مدیریت آموزشعالی مهمتر از شکافت هستۀ اتمشهید دکتر طهرانچی، در پی «حکمرانی معرفتی» بود و در این مسیر بهخوبی میتوانست «فیزیک»، «فلسفه و الهیات» و «مدیریت و سیاستگذاری» را با یکدیگر ترکیب کند.
تلاشی برای واکاوی ایدههای دکتر طهرانچی در دانشگاه آزاد

سرنوشت من اینچنین رقم خورد که توفیق داشتم استاد شهید (هنوز ذکر این عنوان برایم ثقیل است) دکتر محمدمهدی طهرانچی را در دو مقطع از زندگیام درک کنم. قسمت اول، نسبتاً دور و تقریباً منفعلانه و قسمت دوم، کاملاً نزدیک و قویاً فعالانه! بخش اول، به تحصیل من در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در دانشگاه شهیدبهشتی اختصاص داشت که از طریق تشکلها و بسیج دانشجویی، مسجد و سایر برنامههای دانشگاه شکل گرفت و اواخرش کمی به شاگرد اولیام در رشته و گرایش ربط پیدا کرد. پس از آن، من برای دورۀ دکتری به دانشگاه دیگری رفتم؛ استاد شهید نیز بهعنوان معاون علمی آستان قدس رضوی انتخاب شد و چندسالی بر ما گذشت. بخش دوم، به حضورم در دانشگاه آزاد بازمیگردد که چنانکه یک هیئتعلمی جوان، انگیزۀ تلاش و رشد دارد، در سازمان مرکزی دانشگاه و واحد علوموتحقیقات مشغول بودهام و مأموریتی از سمت ایشان -در کنار سایر وظایف- برعهدۀ من گذاشته شد. این مأموریت، بهبندکشیدن نظام نورانی اندیشگانی ایشان بود که براساس آن، بنا شد سوای فرمهای صورتجلسه، آنچه رسانههای دانشگاه از سخنان و برنامههای ایشان ثبت میکردند، نامهها، مکاتبات و گفتوگوهای رسمی و غیررسمی، تلاش من معطوف به مدیریت دانش (تبدیل دانش ضمنی به صریح)، طراحی سیستمی موضوعات و نوعی تجربهنگاری مدیریتی در موقعیت باشد.
روز اول که توفیق یافتم کنارش حضور پیدا کنم، یک سررسید سبزرنگ چاپ آستان قدس رضوی به من هدیه داد و در یک کلام به من فرمود: «بنویس»! و از آن روز تا همین اواخر تلاش میکردم آنچه را که در جلسات -بهویژه جلسات فکری و نظریهپردازی- و کلاسهای مدیریت آموزش عالی بیان میکرد، بنویسم، مفاهیم را مرتب کنم، با نگاهی فرایندی، مراحل پروژهها را مستند سازم و به خروجیهایی تخصصیتر از یک صورتجلسۀ سنتی دستیابم. اینگونه بود که خداوند، بهمدت حدود چهار سال -آه که چهقدر کوتاه!- به من فرصت همنشینی و همسفری با ایشان را بخشید.
در تمام این مدت، تلاش میکردم زیر بار سنگین دانش عمیق و گسترده، شعاع فراگیر مدیریت، رهبری پرجذبه و ساعات کار طولانی ایشان، خم نشوم. با دقت گوش میدادم، بهشدت درخصوص مواردی که مطرح میشد، میخواندم، گاهی بلافاصله عناوینی را جستوجو میکردم تا بفهمم چیست تا از ایشان عقب نمانم و زهی تلاش که بتوانم برسم! برای ما علوم انسانیها، شبیه به این است که بخواهی تمام مراحل پژوهش کیفی را در طرحهای تحقیقاتی متفاوت، هرروز و در بازههای زمانی کوتاه انجام دهی!
در غم جانکاه فقدانش، باید خوشحال بود که با این شیوۀ شهادت، جایی برای مجیز و اغراق باقی نمانده است؛ پس شاید یکی از سؤالات اصلی من و همکاران من این باشد که چهطور میشود یکنفر در عصر ما، با وجود پیشرفتهای چشمگیر در شاخهها و زمینههای علم و فناوری، از اکثر رشتههای دانشگاهی و غیردانشگاهی (مثل علوم قدیم و علوم اسلامی و حوزوی)، سررشته داشته باشد و مبانیشان را ادراک کرده باشد؟ لذا بزرگنمایی نیست اگر میگویم که علم و دانش، مثل موم، در دست فکر دکتر طهرانچی نرم بود. میگرفت و شکلش میداد. من شاهد گفتوگویش با اساتید تمام و خبرگان رشتهها و متخصصان و مدیران و رؤسا و وزرا و وکلا و علمای مختلف بودم.
با فروتنیای از جنس طلبگی، درک روشنش را از مغناطیس و کوانتوم، علوم کامپیوتر و فناوری اطلاعات، زیستشناسی، شیمی، کشاورزی، مهندسیهای کاربردی، پزشکی و علوم سلامت، مدیریت و برنامهریزی راهبردی، فقه و تفسیر قرآن، ادبیات فارسی و عرب، زبان انگلیسی و روسی و مهمتر از همه، در نگریستن سیستماتیک به همۀ این شاخهها و برگها بهعنوان درخت تنومند و گرهگرۀ علم، میدیدم. اگر هرکس بر شاخهای نشسته بود، او باغبان درخت بود و هرسش میکرد و آبش میداد و میوهاش را میچید؛ دکتر طهرانچی باغبان درخت علم بود.
برای من همیشه واضح بود، هست و خواهد بود، که مگر میشود بدون آنکه قوۀ روحی و توان معنوی خاصی در وجود داشته باشی، به اشراف شگفتانگیزی بر تمام این رشتهها، درسها، شاخهها، علوم و فناوریها دست پیداکنی؟ بهسختی میتوانم کنشش را نسبت به مباحث تخصصی وصف کنم، اما مثل این بود که چراغی در دست داشت و به هر سو که آن را میگرفت، نوشتههای روی دیوار غار ارسطو، برایش روشن میشد؛ و انگار مابقی، در غلوزنجیر و نابینا، گوشۀ غار نشسته بودند؛ و او خود میدانست که این چراغ را در دست دارد و بهخوبی دست سایههای عالم مثل را خوانده بود.
اینگونه بود که میتوانست در آن واحد نگران استانداردهای تلهکابین علوموتحقیقات باشد، به توسعۀ هرچه بیشتر بذرهای هیبریدی فکر کند، شانس شبکۀ دانشگاه را در طراحی و دوخت لباس مدرسه امتحان کند، دست اساتید دانشکدههای تعلیموتربیت اسلامی را در دست مدیران و معلمان مدارس بگذارد، در کارخانههای صنایع غذایی بچرخد، به دیدار مراجع قم برود، آخرین گزارشهای آژانسهای علمی را از سراسر جهان رصد کند، با هوش مصنوعی و تعیین تکلیفش در نسبت با آموزش کلنجار رود، در فصل بودجه از ریال به ریال ردیفهای مالی دانشگاه حساببکشد، به دستگاه شناختی نسل جدید و درک صحیح آن بیندیشد، بهدنبال غذای سالم و اقتصادی برای دانشجویان و عموم مردم باشد، به فکر کاشت درخت مثمر در محوطۀ سازمان مرکزی دانشگاه بیفتد، نگران زمینهای کشاورزی بایر دانشگاه در گوشهگوشۀ کشور بماند، ایدههای نوینی در تربیت نوجوانان داشته باشد، سامانههای متمرکز طراحی کند، تفسیر منحصربهفرد علمی-ایمانی خود را از قرآن کریم داشته باشد و هزارهزار فکر و ایده و طرح و برنامۀ دیگر که حالا از کاغذهای سررسید سبز و سررسید بعدی و سایر یادداشتهایم زنده شدهاند و در فضای پیرامونم رژه میروند.
امروز که دیگر آن جوان شادانی نیستم که سربالایی بلوار دانشجو را از میدان شهیدشهریاری بالا میرفت و فکرش را نمیکرد که روزی در دفتر رئیس دانشگاه آزاد مسئولیتی بپذیرد، باید بهطور رسمی و در حضورش -که احتمالاً اینها را از آن بالا میخواند چون هرروز «فرهیختگان» را میخوانْد- به پیچیدگی و دشواری مسئولیتی که به من سپرد، اعتراف کنم. من مگر میتوانستم جریان آن فکر سیال و زلال را به بند بکشم؟ اصولاً مگر میشود خورشید را نقاشی کرد؟ مگر میشد نقشهای از سرزمین و آیندهای که میدید، کشید؟ مگر از عهدۀ من برمیآمد که چکههای نور را که همهجا پراکنده میشدند، جمع کنم و در شیشهای نگهداریشان کنم؟ حالا دیگر به قول خودش، هستۀ اتم شکافته و خورشید درون آن آزاد شده است. در این سفر چندساله که مثل چندثانیه گذشت، بارها آرزو کردم که ای کاش همۀ مسئولان و مدیران این کشور به همین اندازه برای انجام وظیفهشان و برای مردم تلاش میکردند.
با وجود شیوهها، سوابق و نوع ارتباطی که افراد مختلف با استاد شهید داشتهاند، شاید اتفاق نظر جامعی در میان ما وجود دارد که از خود میپرسیم که تکلیف بسیاری از بهاصطلاح «کارها» که آغاز نشده، تازه آغاز شده یا به میانۀ راه رسیدهاند، بهعنوان میراثی که تمام زمان و توان شهید را مصروف خود میکرد، چه خواهد شد؟ جهانِ دانشگاه بدون او، برای ما چگونه خواهد بود؟
دکتر طهرانچی شخصیتی ذوابعاد با نظام فکری پیچیده داشت که من توفیق داشتم تنها جنبهای از آن را به تماشا بنشینم؛ یعنی ریاست ایشان بر دانشگاه شهیدبهشتی و ریاست ایشان بر دانشگاه آزاد اسلامی؛ و در همین حیطه نیز همچنان نمیتوانم مدعی احصای تمامی مبانی گفتمانی ایشان باشم. بیانتها بودن، خاصیت وجودی دکتر طهرانچی بوده است؛ اما اگر از من بپرسید که از این ابعاد متکامل، جنبۀ سیاستگذاری علم و سبک مدیریت آموزش عالی مهمتر بود یا آزمایشها و پروژههای فیزیکی و دفاعی، شخصاً پاسخ میدهم که اولی؛ نه که چون تخصص خودم مدیریت است و طبعاً با سیاستگذاری بیشتر آشناام تا الکترومغناطیس، بلکه به این خاطر که از نزدیک و شبانهروز، مشاهده کردم که چگونه یک فیزیکدان سرآمد -که از استادی فیزیک کموکسری نداشت و تمام رتبهها و پایهها و جایزهها و تقدیرها را برده بود- بخش قابل توجهی از لحظههای ارزشمند عمرش را مصروف اندیشهورزی در سیاستگذاری علم و تحول در مدیریت آموزش عالی جمهوری اسلامی ایران کرد. به این دلیل که بارها با ارجاع به «آنسوی اسپوتنیک» -کتاب محبوبش که ترجمهاش کرده- این نکته را بازگو میکرد که بمبهای اتم آمریکا و هرآنچه ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده، حاصل سیاست متمرکز علم و پیوند آن با اولویتهای ملی بود و در این عرصه ما (منظور کشور) هنوز اندر خم یک کوچهایم.
من بهعنوان شاگردی از شاگردان استاد شهید، در همان روزهای سخت جنگ، تصمیم گرفتم درحالیکه اغلب در ابهامی از آیندۀ مدیریتی پس از ایشان بهسر میبریم، تلاشی -هرچند کوچک- جهت حفظ میراث مدیریتیاش، انجام دهم. بهاشتراکگذاری نتیجۀ این تلاش از آن جهت است که مخاطب فرهیختۀ «فرهیختگان» بداند فروکاست عملکرد درخشان شهید دکتر طهرانچی به «دانشمند هستهای»بودن -که قطعاً محقق بوده و بهتنهایی هم افتخار بیبدیلی است- غفلت و کملطفی به ایدهپردازیهای منحصربهفرد و تلاشهای خستگیناپذیر ایشان در بازتنظیم نظام دانشگاهی است.
حاصل تلاشی که در ادامه تقدیم نگاهتان میشود، یک محتوای 10 قسمتی است که با هدف احصای سبک رهبری منحصربهفرد و گفتمان ویژۀ استاد شهید در دانشگاه آزاد اسلامی و مدیریت ایشان در نظام آموزش عالی ایران تنظیم شده است. آیا این جدول انعکاس تمام و کمال ذهنیت استاد شهید است؟ حتماً خیر؛ اما شاید قاب عکس مدیریتی خوبی باشد تا آن را پیش روی خود نهیم و با تأمل به آن بنگریم. شاید آنچه در پی میآید، مشق خوبی از سرمشقهایش باشد.
1- چهارچوب فکری و فلسفۀ رهبری
شهید دکتر طهرانچی، در پی «حکمرانی معرفتی» بود و در این مسیر بهخوبی میتوانست «فیزیک»، «فلسفه و الهیات» و «مدیریت و سیاستگذاری» را با یکدیگر ترکیب کند. مطالعۀ گسترده و عمیق، به او امکان این امتزاج را میداد و این خود هنری یکتا بود. همواره علم را در پیوند با فناوری، مهارت، دین، فرهنگ، اقتصاد و سیاست میدید و نتیجتاً به نهاد دانشگاه بهعنوان کارخانۀ انسانسازی یعنی محل پرورش انسان کامل با رشد علمی، اخلاقی و اجتماعی توأمان مینگریست. اشرافش بر تاریخ و فلسفۀ علم، پنجرهای تمدنی مقابل نگاهش ساخته بود که از پسِ آن، به علم و دانش و نظام آموزش عالی نگاه میکرد و همین زاویۀ دید سبب میشد که برنامهریزی تحولی با افق میانمدت و بلندمدت و پاسخگو به تغییرات جهانی و نیازهای ملی را از همۀ برنامههای جاری، لازمتر بداند. در اِعمال این تحول نیز هم بال اندیشه را داشت که مصداق آن در تدوین سند تحول و تعالی دانشگاه آزاد بهخوبی به نمایش درآمده و هم بال اجرا را داشت که به مدیریت در صحنه و سفرها و بازدیدها و جلسات و کلاسها و گفتوگوهای بیشمارش منجر میشد.
2- بازآرایی ساختاری دانشگاه
در مسیری که در پیش گرفته بود، ساختارهای سازمانی کهنه را بزرگترین مانع میدید و به تعبیر خودش با «تعمیرِ قطار در حال حرکت»، ساختار دانشی افقی و عمودی دانشگاه آزاد اسلامی را ضمن رصد جهانی، هماندیشی با خبرگان و در طول زمان، بازطراحی کرد. در ساختار جدید، هر استاد، همانند یک درایه از سوپرماتریس اعضای هیئتعلمی دانشگاه آزاد اسلامی، دو مؤلفۀ تعلق دارد؛ اول، به یک گروه علمی در واحد که سطح استانی و نهایتاً کشوری نیز دارد و رسالت دانشگاه یعنی آموزش و تدریس را محقق میسازد؛ دوم، به یک دانشکدۀ موضوعی/فناوری که یک سیاستگذار ستادی به نام دانشکدگان در سازمان مرکزی دارد و مأموریت دانشگاه یعنی پژوهش کاربردی، تولید فناوری و مهارتآموزی را تحقق میبخشد. استاد شهید تلاش میکرد با این بازطراحی همزمان مدیریت منطقهای را با توجه به بوم و ظرفیتهای متفاوت استانها و شهرها دنبال کند، مزایای شبکهای دانشگاه آزاد را (بهعنوان بزرگترین دانشگاه ایران) متولد سازد و نهایتاً به نهاد دانشگاه بهعنوان محل زندگی جوانان نسل جدید، رنگ و بویی تازه بخشد تا پیر نماند و بلکه بتواند پاسخگوی پیچیدگیهای روزافزون جامعه باشد.
3- تحول آموزشی؛ مهارتمحوری و پاسخ به نسل جدید
در جلسات متعدد به مناسبتها و بهانههای مختلف با اساتید جوان، اساتید باتجربه، مدیران گروهها در تمامی رشتهها و از سرتاسر کشور تأکید میکرد زمانه عوض شده، نسل آموزندگان عوض شده، شیوههای آموزش عوض شده و ما (منظور دانشگاه) عوض نشدهایم. در اینخصوص همواره از استعارۀ عدم تطابق موج گیرنده و فرستندۀ رادیو استفاده میکرد. بسیار کوشید تا ویژگیهای شناختی نسل زِد را (که آن را نسل ارتباطات گسترده مینامید) کشف و بیان کند. اینکه این نسل تصویرنگر است، مهارتمحور است، به دنبال توانش است، محیط دور و نزدیکش برعکس است و...، همه نمونههایی از این دست بودند. به عبور از حافظهمحوری به یادگیری عمیق اصرار ورزید؛ آموزش مشارکتی و تواناییمحور را چارۀ کار میدانست و در مصادیق متعدد، سازوکارهایی برای نزدیک شدن دانشگاه به بازار کار نیروی انسانی کشور و کارآموزی مؤثر دانشجویان در صنعت طراحی کرد.
4- پژوهش کاربردی و تضمین کیفی آن
امروز سامانۀ پژوهشیار، نظام پایش و برنامههای علمی، واقعیتهای روی زمین نشستۀ دانشگاه در زمینۀ جهتدهی به پژوهشها و کاربردیسازی واقعی آنها هستند. دکتر طهرانچی میگفت: «پژوهش باید نبض جامعه را بفهمد»؛ و میپرسید که اگر هیچکدام از پژوهشها و پایاننامههای ما (منظور اساتید دانشگاه) به درد مردم (منظور آحاد جامعه) نخورد، پس فایدۀ این زحمات چیست. ضمن اعتقاد راسخ به «العِلمُ سُلطانٌ»، ارزش پژوهشهای بنیادی و نشر مقالات علمی در نشریات داخلی و بینالمللی، طبقهبندی جامعی از نسلهای دانشگاهها و نقش و کارکرد پژوهش در این نسلهای مختلف در ذهن داشت. تلاش کمنظیر سیاستی ایشان در الزام به مشابهتیابی و طراحی فرایند پیشدفاع متمرکز دکتری، راهکارهایی عملیاتی جهت حفظ اصالت پژوهشی و رفع اتهامات کهنه به دانشگاه آزاد در حوزۀ پژوهشی ارائه کرد.

گزارش کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.
مطالب پیشنهادی













