فریده گلبو نویسنده و رمان‌نویس در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
خودش می‌گوید کارهایی که انجام داده را دوست دارد. اما چون به قصه‌گویی علاقه‌مند است، رمان‌نویسی برایش ارجحیت دارد. میهمان‌مان فریده گلبو طی یک‌ساعت برایمان درباره خیلی از موضوعات صحبت کرد.
  • ۱۳۹۷-۰۵-۰۱ - ۱۹:۳۴
  • 00
فریده گلبو نویسنده و رمان‌نویس در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:
قصه خودم را می‌گویم کاری به افکار شبه روشنفکری ندارم
قصه خودم را می‌گویم کاری به افکار شبه روشنفکری ندارم
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نوع قصه‌گویی و روایت داستان‌هایش به‌گونه‌ای است که کارگردان‌های مختلفی به سراغش رفته‌اند. قرار بود که فیلم سینمایی کتاب «کنتس سلما» را حسن فتحی بسازد، همین خبر که در رسانه‌ها پخش شد باعث پرفروش شدن کتاب شد. به بهانه این اتفاق به سراغ فریده گلبو رفتیم، داستان‌نویسی که حدود 50 سال است در حال نوشتن است. می‌نویسد و خسته نمی‌شود معلم و روزنامه‌نگار هم بوده است. خودش می‌گوید کارهایی که انجام داده را دوست دارد. اما چون به قصه‌گویی علاقه‌مند است، رمان‌نویسی برایش ارجحیت دارد. میهمان‌مان فریده گلبو  طی یک‌ساعت برایمان درباره خیلی از موضوعات صحبت کرد؛ حاصل این گفت‌وگو را می‌توانید بخوانید.


استفاده از داستان‌های قدیمی و ادبیات کلاسیک، از ویژگی‌های قصه‌ها و کتاب‌های شما است. بهتر است در ابتدای گفت‌وگو، راجع به این موضوع صحبت کنیم که چه دلایلی باعث شد سراغ این شکل روایت و ادبیات بروید؟

من از دید خودم ایستگاه‌ زمانی زدم، فرض کنید شما می‌گویید تهاجم‌فرهنگی وجود دارد. اگر بخواهیم جلوی این تهاجم را بگیریم، چگونه باید این جوان به خلأ چنگ بزند؟ شاخه‌ شعری ادبیات‌ کلاسیک‌مان، یک گنجینه استثنائی در کل دنیا است. اگر جوان امروز «هفت‌پیکر» نظامی را بخواند، نمی‌تواند به اصل قصه راه پیدا کند. نظامی شاعر سختی است. او به انواع مختلف می‌گوید شب رفت و روز آمد؛ باید بفهمیم که چه می‌گوید. از اسطرلاب و شطرنج استفاده می‌کند تا حرفش را بگوید.

بالاخره باید یک‌نفر اینها را برگرداند و به صورت شیرین تنظیم کند. اینکه می‌گویم شیرین، برای این است که عنصر جذابیت در رمان و داستان بسیار موثر و مهم است. وقتی نویسنده‌ای این کتاب‌ها را ترجمه‌ می‌کند و جلوی یک‌جوان می‌گذارد چه‌بسا به‌واسطه این کار، سراغ اصل شعر نظامی هم برود؛ هدفم همین بوده است و تا جایی‌که می‌دانم، ناموفق نبوده‌ام. کتاب «لیلی و مجنون» تا به‌حال 20 بار چاپ شده است. کتاب «خسرو و شیرین» را مرحوم کیارستمی برای ساخت فیلم «شیرین» استفاده کرد. «هفت‌پیکر» مورد تقدیر «مایکل بری» نظامی‌شناس بزرگ قرار گرفت، او در نامه‌ای مرا مورد تشویق قرار داد. معتقدم که آن قسمت «هفت‌گنبد» را نظامی از قصه‌های پیرامون خودش، محیطی که در آن زندگی‌‌کرده و از جامعه خودش گرفته است. به‌این وسیله خواننده کتاب به افکار حکمی و فلسفی نظامی پی می‌برد و می‌فهمد که ادبیات کلاسیک چه بوده است و ذره‌ذره به دنبالش می‌رود. من اسمش را ایستگاه زمانی گذاشتم. در میان آثارم کتاب‌هایی که به ادبیات کلاسیک می‌پردازند، نثر خاصی دارند. البته این سبک را تا حدودی در رمان‌هایم حفظ کرده‌ام.  با همین هدفی که گفتم، این کار را در کتاب‌هایم انجام دادم، تا به‌حال این اثرخاص کتاب «ویس و رامین» حتی در کتاب‌های درسی اجازه چاپ نگرفته است ولی من آن را به صورت یک رمان منسجم به خوانندگان تقدیم کردم. چون قصه‌ای که استفاده کردم برای زمان پارت‌ها است؛ عشقی که در کتاب گنجاندم، عشق ماورایی نیست و اصلا قصه است. چون معتقدم که بشر با قصه زاده شده و با آن زندگی می‌کند.

مثل تصاویری که روی دیوار غارها کشیده‌شده و روایت‌گر قصه‌ها هستند. زندگی سراسر قصه است. همین‌طور در کتاب آخرم که تلفیقی از رمان و ادبیات کلاسیک است، سفرنامه ناصرخسرو را در کتاب گنجانده‌ام. البته بگویم بودن این سفرنامه تاحدودی با تخیل همراه است و چون تخیل دخیل‌شده، کسی نمی‌تواند ایراد بگیرد. با این وجود تمام فرازهای سفر ناصرخسرو در این کتاب وجود دارد. اما خب کمی نرمش در روایت این سفرنامه است. ولی چون درباره ناصرخسرو تحقیق کرده بودم، خواستم با یک تیر، دو نشان بزنم. چون خواننده رمان، حوصله خواندن این نوع سفرنامه‌ها را ندارد ولی من تلطیفش کردم که بخواند.

چرا نظامی را انتخاب کردید؟

برای اینکه قصه‌های نظامی مایه این کار را داشت، مثلا اگر خسرو و شیرین نظامی را انتخاب می‌کنم، به خاطر این است که از نگاه من و از نگاه یک زن، نظامی به زن بیشتر احترام می‌گذارد تا مثلا فردوسی. البته من لحظه‌ای به عظمت فردوسی و کاری که کرده و قوت شعرش تردید ندارم و اصلا چه‌کسی هستم که بخواهم درموردش اظهارنظر کنم.

درصحبت‌هایتان گفتید برای رمان‌نوشتن  اعتقاداتی دارید. این اعتقادات چه چیزهایی است؟

همان‌طور که اول صحبت‌هایم گفتم ادبیات کلاسیک ما از منظر شعری، گنجینه استثنائی‌ای است. هیچ‌کسی نیست که مدعی شود همه زبان‌ها را می‌داند و ادبیات همه ممالک را به زبان اصلی خوانده است، اما به‌جرات می‌گویم در کمتر قوم، ملت، زبان و تاریخی ممکن است مجموع شاعرانی درجه‌یک با افکار بلند‌مرتبه و انسجام فکری ببینید که انسان را دچار حیرت ‌کنند. اما ادبیات ما از نظر نثر، در این پایه نبوده است. قصه‌های شفاهی، دهان‌به‌دهان و قصه‌های مادربزرگ‌ها را داشته‌ایم. شاید بگویید کتاب نثر خیلی عالی‌ای به نام کلیله و دمنه با داستان‌های خیلی خوب داشته‌ایم ولی این کتاب مال ما نبوده است. برزویه طبیب به‌سفارش بوذر جمهر از هند با مرارت‌های زیاد این داستان‌ها را آورد و ترجمه کرد و بعدها نصرا... منشی با نثر پیچیده‌ای به فارسی در آورد. ما چیزهای خوبی در نثر داریم، مثل تاریخ بیهقی. ولی در دوره‌های تاریخی بعد کمتر شاهد چنین نثر قوی هستیم. تا اینکه رسیدیم به انقلاب مشروطه. مسائل زیادی را از فرنگی‌ها در همین انقلاب مشروطه گرفتیم و یکی از آنها رمان‌نویسی بود. ما قصه داشتیم اما به آن صورت نبود. حتی می‌گفتند قصه هزار و یک‌شب، ایرانی است ولی باید بپذیریم که مجموعه قصه‌هایی از ممالک مختلف کهن در این کتاب وجود دارد. رمان‌نویسی، آن هم به این سیاق غربی‌اش نداشته‌ایم. اما به یک‌باره با فوج رمان‌نویس‌ها مواجه‌شدیم. دو دسته قصه‌نویس به وجود آمد، آنهایی که روشنفکرانه می‌نوشتند و مخاطب کمی داشتند و دسته دیگر، نازل می‌نوشتند با خواننده فراوان.

حالا می‌پرسید اعتقاد من در نوشتن چه‌چیزی است؟ باید بگویم هر نویسنده‌ای در درجه اول ذوق بومی مملکت خودش را باید بسنجد. اینکه چه‌چیزی را می‌تواند در همین چارچوب هزار و یک‌شب نوشت و نازل هم نباشد. ادبیات نوشت، با نثر خوب هم نوشت و قصه، حرفی برای گفتن داشته باشد. گاهی از من انتقاد می‌کنند و صریح می‌گویند چرا خطی می‌نویسی. منظورشان از خطی این است که از جایی و تاریخ مشخصی قصه شروع می‌شود و وقایع آن در بستر زمان جلو می‌آید و تمام می‌شود. ولی آنهایی که روشنفکرانه می‌نویسند و سوررئالیست هستند و رئالیسم جادویی یا به قول معروف مارکزی هستند؛ به این شکل نوشتن و ترتیب زمانی روایت برایشان مهم نیست؛ نویسنده به صورت دورانی می‌نویسد و با سبک خاصی به قول خودشان جریان سیال ذهن را به روی کاغذ می‌آورند.

 مثلا اگر پرسوناژی در یک جای قصه می‌میرد، دوباره از جای دیگری سر برمی‌آورد. البته بودند کسانی‌که در این سبک‌نوشتن، استعداد نشان دادند مثل بوف کور صادق هدایت که الان از آن خیلی طرفداری نمی‌شود، در این شکل، روایت خوب بوده است.  «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری بد نیست ولی اکثر داستان‌هایی که به این صورت نوشته می‌شوند، خوب نیستند و شاهد داستان‌های نازلی هستیم، متاسفانه چون در تمام زمینه‌ها، نه‌فقط قصه‌نویسی یک‌سری حرف‌های شبه‌روشنفکرانه قالبی وجود دارد، به اینجا رسیده‌ایم.

اما من همیشه در بستر اعتقادات خودم، حرکت کردم وکاری به این افکار قالبی شبه‌روشنفکرانه ندارم. همیشه در بستر رئالیسم قصه‌هایم را می‌گویم. قصه‌ام باید حرفی برای مخاطب داشته باشد. برعکس کسانی که الان می‌گویند قصه، قصه است؛ حرفی هم نداشت، اشکالی ندارد. اما من این را قبول ندارم به‌هرحال باید نویسنده چیزی با نثر خوب، سالم و ماندنی بگوید تا در عصر حاضر بتواند این چارچوب قصه را حداکثر تا 300 صفحه ببندد. برای اینکه خواننده این‌دوره که همیشه پای اینترنت است، با موبایلش کار می‌کند و با متن‌های چهارخطی با نثر شلخته روزگار می‌گذراند، دیگر حوصله داستان‌های خیلی طویل را ندارد و باید ملاحظه‌اش را کرد. به‌هرحال هر قلم به‌دستی مخاطب می‌خواهد، حتی صادق هدایت که می‌گوید من برای سایه‌ام می‌نویسم، می‌خواهد کسی اینها را بخواند یا 70 سال سیاه نخواند. همین عبارت را بی‌تردید در رابطه با ذهن خواننده به‌روی کاغذ آورده است. من ابتدا روزنامه‌نگار بودم، پاورقی هم می‌نوشتم. اتفاقا اگر گاهی به من انتقاد می‌شود و می‌گویند یک زمانی پاورقی می‌نوشتی. درحالی‌که پاورقی مختصات خودش را دارد.

اتفاقا این روزها جای همان پاورقی‌ها در روزنامه‌ها خالی است.

ما نویسنده‌های بزرگ زیادی داشتیم که زمانی پاورقی‌نویس بودند. من که یک‌قلم به‌دست ساده هستم، باور دارم باید عنصر جذابیت به قصه تزریق شود. قصه باید کشش داشته باشد وگرنه کسی آن را نمی‌خواند. نویسنده باید این هنر را داشته باشد که خواننده را دنبال خودش بکشد. فرض کنید درجمعی، موضوع واحدی را یک نفر بخواهد تعریف کند. اگر یخ و سرد تعریف کند، هیچ‌کس جذب نمی‌شود. ولی همان داستان را یک نفر خیلی گرم و شیرین تعریف ‌کند، همه جذب می‌شوند و گوش می‌‌دهند. قصه‌نویسی هم همین است. هر آدمی که قلم به‌دست می‌گیرد و می‌نویسد اولین نیتش این است که به من نگاه کنید برای اینکه انسان از مجهول‌بودن می‌ترسد و می‌خواهد درون‌مایه روحش را بروز بدهد و اصلا قصه‌نویسی یعنی من چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی و می‌خواهم برای تو تعریف کنم و من از ماجرایی آگاه هستم که تو آگاه نیستی.

جذابیتی که شما از آن حرف می‌زنید چه چیزی است؟ مثلا می‌توانیم بگوییم عنصر عشق در کتاب‌های فریده گلبو از وجوه جذابیت قصه است؟

شاعر می‌گوید: «استاد کائنات که این کارخانه ساخت / مقصودش عشق بود جهان را بهانه ساخت.» اولین‌بار نفحه‌ای که در عالم دمیده شد، عشق‌آمیز بود. این عشق بود که به جهان گرما و جذابیت داد. ولی همه جذابیت داستان‌های من از عشق نیست اگر یک‌نفر بتواند «تعلیق» را خلق کند و جذابیت بدهد با کوچک‌ترین مسائل هم می‌تواند مخاطبش را پای قصه بنشاند. ساده‌ترین ماجرا را اگر بلد باشید چگونه تعریف کنید، می‌تواند جذابیت خودش را داشته باشد. البته عنصر عشق چیزی است که بشر نیازمند آن بوده و خواهد بود و کشش و جذابیتش از هر عنصر دیگری بیشتر است و اشکالی ندارد که در رمان، عنصر عاشقانه تزریق شود.

کمی درباره ادبیات نازلی که در صحبت‌هایتان به آن اشاره کردید، صحبت کنیم. در تمام این سال‌ها یک تلقی عمومی شکل‌گرفته که فلان نویسنده عامه‌پسند می‌نویسد و برای همین از سطح نازلی از ادبیات استفاده می‌کند. چقدر با این نظر موافقید؟

در حوزه رمان از منظر کمیت، انبوهی از کتاب و انواع و اقسام نویسنده داریم. مثل یک رودخانه، سیل راه افتاده است و از درون این کمیت، خواه ناخواه کیفیت بیرون می‌آید. یعنی الان به این صورت است که هرکس، هرحرفی بخواهد می‌زند و هرکتابی هم مخاطب خودش را دارد. یک زمانی در مطبوعات سابق بحث بود که نویسنده‌ای، هم پاورقی‌نویس بوده، هم مترجم و هم مقتبس. دو‌هزار عنوان قصه را نوشته بود که دیگر همه ایشان را می‌شناسند؛ آقای ذبیح‌ا... منصوری. زمانی در مطبوعات بحث بود که آیا ایشان خیانت‌کرده یا خدمت؟ مثلا فرض کنید در آن کتاب «غرش طوفان» در مورد انقلاب کبیر فرانسه، مسائلی را از انقلاب می‌نوشت ولی به اصطلاح خودمانی دو گونی شکر را به آن حوادث انقلاب می‌ریخت؛ از عشق‌های حاشیه‌ای تا ... . یک‌عده معتقد بودند این نویسنده تاریخ را تحریف‌کرده و این خیانت است. اما عده‌ای هم می‌گفتند، بالاخره این شخص، جماعتی را زیر چتر کتاب‌خواندن آورده که ممکن است به‌تدریج از همین راه به مطالعات جدی‌تری برسند.

حالا کدام یک از این دو دسته راست می‌گفت؟ شما برای خودتان قضاوتی دارید و من هم قضاوتی دارم. من جزء کسانی هستم که به ذبیح‌ا... منصوری احترام می‌گذارم. برای اینکه خیلی زحمت کشیده است و بالاخره باعث شد خیلی‌ها که حسن صباح را نمی‌شناختند، به سراغش بروند؛ یا اینکه لویی شانزدهم مسیحی معتقد بوده و ساعت می‌ساخته را در بین داستان‌هایش می‌گفت و دروغ هم نمی‌گفت و آن وقت عده زیادی از همان روشنفکران، این نویسنده عامه‌پسند را مورد انتقادهای شدیداللحن قرار می‌دانند. البته نه اینکه بخواهم کتاب‌هایش را با کتاب‌های عامه‌پسند جوانان امروزی مقایسه کنم که یک عشق ساده و بی‌محتوا را جوری روایت می‌کنند که بویی از ادبیات نبرده است. نه منظورم این نیست؛ اما می‌خواهم بگویم زمانی به ذبیح‌ا... منصوری هم عامه‌پسند می‌گفتند. به نظر من نوشتن این نوع کتاب‌ها و عامه‌پسند‌نوشتن، هیچ اشکالی ندارد. شاید آن دختر 16 ساله که این کتاب را می‌خواند وقتی بزرگ‌تر شد، به سراغ کتاب دیگری برود.

خیلی‌ها می‌گویند که این کتاب‌ها سطح ادبیات را پایین می‌آورد.

اگر قرار است سطح ادبیات فارسی پایین بیاید، با این نوشته‌هایی که در موبایل‌ها هستند، پایین می‌آید؛ با همان نثرهای سبکی که به جای «فکر کنم»، می‌نویسند «فک کنم» و اصلا زبان را تغییر می‌دهند و تمام دیکته و انشا غلط است. اگر سیلابی می‌آید، باید برایش راه‌حلی پیدا کرد؛ یعنی این نوع کتاب‌ها نباید چاپ شوند؟ یا اینکه چاپ شوند و البته نقد شوند؟ باید نقدهای خوب باشد تا مخاطب درست راهنمایی شود.

کاش می‌شد با یک عده منتقد به شما ثابت کنم که در بین همان دورانی‌نویس‌ها و ادبیات وارداتی‌نویس‌ها، همانقدر نازل‌نویس وجود دارد که در همین خطی‌نویس‌ها. اولا به قدری این روشنفکران هجمه قوی‌ای دارند که همین حرف‌هایم باعث شلاق‌خوردن من می‌شود؛ اما دیگر در کنار گود هستم و در حاشیه حرفم را می‌زنم. چرا باید همیشه حق را به آن چهار نفر مطرحی داد که از منظرشان فرهنگ و تمدن دنیا را فقط آنها می‌شناسند. ادبیات شرق و غرب را فقط آنها می‌دانند. این تفکر که گروهی برتر هستند،  حرف زیادی است. ما حتی در پاورقی‌نویسی هم تقسیم‌بندی بهتر و بدتر داریم. یک پاورقی‌نویس داشتیم در زمان گذشته که بسیار هم خوب می‌نوشت. آن چیزی که اشکال دارد، همان تفکر کلیشه‌ای و قالبی است که عده‌ای هم به آن چسبیده‌اند و همه روشنفکری‌شان چسبیدن به این چهار لغت و جمله است.

چرا به شما می‌گویند راوی عشق‌های اساطیری؟ خودتان این لقب را دوست دارید؟

راوی عشق‌های اساطیری بد که نیست، خیلی هم خوب است؛ به‌خاطر اینکه ادبیات کلاسیک را به رمان برمی‌گردانم. عشق لیلی مجنون، عشق ویس و رامین و خسرو و شیرین. بارها به من شهرزاد قصه‌گو هم گفته‌اند.

سوژه داستان‌هایتان را چطور انتخاب می‌کنید؟

باید یک حرف تکراری بزنم که بارها به دیگران هم گفته‌ام که من سوژه را انتخاب نمی‌کنم و سوژه من را انتخاب می‌کند. به من چنگ می‌زند و ولم نمی‌کند تا به‌روی کاغذ بیاید. سوژه‌ای که من آن را انتخاب کنم، آن سوژه نیست.

می‌گویند نویسنده‌ها برای داستان‌ خیلی از پیرامون‌شان الهام می‌گیرند؛ تا به‌حال به این فکر کرده‌اید که در مورد موضوعات روز بنویسید و فقط راوی عشق‌های اساطیری نباشید؟

این‌طور نبوده که به محیط الان بی‌توجه باشم. من قصه‌هایم را تحت‌تاثیر محیط اطرافم و اجتماع می‌نویسم، البته به داستان‌های عاشقانه اساطیری هم توجه دارم. الان کتابی را در دست نوشتن ندارم و حتی خیال نوشتن هم به ذهنم نرسیده است. من اعتقادی دارم که اگر از سر هر بساطی به‌موقع بلند نشوی روزگار به زور بلندت می‌کند. فعلا در حال و هوای ننوشتن هستم.

چرا؟

 کتابی دارم به نام «وهم سبز، وهم نارنجی» که حدود 10 سال در وزارت ارشاد خاک می‌خورد. شما خودتان را به جای من بگذارید...

کمی هم در موضوع اقتباس ادبی صحبت کنیم. فیلمسازان مطرحی تمایل داشتند از آثار شما اقتباس کنند و چندین اثر سینمایی ساخته شده است. از کدام‌یک این آثار رضایت داشتید؟

ببینید هر چیزی امضای خودش را دارد. خسرو وشیرین را خودم برای آقای کیارستمی بازنویسی و به سناریو بدل کردم. خیلی هم خوشحال هستم که با یک کارگردان تراز اول جهان کار کردم. کتاب کنتس سلما هم که مورد انتخاب آقای حسن فتحی است و ایشان هم کارگردان قدری هستند و خانم میلانی هم کتاب «بعد از عشق» را تحت‌عنوان «نیمه پنهان» ساختند. البته کارگردان‌های دیگری هم بودند که برای کتاب‌های دیگرم آمدند، ولی اینکه کتابی بخواهد فیلم شود، بودجه و هزینه و نیروی زیادی می‌طلبد و به این سادگی‌ها نیست. تقریبا برای همه کتاب‌هایم درخواست ساخت فیلم داشتم. کتاب «حکایت روزگار» قرار بود به سریال تبدیل شود. من کار خودم را کرده‌ام و زندگی‌ام را در این راه گذرانده‌ام، دیگر چه قبول افتد و در نظر ‌آید.

گفتید که برای خسرو شیرین خودتان سناریوی فیلم آقای کیارستمی را نوشتید. آیا برای «کنتس سلما» هم این پیشنهاد را دادند که خودتان سناریو را بنویسید؟

نه برای این کتاب اتفاق نیفتاده است. خسرو و شیرین ماجرای خاصی داشت چون اول قرار بود رمئو و ژولیت باشد اما بعد عوض شد و در 11 روز این سناریو را نوشتم اما دیگر این‌طور نیست. چون به نظرم هرکس باید کار خودش را انجام دهد. رفتن به شاخه‌های مختلف درست نیست. حتی ادبیات کلاسیک هم کار من نیست. کار اصلی من رمان‌نویسی است. سناریست نیستم. می‌توانم بنویسم اما نمی‌خواهم وارد آن حوزه شوم. آن کار تخصص خودش را می‌طلبد. شما ببینید فرق بین رمان‌نویسی و سناریو‌نویسی چیست؟ یک فرق کوچکش را می‌گویم مثلا در خیالم برای داستان به باغی رفته‌ام و در همان خیال شرح می‌دهم که چه اتفاقی می‌افتد. من در فضای رمان و قصه مجاز هستم که طراوت شکوفه‌ها و گیاهان را بگویم اما در سناریو‌نویسی فقط شبنم روی برگ گل است و دیالوگ بازیگران گفته می‌شود. این دو کار با هم فرق می‌کند.

آخرین کتابی که خواندید؟

The Bastard of Istanbul اثر الیف شفیق (Elif Şafak) را می‌خوانم و کلا شب‌ها بدون کتاب نمی‌خوابم.

اینکه معلم بودید در نوشتن داستان‌هایتان تاثیرگذار بود.

به لحاظی خدا را شاکرم که هیچ شغلی را به خاطر مواجب آخر ماه انتخاب نکردم. مشاغلی را قبول کردم که عاشقش بودم. روزنامه‌نگاری، تدریس و رمان نویسی.

کدام را بیشتر دوست دارید؟

در روزنامه‌نویسی آدم در بطن لحظه‌ها می‌تپد، صبح جنوب‌شهر هستی و عصر شمال‌شهر. به نظرم تدریس هم در حاشیه زندگی خیلی مهم است. معتقدم اگر بزرگ‌ترین شاهان هم باشند، دو سال از زندگی‌شان را وقف تدریس می‌کردند، بسیار تاثیرگذار بود و رمان‌نویسی که عشق اول و آخرم است.

 

* نویسنده : زهرا جعفری روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران