حاشیه‌ای بر دیدار دانش‌آموزان با رهبر انقلاب

بالاخره در یکی از بلند شدن‌های جمعیت خودم را بیرون کشیدم و بالا رفتم، از آنجا می‌شد آقا را دید، نه خیلی خوب ولی اگر می‌ایستادی و جمعیت می‌نشست احتمالش بود....

  • ۱۴۰۴-۰۸-۱۳ - ۱۱:۱۱
  • 10
حاشیه‌ای بر دیدار دانش‌آموزان با رهبر انقلاب

رسیدن به ماه

رسیدن به ماه

زهراسادات ذوالفقاری؛ خبرنگار: هفت صبح رسیدم و با اینکه اولین دیدارم بود و خبر داشتم آقا ده صبح می‌آیند می‌دانستم دیر شده. تا رسیدن به حسینیه امام خمینی(ره) فقط صف بود و بعد از هر صفی که فکر می‌کردی این دیگر آخرش است، باز هم صف بود. در صف دوم و قبل از داخل رفتن پشت دختران دبیرستانی افتاده بودم و به شور و حالشان‌ نگاه می‌کردم، یکی از آنها با خوشحالی به دوستش غر می‌زد که دستش را تکان ندهد تا با ماژیک مشکی کف دستش بنویسد «جانم فدای رهبر».
 آن یکی با ماژیک قرمز از بقیه دوستانش می‌پرسید کی قلب نداره؟ بعد کنار هم ایستادند و از کف دست‌هایشان عکس گرفتند و من هم به لبخندهای هیجان‌زده‌شان نگاه می‌کردم.
چهارمین صف من را یاد صف زیارت حرم سیدالشهدا علیه‌السلام انداخت، نه با آن فشردگی ولی طولانی‌تر به‌نظر می‌رسید. در تمام مدتی که داشتیم وارد حسینیه می‌شدیم به جز توصیفات من، از دختر دیگری گلایه‌‌ی صف طولانی و گیت‌های متعدد را نشنیدم.

 به حسینیه رسیدیم و من پشت ستون قطوری افتادم که یک خادم مقابل آن همه را به نشستن دعوت می‌کرد، با این حال هر چند وقت یکبار جمعیت بلند می‌شد و حیدر حیدر می‌گفت. اولین بار که جمعیت بلند شد جلو رفتیم، احتمالا همه به این دلیل که بتوانیم دید بهتری به آقایی که هنوز نیامده بودند داشته باشیم. اما جمعیت انقدر فشرده ایستاده بودند که نزدیک بود روی یکدیگر بیافتند و نشستن بعید بنظر می‌رسید‌. دختر فکر می‌کنم ۱۲ ساله‌‌ی کنارم گریه می‌کرد چون با وجود خانمی که جلویش نشسته بود به آقا دید نداشت و این فقط یک نمونه از دخترهای گریان حسینیه‌ی امروز صبح بود.

قبل از آمدن آقا فرزندان شهدای جنگ ۱۲ روزه صحبت کردند و گاه گاه جمعیت با صحبت‌های حماسیشان تکبیر می‌گفتند.
بالاخره در یکی از بلند شدن‌های جمعیت خودم را بیرون کشیدم و بالا رفتم، از آنجا می‌شد آقا را دید، نه خیلی خوب ولی اگر می‌ایستادی و جمعیت می‌نشست احتمالش بود. وقتی آقا آمد صورت‌ها دیدنی بود، محبت در چشم‌ها موج می‌زد، جمعیت شور گرفته بود و حیدر حیدر می‌گفت، بی‌نفس شعار می‌دادند و دست‌ها بود که بالا می‌رفت. آقا که به سخنرانی شروع کردند جمعیت ساکت شد، انگار نه انگار که بعضی‌ها می‌خواهند برای جای مناسبی که دید ندارد، غر بزنند.

 حالا دیگر آقا شروع به صحبت کرده بودند، از ما خواستند ارادت به حضرت زهرا سلام الله و زینب سلام الله را در نماز‌ و حجاب و انس با قرآن نشان دهیم. مقدمه‌ای بود که بگویند تا دلت با خدا قوی نشود نمی‌توانی مقابل فرعون زمانه قد علم کنی.

رهبری در ادامه گفتند که پیروزی‌ها را به خاطر داشته باشیم تا موجب اعتماد به نفس و قدرت شود و شکست‌ها را از یاد نبریم تا دیگر تکرار نشود و برای اهتمام بر این مهم از جوانان خواستند تاریخ را مطالعه کرده و درمورد آن با یکدیگر به صحبت بنشینند.

ایشان از دو زاویه‌ی تاریخی و هویتی، تسخیر لانه‌ی جاسوسی را مورد بررسی قرار داده و گفتند این رویداد از لحاظ تاریخی برای ما موجب پیروزی و قدرت آفرینی بود و البته زاویه‌ی هویتی آن مهم‌تر است. زیرا ذات آمریکا و ذات جمهوری اسلامی را آشکار کرد و نشان داد آمریکا به ذاته مستکبر است و خود را عملا برتر دانسته و آمریکا را در مسائل کشورهای دیگر صاحب حق می‌داند. در مقابل جمهوری اسلامی به ذاته‌ استقلال طلب است و این دو هویت ذاتی ایران و آمریکاست که آنها را دشمن یکدیگر قرار داده.
از جوانانی گفتند که برای ماندن در سفارت و به دست آوردن اسناد جاسوسی به سفارت نرفتند اما القضی مچ آمریکایی‌ها را گرفتند و برای باز کردن کامل آن مچ حیله‌گر کاغذ‌های پاره شده را کنار هم چسب زدند تا پازلشان کامل شود.

ایشان اذعان داشتند که دشمنی آمریکا با ایران نه از ۱۳ آبان بلکه از ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق شروع شد، زمانی که به اعتماد مصدق خیانت کردند و با همدستی انگلیس علیه دولت مصدق آن کودتا شکل گرفت.
در پایان سخنرانی هم علاج ما را قوی شدن عنوان کرده، نخ تسبیح استقلال طلبی ملت ایران را گره زدند.
 از تکبیرهای به جا و گاها نابجا هم که بگذریم ثانیه‌های آخر که رسید جمعیت دوباره قیام کرده، دست‌ها بالا رفت و شعارها از سر گرفته شد.

نظرات کاربران