیلتی اخلاقی است که باید از وجدان و فطرت انسان برخیزد.
۴. نقد فرهنگی-تمدنی
رالز نظریهای جهانشمول با پیشفرضهای فرهنگ لیبرال میسازد، حال آنکه عدالت در بسترهای تمدنی گوناگون معنا مییابد. کتاب با نگاه میانفرهنگی، عدالت را مفهومی تمدنی میبیند که باید میان سنتها، ادیان و فرهنگها گفتگو برقرار کند.
۵. نقد کاربردی
رالز عدالت را در محدوده ساختار پایه جامعه و توزیع منابع محدود میکند، اما کتاب عدالت را در آموزش، سلامت، علم، محیط زیست و اخلاق عمومی جستجو میکند.
در نتیجه، اثر حاضر در برابر رالز موضعی انتقادی و سازنده دارد: نه ردّ مطلق و نه پذیرش کامل، بلکه بازسازی نظریه عدالت در سطحی اخلاقیتر، معنویتر و تمدنیتر.
عدالت در افق میانفرهنگی: فراتر از مرکزیت غربی
یکی از نوآوریهای اساسی این کتاب، تلاش برای بازسازی گفتمان عدالت در چارچوب فلسفه میانفرهنگی است. این تلاش در چهار سطح عملیاتی میشود:
یکم. نقد مرکزیت فرهنگی در نظریههای رایج
بیشتر نظریههای معاصر عدالت، از رالز تا هابرماس، با وجود ادعای جهانشمولی، بر پیشفرضهای فرهنگ لیبرال-غربی بنا شدهاند. مفاهیمی چون فردگرایی، عقلگرایی قراردادی، و اولویت حق بر خیر، همگی بازتاب تجربه تاریخی خاصی هستند، نه حقایق جاودان. من مفاهیم مدرن را بسیار مهم و حیاتبخش می دانم اما از منظر میان فرهنگی به محوریت این مفاهیم ایراد وارد ساختهام.
برای مثال، من در فصل دوم، با طرح مفهوم قرآنی «احسان» به عنوان افقی فراتر از عدالت، نشان دادهام که در سنت اسلامی، عدالت تنها در چارچوب حقوق متقابل تعریف نمیشود، بلکه در پیوند با فضایل اخلاقی و مسئولیت معنوی فهم میگردد. این نگاه، نه نقض عدالت، بلکه تکمیل آن است.
دوم. روششناسی گفتگوی تمدنی
کتاب روشی را پیشنهاد میکند که میتوان آن را «هرمنوتیک تمدنی عدالت» نامید. در این روش:
هر سنت فرهنگی، منابع مفهومی خاص خود را برای فهم عدالت دارد
این منابع نه در تقابل، بلکه در گفتگو با یکدیگر قرار میگیرند
هدف، نه یکسانسازی، بلکه یافتن هسته مشترک اخلاقی است که بتواند پایه عدالت جهانی باشد
در فصل سوم، اینجانب با بررسی چالشهای جهانی مانند مهاجرت و تغییرات اقلیمی نشان میدهم که بدون این گفتگوی میانفرهنگی، نظریه عدالت جهانی قابل اجرا نیست.
سوم. فطرت و کرامت انسانی به مثابه پل میانفرهنگی
یکی از مهمترین پیشنهادهای کتاب این است که «فطرت انسانی» و «کرامت ذاتی انسان» میتوانند پایهای فراتمدنی برای عدالت باشند. این دو مفهوم:
اولاً؛ در ادیان ابراهیمی ریشه عمیق دارند (کرامت انسان به مثابه خلیفهالله و غیره)
ثانیاً؛ با اعلامیه جهانی حقوق بشر قابل گفتگو هستند. ( من امکان اینگفتگو را حیاتی می دانم )
ثالثاً؛ از مرکزیت فرهنگی فاصله میگیرند و به تجربه مشترک انسانی رجوع میکنند.
در فصل پنجم استدلال کردهام که اگر عدالت بر پایه فطرت و کرامت بنا شود، هسته بنیادین عدالت می تواند جنبه جهان شمول داشته باشد اما دیگر نیازی به تحمیل یک الگوی واحد فرهنگی نیست؛ بلکه هر تمدن میتواند با زبان خود، به همان حقیقت اخلاقی دست یابد.
چهارم؛ از چندفرهنگیگرایی سطحی تا عدالت معنوی
کتاب از رویکرد چندفرهنگیگرایی لیبرال (که صرفاً به تحمل اکتفا میکند) فراتر میرود و «عدالت معنوی» را پیشنهاد میکند؛ یعنی عدالتی که:
یک. به هویت فرهنگی و معنوی انسانها احترام میگذارد.
دو. آنها را نه صرفاً به عنوان مصرفکننده منابع، بلکه به عنوان موجوداتی اخلاقی و معنوی میبیند.
سه. تنوع فرهنگی را نه تهدید، بلکه ثروتی برای غنای نظریه عدالت تلقی میکند
این رویکرد میانفرهنگی، مباحث کتاب را نه تنها در سنت فلسفه غربی، بلکه در سنجش با نیازهای جهان امروز که عرصه تلاقی تمدنهاست، بحثی پیشرو میسازد.
نوآوریهای نظری و روشی کتاب
بدون مقدمه چینی، عرض می کنم که اینکتاب احتمالا در این چند زمینه نوآوریهایی داشته است. البته این ادعای بنده است و ممکن است قابل نقد باشد.
یک. طرح مدل چهارسطحی عدالت (مفهومی، اخلاقی، نهادی، تمدنی)
دو. تأکید بر عدالت پویا در برابر عدالت ایستا و قراردادی
سه. تلفیق عقلانیت فلسفی و اخلاق فطری بهعنوان بنیان عدالت
چهار. عبور از عدالت سوسیال دموکراسی یا لیبرال دموکراسی به سوی عدالت تمدنی و اخلاقی
پنج. ارائه رویکردی میانرشتهای و میانفرهنگیبه فلسفه عدالت
جایگاه کتاب در مرز فلسفه عدالت معاصر
شاید سئوال شود که مباحث کتاب در مقایسه با جریانهای جهانی عدالت در چه موقعیتی خودش را جا داده است؟ شاید بتوان گفت:
یکم. با «رالز» در سطح روش بحث میکند، اما بر پیوند عدالت با فطرت و معنویت تأکید دارد
دوم. با «آمارتیا سن» در نگاه پویا به عدالت مشترک است، اما ساحت اخلاقی را پررنگتر میسازد
سوم. با «نانسی فریزر» در توجه به ابعاد فرهنگی و بازشناسی همراه است، اما به عنصر معنوی و تمدنی میافزاید
در نتیجه، این اثر گامی در جهت شکلدهی به نوعی «فلسفه عدالت اخلاقمحور و میانفرهنگی» است؛ فلسفهای که بتواند از دل گفتگوی تمدنها و بازگشت به اخلاق، معنای تازهای از عدالت بیافریند.
عدالت: از آرمان انتزاعی تا واقعیت تدریجی
یکی از انتقادهای مکرر به فلسفه عدالت این است که گویا در عالم نظر باقی میماند و راه عملی ارائه نمیدهد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد که این نگاه، نادرست است. عدالت نه یک نقطه نهایی که به آن میرسیم یا نمیرسیم، بلکه «مسیری تدریجی» است که جوامع در آن گام برمیدارند.
در این زمینه باید چند نکته خدمتتان عرض کنم:
یک. از نظریه تا عمل: شواهد تجربی
امروز کشورهایی در جهان هستند که متأثر از نظریههای فلسفی عدالت، بهویژه رالز و سن، گامهای ملموس و قابل سنجش برداشتهاند:
کشورهای اسکاندیناوی با الهام از اصل تفاوت رالز، سیستمهای مالیاتی پیشرفتهای طراحی کردهاند که نابرابری را کاهش داده و دسترسی همگانی به آموزش و سلامت را تضمین کرده است.
اتریش که در فصل پنجم کتاب به آن اشاره شده، در زمینه عدالت آموزشی، سیاستهای هدفمندی برای کاهش شکاف طبقاتی در دسترسی به آموزش عالی اجرا کرده است.
برنامههای رفاه اجتماعی در اروپای غربی نشان میدهند که چگونه میتوان با تکیه بر اصول فلسفی عدالت، سیاستهای اجرایی طراحی کرد که هم کارایی اقتصادی و هم انصاف اجتماعی را تأمین کنند.
ضمناً شاخص توسعه انسانی (HDI) که آمارتیا سن در طراحی آن نقش داشت، امروز ابزاری جهانی برای سنجش عدالت و توسعه شده است و با ملاحظه تولید انبوه عدالت از طریق فضای مجازی، کار را برای ارزیابی تحقق عدالت در این ساحت تسهیل شده است.
دو. عدالت صفر و صدی نیست؛ طیفی است
کتاب حاضر با واقعگرایی تأکید میکند که عدالت کامل یک آرمان افلاطونی است، اما این بدان معنا نیست که تلاش برای عدالت بیفایده است. برعکس، «هر گام به سوی کاهش نابرابری، شفافیت نهادی، و احترام به کرامت انسانی، خود تحققی از عدالت است».
اینجانب در فصل پنجم، با معرفی شاخصهای ارزیابی مانند ضریب جینی، شاخص توسعه انسانی و نرخ فقر، نشان میدهد که عدالت قابل سنجش است. این شاخصها به ما امکان میدهند:
1. پیشرفت عدالت را ردیابی کنیم
2. سیاستهای موفق عدالت را از سیاست های ناموفق عدالت تشخیص دهیم
3. از تجربیات دیگر جوامع در عرصه عدالت بیاموزیم
سه. نقش فناوری در عملیاتیسازی عدالت
کتاب همچنین به نقش فناوریهای نوین در تحقق عدالت اشاره میکند. به رغم برخی تهدیدهایی که فناوری های نو در عمق بخشی به نابرابری ها دارند، در منظری دیگر، هوش مصنوعی میتواند در تشخیص نابرابریهای پنهان کمک کند، بلاکچین میتواند شفافیت توزیع منابع را تضمین کند، و دادههای بزرگ میتوانند سیاستگذاری مبتنی بر شواهد را تقویت کنند.
چهار. از آرزو به برنامه
پس بنا بر مباحثی که کتاب دنبال کرده است، عدالت دیگر یک آرزوی صرف فلسفی نیست. امروز ما میدانیم:
اولاً؛ چه سیاستهایی کارایی دارند
ثانیاً؛ چگونه میتوان نابرابری را اندازهگیری کرد
ثالثاً؛ کدام نهادها برای تضمین عدالت ضروری هستند
رابعاً؛ چه ابزارهای فناورانهای در دسترساند
البته این تجربیات عمدتاً در بستر فرهنگی غربی شکل گرفتهاند. از اینرو، یکی از چالشهای پیشرو این است که چگونه این دستاوردها را با توجه به بسترهای فرهنگی، اخلاقی و تمدنی متفاوت، بومیسازی کنیم.
پنج. پیام کتاب: واقعگرایی امیدوارانه
این کتاب نه خوشبینی سادهلوحانه دارد و نه بدبینی یأسآور. بلکه «واقعگرایی امیدوارانه» را پیشنهاد میکند: عدالت کامل شاید دستنیافتنی باشد، اما عدالت بیشتر، عدالت بهتر، و عدالت پایدارتر، نه تنها ممکن، بلکه در حال وقوع است.
تنها باید به یاد داشت که این مسیر، نیازمند دو شرط است: یک. پایه نظری محکم: تا بدانیم به کجا میرویم دو. اراده سیاسی و اجتماعی: تا گامهای عملی برداشته شود. و این دقیقاً همان چیزی است که کتاب حاضر میکوشد به آن کمک کند: پایهریزی نظری برای عملیسازی عدالت در جهانی که به آن نیاز دارد.
مخاطبان کتاب
این اثر برای سه گروه ویژه ارزشمند است:
یکم. پژوهشگران فلسفه سیاسی که به دنبال رویکردی میانفرهنگی و چندبعدی به عدالت هستند.
دوم. سیاستگذاران و فعالان اجتماعی که نیازمند چارچوبی نظری برای عدالت کاربردیاند.
سوم. اندیشمندان مسلمان که میخواهند گفتگوی سازنده با فلسفه غربی برقرار کنند و مفاهیم اسلامی را در عرصه جهانی مطرح سازند.
ضمناً اگر درباره نحوه زایش این اثر سئوال نمایید، باید بگویم که ریشه سخنرانیمحور کتاب، که طی شش ماه در خانه حکمت ایرانیان وین شکل گرفت، به آن امتیاز گفتگومحوری و جذابیت میبخشد، هرچند همین ویژگی گاه وسعت را بر عمق تحلیلی اولویت میدهد. البته همین امر بعضی ضعف ها را بر کتاب تحمیل کرده است. مثلاً به فراخور مباحث شفاهی، ارجاعات کتاب کامل نیست که باید در ویراست های بعدی کامل شود.
پیام پایانی: عدالت بهمثابه مسیر
عدالت نه مقصد است و نه نظریهای ایستا. عدالت، فرآیند زندهای است که عقل، وجدان و فرهنگ در آن یکدیگر را کامل میکنند. در این بین، کتاب «نگاهی به مسائل نظری کلیدی در باب عدالت» تلاشی است برای احیای همین «مسئلهمندی»؛ برای آنکه نشان دهد عدالت فقط زمانی معنا دارد که دوباره به اخلاق، به انسان، و به فطرت بازگردد.
در عصری که نابرابریها عمیقتر، بحرانهای جهانی پیچیدهتر، و فاصله میان اخلاق و سیاست وسیعتر شده است، این کتاب یادآور میشود که عدالت همچنان امکانپذیر است؛ نه به عنوان یک آرمان دور از دسترس، بلکه به عنوان مسیری که میتوان با پایههای نظری محکم و اراده جمعی، گامبهگام در آن پیش رفت.
عدالت، آنگاه که به اخلاق متصل شود، از انتزاع خارج میشود؛ آنگاه که به فرهنگ توجه کند، از تکصدایی رها میگردد؛ و آنگاه که به تمدن بازگردد، از مرکزیت غربی فراتر میرود.
این کتاب، دعوتی است به اندیشیدن دوباره درباره عدالت؛ نه با پاسخهای آماده، بلکه با پرسشهای زنده. و شاید همین، بزرگترین ارمغان فلسفه باشد. اگر فلسفه سیاسی در باب عدالت، به مسئله بازگردد، عدالت نیز زنده میشود. به قول لاکاتوش «مسائل حلنشده موتور پیشرفت برنامههای پژوهشیاند.» بعنی دورنمای علمی بدون مسئله، متوقف میشود.
از توجه شما سپاسگزارم.
مطالب پیشنهادی













