

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، پیام فضلینژاد در ششمین قسمت از شوکران، با دکتر مهدی محقق گفتوگو کرده است؛ گفتوگویی که بیشتر بر وضع علمی در دوره اسلامی متمرکز است. مهدی محقق، ادیب، فقیه، مجتهد و پژوهشگر تاریخ پزشکی اسلامی، مصحح و شارح کتب ادبی و فلسفی و فقهی و استاد بازنشسته دانشگاه تهران است. دکتر محقق دارای «دکتری الهیات و معارف اسلامی» و «دکتری زبان و ادبیات فارسی» از دانشگاه تهران است. او بنیانگذار دایرهالمعارف تشیع و عضو سابق هیاتامنای بنیاد دایرهالمعارف اسلامی و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و مدیر «موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران- دانشگاه مکگیل(کانادا)» و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. متن مشروح این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
علامه و حکیم متاله، فیلسوف مسلمان و دانشمند بزرگوار، دکتر مهدی محقق، بسیار خوش آمدید به برنامه شوکران.
بهعنوان نخستین سوال، در یک سده گذشته که شما شاهد آن بودید و آن را زیست کردهاید، آیا کارنامه دانشمندان مسلمان را برای احیای فرهنگ و تمدن اسلامی، کارنامه کامیابی میدانید؟ آیا تصور میکنید ما از آن روند انحطاطی که دچارش شده بودیم، فاصله گرفتیم و میتوان به رنسانس جدیدی امید داشت؟
بله. من به آینده امیدوار هستم. به علت اینکه نسل جدید بعد از انقلاب، به علم و دانش و اندوختن علومی که مربوط به فرهنگ و تمدن و مذهب اسلام است، بیشتر علاقهمند هستند. علاقه دانشجویان ما قویتر از دانشجویان قبل است و من امیدوارم نسل جدید - با کوشش خودشان و با راهنمایی استادان- بتوانند جای گذشتگان را بگیرند. این مملکت، همیشه مرکز علم و دانش بوده و ما به دانشجویان میگوییم که فرهنگ اسلامی، به وسیله ایرانیها رشد پیدا کرده است. از «صرف» و «نحو» و «لغت عربی» تا «فلسفه» و «کلام» و سایر موضوعات، کسانی مانند سیبویه، مجدالدین فیروزآبادی، سعدالدین تفتازانی، کاتبیقزوینی و دهها دانشمند از این مملکت در رشتههای مختلف داشتیم.
یعنی معتقد هستید بارقههای امیدی ایجاد شده که نسل جدید ما میتواند روند انحطاط را کندتر کند تا عقبماندگی جبران شود؟
بله. امیدوارم که با پیدا شدن نسل جدید که علاقهمند به فرهنگ و تمدن این مملکت هستند، این انحطاط جبران شود.
سنت آموزشی مسلمانان که از دل تمدن اسلامی بیرون آمد، در دوران خودش بسیار بالنده بود و قدرت تساهل و تسامح و جذب فرهنگهای مختلف را داشت و حتی نظام آموزشی که در تاریخ ایران شکل گرفت، نظام بسیار کهنی بود و حوزههای علمیه ما پیش از این و در دورههای گذشته، رونق بسیار زیادی داشتند. شما 30 سال پیش در گفتوگو با ماهنامه «کیهانفرهنگی» در سال 66، به ارزیابی این وضع آموزشی پرداختید و یکی از انتقاداتتان این بود که ما این «مدارس هزارساله» را کنار گذاشتیم و بهجای آن «دانشگاه جدید» آوردیم بدون اینکه روح علمی کشور و آیین خودمان را حفظ کنیم. شما گفته بودید بیشتر آنچه از دانشگاههای بزرگ دنیا اقتباس کردیم، جنبه ظاهری قضیه بوده است، مثل «سیستم واحدی کردن دروس»، درحالی که اگر دقت کنیم میبینیم دانشگاههای بزرگ دنیا شباهت بیشتری به مدرسههای طلبگی ما دارند. الان بعد از 30 سال که به آن دوران نگاه میکنید، گمان میکنید این روند اصلاح شده یا ما هنوز درگیر این اقتباسهای غلط از مغربزمین هستیم؟
نظام علمی ما نظامی غیرپویاست. به علت اینکه -همانطور که اشاره کردید- ما آن را از فرنگیها گرفتیم و درسها را واحدی کردیم، درحالی که در مدارس قدیم، هر درسی - اعم از فقه و اصول و بلاغت- هر روز توسط معلم تدریس میشد؛ الان هم در حوزههای علمیه به همین کیفیت است. روش قدیم خیلی بارورتر بود تا روش جدیدی که ما از اروپاییان گرفتیم.
اروپاییها هم از روش قدیم ما اقتباس کرده بودند؟
بله. اروپاییان کلمه universite یا university را از ما گرفتند و هنوز کشورهای عربی به «دانشگاه»، «جامعه» میگویند. این از آنجایی پیدا شد که زمانی که ابونصر فارابی کتاب احصاءالعلوم را نوشت، به این نتیجه رسید که باید مرکزی وجود داشته باشد که تمام علوم در آن باشد و بتواند [به هم] کمک کند. مثلا موضوع درس فقیه، «فقه عبادات یا معاملات» است ولی بسیاری از مسائل فقهی مثل ارث و اینها، به «ریاضیات» احتیاج دارند. حتی پزشکی احتیاج به موسیقی دارد. ما کتابی منتشر کردیم به نام «مفتاحالطب» اثر ابنهندو که در آنجا ذکر شده پزشک باید موسیقی بداند به این دلیل که یکی از راههای شناخت بیماری، نبض است و پزشک تا موسیقی نداند نمیتواند نبضشناس باشد. به همین دلیل بسیاری از دانشمندان ما کتاب مخصوص درباره نبض دارند. ابنرضوان کتابی دارد که در ژنو با ترجمه فرانسه چاپ شده است به نام «کتابالنبض» و ابنسینا هم کتاب رگشناسی دارد.
در علوم قدیمه، علوم اسلامی، دانش طبیعی و ریاضی بههم پیوسته بود اما زمانی که ما با دانشگاهها به سبک اروپایی آن مواجه شدیم، دچار یک انقطاع و حلقه مفقوده شده و دانش جدید و قدیم دیگر راهشان از هم جدا شد و نتوانستند در یک مسیر تاریخی به درستی کنار هم قرار بگیرند.
علم ظاهری دارد و باطنی. خاستگاه و رستنگاه علم در هرجا، متناسب با همان محیط است و ما نمیتوانیم سنت علمی آکسفورد یا کمبریج را به مدرسه فیضیه منتقل کنیم، کمااینکه سنت مدرسه فیضیه را نمیتوانیم به آکسفورد و کمبریج منتقل کنیم. وقتی که تاریخ علوم را ملاحظه میکنیم متوجه میشویم زمانی که فارابی احصاءالعلوم را نوشت به این نتیجه رسیدند باید جایی باشد که جامع علوم مختلف باشد و «جامعه» باشد. عربها الان به دانشگاه میگویند «جامعه». «جامعهالازهر» و «جامعه عینالشمس»، برای اینکه علوم بههم مربوط هستند و مثلا همانطور که گفتم فقیه در برخی مسائل - مثل ارث و میراث- به ریاضی احتیاج دارد. در همین کتاب «مفتاحالطب» ابنهندو که عرض کردم، نوشته یک پزشک باید چه علومی را بداند. مثلا پزشک باید هندسه بداند، چراکه معالجه زخمهای مدور با معالجه زخمهای مربع فرق دارد. این همان چیزی است که فرنگیها به آن پیشدرس میگویند.
بهنظر میرسد پس از آنکه سنت هزارساله آموزشی ما از بین رفت، امروزه نظم آموزشی - چه آموزشعالی و چه سطوح دیگر- نتوانسته است خود را بازسازی کند. شما قبلا هم در مصاحبهای فرموده بودید متاسفانه در جامعه کنونی ما، چنانچه یکی از علمای درجه یک ، چشم از جهان بربندد، اظهار میشود جانشینی ندارد و این خود اقرار به ضعف در مبانی علمی کشور است. قطبالدین شیرازی در ابتدای «شرح کتاب قانون بوعلی» میگوید: «زیانبارترین عبارت برای علم، آن است که اهل علم بگویند پیشینیان برای آیندگان چیزی باقی نگذاشتهاند.»
[سخن] هرچه گویم، همه گفتهاند
بر باغ دانش همه رُفتهاند
مثلا یک طلبه بگوید من دیگر نمیتوانم به درجه آیتالله بروجردی برسم، درحالی که در سنت گذشته این بوده که تو باید آنچه آیتالله بروجردی میدانسته را یاد بگیری و حتی یک چیزی هم بر آن اضافه کنی. محمدبنزکریای رازی در کتابی که من با عنوان «الشکوک علی جالینوس» چاپ کردم، میگوید: «سر اینکه متاخرین باسوادتر از متقدمین هستند، این است که متاخرین «علم گذشته» را یاد میگیرند و یک چیزی بر آن میافزایند و سرّ پیشرفت علوم، این است.» اما متاسفانه ما هر دانشمندی که از دنیا میرود - اعم از اینکه روحانی باشد یا استاد دانشگاه – میگوییم دیگر جانشینی برای او نیست!
این نقیصه ما را با خطر و بحران فراموشی حکمت مواجه نخواهد کرد؟
چرا. استاد فروزانفر که استاد خود ما بود، یا استاد جلالالدین همایی زمانی که از این دنیا رفتند، دیگر جانشینی نداشتند، در حالی که باید جانشین داشته باشند و جانشینشان باید چیزی هم بر علم آنان اضافه کند تا علم دائما در ترقی و تزاید باشد.
بحران جانشینی عالمان، چشمانداز خطرناکی است.
همین دیروز من در دانشگاه تهران سخنرانی میکردم و صحبتم این بود که چرا قوانین دانشگاه این است که باید استاد را در 65 سالگی بازنشسته کنند؟ در مجلسی که بودم دوست عزیز ما حجتالاسلام آقا سیدهادی خامنهای هم بودند و من از ایشان خواستم بگویند در سنت اسلام، مدرس مدرسه تا کی میتوانست تدریس کند و ایشان پاسخ دادند تا هنگام مرگ. همینطور هم هست. اما اینجا استاد را بازنشسته میکنند. یادم هست که مرحوم همایی تا 20 سال بعد از بازنشستگی هم میتوانستند تدریس کنند. خود من از وقتی بازنشسته شدم 30 سال تدریس کردم. در دانشگاه مکگیل کانادا و در دانشگاه بینالمللی مالزی و آکسفورد درس دادم. چرا باید در مملکت خودمان ما را محروم کنند؟ در اروپا تا وقتی که استاد خودش میتواند درس بدهد -ولو او را با ویلچر به دانشگاه بیاورند- از او استفاده میکنند.
حتی در آکسفورد و کمبریج که جنابعالی مثال آن را فرمودید، کتابخانه اساتید در همان کالج است و بعضی از استادان شب در دانشگاه میخوابند. ارتباط اساتید با دانشجویان بسیار نزدیک است اما در کشور ما ارتباط اساتید و دانشجویان مکانیکی شده است. یادم است جایی اشاره کرده بودید که در حوزه ارتباط معلم و متعلم بهتر از دانشگاه است.
به مراتب در حوزه بهتر است. من خودم در حوزه علمیه مشهد بودم.
شما روحانی هستید و چندسال هم معمم بودید.
در مشهد در مدرسه نواب بودم و هر روز چشممان به استادانمان میافتاد و ارتباط ما ارتباط پدر و فرزند بود. اما در نظام جدید میبینیم که شاگرد میخواهد سوالی از استاد بپرسد و استاد میگوید من وقت ندارم. علم در چنین شرایطی زایندگی پیدا نمیکند.
دانشمندان ما در دهه 60 و 70 زندگی خود بسیار پختهتر از دهههای پیشین هستند و به عصاره تجربیات و دیدگاههای خود میرسند. بوروکراسی ما در کشور، دقیقا در همین مقطع، دانشگاه و دانشجو را از این عصاره فکری اساتید محروم میکند.
نمونهاش خود من. همین دیروز که در دانشگاه تهران سخنرانی میکردم از من پرسیدند از چه سالی بازنشسته شدم و من گفتم از سال 1360. از همان سال من در دانشگاههای متعدد از جمله در مالزی تدریس کردم. پنج سال و در هر سال یک ترم در دانشگاه مالزی درس میدادم، همچنین در دانشگاه مکگیل کانادا درس دادهام. چرا چنین بهرهای را دانشگاههای خودمان نبرند؟
تلاشی نشده است که این روند اصلاح شود؟ بههرحال شما در مقاطع مختلف با شخصیتهای بزرگ و طراز اول، حتی رهبر معظم انقلاب، ارتباط داشتید و پیشنهادها و نکات اصلاحیتان را چه به دانشگاهیان و چه به حاکمان تذکر دادهاید و در برخی سخنرانیها و مصاحبههایتان آمده است. با وجود این تذکرات، چرا ما تقریبا در همان نقطهای که 30 سال پیش، شما در گفتوگو با کیهانفرهنگی مطرح کرده بودید، منجمد ماندهایم. حتی یادم هست که شما در مصاحبهای فرموده بودید اگر این وضع دانشگاهها - با این مسائلی که هست- ادامه پیدا کند، ما شاهد تربیت افراد برجسته نخواهیم بود.
مملکتی که بزرگترین دانشمندان را در تمام علوم تربیت میکرده، یکمرتبه راکد میشود و اولیای علمی آن باید این را در نظر داشته باشند. این یعنی چه که کشور ما به لحاظ علمی تبدیل بشود به بیابانی بیآب و علف؛ مثل نیجریه و کشورهای آفریقایی.
یعنی کار به جایی برسد که شما فرموده بودید؛ در اروپا فرهنگ اسلامی و علوم ما را بیشتر از خودمان یعنی ایرانیها و مسلمانان میشناسند و استفاده میکنند؟
بله، الان فهرست کلمات قرآنی را فلوگل برای اولین بار نوشته که اگر شما بخواهید آیهای را در قرآن بیابید، با کلیدواژه کلمات میتوانید پیدا کنید. قبل از آنکه «المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم» به وسیله محمد فواد عبدالباقی چاپ شود، همان فهرستی در دسترس بوده است که فلوگل آن را نوشته؛ کشف الآیاتی بود که در آخر قرآنها آن را میآوردند. واقعا شرمآور خواهد بود که مجددا به همان دوران بازگردیم. اغلب کتابهای ما مثل مثنوی (توسط نیکلسون) و «شرح تعرف» (توسط ژوکوفسکی)...
بسیاری از کتابهای تاریخ اسلامی ما اول در غرب و بعد در ایران چاپ شده است.
در لایدن چاپ شده است. تاریخ و تفسیر طبری در لایدن هلند چاپ شده است و آنها متوجه بودند.
چه بخشی از این روند و این انحطاطی که شما در سالیان دراز آن را تحلیل کردهاید و در مورد آن هشدار دادهاید، وابسته به استعمار است؟ من به یاد دارم مقاله مفصلی از جانب شما در سه شماره مجله نگاهحوزه در سال 78 منتشر شد و در آن اشاره کرده بودید یک کشیش مسیحی که در دهه 1620 تدریس میکرد، گفته بود شما بروید و علم جغرافی را از مسلمانان بیاموزید چراکه اگر میخواهید ذخایر و معادن آنها را ببرید، این علوم نقشهیابی و مکانهای این منابع را در اختیار شما قرار خواهد داد. آیا این روند استعمار هم باعث شده که ما در این سراشیبی انحطاط، سرعت حرکتمان بیشتر شود؟
استادی که من ذکر کردم، توماس ارپینیوس (1620)، استاد عربی و عبری در دانشگاه لایدن بود. او به شاگردانش میگفت که: «اگر شما عربی یاد بگیرید، میتوانید از کتابهای داروشناسی ابنسینا و محمدبنزکریایرازی استفاده کنید. مسلمانان 300 نوع دارو برای بیماریها کشف کردهاند که تا بهحال بر ما اروپاییها مجهول مانده است.» حالا ببینید که ما الان به دنبال دواهای خارجی میگردیم!
آیا با بحران پزشکی و دارو مواجهیم؟
بله، دقت کنید که میگفت مسلمانها 300 دارو کشف کردند که تا به حال بر ما اروپاییان مجهول مانده و حتی یونانیان قدیم هم از آن اطلاع نداشتند و شما اگر عربی بخوانید میتوانید از کتابهای مفرداتالادویهای که دانشمندانی مثل ابنبیتار و غافقی نوشتهاند، استفاده کنید.
این عباراتش را اتفاقا من هم نوشتهام که همان نقلقول است: «زبان عربی دربردارنده دانشهای گوناگون است. فلسفه، کلام، جغرافیا، تاریخ، شعر و... در آن نهفته است. آنها که در پی منافع مادیاند میتوانند با آموختن زبان عربی بر کتابهای جغرافیایی مسلمانان مسلط شوند. همه ذخایر زیرزمینی کشورهای اسلامی در این کتابها بازگو شده و با این ذخایر میتوان دنیای اسلام را نیازمند خود ساخت. جای بسی خوشحالی است که مسلمانان نسبت به پیشینه فرهنگی و آثار دانشمندان خود بیاعتنایند.
او اینطور میگوید که بر فرض شما عربی هم یاد گرفتید، کتابش را از کجا پیدا میکنید؟ میگوید کتابخانههای مسلمانان پر از کتابهای خطی در علوم محضه یعنی پزشکی و داروسازی و زیستشناسی و حیوانشناسی و گیاهشناسی است و اضافه میکند چون مسلمانان به علم بیاعتنا هستند، شما میتوانید به آسانی و ارزانی این کتابها را از چنگ اینها دربیاورید. همین کار را هم کردهاند. بهترین کتابهای خطی الان یا در British Museum یا در Bibliothèque nationale [de France] یا در واتیکان یا در escorial اسپانیا است. اینها را به آسانی و ارزانی هم بردند.
ظاهرا بخشی از یهودیان هم در آن زمان به دنبال این بودند که طب و علوم اقتصادی را در دوران شکوفایی تمدن اسلامی، در اختیار خود بگیرند. یهودیان در دورهای که تمدن اسلامی به بالندگی میرسد و میتواند همین علومی را که امروز بحثش هست تولید کند، در دو شاخه بسیار فعال شدند. یکی طب و پزشکی و دیگری هم علوم مالی و اقتصادی. شما در مقالهای مرقوم فرموده بودید که در طول تاریخ تمدن اسلامی، همواره یهودیان سعی داشتند تا این دو شغل را قبضه کنند تا مسلمانان را محتاج خود کنند. اهمیت این دو شغل به روشنی پیداست. تقریبا تحقیقات شما مربوط به دهه 40 و 50 است و امروز تقریبا نیمقرن از آن میگذرد و ما میبینیم که این امر محقق شده است.
همانجا من نقل کردم که پیرزنی میخواست از خلیفه مسلمین دادخواهی کند؛ گفت سوگند به آن خدایی که یهودیان را به وسیله یکی از مشاورین تو -که یهودی است- عزیز کرده و مسیحیان را هم به وسیله دیگر مشاور مسیحی تو عزیز کرده و مسلمانان را به وسیله تو ذلیل کرده است؛ دادِ من را بده.
باعث حقارت مسلمانان هستی و دو مشاورت که یهودی و مسیحی هستند عامل عزت، راحتی و رفاه یهودیان و مسیحیان هستند.
حتی ابنتغری بردی در کتاب «النجوم الزاهره فیملوک مصر و القاهره» شعری نقل کرده است که «یهودیان این زمان به جایی رسیدهاند که فلک هم به گردشان نمیرسد»، بعد این شعر را میگوید که یا اهل مصر «انی قد نصحت لکم»: به شما پند میدهم، یهودی شوید که چرخ و آسمان هم یهودی شدهاند. اینقدر نفوذ داشتهاند.
که همان زمان هم امام شافعی از شخصیتهای اهل سنت، اعتراض میکند که چرا مسلمانان علم طب را...
میگوید باعث تاسف است که مسلمانان، «علم طب» را -که بعد از علم فقه، مهمترین علم است- رها کردند و به دست یهودیان و مسیحیان سپردند.
با این روند انحطاطی که ما طی کرده و در آن بسیاری از داراییهای خودمان را از دست دادهایم، آیا امکان دارد این معادله روزی برعکس شود تا تمدن اسلامی دچار یک رنسانس و نوزایی شود؟ کتابهای شما را که ورق میزنم از این حجم عظیم تولید علم در تمدن اسلامی حیرت میکنم. مسلمانان و ایرانیان صاحب نزدیک به 350 علم بودهاند. شما در تحقیقاتتان بسیاری از علوم را معرفی کردهاید، چیزهایی که شاید به گوش خیلی از اساتید امروز ما هم در دانشگاهها نخورده باشد. امید دارید این معادله معکوس شود و ما بتوانیم دوباره آن عزت و مسیر پیشرفت خودمان را در جهان باز کنیم؟
این درصورتی است که اولیای امور ما این مسائل را درک کنند. درحال چاپ ترجمه فارسی قدیمیترین کتاب طبی ایران از علیبنعباس مجوسی اهوازی هستیم. 6 جلد میشود، سه جلدش چاپ شده و سه جلد دیگرش روی دستمان مانده است. نتیجه چه میشود؟ دانشجویی که در اهواز است بگوید ما در پزشکی گدای انگلیس و آمریکا هستیم، درحالی که این کتاب در اروپا به زبان لاتین ترجمه شده بود و [بعد از این همه]، ما برای ترجمه فارسی آن وسیله نداشتیم. باید به موسساتی که درصدد احیای فرهنگ گذشته هستند، کمک کنند.
همین فرآیند باعث شده وقتی صحبت از پزشکی یا علوم اسلامی میشود، جوانهای امروز که از این تاریخ و تمدن خبر ندارند، فکر کنند اسلامیسازی پزشکی کاری است که میخواهیم تازه شروع کنیم. از این روندی که علم پزشکی در تمدن ایرانی و اسلامی بر آن بالید، نه در کتابهای درسی ما خبری هست و نه در رسانههای ما به این داشتهها اشاره میشود.
حتی در دانشکدههای پزشکی هیچ اشارهای به نقش مسلمانها و میراثی که همین الان در دست است و به دست ما رسیده [نیست]، اغلب کتابهای پزشکی را در خارج چاپ کردهاند. در ویسبادن (Wiesbaden) یا در ژنو؛ در اینجا هیچ اعتنایی نمیشود.
پس این سیاستگذاری منابع درسی دانشگاههای ما هم مورد انتقاد شماست. شمسالدین آملی در نفائسالفنونفیعرائضالعیون، نزدیک به 160 علم اسلامی را احصاء کرده یا زکریای رازی هم 60 مورد را احصاء کرده - بعضی علوم را داخل در علوم دیگری میدانستند و یک علم حساب کردهاند و بعضی را تفکیک کردهاند که این تفاوت عدد به این دلیل است- اینها در دانشگاههای امروز ما مدفون شده است؟
چون نمیدانند، مورد بیاعتنایی قرار گرفته است. همین کتاب علیبنعباس مجوسیاهوازی قبل از ابنسینا نوشته شده است. دانشجوی اهوازی مسلمان نبایست بداند که قبل از ابنسینا 6 جلد کتاب پزشکی بهوسیله یک اهوازی نوشته شده! این قضیه باعث میشود بگوید: «نه! بلکه ما از انگلیس و آمریکا گرفتهایم.» و همینطور در سایر علوم.
و همین، روند الیناسیون و خودباختگی را هم در برابر غرب تشدید میکند. مقالهای از شما در شماره 12 مجلهنامه فرهنگ مطالعه میکردم. آنجا شما در باب اینکه چگونه قدما و حکمای قدیم ما حتی فن ترجمهشان با فن مترجمان امروز ما فرق میکرد و -بهدلیل اینکه در برابر فرهنگهای دیگر خودباخته نبودند- وقتی ترجمه میکردند، از معتقداتشان کوتاه نمیآمدند و اینطور نبود که کورکورانه اقتباس و تقلید کنند، صحبت کردید؟ «دانشمندان اسلامی وقتی با فرهنگهای دیگر برخورد میکردند، اینطور نبود که مطلبی را کورکورانه بپذیرند و آن را بدون توجه به آنچه باورهای خودشان بوده، نقل کنند. ابوریحان در ترجمه کتابی به آنچه اعتقاداتش بوده گرایش داده است یعنی آنچه را که در اصل بوده، الزاما نیاورده بلکه بهعنوان یک فرد مسلمان یا عالم -که به کیفیات مطالب شرعی آگاه بوده- با نگرش و دیدگاه خودش آن کتاب را از زبان سنسکریت به عربی ترجمه کرده است.
کتاب پاتنجلی (یوگهسوتره) یا مثلا فارابی کتابی دارد با عنوان «تلخیص نوامیس افلاطون». این چون خودش عالم بوده، متوجه بوده این «کتاب تلخیص» را بر «مسلمانان» عرضه میکند. با یکی از علما صحبت بود، گفتم علت اینکه در تمدن اسلامی در بعضی ادوار، فلسفه و علوم یونانی را تشنیع و بدگویی کردند این بود که وقتی کتابهای یونانی به زبان عربی ترجمه شد، در مسائل طب و داروشناسی و نجوم و... مسالهای پیش نمیآمد ولی متافیزیک و مابعدالطبیعه و خداشناسی و اینها چون توسط مترجمان یهودی و مسیحی ترجمه میشد، جا پیدا نکرد. از این جهت بود که بدگویی شروع شد. ولی اگر کتابی را یک عالم ترجمه میکرد (مثل یوگهسوتره سنسکریت را ابوریحان ترجمه کرده، بهقول فرنگیها متوجه بوده که audienceاش کیست و به چه کسی عرضه میکند. یا مثلا تلخیص نوامیس افلاطون (به فارسی میگویند حقوق(laws) یا قوانین) را فارابی میدانسته که خوانندهاش مسلمان است و کلمه «خدایان» را دیگر نباید ترجمه کند؛ چون از ممیزات دین اسلام توحید است.
این روند الان به مرحلهای رسیده که ما به جای اینکه ترجمه را براساس دیدگاه ابوریحان و فارابی انجام دهیم، کاملا «بنده ترجمه» شدهایم. شاید این با آن امیدی که شما به یک رنسانس دارید، تناقض پیدا کند. سنت پیشینیان به ما درست نرسیده؛ در اصول و روششناسی هم مصادیقی مثل همین ترجمه هست. دچار ضعف و خودباختگی در برابر فرهنگ غربی هستیم. راه علاجش را شما بعد از 90 سال تحقیق و تتبع چه میبینید. چگونه به این مرحله بحرانی «تقلید کورکورانه از غرب» میتوانیم پایان دهیم؟
باید به میراث اصیل گذشته توجه کنیم. مثل همین ترجمه کتابهای یونانی. بعضی - با یک جمله زشت- میگویند: «مامون فلسفه یونانی را به عالم اسلام آورد که در خانه آلمحمد(ع) را ببندد.» مگر در خانه آلمحمد با چهار کتاب یونانی یا سریانی یا سنسکریت بسته میشود؟ شما در اربعین میبینید که بچهها و جوانان ما به در خانه آلمحمد(ع) میروند؛ پیاده میروند. اینطور نیست؟
اصلا اهلبیت محل جذب و تقاطع فرهنگهای مختلف بودهاند.
پیامبر اکرم فرمود علم را بیاموزید ولو از کافران باشد. مگر در حدیث نیست که «بجو علم را گرچه در چین بود». حضرت علیبنابیطالب فرمود «قیمة کل امرء، علمه.»
ما غیر از یک دوره که در مدرسه نظامیه، اشاعره بر سردر مدرسه نوشته بودند «فقط باید ایدئولوژی اشعری یاد بگیرید و هیچ علم دیگری یاد نگیرید»، در سدههای معاصر به شکل افراطی چنین چیزی نداشتیم که حکومتها بخواهند با علم به شکل ایدئولوژیک برخورد کنند. همین جمهوری اسلامی را هم - که گاهی متهم به این ماجرا میشود- وقتی نگاه میکنیم میبینیم استادان ما تماسشان با جهان خارج و دنیای اینترنت و اطلاعات برقرار است و دیگر حکومت نمیتواند کسی را از علمی محروم کند. آیا این تبدیل به خصیصه خود ما نشده که دچار یک تنبلی اجتماعی و فروبستگی فکری شدهایم و نمیرویم تلاش کنیم؟ اگر بخواهیم اجزای این را ببینیم، آیا تقصیر حکومت است یا جامعه یا اساتید؟ تقصیر همه است؟ یا تقصیر هیچکدام نیست و به سبب حجاب معاصرت است؟
در مکتب اشعری خیلی محدودیت بود و میگفتند طلبه که وارد مدرسه میشود «الاعتقاد القادری». «القادر بالله» خلیفه عباسی بود و دیکته کرده بود یک مسلمان باید به این معتقد باشد و اگر کسی میخواست شیعه باشد یا از معتزله، میگفتند «فاخرج فانک رجیم». این محدودیت متاسفانه بوده است.
میخواستم بگویم بعد از این دوره، به دورههای معاصر که میرسیم، این مشکل را نداشتیم. با این حال چرا [علم] رشد نکرد؟
از معتزله، قاضیعبدالجبار همدانی کتابی دارد بهعنوان «المغنی فی ابواب التوحید و العدل» در 20 جلد. این را زیدیها در کتابخانههای یمن حفظ کردهاند. نسخهاش هم در کتابخانه حوزه خلفای عباسی وجود نداشت. هر جلدش درباره یک موضوع است؛ یک جلدش در باب خلقالقرآن، یک جلدش رویت خداوند و... . این را همدانی در مسجد رامهرمز املا کرده و دیگران نوشتهاند اما یک نسخهاش در حوزه اشعری وجود نداشته ولی اخیرا چون زیدیهای یمن این را حفظ کرده بودند، بهدست آمده و در مصر چاپ شده است.
سوال این است که آیا آن روحیه و تفکر اشعری باعث عقبماندگی ما شد؟ با آقای سیدعبدالله انوار بحث میکردیم. ایشان میفرمود از ۸۰۰،۷۰۰ سال پیش که غزالی «تکفیر فیلسوفان» را شروع کرد، آن تکفیر باعث شد ما که 300 سال در دارالعلم اسلامی از غرب جلو بودیم، بسیار عقب بیفتیم. آیا آن روحیه جبرگرایی و اشعری اینقدر مهم بوده است؟
حتی در «الرد علیالمنطقیین» ابنتیمیه، منطق را علم میزان (به معنی ترازو) میگفتند چون «ترازوی عقل» است و هرکسی باید مجهز به آن باشد؛ چه ریاضیات باشد، چه طب، چه ستارهشناسی. آن تفکر اشعری...
تاثیر خودش را بر تفکر ایرانی هم گذاشت؟
شعرای فارسی ما [غالبا] تفکرشان اشعری است.
جبراندیشند؟
فرق بین مذهب اشعری و معتزلی، یکی [در مساله] «رویت خداوند» است که اشعریمذهبها میگویند خدا را میشود دید ولی معتزلیها میگویند نمیشود دید. فردوسی میگوید:
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
این تفکر معتزلی است. یا جامی که ظاهرا به نجف رفته بوده، میگوید:
قَد بَدا مشهد مولای أنیخوا جملی (شهادتگاه و مشهد مولای من آشکار شد، شترم را همینجا بخوابانید)
که مشاهد شد از آن مشهدم انوار جلی
چشم از پرتو نورش بهخدا بینا شد
جای آن دارد اگر کور شود معتزلی
یعنی تفکر اشعری به این کیفیت بوده و در تمام اشعار شعرای ما منعکس است.
امروز هم میفرمایید ادبیات ما تحتتاثیر آن تفکر اشعری و جبرگرایانه هست؟
بلی. اشعری است.
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند
گویید که بدها همه بر خواست خدای است
جز کفر مگویید که اعداء خدایید
این تفکر هنوز در ادبیات ما سریان دارد.
من در طول همین روند تاریخی انحطاط، میبینم آرای مختلفی در احیای تمدن اسلامی و علم اسلامی و... وجود دارد. تا امروز که صحبت میکنیم نزدیک به 9 نظریه در باب علم دینی ساخته و پرداخته شده، در کرسیهای آزاداندیشی و انتقادی به بحث گذاشته شده و مدعای اصلی این نظریات و دعوای اصلیاش این است که ما میتوانیم در برابر علم مصطلح و موجودی که در غرب وجود دارد، یک علم اسلامی تولید کنیم. مثلا علوم انسانی اسلامی داشته باشیم یا جامعهشناسی اسلامی یا در شاخههای دیگر. اگر از یک زاویه تمدنی به آثار شما نزدیک شویم، میبینیم بسیاری از این علوم را داشتهایم. حضرتعالی در جایی فرمودهاید که «در نگاه مراکز اسلامشناسی دنیا، مراد از علوم اسلامی معنای عام آن است و شامل همه علومی میشود که در پرتو حاکمیت اسلام شکل گرفتهاند و تمدن اسلامی پدیدآورنده آن است. علوم عقلی و شرعی تا «شیوه احداث قنات در کشورهای اسلامی»، «آلات کشاورزی»، «طلاکاری کتابها»، «معماری مساجد»، «ساخت ابزار رصد و نجوم»، «داروشناسی»، «پزشکی»، «ادیان و عرفان»، همه اینها را در زمره علوم اسلامی میدانستند. آیا امروز هم ما میتوانیم به احیای علم دینی امیدوار باشیم؟
ناصرخسرو شعری دارد که اگر [دقیق] یادم باشد:
غره مشو بدان که کسی گوید
بهمان فقیه بلخ و بخارا شد
زیرا که علم دینی پنهان شد
چون کار دین و علم به غوغا شد
یعنی علم و دین وقتی در دست عوام بیفتد، پنهان میشود. نابود میشود. صراحت دارد. علم و دین وقتی در دست عوام بیفتد - عوامزدگی که میگویند همین است - دیگر آن «علم دینی» نابود میشود. معلوم میشود که این اصطلاح علم دینی وجود داشته است.
براساس مطالعات شما، چقدر سابقه تاریخی برای آن میتوان در نظر گرفت؟
ناصرخسرو 481 فوت کرده است.
نزدیک به یک هزاره سابقه استفاده از واژه علم دینی است.
بلی. علم و دین دست عوام افتاد.
و این روحیهای بود که در سرزمینهای اسلامی آن دوره بهتدریج در حال گسترش بود.
غوغا یعنی عوام مردم. کلمهای است که جمعش، «غاغة» در نهجالبلاغه آمده است. غوغا یعنی رجاله، افراد هوچی و بیعلم که علما را تکفیر میکنند.
آیا در طول تاریخ تا امروز از این غوغا بیرون آمدهایم؟
هنوز اثرش هست. حتی در تفسیر قرآن میگوید که «تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا.»
ناصرخسرو در جامعالحکمتین بحث آشتی علوم عقلی و علوم شرعی را مطرح میکند. ابنرشد بحث حکمت و شریعت و آشتی دادن اینها را مطرح میکند. در حالی که بعد از اینها شاید از رهگذر همان اندیشه تکفیری که در برخی از اهل تسنن هم ظاهر شد، دیگر این علوم راهشان همه از هم جدا میشود.
ناصرخسرو در جامعالحکمتین میخواهد بین حکمت شرعیه و حکمت عقلیه، یعنی دین و فلسفه [آشتی دهد]. او میگوید که این «علما لقبان» [آنها که] خودشان را علما میدانند... میگوید فیلسوف این علما لقبان را به منزلت ستوران انگاشت. فقط آرزویشان همان خوردن و خوابیدن و آمیزش جنسی است، و دین اسلام را از جهل ایشان خوار گرفت. اینها اگر عالم بودند، اسلام به این ذلت نمیافتاد و دین اسلام را از جهل ایشان خوار گرفت. و بعد این علمالقبان، فیلسوف را کافر و ملحد و زندیق خواندند لاجرم در سرزمین ما خراسان، نه دین به جای ماند و نه فلسفه. از این جهت میگوید من تصمیم گرفتم بین این دو طریق (دین و فلسفه) آشتی بدهم، لذا کتابش را میگوید جامعالحکمتین.
صحبت از کاربردیسازی علم میشود، جوانان امروز میگویند شما مدعی هستید که میراث علمی و تمدنی اسلام میتواند راه جدیدی را برای ما باز کند. بعد به دانشگاهشان و جامعهشان نگاه میکنند و میبینند که هرچقدر در این کتابها غور میکنند، چیزی که کاربردی باشد و بتواند آنها را از وضع موجود نجات بدهد، به دست نمیآورند. یعنی در دل این کتابها و علومی که برای ما باقی مانده، آن نگاهی که بتواند جامعهساز و تمدنساز باشد را نمیبینند. نمیبینند که علم اسلامی بتواند کمکی به آبادتر کردن دنیا بکند.
در بعضی از کشورها کمک را میگیرند. من پنج سال و سالی یک ترم در مالزی درس دادم و الان مالزی خیلی پیشرفت کرده است.
یعنی مالزی با تکیه بر ذخایر تمدنی اسلام و ذخایر فرهنگی اسلام امروز این پیشرفت را داشته است؟
ماهاتیر محمد خودش از کسانی بود که میگفت پایه تمدن ما بر اساس اسلام است و افتخار میکرد اقتصادی که ما داریم بهترین اقتصاد جامعه اسلامی است.
قائل هستید که یک فیلسوف در نظریهپردازی خودش به مسائل مردم و دردهای مردم هم نگاه بکند و قائل هستید به ارتباط ذهن و عمل؛ یا فکر میکنید که جهان فلسفه و جهان تئوریهایی از این دست، از جهان عمل و زندگی روزمره جداست.
باید تلفیق شود. جدایی ثمرهای برای ما نخواهد داشت. یک فیلسوف واقعی کسی است که بتواند تفکر فلسفی خودش را وارد عمل کند که مردم استفاده کنند.
امروز رابطه فلسفه و عمل را به هم نزدیک میبینید یا همان تئوری را که بعضی از علوم از هم جدا شدهاند و دچار انقطاع و حفره هستیم، قبول دارید و تصور میکنید در فلسفه هم دچار انقطاع نظر از عمل در جامعه خودمان هستیم؟
استادان فلسفه که الان داریم، خیلی افکار روشنی دارند، مثل دکتر داوریاردکانی. منتها چون در بین ما هستند ممکن است قدرشان را ندانیم. بعضی از دانشمندانی که در ایران داریم، از نظر تفکر بسیار درخشان بودند.
و فکر میکنید که فلسفه آنها میتواند به مسائل جامعه و کشور و برطرف کردن بسیاری از معضلاتی که انتظار میرود فیلسوفان و اندیشمندان کمک کنند؟
بله، اگر گرفتار عوام نشوند.
این عوام را میشود تصریحش بفرمایید؟ چون خیلی از بحثهای ما برگشت به...
این عوام همان کلمه غوغاست که در کلام علیبنابیطالب آمده. غوغا ظاهر قرآن را میبینند اما الراسخون فیالعلم، باطن قرآن را میگیرند.
در مقابلش آیا متفکران ما هیچقصوری نداشتند و همه گناه را باید به گردن عوام گذاشت؟ چرا اینها در مقابل آن عوام مقاومت نکردند؟
عوام اسلحهشان جهل و نادانی است. در ادبیات ما میگویند که هر دردی دارویی دارد ولی جهل...
بدون داروست.
اندر دلت بخار جهالت قویاست، من
درد جهل را به چه درمان کنم
یا میگوید:
گزیده مار را افسون پدید است
گزیده جهل را که شناسد افسون
کسی که جهل او را گزیده باشد، چهکسی میتواند دوایش را پیدا کند.
اینطور که فهمیدم شما معتقدید دانشمندان و فیلسوفان ما که میتوانند خدمتگزار جامعه و مردم باشند، در این روند با آدمهای جاهل روبهرو هستند که این جاهلان در جامعه و حکومت و دانشگاه و همهجا آنقدر هستند که جلوی کار متفکران را گرفتهاند؟
بلی، همیشه بوده. از زمان حضرت علیبنابیطالب(ع) میگویند «بأرض عالمها ملجم و جاهلها مکرم» حضرت علی میفرمایند من در زمینی زندگی میکنم که عالمش ملجم است.
یکروزی فیلسوفان در برابر جهل، جام شوکران زمان را سر میکشیدند، مثل سقراط. امروزه احساس میشود که اندیشمندان، فیلسوفان و متفکران ما اینقدر هم آماده هزینه دادن مثل سقراط نیستند یا منش دیگری را پیشه کردهاند یا محافظهکار شدهاند. صدایشان را برابر این نابسامانیها خیلی کم بلند میکنند.
بالاخره یا از ترس است یا از ترس عوام. عوام کسانی هستند که وقتی مجهز بشوند، جلوی علم و روشنی را میگیرند. علم همیشه روشنی میآورد و منشأ روشنی است و جهل است که ظلمت را پدید میآورد. در هرحال امیدواریم که در آینده مردم توجه بیشتری به علم و دانش و روشنی پیدا کنند.
اگر امروز برای همین مبارزه با جهل، امر دائر بشود که شما جام شوکران را سر بکشید، آیا این کار را مثل سقراط میکنید؟
نه.
چرا؟
چون جرأتش را ندارم.
شما که جسارتتان بیش از این است. توصیه هم نمیکنید به دانشمندان و متفکران که...
ما معلم هستیم. معلم تا آنجا که توانایی دارد، راه را برای شاگرد روشن میکند که آن شاگرد، بیش از این خودش را به دردسر زائد نمیاندازد. به علت اینکه یکی از اصولی که فلاسفه ما داشتهاند، رعایت اهل زمان بوده. در جایجای کتاب «الشکوک علی جالینوس» محمدبنزکریای رازی را که من چاپ کردم، به این عبارت برمیخوریم که رازی میگوید «فکر نمیکنم این عقیده خود ارسطو باشد «الا لمساعدة اهل زمانه»؛ یعنی مساعدت اهل زمان، یک اصل در برابر علم بوده است. یعنی علم چیزی را میگوید اما زمان را هم باید ملاحظه کرد.
آیا در این ملاحظه، یکباره علم از زمان عقب نمیماند؟
حالا یا عقب میماند یا هرچه. این عبارت از محمدبنزکریای رازی است که چند جا در همین کتاب میگوید الا لرعایة اهل زمانه، این عقیده واقعی ارسطو نبوده است.
ولی زمان را رعایت کرده است و نمیتوانسته هر نکته علمی را ابراز کند.
خیام هم میگوید که:
افسوس که صدهزار معنای دقیق
از بیخردی خلق، ناگفته بماند
این نتیجه، یک مقدار هولانگیز هم هست. از این جنبه که شاید امروزه بسیاری از دانشمندان ما دستاوردهای خود را در اختیار جامعه قرار نمیدهند.
افسوس که صدهزار معنای دقیق
از بیخردی خلق ناگفته بماند
این تکفیرها چه بوده است؟
این با نظر کسانی که قائلند تفکر، اندیشه و مبارزه باید دوشادوش هم پیش برود تضاد دارد.
در یک زمانی آزادی اندیشه بوده است. من کتابی دیدم که میگفت «اذا قال لک مسلم کذا، فقل فی جوابه کذا». یعنی اگر یک مسلمانی به تو ایراد گرفت، تو اینطوری جواب آن را بده. اینقدر آزادی بوده که این کتاب به صورت آشکار در دسترس مردم بوده است. اگر مسلمانی در رد توی مسیحی این را میگوید، تو در جواب او این را بگو. اینقدر آزادی بوده است که این مجال را میداده است. علم تا وقتی که در دست مخالف نیفتد، مصفا نمیشود.
با خصم گوی علم که بیخصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد
زیرا که سرخروی برون آمد
هر کو به سوی قاضی تنها شد
علم خود را با مخالف در میان بگذار تا پاک و مصفا شود.
همینجا فرهنگ گفتوگو و مناظره هم پایش به میان میآید.
زیرا که سرخروی برون آمد
هر کو به سوی قاضی تنها شد
کسی که تنها پیش قاضی میرود، باید مخالف را هم با خود ببرد. تحمل کند و تسامح داشته باشد. نه اینکه از اول بگوید «آنچه من میگویم صددرصد درست است و آنچه تو میگویی صددرصد غلط است.»
الان هم خیلی از تریبونهای عمومی شنیده میشود که همدیگر را به کمعقلی و بیعقلی متهم میکنند و متاسفانه فرهنگی به وجود آمده است که هرکس نظر مخالفی دارد، یا کمعقل است یا بیعقل است.
آن کمترینش است.
من روز همی بینم و گویی که شب است این
ور حجت خواهم تو بیاهنجی خنجر
من دارم میبینم که روز است و تو میگویی که شب است و وقتی میگویم به چه دلیلی شب است، تو خنجر را نشان میدهی! یعنی این مساله همیشه وجود داشته است.
شما با مقام معظم رهبری هم چندبار دیدار داشتید، اینها را به ایشان منعکس نکردید؟ چون میدانم که درمورد موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل کانادا، رهبر انقلاب گفته بودند بنیاد علوی در آمریکا کمک کند تا کار این موسسه زمین نماند.
بلی. ایشان یکبار به بنده فرمودند که: «چرا کرسی تشیع را رها کردی؟» من گفتم چون قبل از انقلاب، نصف حقوق ما را دولت ایران میداد و نصف دیگرش را هم دولت کانادا. اما الان نمیدانیم باید به چه کسی مراجعه کنیم.
به نظرم دولت کانادا در آن زمان عوض شده بود و دیگر کمک نمیکرد.
وقتی که حکومت انگلیسیزبان بود، کمک میکرد اما بعد از آن، برای شعبه موسسه مکگیل که به تصویب هیاتامنای دانشگاه هم رسیده بود، ما حتی پولی که بدهیم کسی بیاید پلهها را هم جارو بکند، نداشتیم. اگر الان بخواهند آن کرسی برقرار شود، باید پول زیادی (6-5هزار میلیون) داده شود تا از سودش کرسی را برقرار کنند. ما این کرسی را مفت از دست دادیم.
فکر میکنم اگر آن موقع 17 یا 18هزار دلار در سال پرداخت میشد، کرسی برقرار میماند.
حتی کمتر. یک بچه را فرستاده بودند آنجا که محقق چند ساعت درس میدهد! گفتند پنجهزار دلار نمیدهیم. پنجهزار دلار که کفایت کرایه رفت و برگشت را هم نمیکند.
عامی گوید که نیستی آگه ز نرخ لوبیا
من هم گفتم چرا باید در جایی درس بدهم که وابسته به ایران باشد؟ میروم مالزی درس میدهم و دو برابر این پول را هم به من میدهند.
ولی علیرغم همه این مصائب، هیچوقت از ایران نرفتید. زندگی شما و موسساتی که تاسیس کردید [در ایران باقی و برقرار ماند]، برخلاف بسیاری که اگر این نامهریها را ببینند، سریع کشور را ترک میکنند.
حتی نامهریهای بالاتر از این. بعد از انقلاب گفتند دکتر محقق در خارج از ایران، اسلام آریامهری درس داده است. حاجملاهادی سبزواری را با کمک ایزوتسو به انگلیسی ترجمه کردیم و در نیویورک چاپ شده است. یک آخوند نداریم که کتابش در نیویورک چاپ شده باشد. بعد از 800 سال که تفسیر مابعدالطبیعه ابنرشد به زبان لاتین ترجمه شده، دیگر کتابی از عالم اسلام به غرب نرفته است و این اولینبار بود. بعد آنوقت بهجای تشویق، با حسادت و تنگنظری، اسلام آریامهری و اینها را مطرح میکنند. ما این موسسه را همینطور تا الان اداره کردیم و تاکنون هم 80 جلد کتاب منتشر شده است.
بله، کار بسیار عظیمی است. انشاءالله مجموعه خدمات شما که بسیار هم تاثیرگذار بوده است در فرهنگ و تمدن اسلامی طی سالهای آینده هم ادامه پیدا کند و خداوند به شما عمر پر برکت بدهد.
آدم نباید همهاش جنبههای منفی را بگیرد. برادر من در بازار بهعنوان واسطه در کار تجارت پنبه است. ایشان گفت شخصی هست به نام حاج محمدتقی فلسفی اهل گرگان که میخواهد شما را در خلوت ببیند. گفتم تاجر پنبه با ما چه کار دارد؟ گفتم بگو ساعت یازده بیاید موسسه مطالعات اسلامی. این مرد آمد. گفت آقای دکتر محقق من با قاطر و الاغهایی که از گرگان به تهران میآمدند، آمدم و در تهران هم در همان کاروانسرایی که بارها را در آن خالی میکردند، زندگی کردم. اما در نتیجه درستی و پاکی، الان متمول شدهام ولی هرشب که میخواهم بخوابم میگویم من کی هستم که خدا در کرمش را در جیب من باز کرده است. این همه دانشمند هستند که حقوقشان کفایت نمیکند و من ناراحت هستم. چهکار کنم؟
گفتم چند نفر را به تو معرفی میکنم که میدانم اینها عالم و در عین حال نیازمندند و کسی هم نیست که دست خودشان را [پیش کسی] دراز کنند. تو ماهی پنج هزار تومان به اینها بده و من از اینها رسید میگیرم.
قبل از انقلاب بود؟
از قبل از انقلاب شروع شد.
شما چند نفر را به ایشان معرفی کردید.
من چهار نفر را به ایشان معرفی کردم. [ازجمله] محمدمهدی فولادوند که قرآن را به فرانسه ترجمه کرده بود.
خدا رحمتشان کند. ایشان تا روزهای آخر در خیابان فلسطین کوچه گیو منزلی داشت. مقاممعظم رهبری هم در مورد کتاب قرآن از ایشان تجلیل کرده بودند اما درنهایت در تنگدستی بسیار از دنیا رفتند.
اگر خانم من در دانشکده علوم تربیتی به ایشان درس نمیداد، حتی پول نان شبش را هم نداشت.
جالب است اولین کتاب زیباییشناسی در ایران را هم مرحوم دکتر محمدمهدی فولادوند نوشت و انجمن فلسفه را هم پایهگذاری کرد و درنهایت در این وضع بد مالی از دنیا رفت.
بارکالله. یکیدیگر محیط طباطبایی بود که من به دیدار او رفتم. خانهای قدیمی در پشت مجلس داشت. دو اتاق داشت و در راهروی این دو اتاق از ما پذیرایی کرد. یکیدیگر هم بدیعالزمانی کردستانی بود که ما پیش او عربی خوانده بودیم. او هم عیالوار بود. سنیای بود که دوستدار خاندان پیغمبر(ص) بود. شخص دیگری هم بود و تا زمانی که ایشان زنده بودند ماهیانه پنجهزار تومان به اینها میداد. وقتی در کانادا بودیم دو دانشجو بودند که بورسشان قطع شده بود و باید دست خالی برمیگشتند. یکی از آنها آقای بیآزار شیرازی بود که بعدها رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی شد. من به این خیر اطلاع دادم و ایشان ماهی 300 دلار هم به اینها کمک میکرد. نامههای اینها را دارم.
مردم فکر نمیکنند که دانشمندان و علما هم چنین زندگیهایی دارند.
تازه از من هم تشکر کرد و این جمله عربی را هم برایم نوشت که «الدال علی الخیر کفاعله».
هنوز هم آدمهایی هستند که حواسشان به علما و دانشمندان و فرزانگان ما باشد؟ آیا آن فرهنگ را هنوز هم در جامعه ایرانی زنده میدانید؟
بله. نمونه آن همین موسساتی مثل «شورای کتاب کودک» که بودجهای هم ندارد ولی 17 جلد فرهنگنامه کودکان و نوجوانان چاپ کرده است. خود همین «موسسه مطالعات اسلامی» و «انجمن ترویج زبان و ادب فارسی» که در هر کدام 50،40 جلد کتاب چاپ کردیم که بودجه آن را از مردم گرفتیم.
ایشان یکبار به خود من هم گفت که اگر شما هم احیانا احتیاجی دارید به شما کمک کنم. گفتم الحمدلله نه احتیاجی نیست. اصرار کرد و گفتم ما داریم کتاب «ربابنامه» اثر پسر مولانا را چاپ میکنیم و اگر میخواهید کمکی کنید پول کاغذ آن را فراهم کنید. ایشان 30هزار تومان به من داد و من در مقدمه کتاب این را آوردم و قبل از چاپ به ایشان نشان دادم. رنگش پرید و گفت مگر من این کارها را میکنم که مردم بفهمند؟ اگر اسم من را در این کتاب بیاوری دیگر دوستیام با تو را قطع میکنم.
حضرتعالی حدود 90 جلد تالیفات، تصحیحات و ترجمههای مختلف دارید. تقاضا دارم از بین آنها یک جلد را به کتابخانه برنامه شوکران هدیه بفرمایید و از بین کتابهایی که اینجا هست، یکی را انتخاب کنید تا ما به یادگار از شما داشته باشیم.
بسیار لذت بردیم جناب دکتر مهدی محقق و از حضور شما در این گفتوگو خیلی سپاسگزارم.
