یکی از دلایلی که باعث شده دولت ترامپ و احتمالا دیگر دولت‌های جهان تمایلی به جدی گرفتن رهبری اتحادیه اروپا نداشته باشند، این است که مشخص نیست چه کسی واقعا مسئول این بلوک است.
  • ۱۴۰۳-۱۲-۰۸ - ۲۲:۰۵
  • 00
چه کسی مسئول اتحادیه اروپاست؟
چه کسی مسئول اتحادیه اروپاست؟
مائده زمان فشمیخبرنگار

از همان ابتدای دولت ترامپ، مقامات مستقر در بروکسل متوجه شدند که رئیس‌ جمهور جدید آمریکا هیچ تمایلی به تعامل با آنها ندارد. زمانی که سرانجام ملاقات‌هایی مانند دیدار معاون رئیس‌ جمهور آمریکا با رئیس کمیسیون اروپا، و دیگران انجام شد، مقامات اتحادیه اروپا چنان از لحن ملی‌گرایانه و اول آمریکای مقامات آمریکایی متحیر شدند که تنها راه درک آن برایشان این بود که باور کنند ترامپ و ونس واقعا منظورشان آن چیزی نیست که می‌گویند.

اما یکی از دلایلی که باعث شده دولت ترامپ و احتمالا دیگر دولت‌های جهان تمایلی به جدی گرفتن رهبری اتحادیه اروپا نداشته باشند، این است که مشخص نیست چه کسی واقعا مسئول این بلوک است. اکنون که رقیب داخلی اورسولا فون در لاین، یعنی شارل میشل، کنار رفته، او آشکارا در تلاش است تا خود را به‌ عنوان تنها رهبر اتحادیه اروپا معرفی کند. اما گذشته‌ او که شامل عملکرد ناموفقش به‌ عنوان وزیر دفاع آلمان می‌شود و همچنین دوران نه‌ چندان درخشان اولین دوره ریاستش بر کمیسیون اروپا (که بزرگ‌ترین دستاوردهای داخلی‌اش الزام به استفاده از شارژر USB-C و تصویب توافق سبز اروپا بود، توافقی که حالا خودش در حال کاهش تعهداتش است) باعث می‌شود که ادعای رهبری برای او دشوار باشد.

افزون بر این، ماهیت سمت او رئیس کمیسیون اروپا برای کسانی که با ساختار اتحادیه اروپا آشنایی ندارند، مبهم است. ریاست بر یک نهاد اروپایی، بدون آن که مسئول اتحادیه اروپا باشد، باعث می‌شود او بیشتر شبیه یک کارمند رده‌ بالا به نظر برسد تا یک رهبر واقعی. کایا کالاس، نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی و امور امنیتی در تلاش است تا صدای اتحادیه اروپا در برابر متحدان و دشمنان باشد. اما سمت او که در واقع وزارت خارجه‌ای نیست و نمی‌تواند بدون تایید دیگر دولت‌های عضو از طرف آنها سخن بگوید محدودیت‌های زیادی دارد. علاوه بر این، او نخست‌ وزیر پیشین استونی بوده، کشوری کوچک که خروج او از مقامش با جنجال‌هایی همراه بود؛ این سوابق باعث می‌شود که نتواند ادعای رهبری بلوکی با جمعیتی نزدیک به ۴۵۰ میلیون نفر را داشته باشد. 

اگر اتحادیه اروپا یک دولت فدرال بود، شاید این مسئله کمتر اهمیت داشت، اما از آنجا که اتحادیه اروپا یک ساختار فدرال ندارد، نمایندگی از کشوری کوچک حتی کشوری که تلاش می‌کند در زمینه‌هایی مانند هزینه‌های دفاعی نقش پررنگی ایفا کند، باعث می‌شود که او به‌ عنوان رهبر کل اروپا چندان جدی گرفته نشود. بنابراین، برای یافتن یک رهبر در اروپا، نگاه‌ها دوباره به سطح ملی معطوف می‌شود. 

در گذشته، این پرسش که «چه کسی اروپا را رهبری می‌کند؟» به‌ معنای «کدام رهبر اروپایی از لحاظ نظامی بر دیگران تسلط دارد؟» بود. اما از سال ۱۹۴۵، این قاره تلاش کرده تا از طریق همکاری، مسیر خود را طی کند، هرچند این به‌ معنای پایان سلطه‌ جویی در اشکال دیگر نیست. با این‌ حال، اگر به وضعیت فعلی «قدرت‌های بزرگ» اروپا نگاه کنیم، نتیجه‌ای حیرت‌ انگیز به دست می‌آید: هیچ‌ یک از آنها نمی‌تواند ادعای رهبری واقعی داشته باشد.

آلمان معمولا گزینه‌ای طبیعی برای رهبری محسوب می‌شود. این کشور با جمعیتی بیش از ۸۰ میلیون نفر که تقریبا ۲۰ درصد از کل جمعیت اتحادیه اروپا را شامل می‌شود و برخورداری از بزرگ‌ترین اقتصاد در اتحادیه، باید از لحاظ نظری یک گزینه بدیهی باشد. اما دو دهه حکمرانی آنگلا مرکل این کشور را بی‌جهت رها کرد. اقتصاد آلمان به‌ سرعت در حال از بین رفتن است، موج عظیمی از مهاجران و پناهندگان جدید وارد شده‌اند که برخی از آنها حملات مرگبار متعددی را به نام جهاد انجام داده‌اند. این مسائل باعث قدرت گرفتن حزب راست‌گرای "آلترناتیو برای آلمان" (AfD) شده که اخیرا بهترین نتیجه تاریخ خود را در انتخابات ملی به‌ دست آورده است. در همین حال، حزب دموکرات مسیحی (CDU) که وعده‌ ثبات برای اروپا را داده، با دومین نتیجه‌ ضعیف تاریخ خود پیروز شد و اکنون به دلیل امتناع از همکاری با AfD مجبور به تشکیل ائتلافی ناخوشایند و ناپایدار با حزب سوسیالیست آلمان (SPD) شده است. چنین ائتلاف‌های بزرگی به‌ندرت سیاست‌های شگفت‌ انگیزی به بار می‌آورند و قطعا آلمان را قادر به هدایت اروپا نخواهند کرد.

این وضعیت می‌توانست فرصتی برای همسایه غربی آلمان، یعنی فرانسه، باشد. امانوئل مکرون، رئیس‌ جمهور فرانسه، آشکارا مدت‌هاست که آرزو دارد فرانسه بار دیگر به قدرتی مسلط در قاره سبز تبدیل شود، چه از نظر زبانی و چه از نظر نظامی. او بارها خواستار ایجاد یک ارتش اروپایی شده، اما تصور اینکه فرمانده این ارتش یک بلغاری باشد، دشوار است. متاسفانه برای مکرون، فرصت او برای بهره‌ برداری از ضعف آلمان احتمالا از دست رفته است.

فرانسه در داخل، با نارضایتی گسترده‌ای روبه‌روست؛ در سال گذشته دو نخست‌ وزیر سقوط کردند و سومی هم همواره در معرض خطر است. تازه‌ ترین رسوایی، اتهامات علیه فرانسوا بایرو، نخست‌ وزیر مبنی بر اطلاع از سوءاستفاده جنسی در مدرسه‌ای که فرزندانش در آن تحصیل می‌کردند، می‌تواند دولت را بیش‌ از پیش تضعیف کند. خود مکرون هم با محبوبیتی در حدود ۲۳ درصد، به‌ شدت بین مردم نامحبوب است. هر وعده‌ای که او برای تقویت قدرت فرانسه در اروپا بدهد، از اشتراک‌گذاری تسلیحات هسته‌ای گرفته تا استقرار نیرو در اوکراین به‌ دلیل نداشتن سرمایه سیاسی کافی، جدی گرفته نخواهد شد. 

لهستان در تلاش است تا بزرگترین ارتش قاره را داشته باشد و در این زمینه موفقیت‌هایی کسب کرده، اما این کشور دارای دو دیوان عالی متناوب است که با تغییر دولت‌ها، اختیارشان هم تغییر می‌کند. همچنین، جمعیت ۳۷ میلیونی لهستان نسبتا کم است و موقعیت جغرافیایی آن، بین روسیه، منطقه کالینینگراد (متعلق به روسیه) و بلاروس، سبب می‌شود که همواره بخش عمده‌ای از توان خود را صرف حفظ امنیت داخلی کند، نه مدیریت امور اروپا.

اما انگلیس چطور؟ این کشور حتی عضو اتحادیه اروپا نیست، بنابراین نمی‌ تواند مدعی رهبری قاره سبز باشد. اما حتی اگر این مسئله را نادیده بگیریم، دولت فعلی این کشور که کمتر از یک سال از عمرش می‌گذرد، به‌ شدت نامحبوب است و در نظرسنجی‌ها از نایجل فاراژ، رهبر راست‌ گرای پوپولیست، عقب افتاده است. علاوه بر این، توان هسته‌ای انگلیس به‌ شرطی باقی می‌ماند که اسکاتلند از بریتانیا جدا نشود و دشوار است کشوری را رهبر اروپا دانست که هر ده سال یکبار با خطر از دست دادن یک بخش کلیدی از خاک خود مواجه است. لیبرال‌های بین‌ الملل‌گرا در بروکسل اگر واقعا می‌خواهند بدانند که چرا ایدئولوژی و موقعیت‌ شان دیگر جدی گرفته نمی‌شود، به‌ جای انکار واقعیت، بهتر است یک نمودار سازمانی ترسیم کنند. 

شاید آن‌ گاه بفهمند که هیچکس واقعا مسئول نیست.

نظرات کاربران