

وقایع اسرائیلیه: در سالهای اخیر محور مقاومت که به رهبری حزبالله با هدف مقابله با اسرائیل و حمایت از فلسطین شکل گرفت به یکی از بازیگران کلیدی خاورمیانه تبدیل شده و در طول دههها با چالشهای متعددی از جمله جنگهای لبنان تا درگیریهای سوریه و عراق، روبهرو بوده است. یکی از بزرگترین چالشهای این محور تغییرات استراتژیک منطقه است. اسرائیل، بهعنوان دشمن اصلی با بهروزرسانی توانهای نظامی و امنیتی خود فشار قابلتوجهی بر حزبالله و متحدانش وارد کرده است. همچنین تحولات داخلی در لبنان و سوریه که زمانی حلقه اصلی این اتحاد بود موقعیت محور مقاومت را تضعیف کرده است. حزبالله بهعنوان بازوی نظامی این محور با مشکلاتی مانند ترور فرماندهان کلیدی مانند عماد مغنیه و مصطفی بدرالدین، کاهش کیفیت نیروها و چالشهای امنیتی مواجه شده است. با این وجود این گروه همچنان تلاش میکند با بهروزرسانی استراتژیها و روشهای خود جایگاهش را در منطقه حفظ کند و به اهدافش دست یابد.
آنچه در ادامه می آید ترجمه گفتگویی با علی هاشم، روزنامهنگار لبنانی و متخصص امور ایران است. او با تجربهاش در شبکههایی مانند المنار، المیادین، الجزیره و بیبیسی، تحولات ۴۳ سال گذشته حزب الله را تحلیل میکند. در این تحلیل، چالشها و فرصتهای پیشروی محور مقاومت، نقش ایران و تأثیر تحولات منطقهای بر آینده آن بررسی میشود.
آیا حزبالله با ترور سیدحسن نصرالله به پایان رسیده است؟
اگر بخواهیم به صحنهای که بین ۲۳ سپتامبر تا اوایل اکتبر، در هفته نخست جنگ مستقیم اسرائیل پس از نبرد حمایت رخ داد، بازگردیم، باید گفت که حزبالله و حتی دیگر گروهها نیز تحت تأثیر این رویدادها قرار گرفتند. اگر نگاهی به عملیات «پیجر» در ۱۷ و ۱۸ سپتامبر بیندازیم، شاهد آغاز حملات رادیویی و سپس تهاجمات هوایی از ۲۳ سپتامبر تا ترور شهید سیدحسن نصرالله و شهید سیدهاشم صفیالدین هستیم. حزبالله در این دوره با ضربههایی ویرانگر، شبیه به یک بمب اتمی مواجه شده که تأثیرات آن بهتدریج و بهشدت نمایان شد. این ضربات همچون مشتهایی مستقیم به صورت بودند اما واقعیت این بود که حزبالله توانست مقاومت کند. هرچند نحوه این مقاومت محل بحث است، اما همین که توانست در برابر اسرائیل بایستد، خود شگفتانگیز بود.
منبع اصلی قدرت در حزبالله سیدحسن نصرالله بود. اهمیت رهبری در اینجا آشکار میشود؛ حتی با وجود دهها هزار مبارز، بدون یک رهبر توانمند که بتواند آنها را هدایت کند، این مقاومت ممکن نبود. با ترور نصرالله و صفیالدین در کمتر از یک هفته انتظار میرفت که حزبالله سقوط کند اما این گروه به شکلی بازگشت و مقاومت کرد. شاید این مقاومت بر پایه چیزی فراتر از این استوار بود اما نتیجه نهایی این بود که حزبالله همچنان پابرجا ماند. در جنوب جایی که من حضور داشتم و رویدادها را پوشش میدادم، شاهد بودم که اسرائیل نتوانست بخش شرقی یا مرکز اصلی، یعنی «الخیام»، را تصرف کند. درگیریهایی اسطورهای و شدید در بخش غربی رخ داد، جایی که اسرائیل تلاش کرد به سمت «البیاضه» پیشروی کند، اما نتوانست به «ناقوره» یا مراکز اصلی مانند «بنت جبیل» وارد شود، مگر پس از آتشبس. هرچند موضوع آتشبس بحثی جداگانه است، اما واضح بود که حزبالله، علیرغم ضربات سنگینی که خورده بود، هنوز توانایی مقاومت داشت. این گروه با وجود دریافت ضربات سخت از اسرائیل، از طریق مبارزانش ایستادگی کرد و این خود نشاندهنده قدرت و انسجام درونی آن بود.
در مرحله مرگ محور مقاومت هستیم؟
به نظر من، نیازی به بازسازی محور مقاومت به شکل جدیدی نیست. حزبالله و ایران همچنان در مواضع خود درباره فلسطین و اسرائیل ثابتقدم هستند. اما سؤال این است که آیا این مواضع تنها در حد شعار باقی میمانند یا به مرحله اجرا بازمیگردند؟ برای بازگشت به مرحله عمل، ابتدا باید از شکستها درس گرفت و به اشتباهها اعتراف کرد. با این حال، اعتراف به شکست برای بسیاری دشوار است. اسرائیل پس از شکستهای سال ۲۰۰۶، با درسگیری از آنها، در سال ۲۰۲۲ به موفقیتهای قابلتوجهی دست یافت. اما دستاورد حزبالله و محور مقاومت در این نبرد چه بود؟ این محور توانست عملیاتهای حمایتی انجام دهد و جبهههای مختلف را هماهنگ کند، اما تأثیر این اقدامات محدود بود.
«اسامه حمدان»، از مقامات حماس، اشاره کرد که جبهه شمالی دو لشکر اسرائیلی را به سمت خود جلب کرد، اما این اقدامات نتوانستند فشار را از روی غزه بردارند. حزبالله در این نبرد همه چیز، از رهبری تا تواناییهای نظامی، را به میدان آورد. اما سؤال اصلی این است: مرحله بعدی چیست؟ آیا محور مقاومت میتواند از این تجربیات برای تقویت استراتژیهای آینده خود استفاده کند؟ حزبالله در این نبرد تمام توان خود را به کار گرفت، اما سؤال این است که آیا این تلاشها کافی بود؟ اسرائیل با استفاده از تجربیات گذشته و بهروزرسانی استراتژیهای خود توانست به موفقیتهای چشمگیری دست یابد.
در مقابل، حزبالله و محور مقاومت باید به این سؤال پاسخ دهند که چگونه میتوانند از این تجربیات برای بهبود وضعیت خود استفاده کنند. آیا میتوانند با ایجاد تغییرات اساسی در استراتژیهای خود به موفقیتهای بیشتری دست یابند؟ یا اینکه این تلاشها تنها به حفظ وضعیت موجود محدود خواهد شد؟ در نهایت، موفقیت محور مقاومت به توانایی آن در یادگیری از اشتباهها و ایجاد تغییرات اساسی بستگی دارد. اگر این گروهها بتوانند از تجربیات گذشته درس بگیرند و استراتژیهای خود را بهروز کنند شانس بیشتری برای موفقیت در آینده خواهند داشت اما اگر تنها به حفظ وضعیت موجود بسنده کنند ممکن است در بلندمدت با چالشهای بیشتری مواجه شوند.
رویکرد حزبالله نسبت به طوفان الاقصی چطور بود و در طول ماههای بعدی تا سپتامبر ۲۰۲۴، الگوی مواجهه با اشغال را چگونه طراحی کرد؟
واضح بود که رویدادهای ۷ اکتبر بهعنوان یک محرک قدرتمند، چه مثبت و چه منفی، عمل کردند. به نظر میرسد حزبالله از انجام یک عملیات ویژه آگاه بود، اما آنچه در ۷ اکتبر رخ داد، فراتر از هر آنچه پیشتر دیده بودیم، بود. تصمیمگیری حزبالله در طول چند ساعت، بدون مطالعه یا برنامهریزی قبلی، نشاندهنده واکنش سریع و انعطافپذیری این گروه بود. به نظر من، حزبالله قصد داشت وارد فضای حمایت و مشغولکردن دشمن شود. در فاصله چهارشنبه تا شنبه، ۷ اکتبر، این رویدادها به وقوع پیوست و یکشنبه حزبالله وارد عملیات حمایت شد. هرچند این گروه تصوری کلی از نحوه عمل در این شرایط داشت، اما آمادگی کامل نداشت و در وضعیتی نبود که بتواند بهسرعت حرکت کند. به نظر نمیرسد که حزبالله پیشبینی میکرد جنگ با اسرائیل به این سرعت آغاز شود. با این حال، ما شاهد آمادگی متفاوتی از سوی این گروه بودیم. حداقل برداشت من این است که حزبالله تلاش میکرد تا جنگ را در چهارچوب مشخصی کنترل کند و اجازه ندهد نبرد از مسیر مورد نظر او خارج شود. این گروه با ایجاد نوعی سقف، سعی داشت مانع از شکسته شدن آن یا عبور اسرائیل از این مرز شود. حزبالله تلاش کرد ضربات را جذب کند و قواعد بازی خود را تحمیل کند. این گروه عملیات خود را از «مزارع شبعا» و «تپههای کفرشوبا» در لبنان، که تحت اشغال بودند، آغاز کرد و تأکید داشت که از چهارچوب مشروعیت مقاومت در برابر اشغال فراتر نرفته است. اولین گروهی که خارج از این چهارچوب عمل کرد، «جهاد اسلامی» بود.
اطلاعات نشان میدهد که حتی ایران نیز تمایل به تشدید تنشها داشت. ایران قصد داشت از لبنان بهعنوان جبههای برای افزایش تنشها استفاده کند، بدون آنکه مراحل دیپلماتیک قبلی را طی کند یا به دنبال راهحلهای مسالمتآمیز باشد. آنها معتقد بودند که در زمان مناسب میتوان اسرائیل را به جایگاه قبلی خود بازگرداند. این موضوع نیازمند تغییرات اساسی بود و ایران همواره بر تلاشهای دیپلماتیک تکیه میکرد تا اوضاع را تحت کنترل بگیرد. بخشی از این استراتژی به از دست دادن «جبهه جولان» مربوط میشد. اگرچه جبهههای فرضی دیگری وجود داشت، اما نظام سوریه تحت رهبری بشار اسد اجازه نمیداد این جبهه بهطور کامل مورد استفاده قرار گیرد. این موضوع اوضاع لبنان را پیچیدهتر کرد. سیدحسن نصرالله نیز تحت تأثیر جنگ ۲۰۰۶ قرار داشت و نمیخواست آن صحنهها تکرار شوند. جنگ ۲۰۰۶ با ویرانیهای گسترده، حضور مردم در خیابانها و اردوگاههای آوارگان همراه بود. او در آن زمان گفت: «اگر میدانستم میزان ویرانی به این اندازه خواهد بود، دست به آن اقدام نمیزدم.» این جمله در مصاحبهای با شبکه «الجدید» و در حضور مدیر اخبار این شبکه بیان شد و در تلویزیون «المنار» نیز پخش شد. امکان حذف این جمله وجود داشت، اما این کار انجام نشد. این جمله میتوانست بعدها به طور گستردهای مورد استفاده قرار گیرد، اما نصرالله ترجیح داد آن را بیان کند. به نظر من، او قصد داشت به مردم بگوید که اولویت او امنیت آنهاست.
چالشهای داخلی حزبالله نیز قابلتوجه است. یکی از این چالشها، عدم وضوح در اولویتهای امنیت ملی لبنان است. در لبنان، هیچ توافقی بین نیروهای سیاسی درباره اینکه دشمن کیست و دوست کیست، وجود ندارد. این کشور فاقد یک تاریخ مشترک است و هر گروه تاریخ خود را دارد، که این موضوع به یک مشکل اساسی تبدیل شده است.
سیدحسن نصرالله تحت تأثیر تصاویر جنگ ۲۰۰۶ قرار داشت و نمیخواست آن صحنهها تکرار شوند. این یکی از بارهایی بود که حزبالله به دوش میکشید، علاوه بر فشارهای سیاسی داخلی و منطقهای. این بارها آنقدر سنگین شدند که حزبالله بهتنهایی قادر به تحمل آنها نبود. زمانی که توانایی مانور محدود است و با هزاران اولویت روبهرو هستید، بهترین کار حفظ وضعیت موجود و بازگشت به مرحله بازدارندگی و توازن وحشت است. اما این دیگر ممکن نبود، زیرا رویدادهای ۷ اکتبر چرخ تاریخ را تغییر دادند. مشکل این است که حزبالله با اسرائیل روبهرو بود و اسرائیل محاسبات خود را داشت. به نظر من، سطح نفوذ در حزبالله برای رهبران این گروه چندان واضح نبود. ممکن است نفوذ در سطح سیستم وجود داشته باشد، نه فقط در سطح افراد. این موضوع نشاندهنده آن است که اسرائیل توانسته است به سیستم حزبالله نفوذ کند و بخشی از آن شود.
اسرائیل در جنگ ۲۰۲۴ از درسهای جنگ ۲۰۰۶ استفاده کرد. آنها به شکستهای خود اعتراف و وضعیت را دوباره ارزیابی کردند. روشهای جنگی خود را تغییر دادند و حتی به جنگ چریکی روی آوردند، درحالیکه حزبالله از سال ۲۰۱۱ به بعد در حال ترکیب روشهای جنگ چریکی و نظامی بود. این ترکیب بهعنوان یک روش هیبریدی میتوانست در مواجهه با چالشهای سوریه و عراق مفید باشد. در عراق، حزبالله نقش هدایت آتش را بر عهده داشت، اما در سوریه، این گروه مستقیماً درگیر جنگ بود. مشارکت حزبالله در سوریه باعث کاهش کیفیت نیروهای فردی شد و معیارهای امنیتی نیز کاهش یافت.
در واقع، درگیری با اسرائیل و جنگیدن با این رژیم بود که حزبالله را شکل داد و به آن هویت بخشید. این گروه به این نتیجه رسید که باید سطح نیروهای خود را حتی در جزئیاتی مانند پوشش لباس و نحوه تفکر ارتقا دهد. حتی در «عملیات تبادل اسرا» حزبالله درباره دست و انگشت هر فرد بهدقت فکر میکرد و به هر چیز ارزش میداد، دقیقاً مانند اسرائیلیها. این رویکرد سطح آمادگی و جنگندگی آنها را افزایش داد و همواره آنها را در حالت آمادهباش نگه داشت. اقدامات امنیتی حزبالله نیز بسیار پیشرفته است، زیرا آنها میدانند که اسرائیل میتواند به تلفنها نفوذ کرده و به هر فناوری دسترسی پیدا کند. این موضوع شبیه به یک تیم فوتبال است که در لیگ اسپانیا بازی میکند. حتی اگر یک تیم معمولی باشد به مرور زمان برخی ویژگیهای تیمهای بزرگ را به دست میآورد. این دقیقاً همان چیزی است که در سوریه اتفاق افتاد، چه از طریق همکاری با ارتش سوریه و چه از طریق جنگ با مخالفان مسلح.
حزبالله با یک دشمن معمولی روبهرو نبود. اسرائیل یک دشمن معمولی نیست. این رژیم نهتنها یک دولت یا نظام است، بلکه خود چرخ را میسازد. اسرائیل کل سناریو را از ابتدا تا انتها طراحی میکند. واقعیت این است که باید بپذیریم اسرائیل یکی از پیشرفتهترین جوامع در حوزه تکنولوژی است. امروزه شرکتهای تکنولوژیک اسرائیلی از پیچیدهترین شرکتهای جهان هستند. مشکل این است که حتی اگر در تکنولوژی غرق شوید، اسرائیل بهعنوان پدر تکنولوژی، توانایی ردیابی همه چیز را دارد. این موضوع نهتنها برای حزبالله بلکه برای ایران نیز چالشی بزرگ محسوب میشود.
متن کامل این گفتوگو را در وقایع اسرائیلیه بخوانید.