شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
چین و اتحادیه اروپا در حال تقویت همکاری‌های خود برای کاهش تأثیرات تنش‌های آمریکا، با محوریت روابط اقتصادی و دیپلماتیک هستند. این روند، نشانه‌ای از تلاش اروپا برای مقابله با یکجانبه‌گرایی ترامپ محسوب می‌شود.
  • ۱۴۰۴-۰۱-۲۳ - ۱۰:۰۵
  • 00
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
تعرفه‌های ترامپ، باعث ائتلاف چین و اروپا می‌شود؟
تعرفه‌های ترامپ، باعث ائتلاف چین و اروپا می‌شود؟
سید مهدی طالبیپژوهشگر حوزه بین‌الملل

چین و اتحادیه اروپا درحال بازگشت به تنظیمات روابط خود در دولت اول «دونالد ترامپ» هستند. در آن دوره «آنگلا مرکل» صدراعظم سابق آلمان رهبری کشور‌های مخالف ترامپ در غرب را برعهده داشت و با انعقاد توافق‌نامه‌های تجاری با چین، به یکجانبه‌گرایی ترامپ واکنش نشان داد. 
در این دوره آلمان هنوز به ثبات نرسیده و دو ماه پس از برگزاری انتخابات پارلمانی، کماکان صدراعظم جدید انتخاب نشده است. «فردریش مرتس» رهبر حزب دموکرات مسیحی و پیروز انتخابات، با ابراز انتقادات جدی از آمریکا به عنوان اصلی‌ترین نامزد صدراعظمی، توانایی‌های رهبری جریان ضدترامپ در غرب را به نمایش گذاشته، اما همچنان همان رهبر حزب باقی مانده است. 
«امانوئل مکرون» رئیس جمهور فرانسه که در فقدان رهبری مؤثر در آلمان، رئیس اصلی اتحادیه اروپاست، بر تقویت اتحاد داخلی اتحادیه و شکل‌دهی به ارتش اروپایی متمرکز است؛ به ویژه اینکه با چراغ سبز‌های ترامپ به «ولادیمیر پوتین» رئیس‌جمهور روسیه و تحقیر «ولودیمیر زلنسکی» رئیس جمهور اوکراین، اوضاع جنگ در شرق اروپا چندان مناسب نیست. 
موتور قاره سبز برای مقابله با ترامپ اما روشن‌تر از آن است که رؤسای دولت‌ها، منتظر قافله‌سالاری آلمان و فرانسه باشند. روز جمعه «پدرو سانچز» نخست‌وزیر اسپانیا در پکن با «شی جینگ پینگ» رئیس‌جمهور چین دیدار مهمی داشت. سانچز که کشورش در قضایای جنگ غزه روابط ملتهبی را با رژیم صهیونیستی از سر گذرانده است، در این دیدار از شی شنید که «چین و اتحادیه اروپا باید به طور مشترک با ارعاب یکجانبه نه تنها برای محافظت از حقوق و منافع مشروع خود، بلکه برای حمایت از عدالت و انصاف بین‌المللی و برای محافظت از قوانین و نظم بین‌المللی مخالفت کنند.»
به موازات این سفر، ساوت چاینا مورنینگ روز گذشته گزارش داد که قرار است تا چند ماه دیگر «آنتونیو کاستا»، رئیس شورای اروپا به همراه «اورزولا فون در لاین»، به پکن سفر کرده و با رئیس‌جمهور چین دیدار کنند؛ در صورت برگزاری این سفر، اجلاس اتحادیه اروپا و چین برای دومین سال متوالی در پکن برگزار خواهد شد. 
اعلام خبر برگزاری این اجلاس منطبق بر تشنج در روابط آمریکا با چین و اتحادیه اروپا و مماس بر سفر نخست‌وزیر اسپانیا، درحالی‌که چنین سفری قرار است در اواخر جولای (اواسط تابستان) برگزار شود، نشانه‌ای از پررنگ شدن همکاری‌های دوطرف، برای در امان ماندن از تنش‌زایی‌های ترامپ است. برای فهم دقیق آنچه میان این سه ضلع می‌گذرد، باید به چند سؤال حیاتی جواب داد.

قدرت‌های اصلی اقتصادی کدامند؟ 
قدرت اقتصادی جهان در سه منطقه جغرافیایی قرار دارد. از نظر «توسعه فناوری»، «حجم تولید»، «گستردگی فروش جهانی»، «سیستم‌های مالی»، «جمعیت کافی» و «قابلیت‌های دفاعی» تنها قاره آمریکای شمالی، نیمه غربی اروپا و شرق آسیا حائز اهمیت هستند. اگر به شکل جزئی‌تر دیده شود، هسته مرکزی این مناطق به ترتیب آمریکا، چین و با کمی اغماض اتحادیه اروپا هستند.
کشور‌های بزرگی از این دایره بیرون می‌مانند که هرکدام به دلیلی است. ژاپن از نظر توسعه فناوری، حجم تولید و گستردگی فروش جهانی همانند این سه قدرت اقتصادی است، اما نه سیستم مالی جداگانه‌ای دارد و نه از قابلیت‌های دفاعی مستقلی بهره می‌برد. اروپا نیز گرچه برای تأمین امنیت خود به آمریکا وابسته است، اما حضور فرانسه در اتحادیه اروپا و نشستن ناگزیر انگلیس در خانه قاره سبز، باعث شده توانمندی‌های نظامی و اتمی قابل توجهی داشته باشد. 
روسیه فناوری‌های مهمی را در اختیار دارد، اما این فناوری‌ها عموماً در زیرساخت‌های بزرگ مانند نیروگاه‌های هسته‌ای، کشتی‌سازی، هواپیماسازی و برداشت انرژی توسعه یافته‌اند و البته در همین بخش‌ها نیز قادر به هماوردی با غرب و دیگر مجموعه‌ها نیست. در هواپیماسازی صادرات غیرنظامی روسیه به شدت محدود است و با وجود پیشرو بودن در احداث نیروگاه‌های هسته‌ای در جهان، در حوزه‌ نیروگاه‌های برقی حرفی برای گفتن ندارد. 
مهم‌تر از همه شاید انگلیس باشد. این کشور از اتحادیه اروپا خارج شده است اما اهمیت بزرگی دارد. انگلیس را باید همراه با کانادا و استرالیا دید. مجموع وسعت، جمعیت، منابع، قدرت فناوری و نظامی این سه کشور، آن چیزی است که لندن در اختیار دارد. با وجود ابعاد گسترده این امپراتوری زیرپوستی‌شده، هرچند انگلیس مهم دیده می‌شود اما نگاهی به مانند یک مجموعه در ابعاد واقعی‌اش به آن صورت نگرفته است.
آن‌ها بیشتر تلاش کرده‌اند در نسبت همکاری با آمریکا، اتحادیه اروپا یا چین قرار گیرند. هنگامی که انگلیس در اتحادیه اروپا عضویت داشت، جهت‌گیری اروپایی‌اش در مستقیم‌ترین شکل آشکار بود. پس از خروج از اتحادیه، انگلیس تلاش کرد تحت زعامت حزب محافظه‌کار وارد اتحاد عمیق‌تری با آمریکا شود که این پروژه ناتمام ماند.
با روی کارآمدن حزب کارگر، لندن وارد نزدیکی بیشتر با پکن و سپس بروکسل شد. قدرت واقعی انگلیس نه در سطح آمریکا، چین و اتحادیه اروپاست و نه آن قدری پایین که همانند ژاپن یا روسیه دیده شود. نتیجه اما یکی است و سه قدرت اقتصادی اصلی جهان در واشنگتن، پکن و بروکسل خلاصه می‌شود. 

ظرفیت‌های اقتصادی قدرت‌ها چگونه است؟ 
بدون سروری دلار و قدرت نظامی، آمریکا توان حفظ برتری اقتصادی خود بر اروپا را ندارد. واشنگتن همانند دهه 1980 که از قدرت اقتصادی ژاپن و آلمان‌غربی احساس نگرانی کرد و افسار هردو را با اختیارات فرااقتصادی کشید، در دهه‌های بعد این کار را با اتحادیه اروپا تکرار کرد. اقتصاد این دو در سال 2008 تقریباً برابر بود اما اروپا کمی بزرگ‌تر بود.
در این سال تولید ناخالص داخلی اروپا 16.2 تریلیون دلار بود درحالی‌که آمریکا تولید ناخالص داخلی‌ای برابر با 14.7 تریلیون دلار داشت. در مقام مقایسه، در سال 2022 اقتصاد آمریکا 25 تریلیون دلاری شد درحالی‌که اروپا با 19.8 تریلیون دلار، کوچک‌تر شده و اقتصادش معادل 80 درصد اقتصاد آمریکا شد. این عقب‌افتادگی جز با تسلط آمریکا بر مناسبات مالی و نظامی جهان رخ نمی‌داد. واشنگتن این عقب‌افتادگی را به قاره سبز تحمیل کرد. اروپا همانی است که در سال 2008 از نظر تولید ناخالص داخلی بر آمریکا برتری داشت. 
چین نیز همین‌گونه است. این کشور به مدد نیروی کار عظیم، متخصص، مدیریت صحیح داخلی و خارجی به جهان بازگشته است. چینی‌ها تنها یک دهه از مدار تولید و قدرت خارج بوده‌اند که از آن با نام «قرن تحقیر» یاد می‌کنند. در سال 1820، چین 33 درصد یا یک‌سوم تولید ناخالص داخلی جهان را در اختیار داشت. پیش‌بینی می‌شود به سرعت و تا سال 2030، حجم اقتصاد چین از آمریکا پیشی گرفته و به بزرگ‌ترین در جهان تبدیل شود. 
این نقشه اقتصادی نشان می‌دهد، در بین سه مجموعه اقتصادی جهان، چین و اروپا بر آمریکا برتری داشته و ظرفیت‌های بیشتری نیز دارند. با تضعیف تسلط آمریکا بر مناسبات مالی و همچنین ناکارآمدی قوای نظامی آن، فاصله واشنگتن با پکن و بروکسل بیشتر هم خواهد شد.
امروزه این فاصله تنها در ظرفیت‌هاست؛ چه اینکه آمریکا هم اکنون بزرگ‌ترین اقتصاد جهان است و با دستکاری‌های مالی و نظامی موفق به حفظ برتری خود شده است. اگر ابزار‌های حفظ موقعیت آمریکا تضعیف شوند، جایگاه واشنگتن نیز از بین می‌رود. باید توجه داشت امروزه علی‌رغم باقی ماندن این ابزار‌ها، واشنگتن درحال عقب افتادن است. 

بازی قدرت‌های اقتصادی چگونه است؟ 
با فهم دقیق‌تر از نقشه اقتصاد کلان جهان می‌توان بهتر رقابت‌ قدرت‌ها را درک کرد. در ادامه به نکاتی در این باره پرداخته شده است. 

1- چین با طرحی که سویه اقتصادی پررنگی دارد با نام «ابتکار کمربند جاده» درحال متصل کردن خود به قاره اروپاست. در شرایطی که آمریکا بزرگ‌ترین شریک تجاری چین است، اما تکاپوی پکن برای رسیدن به اروپا، تناسبی با روابط تجاری کنونی‌اش ندارد. 
برای مقابله با این طرح، آمریکا سیاست مقابله‌ای خاصی درپیش گرفته است که شبیه «دیواره» آتش است. از شمالی‌ترین نقاط عبور میان روسیه و قاره سبز تا غرب آسیا و اروپا، با تحریک آمریکا جنگ برپاست. جنگ در اوکراین جریان دارد و در پیامد‌های آن با پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو، دریای بالتیک تبدیل به دریای ناتو شده است.
به عبارتی دیگر جنگ در اوکراین محدوده وسیعی را در آماده‌باش نظامی فروبرده است. 
در غرب آسیا نیز غزه و یمن جبهه‌های گرم هستند اما تبعات آن، منطقه را وارد آماده‌باش نظامی کرده است. با این دیواره آتش که از فنلاند تا یمن برپاست، مسیر‌های زمینی، دریایی و حتی هوایی از چین به اروپا دچار ناامنی هستند. آمریکا پس از مدتی کوشید بدلی اقتصادی نیز به طرح چینی‌ها بزند که شامل ایجاد کریدور تجاری از هند به خلیج فارس و فلسطین اشغالی می‌شد تا این مناطق را به اروپا متصل کند. فارغ از اینکه آیا این طرح می‌توانست جایگزین مسیر چین شود یا نه، اعمال تسلط امنیتی غرب بر مسیر‌ها محرز می‌شد.
چنین طرحی نمی‌توانست مزیت‌های اقتصادی چین را نابود کرده و به افول اقتصادی پکن و برآمدن دهلی‌نو منجر شود، اما طرح کمربند جاده که هم اکنون نیز در فقدان آن چین درحال تبدیل شدن به برترین اقتصاد جهان است، به محاق می‌رفت. در این صورت و علی‌رغم برتری اقتصادی چین، مسیر‌های تجارتی پکن تحت نظارت و سیطره آمریکا می‌ماند.
عملیات 7 اکتبر حماس در غزه طرح آمریکایی را فعلاً سوزاند. مشخص شده آمریکا و چین در فضایی که رقبای دیگر نیز حضور دارند، قادرند تا طرح‌های عظیم اقتصادی فراسرزمینی یکدیگر را به آتش بکشند؛ پس اقدامات ایجابی به سمت مسائل دیگر رفته است. 

2- اتحادیه اروپا برای بازیگری مؤثرتر، نیازمند تقویت دو ویژگی خود است. آن‌ها فناوری و حجم تولید مناسبی دارند، اما باید بیشتر روی سیستم‌های تسویه مالی و قدرت نظامی خود کار کنند. اروپا در ابتدا و با ایران قصد داشت سیستم مالی مجزای خود را در قالب سیستم «اینستکس» راه‌اندازی کند که این اقدام با روبه‌رو شدن با تحریم آمریکا در نطفه خفه شد. در این میان ترس و بی‌عملی اروپا نیز اثرگذار بود چه اینکه چین، روسیه و برخی شرکای دیگر موفق به حفظ و ارتقای روابط تجاری خود با ایران هستند.
گام بعدی اروپا تقویت قوای نظامی بود. این تلاش‌ها نیز تاکنون ناکام مانده‌اند اما در این حوزه، اروپایی‌ها فاقد امکانات نیستند. فرانسه دارای قوای نظامی و هسته‌ای معتبری است. این کشور با حدود 300 سلاح هسته‌ای، تولید و انباشت مواد شکاف‌پذیر نظامی را متوقف کرده است، اما با توجه به ذخیره قبلی می‌تواند طی چند سال تعداد سلاح‌های خود را به 600 مورد برساند. اگر اروپا سیستم تسویه مالی و قدرت نظامی خود را تقویت کند، دو راه بزرگ ضربه‌پذیری خود از سیاست‌های آمریکا را پوشش داده و ضمن یافتن آزادی عمل بیشتر، از قدرت نسبی واشنگتن می‌کاهد. 

3- از میان سه بازیگر اصلی، چین و اروپا بیشتر بر اوضاع داخلی خود برای رقابت تمرکز دارند درحالی‌که آمریکا با توجه به ضعف رقابت‌پذیری خود نسبت به این دو و همچنین اتکا به توان نظامی، درصدد توسعه‌طلبی است. آن‌گونه که ترامپ گفته، او خواهان الحاق گرینلند و کانادا به خاک آمریکاست.
جزیره خودمختار گرینلند جزئی از پادشاهی دانمارک است و کانادا نیز با وجود استقلال از انگلیس، تحت حکومت پادشاه این کشور فعالیت می‌کند. ترامپ خواهان در دست گرفتن کنترل کانال پاناما نیز شده است. آمریکا می‌خواهد با الحاق این مناطق ضمن بزرگ‌تر شدن فوری ابعاد اقتصادی‌اش، در آینده با اکتشاف منابع موجود در آب‌های شمال، قدرت خود را تقویت کند.
کانادا با تولید ناخالص داخلی 2.16 تریلیون دلاری، پس از انگلیس، فرانسه و روسیه، نهمین اقتصاد بزرگ جهان است. سیاست توسعه‌طلبی ارضی برای تقویت اقتصاد را برخی دیگر از قدرت‌ها مانند روسیه نیز درپیش گرفته‌اند. روسیه با تسلط بر منابع معدنی و صنعتی دونباس و دریای سیاه قصد افزایش امتیازات خود را دارد؛ گرچه مسکو از دایره رقابت‌های اقتصادی خارج است. 

تأثیر ترامپ بر رقابت‌ها
ترامپ می‌خواهد دو منطقه گرینلند و کانادا را که به اروپا مربوطند، اشغال کند. الحاق این دو منطقه نه تنها اروپا، بلکه انگلیس را نیز از آمریکا دورتر می‌کند. به معنای دیگر، دو بازیگر شامل اتحادیه اروپا و انگلیس همراه با الحاقات مهمش مانند کانادا و استرالیا از آمریکا فاصله می‌گیرند.
لندن با رسیدن «مارک کارنی» رئیس سابق بانک مرکزی انگلیس به نخست‌وزیری کانادا، پاسخ آشکاری به تلاش‌های الحاق‌گرایانه ترامپ داده است. این دوری می‌تواند اتحادیه اروپا و انگلیس را به چین نزدیک‌تر کند. به عبارتی دیگر این نزدیکی برای محافظت از اقتصاد‌های چین و اروپا ناگزیر خواهد بود. هردو مجموعه باید کالا‌های خود را صادر کنند و هیچ اقتصادی به جز قدرت برتر نیست که بتواند چنین کاری را با آن‌ها انجام داد. مهم آنکه برای در امان ماندن از شر آمریکا، چین به اروپا و اروپا به چین پناه می‌برد. اگر دیگر دولت‌ها نیز تصمیم بگیرند به این پناهگاه بپیوندند، آنگاه اوضاع آمریکا چگونه خواهد شد؟ 

نظرات کاربران