چهار دورۀ عقلانی در مذاکرات تهران و واشنگتنمیز مذاکرات هستهای در وین هرچند بارها چیده شده، اما زمانی که دو طرف زبان مشترک ندارند، عملاً خالی است. ایران و آمریکا با دو جهانبینی ریشهدار اما متضاد وارد گفتوگو میشوند: ایالات متحده از دریچه نظم امنیتی-بازدارنده و منطق نظم لیبرال جهانی به موضوع مینگرد، حالآنکه ایران مذاکرات را در بستر تاریخی از استعمار، تحقیر و مداخله خارجی تحلیل میکند.
چرا مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه نمیرسد؟

فرهیختگان: در واژگان دیپلماسی معاصر، کمتر پروندهای بهاندازه گفتوگوهای هستهای ایران و آمریکا تضاد میان ظاهر تعامل و عمق ناهماهنگی را اینگونه آشکار میسازد. آنچه در ابتدا نزاعی بر سر درصد غنیسازی بهنظر میرسید، در گذر زمان به نبردی مفهومی بر سر معنا، هویت و مشروعیت بدل شد. این منازعه میان دو جهانبینی و دو عقلانیت سیاسی رخ داده است. دو دهه تجربه نشان میدهد که میز گفتوگو نه محل چانهزنی بلکه میدان برخورد دو الگوی معرفتی بوده است: از یکسو منطق امنیتمحور و فنسالار ایالات متحده و از سوی دیگر عقلانیت استقلالمحور و هویتگرای جمهوری اسلامی. تاریخ این مذاکرات را نباید با تقویم دیدارها و متن توافقها فهمید، بلکه باید آن را تبارشناسی یک ناهماهنگی معرفتی دانست. این یادداشت روایتی است تحلیلی از روندی که در آن نهفقط راهبردها بلکه مفاهیم نیز دچار گسستاند.
توافق؛ عقلانیت گفتوگویی یا تاکتیک بقای سیاسی؟
در مواجهه با پرونده هستهای ایران و آمریکا، اغلب یا چانهزنی دیپلماتیک را تاکتیکی برای فرار از فشار میدانند یا نزاعی ایدئولوژیک و بیپایان. اما پیمان سیاسی، عرصه تقابل دو عقلانیت سیاسی ریشهدار است. در یکسو، غرب با رویکردی امنیتمحور و تکنوکراتیک آن را ابزاری برای مدیریت و مهار تهدید میبیند. ساختار ذهنی آمریکا بر مبنای مهندسی بحران و کنترل رفتار طرف مقابل طراحی شده و در آن تعهدنامه متقابل خوب یعنی قابل نظارت و بازگشتپذیر. در نگاه غرب، اعتماد جایگاهی ندارد و همهچیز باید قابل راستیآزمایی باشد. در سوی دیگر، ایران با عقلانیتی هویتمحور وارد میدان میشود. تجربه تاریخی، انقلاب اسلامی و آرمان استقلال باعث شده که ایران تعاملات سیاسی را بستری برای تثبیت شأن ملی و حقوق برابر بداند. برای تهران، هر بند از سازش سیاسی نهتنها یک پارامتر فنی بلکه حامل دلالتهای حیثیتی و هویتی است. این شکاف در دستگاه مفهومی باعث شده مذاکرات همواره با شکاف در فهم مفاهیم پایه (اعتماد، تعهد، حقوق، فشار) مواجه باشد: ناهمزمانی عقلانیتها یعنی دو طرف حتی اگر بر عدد و زمان همسو باشند، بر معنای آن سازوکار مشترک ندارند. پرسش امروز دیگر آن نیست که نتیجهگیری مشترک خواهد شد یا نه، بلکه این است: آیا اصلاً بر بستر این دو عقلانیت ناسازگار، نقطه مشترک پایداری ممکن است؟ پاسخ به این پرسش فراتر از دیپلماسی، آینده مواجهه ایران و غرب را تعیین خواهد کرد.
روایتی از چهار گسست عقلانی
1- دوره سوءظن متقابل (۱۳۸۸–۱۳۸۲): تقابل حق و تهدید، انجماد زبان مشترک
در نخستین دوره مذاکرات، ما با تقابل دو گفتمان بنیادین مواجهیم: ایران برنامه هستهای را حق طبیعی خود بر پایه معاهده انپیتی و هویت استقلالطلبانه پس از انقلاب میدانست، در حالیکه آمریکا آن را تهدیدی وجودی و پوششی برای دستیابی به سلاح میدید. این شکاف در ادراک، تنها شکاف حقوقی نبود، بلکه شکاف در عقلانیتهای حاکم بر سیاست خارجی دو کشور بود. در نگاه کشورمان، اعتمادسازی بدون بهرسمیت شناختن حقوق مسلم بیمعنا بود، اما در نگاه آمریکا، اعتماد بدون نظارت سختگیرانه ممکن نبود. در نتیجه، گفتوگوها از اساس دچار بحران معنا شدند: چانهزنی انجام میشد، اما نه با زبان واحد بلکه با افقهای متفاوت. مسیر دیپلماسی بهجای تفاهم، تبدیل به ابزاری برای آزمودن نیتها و فریبهراسی شد.
2- دوره عقلانیت ابزاری (۱۳۹۴–۱۳۹۲): مهندسی تعادل بدون همافقی معرفتی
با آغاز به کار دولت یازدهم و ایجاد فضای تعاملی جدید، دو طرف به سمت نوعی عقلانیت کارکردگرایانه حرکت کردند. برجام تجلی این رویکرد بود: سازوکاری پیچیده، گامبهگام و متوازن که هدفش تثبیت نظم موقت بود؛ آمریکا بهدنبال تضمین ثبات و افزایش فاصله گریز هستهای بود، اما ایران بهدنبال رفع فشارهای اقتصادی و تثبیت حق غنیسازی. اما در بُعد معرفتی، برجام بر پایه اعتماد متقابل بنا نشد، بلکه بر اساس «راستیآزمایی متقابل» طراحی شد. مفاهیم کلیدی مانند «تعهد»، «ضمانت» و «بازگشتپذیری» در ذهنیت دو طرف معنای یکسان نداشت. بنابراین، گرچه ظاهر چهارچوب تعاملی، فنی و منظم بود، ولی در اعماق، ناهمگونی عقلانی همچنان پابرجا بود.
3- دوره گسست معرفتی (۱۳۹۹–۱۳۹۷): عبور از گفتوگو به بازدارندگی متقابل
با خروج یکجانبه آمریکا از برجام در سال ۱۳۹۷، نظم عقلانی دوره پیشین فرو ریخت. غرب فشار حداکثری را جایگزین تعامل کرد و روند گفتوگو را به ابزار فشار برای تسلیم تبدیل ساخت. ایران اما از منطق نرمش قهرمانانه عبور کرد و وارد مرحله مقاومت فعال شد. در این دوران، پروسه مفاهمه دیگر فرآیند حل مسئله نبود، بلکه میدان بازدارندگی عقلانی بود. کشورمان گامبهگام تعهدات هستهای را کاهش داد، خطوط قرمز خود را اعلام کرد و با پاسخهای امنیتی (نظیر سرنگونی پهپاد آمریکایی و پاسخ به ترور سردار سلیمانی) وارد فاز بازدارندگی متقابل شد. به بیانی دقیقتر، دیپلماسی بهجای گفتوگوی تمدنی، به جنگی بدون شلیک گلوله بدل شد. این دوره اوج بحران زبان مشترک بود؛ دو طرف نهتنها مذاکره نمیکردند، بلکه حتی بر سر تعریف آن نیز توافقی نداشتند.
4- دوره فرسایش گفتمانی (۱۴۰۰ تا امروز): گفتوگو بدون افق عقلانی مشترک
در این بازه زمانی، اگرچه مذاکرات احیا شد، اما دیگر نه افق روشن داشت و نه زبان گفتمانی منسجم. مفاهیمی نظیر «ضمانت»، «بازگشت به راهحل مشترک»، «لغو تحریم» و «تضمین اجرایی»، فاقد معنای مشترک شدهاند. مذاکرات ادامه دارد، اما بیشتر شبیه گفتوگوهای نمادین است تا فرایندی واقعی برای سازوکار مشترک؛ عقلانیتهای طرفین نه بهسمت هم نزدیک شدهاند و نه تحول یافتهاند. ایران در چهارچوب بازدارندگی فعال باقی مانده و آمریکا همچنان از فشار بهعنوان اهرم کنش دیپلماتیک استفاده میکند. نتیجه؛ نوعی تعلیق دیپلماتیک است؛ وضعیتی که در آن همهچیز گفته میشود، اما هیچچیز محقق نمیشود.
آیا گفتمان مشترک ممکن است؟
شکاف معرفتی: از مذاکرات به بنبست واژگانی
میز مذاکرات هستهای در وین هرچند بارها چیده شده، اما زمانی که دو طرف زبان مشترک ندارند، عملاً خالی است. ایران و آمریکا با دو جهانبینی ریشهدار اما متضاد وارد گفتوگو میشوند: ایالات متحده از دریچه نظم امنیتی-بازدارنده و منطق نظم لیبرال جهانی به موضوع مینگرد، حالآنکه ایران مذاکرات را در بستر تاریخی از استعمار، تحقیر و مداخله خارجی تحلیل میکند. نتیجه این تفاوت، گسستی عمیق در چهارچوب مفهومی دو طرف است. برای ایران، برنامه هستهای نماد استقلال، غرور ملی و احیای عزت تاریخی است. اما در نگاه واشنگتن، این برنامه یک تهدید محاسبهپذیر در نظام عدم اشاعه است که باید مهار شود. طرف آمریکایی اغلب از واژگانی استفاده میکند که برای ایرانیان معادل نوعی تحقیر یا تهدید حیثیتی است؛ واژههایی چون «مهار»، «دستکشیدن»، «مدل لیبی» یا حتی «بازگشتپذیری» بلافاصله حافظه تاریخی تلخ ایران را از کودتای ۲۸ مرداد تا تجربه شکست اعتماد در برجام فعال میکند.
به زبانی دقیقتر، دو طرف نهتنها بر سر اهداف اختلاف دارند، بلکه واژههای مشترکشان نیز معناهای متفاوتی دارند. هر اصطلاح در بستر تاریخی و فرهنگی متفاوتی شکل گرفته است؛ از «ضمانت» گرفته تا «نرمش»، از «بازدارندگی» تا «پایبندی». بدون بازتعریف این واژگان، گفتوگو صرفاً به تبادل واژههایی با معانی ناهماهنگ بدل میشود.
متن کامل گزارش را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.
مطالب پیشنهادی













