درباره سکانس مهم دعوای نقی و بهتاش
سکانس خاص قسمت نوزدهم پایتخت و کشمکش بهتاش و نقی بازخورد فرامتنی زیادی در جامعه داشته است.این سکانس در واقع تصویری از گفت‌وگو در خانواده ایرانی است. خانواده‌ای که به شعار گفت‌وگو و حل مسائل اعتقاد دارد، اما در عمل فرهنگ گفت‌وگو و تاب‌آوری اجتماعی را ندارد.
  • ۱۴۰۴-۰۱-۲۶ - ۱۰:۲۱
  • 00
درباره سکانس مهم دعوای نقی و بهتاش
خانواده باز هم برای پایتخت، مسئله شد
خانواده باز هم برای پایتخت، مسئله شد

فرهیختگان: «دیالوگ‌های مبتذل، فاصله گرفتن از مضامین خانوادگی و پاسکاری با شبکه‌های ضدایرانی و خوش‌خدمتی برخی عوامل برای دشمنان فرهنگ و خانواده از دیگر ایرادات فاحش و دلایل سقوط این سریال بود.» صبر کنید! از اول جملات و کلمات آورده‌شده در جمله قبلی را بخوانید. این متن را یکی از خبرگزاری‌های کشور درباره فصل ششم «پایتخت» نوشت؛ فصلی که ناقص باقی ماند و همه‌چیز در آن به انتظار فصل هفتم کشیده شد.

بخش عمده‌ای از انتقادهایی که این خبرگزاری و باقی رسانه‌های منتقد به پایتخت مطرح کردند مربوط به بهتاش قصه پایتخت بود. شخصیتی که از نظر بسیاری حضورش در پایتخت یا باید حذف می‌شد یا رنگ می‌باخت. پنج سال بعد دوباره پایتخت پخش شد، تغییرات زیادی شکل گرفته بود اما یک ماجرا هنوز به پایان نرسیده بود، جدال نقی با بهتاش همان جدالی بود که باید سرانجامی پیدا می‌کرد؛ جدالی میان نسلی که در بستر قصه حالا موضوعیت پیدا کرده بود. اجازه بدهید صورت‌بندی کل ماجرا را از ابتدا شرح بدهیم. 

صورت‌بندی یک جدال بین‌نسلی
بهتاش خودش را شکست‌خورده می‌داند و از شرایط کنونی فراری‌ است. بیمار شده و در ورزش هم شکست خورده. از نظر عاطفی هم دچار بحران است و نمی‌تواند از این وضعیت فراتر برود. احساس تنهایی می‌کند و حتی از خانواده هم بریده. درحقیقت در خانواده معمولی تنها کسی که از نظر باقی اعضای خانواده معمولی نیست بهتاش است. همه کامنت‌ها و نقدهای فرامتنی را رها کنیم. 

آنچه پایتخت را از ژانر فلاکت در سینمای اجتماعی ایران جدا می‌کند، این است که بهتاش درون قصه برای ما ساخته می‌شود. او را از روابطش می‌فهمیم؛ روابطش با هما (که طی چندفصلی که بهتاش به سریال اضافه شده، از معدود حامیان اوست). روابطش با فهیمه (که در همین چند قسمت ابتدایی پایتخت 7 باز هم با ماجرای لالایی گسترش پیدا می‌کند). رابطه‌اش با پدر (که در فصل ششم پایتخت تا حدودی شرح داده بود) و رابطه‌اش با برادر (که طی فصل هفتم پررنگ‌تر بود). همه این‌ها به کاراکتر مختصات می‌دهد و به جای آنکه شخصیت را روی هوا بنا کند و در نهاد ادعاهای شاذ و فرامتنی بیان کند، نقطه تعارض را به‌درستی شناخته است و ما بهتاش را توسط نقی و نقی را توسط بهتاش می‌شناسیم.

 حدود 7 فصل با نقی همراه بوده‌ایم، هم او را در اوج نقاط احساسی و در تمام شکست‌ها و پیروزی‌هایش درک کرده‌ایم و حتی می‌دانیم این کاراکتر تا چه اندازه اهل بلوف است. ما هم نقی را به‌خوبی می‌شناسیم و هم بهتاش را اما در لحظه‌ای که باید بین یکی از این دو کاراکتر یعنی نقی و بهتاش بخواهیم طرف یک‌سو از ماجرا را بگیریم به کدام سمت مایل می‌شویم؟ به‌قول نسل زدی‌ها، ما نقی‌پرسن هستیم یا بهتاش‌پرسن؟ 

وقتی فیلمنامه‌نویس خانواده سرش می‌شود
اگر این سوژه به دست جماعت زیادی از فیلمنامه‌نویسان ایرانی می‌افتاد قطعاً به روی همین لحظه باقی می‌ماندند و با مانور دادن روی تعارض میان نقی و بهتاش از آب کره می‌گرفتند و بدمن را نقی می‌کردند و بهتاش را بدل به اسطوره دوران، حتی می‌توانستند روی وجه طنز ماجرا بمانند و کار را به شوخی فیصله بدهند بااین‌حال مسئله اینجاست که ما با فیلمنامه‌نویسی طرفیم که تئاتر می‌شناسد و ردوبدل‌شدن دیالوگ در فضای کوچک و با تعداد بازیگر زیاد را بلد است. 

در همین نقطه است که عباسی و تنابنده یک حرکت طلایی می‌زنند که لحظه‌ای ماندگار در هفت فصل پایتخت می‌سازد؛ عباسی و تنابنده در بند نقی‌پرسن بودن یا بهتاش‌پرسن بودن نمی‌افتند، وقتی سکانس به پایان می‌رسد دیگر جدال بین‌نسلی برای ما اهمیتی ندارد، حتی اینکه حق را به نقی بدهیم یا بهتاش هم مهم نیست. در پایان سکانس برای ما مهم این است که این خانواده دوست‌داشتنی با تمام پستی‌ها و بلندی‌ها و تعارض‌هایش فرونپاشد. 

طی دعوا، هرجا که دوربین روی یکی از کاراکترها قرار می‌گیرد ما با او همراه می‌شویم، وقتی ارسطو بهتاش را نصیحت می‌کند ما با او همراهیم؛ وقتی فهیمه سیلی به‌صورت بهتاش می‌زند ما با او همراهیم. وقتی هم که دعوا تمام می‌شود و دوربین روی بهتاش مغموم می‌ماند - اصطلاحاً- ما آنجا دلمان خنک نمی‌شود. ما در آن لحظه هم سعی می‌کنیم بهتاش را درک کنیم. وقتی درنهایت ماجرا ما از تمام کاراکترها تصویری می‌بینیم، دیگر برایمان تک‌تک آن‌ها مسئله نیستند. چشممان می‌چرخد و دنبال حالات تک‌تک اعضای خانواده می‌گردیم. در این لحظه است که فیلمساز به ما می‌فهماند پایتخت در این هفت فصل چه ساخته. خانواده‌ای که ما نمی‌خواهیم فروبپاشد و با او و درگیری‌هایش آشنا هستیم و هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم و همدل هستیم. 

برادران لیلا یا خواهرزادگان نقی؟! 
 برای درک اینکه پایتخت چه کار مهمی انجام داده کافی است سراغ سکانس مهم یکی از فیلم‌های توقیف شده چندسال اخیر برویم؛ سکانسی از برادران لیلا. در سکانس دعوای دختر و پدر در برادران لیلا دختر وقتی زیر گوش پدر می‌زند دیگر خانواده مسئله نمی‌شود و اتفاقاً میخ فاتحه آن کوبیده می‌شود، حالا این سکانس را مقایسه کنید با همین دعوای خانواده معمولی، اگر بهتاش به نقی حمله‌ور می‌شد آیا همین فردا عده کثیری از کانال‌های خبری این سکانس را وایرال نمی‌کردند؟

 آیا تحلیل‌های مفصلی انجام نمی‌دادند که بهتاش علیه نقی شوریده و این شوریدن صدای خاموش کسانی‌ است که در چند سال اخیر صدایشان خاموش شده؟! ماجرا ازاین‌قرار است که پایتخت به‌هیچ‌عنوان و حتی ذره‌ای به این تحلیل فرامتنی اجازه ظهور و بروز و حتی مصادره به مطلوب نمی‌دهد. 

به‌طرز جالب‌توجهی نیاز نیست به کسانی که دعوای خانوادگی و درگیری میان نقی و بهتاش را تفسیری از رابطه نسل 57 با دهه‌های هفتادی و هشتادی‌ها می‌دانند، پاسخی بیش از خود سکانس داد، سکانسی که به قدری درست ترسیم شده که اصلاً نیازی نیست بخواهد با ژست‌های روشنفکری و بیانیه خوانی چیزی را پیش ببرد. بیش از این حرف زدن در قالب یک یادداشت به نظر اضافه به نظر می‌رسد برای همین گفت‌وگو گرفتیم با خالق این سکانس در سریال. 

خالق سکانس به زبان می‌آید
در گفت‌وگو با آرش عباسی، نویسنده سریال «پایتخت»، به یکی از جدی‌ترین انتقاداتی که به فصل ششم این مجموعه وارد می‌شد پرداختیم؛ اینکه چرا سرنوشت شخصیت محبوب بهتاش مبهم ماند و پاسخی به مسیر تازه‌اش داده نشد. عباسی اما از همان ابتدا پاسخ روشنی برای این پرسش داشت: «اجازه بدهید ادامه سریال ساخته شود.»

اکنون که چندسال از آن فصل گذشته، وقتی از او می‌پرسیم آیا آنچه قرار بود برای بهتاش رقم بخورد، درنهایت در دل اثر جا گرفت یا نه پاسخش با حسرت و واقع‌گرایی همراه است. به گفته او «پایتخت ۶ به سرانجام نرسید. متأسفانه درست از همان‌جایی که قرار بود زندگی بهتاش رونق بگیرد، قصه متوقف شد؛ تیم خارجی او را خواسته بود، مقابل پرسپولیس بازی کرده و دروازه‌بان ثابت شده بود. همه چیز آماده بود برای اوج گرفتن، اما کرونا آمد و ادامه ممکن نشد.»

عباسی ادامه می‌دهد که تنها قصه بهتاش نبود که ناقص ماند. بسیاری از خطوط داستانی نیمه‌کاره رها شدند. «در واقع نقطه پایانی برایشان نوشته نشد. من معتقدم یک کاراکتر باید سیر طبیعی خود را طی کند. بذری که کاشته می‌شود، باید مجال رشد پیدا کند تا در نهایت چیزی چشم‌نواز، جذاب و باورپذیر برای مخاطب به نمایش گذاشته شود.»

به اعتقاد عباسی، قضاوت درباره شخصیت بهتاش در همان ابتدا عجولانه بوده. او از منتقدانی می‌گوید که تنها با دیدن چند قسمت، تصمیم گرفتند بهتاش را تندخو، سرکش و خارج از چارچوب معرفی کنند. اما او معتقد است که این ویژگی‌ها لازمة آن شخصیت بودند؛ بازتابی از جوانانی که در خانواده‌های امروز وجود دارند. «باید بپذیریم که جامعه تغییر کرده، آدم‌ها عوض شده‌اند. نسل امروز تحت فشاری زندگی می‌کند که ما تجربه‌اش نکردیم.»

او مثالی ساده می‌زند: «هم‌کلاسی‌های ما تقریباً در یک سطح بودند. اما الان دو نوجوان که کنار هم پشت یک میز می‌نشینند، ممکن است گوشی یکی صد میلیون تومان از دیگری گران‌تر باشد. همین اختلاف‌ها در رفتار و اخلاقشان اثر می‌گذارد.»

درنهایت عباسی تأکید می‌کند بهتاشی که دیده شد، بهتاش واقعی بود؛ تند و عصبی، اما با لایه‌هایی که هنوز مجال بروز نیافته بودند. «در قسمت‌هایی که پدرش بازگشته بود، او داشت به خیلی از این مسائل واکنش نشان می‌داد. می‌خواست بگوید چه بر سرشان آمده در این سال‌ها. اما سریال تمام شد، بی‌آنکه فرصتی برای نشان دادن این تحولات فراهم شود.»

سکانسی ماندگار و الهام‌بخش
در قسمت نوزدهم «پایتخت 7» سکانسی پخش شد که بسیاری از مخاطبان آن را یکی از قوی‌ترین لحظات دراماتیک سریال دانستند؛ سکانسی در یک فضای بسته، پرتنش و احساسی که در عین درگیری و اختلاف، به‌گونه‌ای روایت می‌شود که مخاطب می‌تواند با تمام شخصیت‌ها همدلی کند.

 آرش عباسی، نویسنده سریال درباره خلق این سکانس می‌گوید که از همان لحظه‌ای که نوشتن آن به پایان رسید، حس کرد با یکی از مهم‌ترین صحنه‌های سریال روبه‌رو شده است. او نوشتن این بخش را تجربه‌ای سخت اما شیرین توصیف می‌کند؛ چرا که باید باظرافت، دعوایی چندلایه را در فضای محدود یک ماشین در حال حرکت طراحی می‌کرد. به گفته عباسی، رسیدن به این سطح از دقت و ظرافت بدون همکاری و همراهی دیگر اعضای گروه ممکن نبود.

 او به‌طور ویژه از محسن تنابنده یاد می‌کند و می‌گوید که نقش او در نوشتن و پرداخت این سکانس بسیار پررنگ بوده است؛ از مشارکت در بازنویسی گرفته تا نظردهی‌های مکرر و خلاقانه. بارهاوبارها این سکانس را با هم مرور کرده‌اند، چه شب و چه صبح و هر بار سعی شده دقیق‌تر و بهتر شود. عباسی می‌گوید که این حجم از تعامل باعث شد متن نهایی پخته‌تر و درخشان‌تر از چیزی شود که در ابتدا نوشته شده بود.

از نظر او، چالش اصلی در نوشتن این سکانس، سهم‌دادن به همه شخصیت‌ها بود؛ برای مثال نوشتن بخش مربوط به رحمت، که مورد توهین قرار می‌گیرد و بعد در سکوت کناره می‌گیرد، کاری دشوار و حساس بود. همچنین شخصیت شری، که اغلب با نگاهی منفی دیده می‌شد، در این سکانس با رفتارهایی محجوب و خانواده‌دوست ظاهر می‌شود و تصویری متفاوت از خودش ارائه می‌دهد؛ از جمله زمانی که به‌آرامی بچه را از فضای بحث دور می‌کند و به اتاق می‌برد. عباسی با افتخار از این سکانس یاد می‌کند و می‌گوید: «همه چیزش درست بود؛ از بازی‌ها گرفته تا دوربین، موسیقی، اجرا و فضای احساسی‌ای که منتقل شد. وقتی کار نهایی را دیدم، نفس راحتی کشیدم. نمی‌خواهم اغراق کنم، ولی واقعاً یکی از دوست‌داشتنی‌ترین سکانس‌هایی بود که نوشتم.» به باور او، چنین لحظاتی در دل سریال، نه فقط برای مخاطب، بلکه برای خود سازندگان هم ماندگار و الهام‌بخش هستند.

روایتی که آشناست؛ حتی اگر گفته نشود
یکی از ویژگی‌های خاص آن سکانس در «پایتخت» این بود که با تمام بار دراماتیک و آشفتگی درونی‌اش، نه‌تنها برای مخاطب غریبه نبود، بلکه به‌نوعی آینه‌ای شد برای زندگی‌های شخصی بسیاری از بینندگان. اما چرا چنین سکانسی این‌قدر آشنا به نظر می‌رسد؟ آرش عباسی برای پاسخ به این پرسش، سراغ زندگی واقعی می‌رود؛ همان زندگی روزمره‌ای که سکانس به‌ظاهر نمایشی سریال، از دل آن بیرون آمده است.

او باور دارد که دلیل این آشنایی، انتخاب مدلی‌ است ملموس و باورپذیر. به گفته‌ عباسی، در هر خانواده‌ای می‌شود ردّ پای چنین رابطه‌هایی را دید: پسری که آرزوهایش را ازدست‌رفته می‌بیند و گمان می‌کند خانواده، مانعی بوده‌اند در مسیر رسیدن به آن‌ها؛ زنی مثل هما که با وجود همه کاستی‌ها، هنوز قهرمان زندگی‌اش همسرش است؛ پدری که با تمام توان، در سکوتی پرمعنا، برای بقای خانواده‌اش جنگیده و هیچ‌گاه نداشته‌هایش را به رخ نکشیده.

«در هر خانواده‌ای حداقل یک قهرمان هست»، این را عباسی بااطمینان می‌گوید و تأکید می‌کند که همین قهرمان‌ها، ولو در سکوت و بی‌ادعایی، باعث می‌شوند خانواده پابرجا بماند. مخاطب ایرانی، حتی اگر این تجربه‌ها را به زبان نیاورد، درون خود آن‌ها را می‌شناسد. برای همین است که سکانس دعوای خانوادگی نه‌تنها غریبه نیست، بلکه عجیب آشناست. انگار بخشی از یک خاطره‌ شخصی ا‌ست؛ دیالوگ‌ها، اشک‌ها، بغض‌های فروخورده و حتی سکوت‌های پدرانه‌ای که فقط سر تکان می‌دهند و هیچ نمی‌گویند.

در نهایت، عباسی می‌گوید: «ما بارها در زندگی چنین صحنه‌هایی را تجربه کرده‌ایم و شاید برای همین است که با دیدنشان در قاب تلویزیون، نه‌تنها غمگین می‌شویم، بلکه آرزو می‌کنیم که هیچ خانواده‌ای مجبور نباشد چنین شرایطی را تجربه کند.»

این سکانس در واقع تصویری از گفت‌وگو در خانواده ایرانی است. خانواده‌ای که به شعار گفت‌وگو و حل مسائل اعتقاد دارد، اما در عمل فرهنگ گفت‌وگو و تاب‌آوری اجتماعی را ندارد. خانواده ایرانی نیاموخته که چگونه باید به‌درستی گفت‌وگو کند. مهم نیست که این گفت‌وگو از سوی کدام عضو خانواده آغاز شود یا چه مشکلی در میان باشد؛ مقاومت خانواده در برابر نحوه پیشبرد این گفت‌وگو در هر یک از شخصیت‌های این سکانس به‌وضوح نمایان است.

در دقایق اولیه سکانس شری، همسر ارسطو می‌گوید: «خب کاری نداریم که داریم با همدیگه صحبت می‌کنیم. داریم حرف می‌زنیم.» این جمله به‌نوعی بیانگر این است که نقی فکر می‌کند همیشه در حال پرخاش و درگیری هستند. اما شری در پاسخ می‌گوید که مشکلی نیست. می‌داند که دارند حرف می‌زنند، اما نکته اینجاست که اصلاً در واقع حرف‌ زده نمی‌شود. این سکانس نماد حرف‌هایی است که هیچ‌گاه بیان نشده و حالا پس از مدت‌ها در قالب گفت‌وگو و پرخاش سر باز کرده‌اند.

این گفت‌وگو در فضایی شکل می‌گیرد که به‌طور خاص فضای گفتمانی جامعه ایرانی را منعطف می‌کند. به عبارت دیگر، اگر این سکانس و این گفت‌وگو در هر مکان دیگری می‌افتاد، نمی‌توانست به این اندازه به‌طور دقیق جامعه ایرانی و خانواده ایرانی را نمایندگی کند زیرا این گفت‌وگو دقیقاً در یک فضای بسته در حال حرکت رو به جلو شکل می‌گیرد.

ویژگی قابل‌توجه این سکانس آن است که در دل یک ماشین در حال حرکت روی می‌دهد. ماشینی که بی‌وقفه رو به جلو در جریان است، درست مانند زیست ما، مانند زندگی ما که ایستا نیست، بلکه پویاست. با این حال، این جریان در دل محیطی بسته، تحت فشار و پر از تنش خانواده رخ می‌دهد؛ محیطی که راه گریزی به بیرون ندارد. حتی زمانی که جوان سکانس قصد ترک این محیط را دارد، با دری بسته روبه‌رو می‌شود. این استعاره از فضای بسته کمپر، به‌خوبی بازتابی ا‌ست از وضعیت خانواده ایرانی در جامعه؛ حرکتی رو به جلو به اقتضای زمان، اما در دل ساختاری محدود، پر از فشار و درگیر تضاد میان سنت و نگاه مدرن. 

متن کامل این گزارش محمدحسین سلطانی و مریم فضائلی، را در صفحه فرهنگی روزنامه فرهیختگان بخوانید.

نظرات کاربران
مجتبی
1404/01/26 - 12:33

خانواده ، از همان اولین فصل محور سریال و نجات و بقایش هدف بود.
اصولا هر نقدی و تحلیلی درباره پایتخت بایستی بر اساس فصل یک صورت گیرد.
زیرا بعد از فصل یک سعی بر مصادره برخی مفاهیم و عناصر قصه محوری انجام شده است.