چگونه وحدت و برادری میان ما جاری میشود؟ما علاوه بر خدا و قبله و کتاب و پیامبر مشترکی که داریم، چیز دیگری هم پیوند دهنده میان ماست، چیزی که تاثیرش را بیشتر از موارد قبلی حس کردم، آنهم ضدیت با اسرائیل است و آیه انما المومنون اخوة را در ضدیت با اسرائیل بیشتر درک کردم.
معنا پیدا کردن «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اخوَةٌ » در ضدیت با اسرائیل

ریحانه متولیان، خبرنگار: در عربستان سعودی جو سنگینی حاکم بود. از قبل از ورود به عربستان به ما هشدار داده بودند که عربستان با دوربینهای پیشرفتهاش همه را رصد میکند و روی فضای مجازی هم تسلط دارد، پس کاری نکنید که آنجا گرفتار شوید.
ورود ما به مدینه بود، شهر پیامبر. اولین نماز جماعت در مدینه را در مسجد النبی و در کنار هزاران مسلمان دیگر خواندم بدون آنکه برخوردی با آنها داشته باشم. مسلمانانی با لباسهای گوناگون که از روی پوششان آنها را میشناختیم. رنگیپوشهای آفریقایی، بافتنیپوشهای اندونزیایی، جلیقهپوشهای ازبکستانی، ساریپوشهای هند و پاکستانی، عباپوشهای عرب و ترکهای شبیه به هم، همه و همه تنها در کنار هم نماز میخواندیم. دیگر مسلمانان حتی به تو نگاه هم نمیکردند چه برسد به اینکه از تو بپرسند اهل کجایی؟ همه کنار هم، رو به یک قبله میایستادیم و با یک زبان نمازمان را میخواندیم و میرفتیم. بدون هیچ برخوردی. معدود برخوردها در حیاط مسجدالنبی مربوط به پرسش درباره مکان وضوخانه و سرویس بهداشتی بود، آن هم به زبان عربی و کمی انگلیسی. با یک خانم مراکشی به همین صورت گفت و گو کردم. نیمه شب بود و دنبال وضو خانهای میگشت که باز باشد. به عربی پرسید و به انگلیسی پاسخش را دادم. با تعجب پرسید، اهل کجایی؟ گفتم ایران. گفت ایرانیها به چه زبانی صحبت میکنند؟ گفتم فارسی. حتی اسم فارسی را هم نشنیده بود. با تعجب گفت پس چرا تو به زبان انگلیسی صحبت میکنی؟ گفتم کمی انگلیسی بلدم و عربیام ضعیفتر از انگلیسی ام است. همین! خداحافظی کردیم و راهمان از هم جدا شد.
جلوی قبرستان بقیع شیعیان بهره (گروهی از اسماعیلیان هند) را میدیدی، خانمهایشان دسته دسته جلوی قبرستان بقیع که هیچ چیزی از آن مشخص نبود ایستاده بودند و دعا میخواندند، با لباس های رنگی، آستینهای کوتاه و موهایشان که کمی از زیر شال هایشان پیدا بود، اما زمانی که از آنها میپرسیدی اهل کجایید؟ با اکراه و ترس پاسخ میدادند، هند!
از خانمها میشنیدم که از مردان با ریشهای قرمز رنگ میترسند و وقتی آنها را در حیاط مسجدالنبی میبینند راهشان را کج میکنند و از طرف دیگری میروند. راست میگفتند، چهرههای وحشتناکی داشتند، مردانی با موهای تراشیده و ریشهای بلند قرمز. من هم راهم را کج میکردم، یاد داعش و سر بریدن میافتادم.
با مردمان افغانستان هم نمیتوانستیم ارتباط بگیریم، با اینکه داخل کشورمان باهم خوب بودیم و ارتباط داشتیم اما آنجا با دیدن آنها و نحوه لباس پوشیدنشان بیشتر یاد طالبان می افتادیم و از آنها دوری میکردیم.
با دیدن همه اینها من از خودم میپرسیدم که آیه انما المومنون اخوة، چقدر مصداق این روزهای ماست؟ بدون هیچگونه شناختی و ترس از یکدیگر، چگونه وحدت و برادری میان ما جاری میشود؟ اینکه همه از هم میترسیم، از هم دوری میکنیم و کسی کاری با کسی ندارد، نشاندهنده برادر بودنمان است؟ چرا هیچ چیزی ما را به هم پیوند نمیدهد؟
وارد مکه شدیم. در کنار خانه خدا باز هم کسی با کسی کاری نداشت. ترک و آفریقایی و اندونزیایی و هندی وعرب و عجم همه دور یک خانه طواف میکردیم و باهم غریبه بودیم. همه برای دست زدن به مقام ابراهیم و حجر الاسود مسابقه میدادیم ولی این اشتراکات تاثیری روی ما نداشت. در عرفات همه زیر چادرهایمان در یک مکان بودیم، در کنار جبل الرحمه همه حس آرامش میگرفتیم، در منا همه به یک شیطان سنگ میزدیم و باز هم کسی با کسی کاری نداشت، گویی تفاوتهایمان بیشتر از اشتراکاتمان بود.
اما از شب حمله اسرائیل به ایران و سپس ایران به اسرائیل همه چیز متفاوت شد.
در مسجدالحرام و در مراکز خرید برخی افرادی که حدس میزدند ما ایرانی باشیم با خوشحالی فراوان از ایران و حمله به اسرائیل میگفتند. اولین بار یک خانم در یکی از مراکز خرید از اینکه ما ایرانیها را دیده بود بسیار خوشحال شد و با شادی فراوان برای کشور ما بسیار دعا کرد ولی ما که جو سنگین عربستان را دیده بودیم در واکنش به او تنها پرسیدیم اهل کجایید؟ او جواب داد سوریه، کمی ترسیدیم، نمیدانستیم باید چه واکنشی به او نشان دهیم. آیا او سوری طرفدار جولانی بود؟ ولی نه! از حمله به اسرائیل بسیار خوشحال بود. واکنشمان فقط لبخندی روی لبانمان بود و بیرون آمدیم.
کم کم متوجه شدیم که میشود واکنش بهتری نشان داد، خانم ترکی بود که به ما شکلات تعارف کرد و وقتی متوجه شد ایرانی هستیم، از حمله ایران به اسرائیل ابراز خوشحالی کرد، با این که زبانش را اصلا متوجه نمیشدیم ولی خوشحالی در چهرهاش موج میزد و یک خانم فلسطینی که دعایش برای ایران قطع نمیشد. حتی زمانی که خداحافظی کردیم و میرفتیم همچنان دعایش بدرقه راهمان بود. از دوستانمان هم مثالهای مشابه زیادی شنیدیم. همه از این ابراز احساسات خوشحال بودیم. ما مسلمانان میتوانستیم باهم همدلتر باشیم، مهربانتر باشیم، برادرتر باشیم. ما علاوه بر خدا و قبله و کتاب و پیامبر مشترکی که داریم، چیز دیگری هم پیوند دهنده میان ماست، چیزی که تاثیرش را بیشتر از موارد قبلی حس کردم، آنهم ضدیت با اسرائیل است و آیه انما المومنون اخوة را در ضدیت با اسرائیل بیشتر درک کردم.
مطالب پیشنهادی













