علیه فراموشی

تنها دوازده روز کافی بود تا صد‌ها خانواده برای همیشه تکه‌تکه شوند. بر اساس آخرین آمار رسمی، ۹۳۵ تن از مردم ایران در این نبرد نابرابر به شهادت رسیدند؛ که در میانشان، ۱۰۲ زن (که تعدادی از آن‌ها حامل کودکی بودند) و ۳۸ کودک از این دنیا پرکشیدند.

  • ۱۴۰۴-۰۷-۱۷ - ۱۰:۴۴
  • 00
علیه فراموشی

روز کودک و بازخوانی جنایت صهیونیست‌ها در جنگ ۱۲ روزه

روز کودک و بازخوانی جنایت صهیونیست‌ها در جنگ ۱۲ روزه

فرهیختگان: وقتی موشک از آسمان می‌بارد، هیچ خانه‌ای امن نیست؛ نه آن خانه‌ای که چراغ مطالعه‌ کوچکی در گوشه‌اش روشن مانده، نه خانه‌ای که مادری در آن برای فرزندش لباس مدرسه می‌دوزد. در جنگ دوازده‌روزه‌ای که میان ایران و رژیم صهیونیستی شعله کشید، آسمان به رنگ خاکستر درآمد و زمین، زیر گام‌های مردم بی‌پناه لرزید. جنگی کوتاه اما ویرانگر که در آن، مرز میان جبهه و خانه فروریخت و مرگ، بی‌دعوت وارد حیاط خلوت خانواده‌ها شد. 

تنها دوازده روز کافی بود تا صد‌ها خانواده برای همیشه تکه‌تکه شوند. بر اساس آخرین آمار رسمی، ۹۳۵ تن از مردم ایران در این نبرد نابرابر به شهادت رسیدند؛ که در میانشان، ۱۰۲ زن (که تعدادی از آن‌ها حامل کودکی بودند) و ۳۸ کودک از این دنیا پرکشیدند. این آمار نه فقط سند جنایتی است که رژیم صهیونیستی مرتکب شد، بلکه روایتی از درد یک ملت است که شاهد پرپر شدن فرزندانش در برابر چشمان همیشه بسته‌ جهانیان بود. 

رژیمی که مدعی بود «با مردم عادی کاری ندارد»، درست در همان روز‌ها خانه‌هایی را بمباران کرد که در آن‌ها کودکان بازی می‌کردند و درس می‌خواندند، مادران چراغ خانه را روشن نگه می‌داشتند و پدران با عشق به خانواده نان می‌آوردند. در آن دوازده روز، کودکانی کشته شدند که هنوز فرق میان پرواز موشک و بادبادک را نمی‌دانستند. بعضی در کوچه مشغول بازی بودند، بعضی در مسیر خانه، بعضی در آغوش مادر. محله‌ها خاموش شدند. صدای قهقهه در پارک‌ها و مهدکودک‌ها با صدای آژیر خطر در هم آمیخت. دفتر‌های مشق نیمه‌تمام ماندند، کفش‌های نوی کلاس اولی‌ها در آوار گم شد و مادرانی که تا دیروز کودکانشان را برای تفریح به پارک و شهربازی می‌بردند، حالا سنگ قبرشان را نوازش می‌کنند. هر سنگ مزار، روایتی ا‌ست از آرزو‌های ناتمام دختری که می‌خواست پرستار شود، پسربچه‌ای که رؤیایش خلبانی بود، نوجوانی که در دفتر انشایش از عدالت می‌نوشت. 

این جنگ، آینده‌‌ یک نسل را ربود. کودکانی که می‌توانستند سازنده‌‌ فردای این سرزمین باشند، قربانی حوادثی شدند که هیچ سهمی در آن نداشتند. هیچ‌کس از آن‌ها نپرسید که آیا می‌خواهند در جنگی شرکت کنند یا نه. اما جنگ‌طلبان بی‌اجازه، درِ خانه‌هایشان را گشودند و جنگ را به آن‌ها تحمیل کردند. عده‌ای از آن‌ها برای همیشه پرکشیدند و بازمانده‌ها نیز تا سال‌ها با ترس از صدای موشک و از دست دادن دست و پنجه نرم خواهند کرد. با پایان جنگ دوازده‌روزه، چراغ خاموش خانه‌های بازی و شهربازی‌ها روشن شدند؛ اما در خیابان‌ها هنوز بوی دود و خون می‌آمد، در مدارس جای خالی دانش‌آموزان حس می‌شد و در شبکه‌های اجتماعی عکس‌های کودکان لبخند‌به‌لب دست‌به‌دست می‌شدند؛ عکس‌هایی که به یادمان می‌آوردند جنگ، بیش از هر چیز، حال و آینده کودکان را هدف می‌گیرد.

 شاید تاریخ در آینده از این دوازده روز با عنوان «کوتاه‌ترین جنگ قرن» یاد کند، اما برای مادرانی که کودکشان را از دست دادند، این دوازده روز معادل یک عمر است؛ برای پدرانی که هنوز کفش‌های کوچک فرزندشان را نگه داشته‌اند، جنگ هرگز تمام نشده و برای حافظه جمعی مردم ایران این جنگ تا نابودی عاملان آن ادامه دارد. در میان ۹۳۵ شهید شناسایی‌شده جنگ اخیر، نام ۳۸ کودک ثبت شده است؛ اسامی‌ای که شاید در هیچ کتاب درسی نیایند؛ اما هر کدام تاریخ کوچکی در خود دارند؛ فاطمه شریفی، مجتبی شریفی، متین صفائیان، احسان قاسمی، امیرعلی چترعنبرین، سروین حمیدیان، پرهام عباسی، آرمین باکویی، باران اشراقی، طا‌ها بهروزی، آرمین موسوی، مرسانا بهرامی، امیرعلی امینی، محیا نیکزاد، سهیل کطولی، فاطمه ساداتی‌ارمکی، ریحانه ساداتی‌ارمکی، علیسان جباری، تارا حاج‌میری، محیا صدیقی صابر و دیگر کودکانی که نامشان در پرونده‌های رسمی شهدا آمده اما چهره‌شان فقط در قاب‌های کوچک عکس‌های خانوادگی باقی مانده است. 

بسیاری از آن‌ها هنوز به مدرسه نمی‌رفتند. بعضی کلاس اولی بودند، بعضی تازه الفبا را یاد گرفته بودند و بعضی دیگر در سال‌های میانی دبیرستان، پر از شور بلوغ و امید به آینده. آن‌ها در تهران، اصفهان، تبریز، آستانه‌اشرفیه، نجف‌آباد و شهر‌های کوچک و بزرگ دیگری جان دادند. در خانه، در کوچه، در ماشین یا کنار مادر، و جهان باز هم سکوت کرد. 

در این دوازده روز سازمان‌هایی که دم از حقوق بشر و قوانین سفت و سخت بین‌المللی می‌زنند چشم بر روی جنایات این کودک‌کش بین‌المللی بستند و رسانه‌هایی که برای یک حادثه در خیابانی اروپایی تیتر‌های طولانی می‌زنند، این‌بار در برابر خون کودکان ایرانی، تنها چند سطر سرد و بی‌احساس نوشتند. اما هر چقدر هم که جهان نبیند، مادران دیده‌اند. همکلاسی‌ها به یاد دارند. معلمان هنوز اسم شاگردانشان را در حضور و غیاب می‌خوانند و تا وقتی این نام‌ها زنده است، یادشان از میان نخواهد رفت. این گزارش، مرثیه‌ای برای آن ۳۸ کودک است؛ کودکانی که نه‌فقط در بمباران‌های بی‌رحمانه که در سکوت سازمان‌های بین‌المللی و جهانیان جان باختند. روایت کودکانی که می‌توانستند به مناسبت روز کودک عشق و هدیه دریافت کنند اما سهمشان از این دنیا ترکش و آتش بود. 

محیا؛ موش کوچولوی مدرسه عصمت

محیا صدیقی صابر یکی از آن ۳۸ کودک است؛ دختربچه‌ای از مدرسه عصمت که هنوز هم عکسش روی دیوار دفتر نصب است. خانم دباغی، مدیر مدرسه، می‌گوید: «محیا موش کوچولوی من بود. همیشه می‌خندید. وقتی از در وارد می‌شد، می‌دوید بغلم می‌کرد و می‌گفت: سلام خانم دباغی! بچه‌ای بود پرانرژی، باادب و مهربان. همه معلم‌ها دوستش داشتند. بعد از شهادت برادر محیا، با مادرش تماس گرفتم. گفت: ما خوبیم، فقط پسرم را شهید کردند. صدایش آرام بود، صبور. اما حالا همان مادر هم کنار محیا خوابیده. انگار این صبر خودش راهی به آسمان شد.»

مجتبی؛ پسرک دفتر آرزوها

مجتبی شریفی، برادر کوچک فاطمه نه‌ساله بود؛ پسربچه‌ای با موهای مشکی و لبخندی پهن که در مدرسه‌اش به «پسر مهربون کلاس سوم» معروف بود. دفترش هنوز در دست معلمش، مینا معینی مانده است.

او می‌گوید: «مجتبی همیشه زودتر از بقیه به مدرسه می‌آمد تا تکالیفش را نشانم بدهد. عاشق درس بود، حتی وقتی به‌خاطر بیماری تنفسی نمی‌توانست در کلاس حضور داشته باشد، تکالیف را می‌فرستاد. بچه‌ای مؤدب، پرانرژی و دوست‌داشتنی بود. مجتبی از لحاظ اخلاقی نیز واقعاً مهربان و دلسوز بود؛ با دوستانش بسیار خوب برخورد می‌کرد، رابطه خوبی با آن‌ها داشت، با آن‌ها بازی می‌کرد و می‌خندید.»

متین؛ اسکیت‌باز خیابان تجریش

متین صفائیان، دانش‌آموز شانزده‌ساله دبیرستان صدر بود که در حمله رژیم به میدان تجریش پر کشید. پدرش درباره او می‌گوید: «دوست داشت در آینده یک مدرسه اسکیت راه‌اندازی کند. باور داشت که ورزش برای سرگرمی، شور و هیجان جوانی بهترین گزینه است. بعدازظهرها به ۶ و ۷ نفر آموزش می‌داد. مدرک غریق‌نجاتی‌اش را گرفته بود، به زبان انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و یکی از دانش‌آموزان موفق مدرسه امام موسی صدر منطقه یک بود. حالا شما بگویید من در فقدان چنین فرزندی که آرزوی هر پدر و مادری است چه کنم؟ او در رشته ریاضی تحصیل می‌کرد و مصمم بود خلبان شود. او شوق پرواز داشت.»

فاطمه شریفی؛ دختری که می‌خواست نویسنده شود

بیست‌وهفتم خرداد، در جاده کمربندی نجف‌آباد، خودرویی حامل چند عضو خانواده شریفی در حال حرکت بود که هدف موشک قرار گرفت. فاطمه، دانش‌آموز پایه هفتم دبیرستان، به همراه خانواده‌اش شهید شد.

خانم ناظمی، دبیر ادبیاتش، او را چنین توصیف می‌کند: «دختر خاصی بود. اعتمادبه‌نفس بالایی داشت، سر کلاس باهوش بود و در انشانویسی استعداد عجیبی داشت. همیشه درباره جامعه و نوجوان‌ها سؤال می‌پرسید؛ سؤال‌هایی که نشان می‌داد از سنش بزرگ‌تر فکر می‌کند.»

علسیان و طاها؛ همسایه‌های تازه، رفقای ابدی

در محله پاسداران تبریز، شامگاه ۳۱ خرداد، صدای انفجارها در هم پیچید. در میان دود و آتش، دو کودک هفت‌ساله، علیسان جباری و طاها بهروزی، در کوچه مشغول بازی بودند. ساعتی بعد، پیکرهایشان را به بیمارستان عالی‌نسب بردند، اما تلاش پزشکان بی‌ثمر بود.

متن کامل این گزارش را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.

نظرات کاربران