آنهایی که برای سقف ایران ستون شدندروی آدمها حساب کردید احمقها! چشمهایتان را بستید و فکر کردید دنیا واقعا جنگلِ نیچه است و هرکه شیر است بقیه را میدرد. درحالی که ایرانی برای یک باور میجنگد، درس میخواند، اورانیوم غنی میکند و قدرت کسب می کند.
روایتی از چند ساعت عبور از قطعه ۴۲

زهرا سادات ذوالفقاری؛ فرهیختگان: از همان روزی که قطعه 42 به عنوان قطعه شهدای جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران انتخاب شد با خودم قرار گذاشتم حتما از این قطعه بهشتی در بهشت زهرا عبور کنم و حالا این روایت پس از بازدید است.
میخواهم جنگ 12 روزه را مثل یکی از انیمههای سینمایی ماکوتو شینکای تصویر کنم. چرا شینکای را انتخاب کردم؟ چون فکر میکنم «نور» در آثار او رکن مهمی است و داستانما هم درمورد نور است.
نتانیاهو را مثل یک کوتولهی آبی با گوشهای بزرگ تصور کنید که به جای موشک نیزههای بلندی را به سمت مردم ایران پرتاب میکند. میخواهم به جای ویرانیها، آدمها را تک به تک تصور کنید، که نیزهها به قلبهایشان اصابت میکند. وقتی میگویم تک تک آدمها یعنی زهرا عباسی سه ساله، مهدی پولادوند درحال سوارکاری، پرنیا عباسی که شعر میگوید، پارسا منصور که خودش را پسر ایران میدانست و تک تک مردم ایران با تمام هویت و داستانهایشان.
خندههای بلند نتانیاهو را تصور کنید که بعد از برخورد هر نیزه میخندد و شیطانهای کوتوله در سراسر دنیا با او همراهی میکنند. انگار شروع حمله به ایران یک جُنگ شادی است که نتانیاهو برایشان راه انداخته و تک تک نیزههایی که به سمت خاک ایران پرتاب میکنند آتشبازیشان است. حالا دوربین را از کوتولههای کثیف و شاد بردارید و ایران را نگاه کنید.
در میانهی جُنگ وقتی خون شهدای ایران از قلبهایشان روی خاک این سرزمین ریخته میشود، دوربین روی خون یکی از شهدا میرود و تصویر یک تغییر را نشان میدهد. نیزه ی پرتاب شده، وقتی جان را گرفت و به خون آغشته شد، دیگر ابزار دست نتانیاهو نیست. هر چقدر از نیزه که در زمین رفته با خون شهید امتداد مییابد و در زمین عمیقتر میرود و هرچقدر از نیزه که به سمت آسمان است بالاتر میرود و به آسمان نزدیکتر میشود.
خون، دور نیزه میچرخد و جنس آن را تغییر میدهد. دوربین از روی هر شهید به روی شهید دیگری میرود انگار که میخواهد مطمئن شود این اتفاق برای تک تک آنها میافتد. حالا هر نقطهای از ایران که عزیزی روی زمین افتاده است نیزهای از نور قرار دارد که نه ابتدایش مشخص است و نه انتهایش.
نیزههایی که ستون شدند و خانهی ایران را چفت و بست دادند. و اما در میان آن جُنگ شادی، برای کوتولههای مست با چشمهای بسته این حقیقت قابل مشاهده نیست.
آنها شهدا را داغ تصور میکنند، داغی برای خانوادهها، برای امنیت، برای علم، برای همبستگی و برای هرآن هدفی که نیزههایشان را پرتاب کردند. انگار که فقط صفحهی اول کتاب قانون را خوانده باشند و ابتدای فیلم را تماشا کرده باشند. آنها فقط همین را میدانند که عدم وجود دانشمند هستهای یعنی پای لنگ قدرت هستهای و زدن تک تک فرماندهان نظامی یعنی سلب شدن قدرت تصمیم گیری.
روی آدمها حساب کردید احمقها! چشمهایتان را بستید و فکر کردید دنیا واقعا جنگلِ نیچه است و هرکه شیر است بقیه را میدرد. درحالی که ایرانی برای یک باور میجنگد، درس میخواند، اورانیوم غنی میکند و قدرت کسب می کند.
هرچقدر از ما را بکشید و هرکدام از ما را که بکشید چه مربی پیلاتس باشیم، چه سرباز و چه دانشجوی عکاسی فرقی نمیکند، بیشتر از آنچه زنده بودیم برای ایران خرج خواهیم کرد.
از کشته شدهی تک تکمان بیشتر خواهید ترسید.
این نورها برخلاف اسکرین سینماهایی که آثارشینکای را نشان میدهد در میان ما هستند. آنچه هیچوقت با چشم های کورتان نخواهید دید.
مطالب پیشنهادی













.jpg?v=)