با حسین(ع) حرف بزن

«امام حسین شما چه شکلی است؟» یکی از آن سؤال‌هایی است که مجری برنامه «ملاقات با حسین(ع)» از مهمان‌ها می‌پرسد. همین را از پرواس، کارگردان پرسیدم. کمی فکر می‌کند و می‌گوید: «امام حسین برای من همیشه شبیه یک پدر بوده؛ پدری که نه فقط پناه و پشت‌گرمی‌ست، بلکه رفیق هم هست. همیشه حواسش به من بوده است.»

  • ۱۴۰۴-۰۴-۱۱ - ۲۲:۱۲
  • 00
با حسین(ع) حرف بزن

گزارش «فرهیختگان» از پشت صحنه برنامه «ملاقات با حسین(ع)»

گزارش «فرهیختگان» از پشت صحنه برنامه «ملاقات با حسین(ع)»
مریم فضائلیمریم فضائلیخبرنگار

وقتی به استودیوی برنامه «ملاقات با حسین(ع)» رسیدم، هنوز ضبطی آغاز نشده بود. گفتند تا در استودیو باشم و از همین‌جا برنامه را ببینم. استودیو تاریک بود و فضای بیرون استودیو آفتابی و پرنور، چشمانم هنوز به محیط تاریک برنامه عادت نکرده بود که با یکی از دوستان تولید راه افتادیم تا به سمت پشت دوربین‌ها برویم. چند قدم که رفتم، پایم به چیزی خورد. خم شدم تا صافش کنم و چشمم خورد به یک لنگه کفش. حالا که چشمم عادت کرده بود، تازه دیدم که دور تا دور دکور، پر از کفش‌های جفت‌شده مختلف است. کفش پاشنه‌بلند آبی، کفش چرم مشکی مردانه، کفش بچه‌گانه، کفش راحتی، دمپایی، صندل، کفش اسپرت، کفش‌هایی که یک زمانی مد شده بودند و کلی کفش دیگر که همه روی سن قرار داشتند. راهم را از سمتی انتخاب کردم که از کناره دکور رد شوم و سعی کردم به آهستگی راه بروم و در هر کفش دقت کنم. به ۵، ۶ نفری که در پشت صحنه بودند رسیدم و بعد از سلامی کوتاه، تمام حواسم را جمع کردم تا سر از کارشان در بیاورم.

سه نفر فقط مشغول این بودند که ده‌ها جفت کفش را به مناسب‌ترین شکلی که می‌شود، در قاب دوربین قرار بگیرند. کارگردان هم وارد ماجرا شد. حتی عکاس، فیلمبرداران پشت دوربین و منشی صحنه هم درگیر چندین جفت کفش بودند. کم‌کم، مجری برنامه حاضر شد، عوامل فنی در استودیو حاضر شدند، مسئول موسیقی، همه موارد را با مجری چک کرد و سکوت حاکم شد تا ضبط شروع شود.

ضبط با صلوات و نام یا اباعبدالله آغاز شد. موسیقی که امضای برنامه ملاقات با حسین بود پخش شد و مهمان از یکی از دو در استودیو وارد شد. مهمان راهش را برای رسیدن به تنها نقطه روشن استودیو و تک مبل سفید آنجا در میان تاریکی پیدا کرد. مهمان که یکی از ذاکرین اهل‌بیت بود، با نوار پخشی که سلام به امام حسین را پخش می‌کرد، دست روی سینه گذاشت و با سری رو به پایین سلام داد. بعد از آن، شعر بیدل دهلوی «نه به خاکِ در بسودم نه به سنگش آزمودم/ به‌کجا برم سری را که نکرده‌ام فدایت» خوانده شد. بعد از سکوتی، مجری اسم و شغل مهمان را گفت و گفت‌وگو را آغاز کرد. حال و احوال‌پرسی که تمام شد، در همان سؤال‌های ابتدایی، مجری به سراغ جنگ ایران و رژیم صهیونیستی رفت. برای منی که صرفاً بیننده این برنامه بودم، خیلی جالب بود که در برنامه‌ای که مخصوص امام حسین(ع) است از چه نگاهی می‌شود به این جنگ نگاه کرد. مجری از مهمان پرسید: «با اتفاقات دو سه هفته اخیر چه می‌کنی؟» اتفاقات این دو سه هفته را مجری با دلبستگی پیوند داد و پرسید: «اتفاقات دو سه هفته اخیر باعث شد بفهمیم خیلی چیز‌ها ارزش دلبستگی ندارد، حتی بهمان گفته شد یک کوله‌ای آماده داشته باشیم که وسایل ضروری‌مان را در آن بگذاریم. تو چه وسیله‌ای برایت مهم بود که آن را حتماً برداری؟ لزوماً شاید ارزش مادی نداشته باشد و صرفاً آن وسیله برایت مهم باشد.» مهمان کمی فکر کرد و گفت: «لباس خادمی‌ام را برمی‌دارم.» مجری به وجد آمد. قلابی پیدا کرد تا به سراغ مهمان برود و این گفت‌وگو را تبدیل به یک گفت‌وگوی جذاب و مهیج کند؛ اما مهمان همان لحظه آب پاکی را روی دست مجری ریخت. گفت: «اصلاً نمی‌خواستم این را بگویم.» مجری تلاش کرد تا با سؤالات حاشیه‌ای دوباره بحث را بکشد وسط. پرسید: «بگو لباست چه رنگی است؟ سبز یا مشکی؟» پاسخ داد: «مشکی.» مجری به شوخی گفت: «پس سرهنگی!» و هردو خندیدند. اما هرچه اصرار کرد تنها به گفتن اینکه ۱۲ شیفت دارد و در قسمت ویلچر کار می‌کند، و ماهی یک بار برای پابوسی به مشهد می‌رود بسنده کرد. مجری که قبل از هرچیزی، خودش را میزبان می‌دانست؛ رسم ادب به جای آورد و دیگر ادامه نداد.

مجری چند سؤال دیگر پرسید، اما انگار حال مهمان آنطور که باید نبود. برای آنکه سرحالش کند، به او گفت: «من سؤالات را کنار می‌گذارم. آن‌ها را رها کن. برایمان یک روضه حضرت رقیه بخوان.» مهمان که شک داشت شاید هنوز مجری هوس کند تا به سراغ سؤال‌ها بازگردد برای مطمئن شدن پرسید: «یعنی دیگر سؤال نمی‌پرسی؟» مجری با گفتن: «از سؤال‌ها مهم‌تر روضه توست، برایمان بخوان تا حالمان خوب شود.» خیال ذاکر اهل‌بیت را راحت کرد. (ذاکر) از (سؤال‌کننده) خواست تمام عوامل را بیاورد اینجا تا برایشان بخواند. مجری خیالش را راحت کرد که همه می‌شنوند، تو بخوان. و مهمان، روضه حضرت رقیه خواند و چشم عوامل را تر کرد. مجری همان‌طور که داشت اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت: «خوش به حالت. از ته دلم بر این باورم که ذاکر اهل بیت بودن، اصلاً با تلاش و اینا نیست و باید بهش اجازه داده بشه.» مهمان که لوتی‌منش بود در پاسخ گفت: «نوکرم»، انگار تازه یخش باز شده بود. شروع کرد به خاطره تعریف کردن از اینکه چطور مسیر زندگی‌اش طوری رقم خورده که ذاکر اهل بیت شود. یک جایی از حرف‌هایش گفت: «تو دستگاه امام حسین، یه جا باید خاکستر بشی تا دست می‌زنن بهت بیای بالا، وقتی فوتت کردن بلند بشی.» راست می‌گفت. از حرف‌هایی که می‌زد، قشنگ‌ترین نتیجه ممکن را گرفته بود و دمش گرم. انتهای برنامه‌های ملاقات با حسین(ع)، تمام عوامل از استودیو بیرون می‌روند و مهمان را تنها می‌گذارند. از او می‌خواهند تا لحظاتی تنها باشد و هرچه می‌خواهد بگوید. همه‌مان از در پشتی بیرون رفتیم. من که کفش‌هایم را در دَری دیگر درآورده بودم ۷، ۸ دقیقه‌ای صبر کردم و بعد از اطمینان از نبود مهمان وارد استودیو شدم. امین پرواس، کارگردان و تهیه‌کننده را پیدا کردم و از او خواستم تا دقایقی را با هم گفت‌وگو کنیم. بعد از دیدن یک قسمت از فصل جدید برنامه، سؤالاتی که از قبل نوشته بودم را دوباره نگاهی انداختم. برای برخی از آن‌ها جوابی پیدا کرده بودم و حالا سؤالات جدید دیگری برایم طرح شده بود.

9 فصل برنامه، در 10 سال؛ چرا و چطور‌؟

در همان استودیوی نسبتاً تاریک، برایمان دو صندلی آوردند تا گفت‌وگو را آغاز کنیم. اولین سؤالی که از امین پرواس پرسیدم، درباره ایده اولیه این برنامه بود. من که انتظار یک خاطره یا اتفاق خاصی را داشتم، با جوابی مواجه شدم که خیلی ساده مطرح شده بود. پرواس این 10 سال را اینگونه توضیح داد: «سه روز مانده بود به شروع محرم ۹۴ که تماسی با احسان عمرانی، مدیر وقت فیلیمو داشتم. پیش‌تر در آپارات با هم کار کرده بودیم. عمرانی پیشنهاد کاری برای محرم را داد که فقط مخصوص بچه‌هیئتی‌ها نباشد.» پیشنهاد عجیبی نبود، اما یک نکته در دلش بود که به دل پرواس نشست: «برای آن‌هایی که امام حسین را دوست دارند اما لزوماً مذهبی نیستند، محتوایی نیست. این حرف به دلم نشست و قرار گذاشتیم بیشتر در موردش صحبت کنیم. در یکی دو روز، ایده پخته شد. اصل ماجرا شد یک جمله ساده: «امام حسین(ع) مال همه‌ست. نه فقط مال یه مذهب خاصه، نه مال یه طرز فکر یا یک قشر خاص. نه به دین ربط دارد، نه به ظاهر یا نهاد و ارگان. فرم کار هم کم‌کم شکل گرفت. گفتیم چرا برای صحبت با امام فقط زیارت‌نامه بخوانیم؟ چرا با او حرف نزنیم؟ چرا خلوت نکنیم؟ همین شد فضای اصلی برنامه؛ یک گفت‌وگوی صمیمی، بی‌واسطه، به دور از هر داوری.»»

پرواس از اولین روز‌های این پروژه گفت: «اولش هیچ‌چیز پیچیده‌ای نبود. یک اتاق سه‌در‌چهار، یک دوربین، چند نور ساده و سه نفر عوامل. مهمان‌ها هم از هر طیفی بودند؛ آزاده نامداری، رسالت بوذری، قاسم افشار، مازیار لرستانی و… اما این برنامه‌ای نبود که فقط جای چهره‌ها در آن باشد. نگهبان پارک، نقاش ساختمانی، حتی بچه‌های مهدکودک هم بودند.» برنامه بعد از ساخت روی آپارات منتشر شد. برنامه کم‌هزینه و جمع‌وجوری بود. عید همان سال، چند نفر تماس گرفتند و گفتند که شب تا صبح نشسته‌اند و همه ۱۷ قسمت را یک‌نفس دیده‌اند. خیلی اتفاق جالبی بود و برایم سؤال شد؛ مگر امام حسین فقط مال محرم نیست؟»

آن زمان، نام برنامه «با حسین(ع) حرف بزن» بود. شاید بیشترین زمانی که این برنامه گل کرد و شناخته شد، زمانی بود که در تلویزیون پخش می‌شد. از ورود این برنامه به تلویزیون پرسیدم. پرواس گفت: «یک روز آقای منفرد که تهیه‌کننده شبکه سه بود، زنگ زد و گفت مدت‌ها دنبال من بوده. گفت این برنامه‌ای که ساختیم خیلی جذابه و پیشنهاد داد که بیاییم نسخه تلویزیونی‌اش را هم تولید کنیم. اما من مخالف بودم. نه آن‌ها را قبول داشتم، نه دنبال پول آن‌ها بودم. اما شرطی گذاشتم؛ صداوسیما فقط پخش‌کننده باشد و هیچ دخالتی در محتوا نداشته باشد. چون اگر بنا بود سانسور شود، دیگر نمی‌شد برای آن «مرد کرواتی» یا «دختر بی‌حجاب» باشد. کم‌کم مهمان‌ها متنوع‌تر شدند. بعضی‌ها شناخته‌شده بودند، مثل بهاره رهنما، ولی خیلی‌ها هم نه. از همان اول اما برای خودم یک خط قرمز داشتم: چهره سیاسی دعوت نمی‌کنیم.»

اعضای تیم، آماده شروع ضبط بعدی بودند و ما استودیو را ترک کردیم و به اتاقی رفتیم که در آن مهمان‌ها قبل از ضبط استراحتی می‌کردند و چایی می‌نوشند. برایم چایی آوردند و ما گفت‌وگو را ادامه دادیم. از امین پرواس درباره شبکه نسیم پرسیدم. او درباره این تغییر شبکه گفت: «بعد یکی دو سال، به لطف دکتر احسانی، مدیر وقت شبکه نسیم، برنامه وارد کنداکتور رسمی شبکه شد. ولی فرمول همان ماند. نه چیزی اضافه شد، نه چیزی کم. همان راه خودمان را رفتیم. در ۱۳۹۸ از آن اتاق کوچک رفتیم به سوله. فضا بازتر شد. یک سال بعد، «جامانده» هم ساخته شد: یک بخش دوربین مخفی بود که خیلی کار متفاوتی بود. از مهمان سؤال می‌پرسیدند که اگر الان بتوانی بروی اربعین، می‌روی؟ اگر می‌گفت بله، پرده کنار می‌رفت: یک سوله بازسازی‌شده با حال‌وهوای جاده نجف تا کربلا.»

پرواس به هرسال برنامه که می‌رسید، درباره حال و هوای خاص آن سال می‌گفت: «در ۱۴۰۰، بابت کرونا هنوز هم خیلی‌ها به سفر نمی‌رفتند. به‌خاطر همین دوست داشتیم در دکورمان، نشانی از حرم داشته باشیم. همان سال ایده لوستر و فرش حرم مطرح شد. با زحمت خیلی زیاد، بی‌هیچ حمایتی، قطعه‌ای از فرش حرم امام حسین(ع) را به استودیو آوردیم. گمرک فرودگاه خیلی اذیت و مسخره‌مان کرد. یک اتفاق جالبی که در آن سال افتاد، آمدن اینفلوئنسر‌ها بود. مثلاً کامیار زمانی ۵ میلیون فالوور آمد. از کامیار پرسیدم «این‌جا که سودی برات نداره، چرا اومدی؟» گفت: «اتفاقاً حدود ۵۰ هزار نفر آنفالوم می‌کنن.» با این حال آمده بود. چون اینجا چیزی بود که در محاسبات عادی جا نمی‌شد.»

پرواس درباره نامه‌هایی که در سال 1401 در دکورشان بود گفت: «آن سال حدود سه هزار نامه نوشتیم. برخی برگرفته از احادیث، برخی کامنت‌هایی از مردم که با زبان خودشان بازنویسی شد.» همان جا پرواس مکالمه را قطع کرد و گفت از بین نامه‌هایی که روی دو شلف سمت راست و چپ اتاق بود، نامه‌ای انتخاب کنم. نامه من، یکی از آن متن‌هایی بود که مردم زیرپست‌های برنامه نوشته بودند. یکی از بیننده‌های برنامه نوشته بود: «آقاجان، تو که آخر گره رو وا می‌کنی، پس چرا امروز و فردا می‌کنی؟» شعر را بلند خواندم و باهم خندیدیم. به سراغ موضوع گفت‌و‌‌گو رفتم. پرواس درباره رفتن از سازمان صداوسیما پاسخ داد: «از سال ۱۴۰۲، با تغییر مدیریت شبکه نسیم، دیگر امکان ادامه همکاری برایمان فراهم نشد. فارغ از تفاوت سلیقه‌ها، مدیریت جدید تلاش داشت تا ساختار و محتوای برنامه را تغییر دهد. آن‌ها معتقد بودند که «با حسین علیه‌السلام حرف بزن» متعلق به شبکه است. همین موضوع موجب شد که نزدیک به دو سال درگیر روند قضایی و دادگاه شویم، تا جایی که در نهایت، من متنی منتشر کردم و ارتباط ما با آن مجموعه به‌طور کامل قطع شد. احسان محمدحسنی در همان زمان، به ما اعلام کرد: «بیایید، و خیال‌تان راحت باشد، حواسمان به شما هست.» همان سال، در برنامه‌ای حاضر شدیم که دکور آن با گل‌های سفید تزئین شده بود.»

به سال 1403 که رسیدیم، تن صدای پرواس پایین می‌آید: «متأسفانه در سال ۱۴۰۳، به‌دلیل شرایط سخت خانوادگی و مالی، نشد که برنامه را بسازیم. البته که این‌ها توجیه هستند و متأسفانه روزی‌مان نشد. ما آدم‌ها به اشتباه تصور می‌کنیم که خب، این دیگر رزق دائمی من است، ولی وقتی نخواهند، نمی‌شود. خداراشکر امسال، بعد از کلی دعا و خواهش از امام رضا، برنامه دوباره شروع شد؛ تا این‌که جنگ آغاز شد...»

متن کامل گزارش را در روزنامه «فرهیختگان» بخوانید.

نظرات کاربران