


اپیزود اول: پدربزرگم مردی ساده و مذهبی بود. خیلی ساده زندگی میکرد. بیش از نیم قرن با مادربزرگم زندگی کرد و روزی که مادربزرگم فوت کرد همه میگفتند «دونفر فوت کردند حسین آقا»( پدربرزگم فقط جسمش زنده است و در واقعیت او هم فوت کرده)
همینطور هم بود؛ پدربزرگم چند سال بعد فوت کرد اما هیچگاه دل و دماغ سابق را نداشت، هرگاه هم درباره همسرش صحبت میکرد اشک در چشمانش جمع میشد.
اپیزود دوم: «شاهین نجفی» و «پیکاسو» چند سال مداوم از عشق و زن و آزادی میگفتند، صبح تا شب هم در کنار همسر سابق خودشان در حال بوسه گرفتن و به اشتراک گذاشتنش بودند و در بیو صفحاتشان هم از زن، زندگی و آزادی میگفتند.
دنبال کنندگان این دو فرد، تخیلِ فردای انقلاب در ایران را با عشقهای مشابه این دونفر مقایسه میکردند! اگر فردا در ایران انقلاب شود و شازده به ایران بیاید، عشقهای آتشین مثل عشق این دونفر که از صبح تا شب در آغوش زنان خودشان بودند شکل میگیرد! نجفی که برای عشق خودش آهنگ هم ساخته بوده، پیکاسو هم که همه موفقیت خودش را به عشق آتشین خود نسبت میداد.
اپیزود سوم: طلاق و جدایی! هم نجفی و هم پیکاسو که در عصر پلتفرمها برای مخاطب ایرانی خودشان نسخههای مطلوب عشق و تحقق زن زندگی آزادی بودند از هم جدا شدند. دنبال کنندگان آنها از این اتفاق شوکه شدهاند و پایان عشق را معرفی میکنند؛ اما در واقع این جداییها پایان عشق نمایشی است.
عشق مسئلهای فراتر از این باورهای رمانتیک فعلی است. به تعبیری عشق یعنی در دیگری جذب شدن، یکی شدن، عبور از خود و حل شدن در معشوق. کاری که پدربزرگ ساده و مذهبی من توانست آن را انجام دهد چون او زیستن را در باورهای ساده خودش جستجو میکرد. او تحقق عشق وزریدن را در زندگی با رنج تجربه کرده بود. او جهان خود را صرف همسر خودش کرده بود نه صرف دیده شدن، نه صرف تبلیغ عشق. او میدانست دنیا و زندگی یعنی همین همسر، یعنی فرزندان و یعنی همین داشتههای به ظاهر کوچک اما وسیع.
اما نجفی و پیکاسو با بیو زن زندگی آزادی اصلا نمیدانند زندگی چیست. چون زندگی یعنی عشق و یعنی وفاداری. زن یعنی همه آن زندگی و آزادی، یعنی زیستن در کنار عشق. آنچه هر دوی این افراد اصلا نمیدانند چه هست! اما ما در دورهای زیست میکنیم که این دو نفر را چند صد هزار نفر به عنوان نسخه شفا بخش تصور میکنند ولی امثال پدربزرگ من را انسانهای عقب اُفتاده!