
کنسرت موسیقی فیلم هری پاتر در تهران، با حضور ۲۵۰۰ نفر در هر سانس، مرز بین خیال و واقعیت را جابهجا کرد و برای طرفداران، تجربهای جادویی و کمسابقه رقم زد.
گزارشی از کنسرت موسیقی فیلمهای هریپاتر در تهران


به قول پروفسور دامبلدور، «حتی در تاریکترین زمانها هم میتوان شادی را یافت، فقط کافی است یادتان باشد چراغی را روشن کنید.» این چراغ برای من و حدود ۲۴۹۹ نفر دیگر از پاترهدهای بزرگ و کوچکی که به دنبال یافتن چراغی در این روزهای تاریک بودند، کنسرت هری پاتر بود!
شبی که همه ما آن کودک ۱۱ سالهای بودیم که به تازگی نامه هاگوارتزش را دریافت کرده و به دنبال سکوی 9¾ در هتل اسپیناس میگردد. اما این بار در آن سوی دنیای مشنگها، به جای اینکه قطاری منتظرمان باشد، سینا خیرآبادی و ارکسترش ایستاده بودند تا ما را به دنیای جادو ببرند.
پاترهدها آرزویشان را زندگی کردند
بیتردید هتل اسپیناس هیچگاه چنین چهرهای به خود ندیده بود. از لحظهای که وارد لابی میشدی، دیگر خبری از دنیای مشنگها نبود. فضا پر شده بود از رنگ و جادو. پرچمهای گریفندور، هافلپاف، ریونکلا و اسلیترین از سقف آویزان بودند و گوشهوکنار سالن، دکورهایی آشنا از دنیای هری پاتر به چشم میخورد.
در یک سمت، بانک جادوگری گرینگاتز شعبهای موقتی برپا کرده بود. مردم صف کشیده بودند تا کنار آن عکس بگیرند و لحظهای خود را جای گابلینهای محافظ طلا تصور کنند. کمی آنطرفتر، سکوی نهوسهچهارم بازسازی شده بود؛ همان چرخدستیای که تا نیمه در دیوار فرو رفته بود، انگار واقعاً اگر میدویدی، میتوانستی از آن عبور کنی و سوار قطار هاگوارتز شوی.
اما جادوییترین بخش این تجربه، خود تماشاگران بودند؛ جادوگرهایی در لباس مبدل، از همه سنین. کودکانی با جغدهای عروسکی، نوجوانانی با شالهای رنگی گروه محبوبشان، و حتی بزرگسالانی با ردای هاگوارتز و چوبدستی در دست. یکی نقشه غارتگر داشت، دیگری جلد کهنه یک کتاب جادویی را در آغوش گرفته بود. آن شب، سالن اسپیناس فقط میزبان یک کنسرت نبود؛ به سالن اصلی هاگوارتز تبدیل شده بود، با تمام جادو و جادوگرهایش. و شاید آنچه این فضا را از یک اجرای ساده متمایز میکرد، حضور خانوادهها بود؛ چیزی که در کنسرتهای دیگر، کمتر دیده میشود. در جایجای سالن، جمعهای خانوادگی حضور داشتند: از پدر و مادری 50 ساله با دختر 20سالهشان گرفته تا خواهرهای میانسالی که با فرزندان کوچکشان آمده بودند.
با یکی از این نوجوانان صحبت کردیم، دختری 17 ساله که میگفت: «من یه پاترهد سفتوسختم. راستش اول ازش خوشم نمیآمد، اما یکبار که آرا را دیدم، دیگه نتوانستم ولش کنم!» (خودش و مادرش با هم میخندند). با افتخار اضافه میکند: «تمام نوهها و نتیجههای خانواده را هم من با هری پاتر آشنا کردم.» او نهتنها تمام کتابها را به زبان اصلی خوانده بود، بلکه کتابها را به سریال ترجیح میداد.
خانمی که متولد اوایل دهه ۶۰ بود، با لبخند گفت: «هری پاتر تمام کودکی من و همنسلانم را ساخته. همون موقع که ویدا اسلامیه ترجمهها را منتشر میکرد، ساعتها تو صف میماندیم تا نسخه جدید را بخریم و از همان دم کتابفروشی شروع به خواندن آن کنیم.»
حتی پیش از آغاز کنسرت، شاهد یکی از آن لحظههای خاص بودیم: خانمی حدوداً 40ساله تماس تصویری گرفت. در قاب بالای تصویر، مادربزرگی مسن نشسته بود، شاید بیش از 60 سال سن داشت و پایین قاب، مردی جوان حدوداً 30 ساله. شاید در ایران نبودند، یا در شهر دیگری زندگی میکردند؛ در هر حال، شور آنها برای تماشای اجرای زنده قابل درک بود. کنسرتهایی با این حالوهوا و کیفیت، در وطن چیز دیگری است، با همه ملاحظاتش. شاید اگر در شهر دیگری بودند، دلشان میخواست به تهران پرواز کنند، چون فعلاً بعید است این قطار جادویی در ایستگاههای دیگری از ایران توقف کند. اما هنوز اوج در راه بود. در واپسین دقایق، با اجرای زنده قطعات «Statues» و «Courtyard Apocalypse»، سالن به صحنه نبرد نهایی هاگوارتز تبدیل شد. وقتی پروفسور مکگوناگال چوبدستیاش را بهسوی قلعه هاگوارتز نشانه رفت و ورد معروف «پیرتوتوم لوکوموتور» را بر زبان آورد، گویی روحی در کالبد سنگی مجسمهها دمیده شد. پیکرههای عظیم و بیحرکت مدرسه، ناگهان جان گرفتند و در پاسخ به فرمان پروفسور، آماده برای ایستادگی در برابر دیوانهسازان و لشکر تاریکی شدند، تا از دیوارهای هاگوارتز و تمام آنچه درونش بود، محافظت کنند.
وقتی ولدمورت و هری در حیاط هاگوارتز رودررو شدند، موسیقی چون نیرویی نامرئی، همهچیز را در آغوش گرفت. درامها میکوبیدند، بادیها فریاد میزدند و ارکستر با تمام قوا، جنگی را روایت میکرد که تماشاگران با پوست و استخوان حسش میکردند. گویی همه در آن لحظه جزوی از این نبرد شده و آماده آخرین ایستادگی بودند.
در پایان، آنچه باقی ماند، نه فقط تحسین برای اجرای متفاوت بیش از صد نوازنده به رهبری سینا خیرآبادی و نظارت هنری سینا صالحی بود، بلکه احترامی بود بیکلام برای هنری که توانست خیال را آنچنان زنده کند که برای ساعاتی، تهران، نه تهران، که هاگوارتز باشد.
فکر میکردم ایران نیستم!
«فکر میکردم ایران نیستم!»؛ این جمله را دختری نوجوان درست بعد از پایان کنسرت گفت، در حالی که چشمهایش از هیجان برق میزد. از حالت چهرهاش، از صدایش، از حرکت دست و بدنش که با ذوق آنها را تکان میداد، میشد فهمید که چه تجربه خاصی را پشت سر گذاشته است.رویدادی کمسابقه که برای نخستینبار در ایران برگزار شد و توانست مرز میان خیال و واقعیت را بار دیگر برای هزاران پاترهد جابهجا کند. این برنامه خاص و متفاوت با همکاری فیدیبو، پلتفرم تخصصی کتابهای الکترونیکی و صوتی، و والگلد، پلتفرم هوشمند خرید طلای آبشده، به مرحله اجرا رسید. دو مجموعهای که شاید در ظاهر ربطی به جهان جادو نداشته باشند، اما در کنار هم نشان دادند که چگونه میتوان با پیوند فرهنگ، فناوری و اقتصاد، تجربهای تازه خلق کرد.کنسرت موسیقی فیلم هریپاتر، که پیشتر در ۳۷ کشور جهان برگزار شده بود و حالا، ایران بهعنوان سیوهشتمین مقصد این تور جهانی، به نقشه جادویی آن اضافه شد. در ابتدای برنامه، مستندی پخش شد که در آن دختر جوان و پاترهدی به معرفی هاگوارتز در ژاپن پرداخت. صدایش، نگاهش، و شوق در کلماتش، از جنس همان عشقی بود که میلیونها طرفدار در سراسر جهان را به دنیای هری پاتر پیوند داده. پایان این ویدئو اما یک غافلگیری شیرین داشت؛ قرعهکشی برای سفر به جاذبههای گردشگری مرتبط با هاگوارتز در ژاپن! چیزی که باز هم مزید بر علت شد تا تماشاگران کنسرتی متفاوت را تجربه کنند.
در هر سانس، ۲۵۰۰ نفر در سالن نشستند؛ تا این لحظه، دو سانس از شش اجرای برنامه برگزار شده و چهار سانس دیگر هم در راه است. جادوی هاگوارتز، فعلاً قصد خداحافظی ندارد. این رویداد فقط یک کنسرت نبود؛ سفری بود به قلب داستانها، به موسیقی خاطرهها، و به جهانی که یادمان میاندازد دوستی، عشق و خیال، هنوز هم میتوانند قویتر از هر طلسمی عمل کنند. بعد از پایان کنسرت، در میان صحبتها این پرسش شنیده میشد که جای کدام فیلمها و سریالهای شاهکار دنیا در چنین کنسرتهایی خالی است. گویی این تجربه منحصربهفرد، اشتهای هنری تماشاگران را فعال کرده بود. نامهایی آشنا باهیجان در میان جمع شنیده شد. ارباب حلقهها، گلادیاتور، جنگ ستارگان و بازی تاج و تخت از نمونههایی بود که افراد از آنها نام میبردند. این جملهها فقط حسرت نبودند؛ نشانهای روشن از عطشی بزرگ در دل مخاطبان، برای تجربه دوباره آن لحظات خاص بود. بهنوعی همه منتظر بودند تا نوبت به این آثار بزرگ برسد و تجربهای چنین تماشایی، دوباره تکرار شود.
گزارش کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.
