سیدعلی میرفتاح در گفت‌وگو با «فرهیختگان»

میرفتاح دارد جان و روح دیوار‌های شهر را تغییر می‌دهد و به تابلوی نقاشی بدلشان می‌کند. تابلو‌هایی که روایتِ قصه آدم‌هاست. آدم‌هایی که حالا پیش از اسمشان کلمه «شهید» آمده است.

  • ۱۴۰۴-۰۴-۲۳ - ۱۰:۱۴
  • 00
سیدعلی میرفتاح در گفت‌وگو با «فرهیختگان»

می‌خواستم مردم با شهدا سلام‌علیک داشته باشند

می‌خواستم مردم با شهدا سلام‌علیک داشته باشند
محمدحسین سلطانیمحمدحسین سلطانیخبرنگار

 یکی دو شب قبل حوالی ساعت 10، نزدیک کریم خان زند؛ یکی از رفقایمان، علی میرفتاح، سردبیرسابق اعتماد و نقاش فعلی دیوار‌های تهران را دید که با بساط و ابزارش به جانِ دیوار‌های شهر افتاده. این به جان چیزی افتادن همیشه هم بد نیست، گاهی وقتی یک جسم هویتی نداشته باشد، به جانش افتادن و روحش را تغییر دادن اتفاقاً خیلی هم خوب است. میرفتاح هم همین کار را می‌کند. او دارد جان و روح دیوار‌های شهر را تغییر می‌دهد و به تابلوی نقاشی بدلشان می‌کند. تابلو‌هایی که روایتِ قصه آدم‌هاست. آدم‌هایی که حالا پیش از اسمشان کلمه «شهید» آمده. با سیدعلی میرفتاح درباره کاری صحبت کردیم که این شب‌ها انجام می‌دهد. 

با او تماس می‌گیرم و قرار گفت‌وگو را می‌گذاریم. خیلی دوست ندارد درباره کارش صحبت کند ولی با اصرار می‌پذیرد. می‌گویم: «بگذارید من از اینجا شروع کنم. شما در این مدت ۱۲روزه، یک جایی ترجیح دادید که از نوشتن بیایید سمت کشیدن. البته مدتی بود که بیشتر به نقاشی می‌پرداختید اما اینجا خیلی جدی‌تر شد. یعنی انگار که نقاشی را بر نوشتن ترجیح دادید. چه شد و چرا؟»

دیگر تکرار فایده‌ای ندارد

با صدایی که نشان می‌دهد خسته است می‌گوید: «عرض کنم خدمت شما، همان‌طور که فرمودید، این اتفاق چند سالی‌ است که افتاده و دیگر به‌نظرم، هر چقدر کار مطبوعات و این‌ها را انجام دادم، بس است. الان می‌خواهم حرفم را، در یک پلتفرم دیگر، در یک فرم دیگری، اما با همان حرف‌های قدیمی، به مخاطب بزنم. این‌بار با نقاشی و با همین تصویری که می‌بینید و به نظرم این‌طور یک‌ذره با مخاطب خاص‌تری سر و کار دارم، سوءتفاهم‌هایش کمتر است، یک‌ذره روی احساسات و عواطف بیشتر تأثیر می‌گذارد. حرف‌هایم را قبلاً‌زده‌ام. انگار تکرار آن‌ها دیگر فایده‌ای ندارد.» 

می‌روم سراغ شباهتی کاری که علی میرفتاح 58 ساله انجام می‌دهد با آنچه علی میرفتاح 20 ساله انجام می‌داده، می‌پرسم: «در زمان دهه ۶۰ به شدت نقاشی کشیدن متداول بود و هرکسی که شهید می‌شد، چندین نقاشی و تصویر از او در شهر پخش می‌شد، حالا در فرم‌های مختلف. چرا به دنبال آن هستید که آن اتفاقات را تکرار کنید؟»

دست‌تنها بودم وگرنه 100 تصویر می‌کشیدم

روز‌های اول جنگ بود که میرفتاح چند تصویر از شهدا را روی بوم در صفحه شخصی خود به نمایش گذاشت، چند روزی بیشتر نگذشت که تصویر‌های روی بوم آمدند روی دیوار؛ از این تغییر می‌پرسم و او جواب می‌دهد: «حقیقتش از اول برای دیوار طراحی کرده بودم. من از شاید دو سال پیش به بعضی از جا‌ها پیشنهاد می‌دادم که بکشم و خب می‌دانید شهر تهران صاحب دارد و آدم بالاستقلال نمی‌تواند برود نقاشی بکشد. باید بعضی از نهاد‌ها اجازه بدهند. من داشتم می‌گفتم که چه چیزی توی ذهنم است. ولی شاید متوجه نمی‌شدند منظور من چیست. بعد که این فرصت پیش آمد، من فقط یک یا دو نمونه روی بوم انجام دادم و تصویرش را نشان دادم که «آقا، منظور من این است. حالا بوم را بردارید، دیوار بگذارید جایش.» این اجازه را دادند. دوست داشتم خیلی بیشتر این کار را انجام دهم ولی تنها بودم و این کار همه‌اش باید با دست انجام می‌شد. همه‌جا هم تعطیل بود. نمی‌شد کلیشه‌ها را با لیزر دربیاورند. همه را با تیغ و این‌ها انجام دادند. هر تصویر هم چهار تا کلیشه داشت، چهار تا شابلون داشت که واقعاً آدم را خسته می‌کرد. رسیدم به همین چند تا. حقیقتش دلم می‌خواست حداقل از شهدای بزرگوار ۱۰۰ تا تصویر می‌کشیدیم و شهر تهران در پیاده‌رو‌هایش پر می‌شد. ولی خب، حالا امیدوارم بچه‌های دیگر پا به میدان بگذارند و حالا اگر می‌پسندند این سبک را، با همین سبک کار کنیم و یک‌ذره مردم، همین تصویر همشهریان شهیدشان را در قاب یک در یک مقابلشان ببینند.»

می‌خواستم مردم با شهدا سلام‌‌علیک داشته باشند

در دوران آتش‌بس هستیم و شاید خیلی‌ها دوست داشته باشند که همه چیز فراموش شود و شهر رنگ و بوی دوران جنگ را نداشته باشد، او برای این نظر‌ها هم پاسخی دارد و دلیل کارش را توضیح می‌دهد: «نه، ببینید، بحث شبیه شدن به آن دوره نیست. ما الان رسانه‌هایمان خیلی دایرمدارند؛ مثل روزنامه‌ها، صدا‌و‌سیما و رسانه‌های مجازی. به خاطر سرعت کار، هرگونه تأمل و درنگ را از ما می‌گیرند. و شهدا را خیلی سریع تبدیل می‌کنند به یک عدد و رقم که تکرار می‌شوند و این با اعتقادات ما خیلی سازگار نیست. من می‌خواستم جایی باشد که با شهدا مواجهه مستقیم و صریح داشته باشیم. نه اینکه یک عدد باشند در میان اعداد، یک المان در میان المان‌ها باشند. از طرفی، مثلاً دارم می‌گویم، می‌خواستم کاری کنم که انگار فلان فرد همسایه شهیدش را دارد در خیابان می‌بیند؛ همان‌طور که آدم‌ها وقتی کسی را که می‌شناسند را در خیابان می‌بینند، می‌ایستند و سلام‌علیک می‌کنند، احوال می‌پرسند، به احترام همدیگر کلاه از سر برمی‌دارند. حالا، تصویر در ذهنم بود این بود که خیلی واقعی، تا جایی که امکانات اجازه می‌دهد کاری کنم که انگار مردم هم با دیدن تصویر شهید موقع قدم زدن در خیابان، یکی از همشهریان را دیده‌اند. آن‌جا حالا تأمل بکند که‌ «اِه این خانم، مثلاً زهرا شمس شهید شده، این سردار شهید شده، این مهندس شهید شده، این پدر و پسر شهید شدند. آن‌جا یک‌ذره تأمل کند و از این فضای رسانه‌ها بیرون بیاید.»

خیلی واضح است، شهدای مقاومت 12 روزه کلیشه‌های شهید در ذهنمان را به‌هم ریختند. ما افرادی را می‌بینیم که حالا با یک‌سری چیز‌ها زاویه دارند ولی خودشان را خیلی شبیه به برخی از شهدا می‌بینند و حالا همان تصاویر را میرفتاح دارد روی دیوار‌ها می‌کشد. او می‌گوید: «همان روز‌های اول، یادتان باشد، یک دعوایی راه افتاد برای اینکه این جنگ آیا یک جنگ میهنی ا‌ست یا جنگ حکومتی؟ اتفاقاً همین عکس‌ها بهترین گواه، بهترین حجت موجه ماست برای اینکه این جنگ، جنگ میهنی ا‌ست. عکسی که توی خیابان است، به‌شدت شبیه من است، شبیه برادر من است، شبیه قوم و خویش من است. و این‌ها بهترین گواهی هستند که‌ آقا، آن کسی که به ما حمله کرده، اصلاً با ما کار دارد؛ با همین مردم ایران، با همین مردمی که داریم زندگی می‌کنیم کار دارد. ما باید جلوی همین دشمن‌ها بایستیم.»

وقتی صحبت از آوینی می‌شود

از او می‌پرسم کشیدن کدام تصویر برایش سخت‌تر بود که او صحبت را به آوینی می‌کشاند: «ایده ما این بود که عکس تمام‌قد از این‌ها داشته باشیم. خب، عکس تمام‌قد و امکانات و این‌ها خیلی دردسترس نبود؛ یعنی شدنی نبود، واقعاً. همین‌ها را هم که پیدا کردیم، خیلی سخت بود. حالا، آن فرماندهان نظامی، باز عکس‌هایشان در فضای مجازی زیاد است؛ مثلاً شهید حاجی‌زاده، شهید باقری، شهید سلامی... این‌ها عکس زیاد دارند. ولی از آدم‌های عادی، این پدر و پسری که شهید شدند، خانواده صدیقی‌ثابت، این‌ها عکسی نداشتیم. این است که سبب شد خود این یک فرایند داشته باشد. این باعث شد برخی از دوستان عکاس یا روزنامه‌نگار و یا کسانی که کارشان مربوط به دیتا بود، عکس‌هایی را برایم بفرستند. البته هنوز هم تمام نشده و عده دیگری از این شهدا را داریم کار می‌کنیم ولی ببینید، یک انس و الفتی هست بین ما و شهدا.»

میرفتاح خاطره‌ای از آوینی را نقل می‌کند: «خدا رحمت کند آقای آوینی، یک صحبتی می‌کردند سر روایت فتح. ایشان به من گفتند: «من وقتی دارم با این شهدا کار می‌کنم، یعنی عکس و تصویر شهدا را روی میز موویلا (میز تدوین) می‌بینم، احساسم این است که انگار این‌ها آشنای من هستند. مدام در ذهنم می‌آید که این‌ها را کجا قبلاً دیدم. بعد کم‌کم متوجه شدم، این آشنایی فقط ربطی به یک شهید یا دو شهید ندارد، من با همه کسانی که شهید شدند، این حس را دارم.» این حرف گوشه ذهن من بود. وقتی شروع کردم به کار کردن، حقیقتاً -این را بدون اینکه بخواهم اغراق کنم یا ادا دربیاورم می‌گویم، من کجا، آقای آوینی کجا؟ یا من کجا، این شهدا کجا؟- ولی واقعاً چهره این‌ها خیلی آشنا بود. نمی‌دانم در شهادت چه سری نهفته است که هر کسی شهید می‌شود، تبدیل می‌شود به آشنا. همیشه توی ذهنم ناخواسته فکر می‌کردم: من این بزرگوار را قبلاً کجا دیدم؟ من پدر و پسر را کجا دیدم؟ این خانواده را کجا دیدم؟ قیافه‌ها خیلی آشنا بود و از این جهت، ایامی را سپری کردم که گویی در میان رفقا و دوستان خودم بودم. شهدا ثبت می‌شوند و تبدیل می‌شوند به جزئی از همه خاطرات و عواطف انسانی ما و این آشناپنداری شهدا انگار یک راز است.»

باید هنر انقلابی را به دست مردم سپرد

بحث به تغییر چهره شهر و گرفتن آرایش جنگی به خود می‌کشد. می‌پرسم خب اگر الان به علی میرفتاح بگویند بیا و برای تصویر شهر برنامه‌ای بریز، چه کار می‌کنید، او جواب می‌دهد: «شروعش این است که به بچه‌های جوان هنرمند میدان بدهیم. کاری که شهرداری می‌تواند کند این است که بگوید: آقا، من یک دیوار دارم در فلان‌جای تهران. هر کس بیاید -من اصلاً بدون اینکه حتی طرحش را نظارت کنم- حاضرم به او امکانات بدهم تا بیاید نقاشی‌اش را بکشد. حالا ممکن است در این بین یکی‌دو نفر هم نقاشی‌های بدی بکشند یا شیطنتی بکنند. می‌شود آن را هم یک‌جوری درست کرد، باهاشان گفت‌وگو کرد. ولی باید میدان بدهیم. الان باید آدم‌ها بیایند به میدان و احساس کنند که می‌توانند کار بکنند.
ما در ایران هنرمند درجه‌یک زیاد داریم. خیلی آدم‌هایی داریم که به‌دلیل همین دایرمداری حکومت، هی پا پس می‌کشند، هی می‌روند عقب. ما هرچه برعکس عمل کنیم -یعنی حکومت میدان بدهد- آن‌وقت هنرمندان واقعی به میدان می‌آیند.»

متن کامل این گزارش را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.

نظرات کاربران