


بهمن فرمانآرا وقتی پس از سالها دوری به ایران بازگشت پشت دوربین «بوی کافور، عطر یاس» قرار گرفت؛ فیلمی که بهنوعی حدیث نفس او و همنسلانش بود و مرگآگاهی و انتظار پایان زندگی از سر و روی آن بالا میرفت. فرمانآرا با استفاده از صدای خارج از قاب اسامی فیلمسازان مطرحی نظیر هژیر داریوش، بهرام ریپور و سهراب شهیدثالث را به زبان آورد و عمر کوتاه آنها را نشانی از پایان یک دوران دانست (نقل به مضمون).
اگرچه بسیاری از دوبلورهای تازه درگذشته ما همچون مهدی آریننژاد، بهرام زند، حسین عرفانی، منوچهر اسماعیلی در هنگام سفر به دیار باقی مویی سپید کرده بودند، امّا تقریباً همه اهل فن درگذشت آنها را همچون بهمن فرمانآرا نشانی از پایان یک دوره درخشان دانستند.
این ادعا و سخن گزافی نیست چون هم سینماگران ما و هم دوبلورهای ما با وجود فراز و فرودهایی که در این سالها تجربه کردهاند چندان نتوانستند از پس ساخت و تربیت «سلیقه» عموم مخاطبان بربیایند و عملاً درجا زدهاند. این وضعیت در مورد «دوبله» حتی بیشتر صدق میکند. صداپیشگی در این سالها به دلیل تغییر ذائقه مخاطب و همینطور خارج شدن انحصار از دست صداوسیما شرایط بدتری هم به نسبت «سینما» و «مدیوم تصویری» پیدا کرده است و دیگر کمتر کسی به عشق «دوبله» سراغی از فیلم و سینما میگیرد. در گذشته نهچنداندور امثال منوچهر والیزاده با صدای بهغایت «جوان»، «رسا» و «پُرحلاوتشان» آثار سطحی و کممایه را به «چیزهایی قابل دیدن» و فیلمهای متوسط را به محصولاتی جذاب و سرگرمکننده تبدیل میکردند.
شاهکارهای سینمایی که از اساس قصه جداگانهای داشتند؛ به طوری که استفاده از صدای گرم دوبلورهای ما روی کاراکترها جانی مضاعف به آنها میبخشید و فیلمها را با قرار دادن بر نوک کوه قاف به حد کمال هنریشان میرساند. منوچهر والیزاده نیز در این میان یکی از رساترین صداهای دوبله ایران بود که با همیاری همکارانش در واحد دوبلاژ سازمان رادیو - تلویزیون ملّی سابق و صداوسیمای لاحق جور سینمای فارسی آن زمان را گرفتند و نگذاشتند که در غیاب صدابرداری سر صحنه صنعت کمرمق «فیلمفارسی» زودتر از موعد یعنی پیش از رسیدن سال 1356 زمین بخورد. درواقع دوبله، حکم «نفس مصنوعی» را برای آن مدل از سینما بازی میکرد و جزو معدود امکانات قابل اشاره تولیدات آن دوره بود.
از اینها گذشته سیمای جذاب و در عین حال کودکانه و شیرین منوچهر والیزاده با صدای جوان و گیرای او هارمونی بسیار مناسبی برقرار میکرد بهشکلی که واقعیت سن شناسنامهای او و همچنین نشستن گرد پیری بر موی سر را مورد انکار قرار میداد و این حس را به دیگری منتقل میکرد که منوچهر والیزاده هیچگاه با غروب عمر خویش مواجه نخواهد شد و تاج دوبله ایران تا ابد بر سر وی باقی خواهد ماند. اما مرگ حقیقتی است که «خوب» و «بد»، «زشت» و «زیبا» و... نمیشناسد و عاقبت هرکسی را با «واقعیت» خود روبهرو میکند. عاقبت منوچهر والیزاده هم با این واقعیت مواجه شد، ولی «فقدان» او یک تفاوت اصلی و اساسی با دیگر «نبودنها» دارد و آن این است که افتوخیز خاموشنشدنی صدای این دوبلور کهنهکار و خوشقریحه به شیوهای هنرمندانه عامل دوام موجودیتی به اسم «سینما» بود و «دوبله» را از ادویه طعمدهنده فیلمها به رکنی اصلی و اساسی در آثار سینمایی تبدیل کرد.
برای نمونه، اگر «تام هنکس» میان عوام و خواص آبرویی دارد و همچنان او و فیلمهایش را مشاهده میکنند به دلیل گرمی صدای منوچهر والیزاده و حضور مؤثر او در فرایند دوبله آثاری همچون «فارست گامپ»، «مسیر سبز»، «نجات سرباز رایان» و این اواخر «سالی» است. رودهدرازی نمیکنم ولی به قول «آکیرا کوروساوا» غول سینمای ژاپن، صدا در سینما چیزی نیست که خیلی ساده فقط به افکت تصویر اضافه شود، بلکه تأثیر آن را دو یا سهبرابر میکند. این گفته کوروساوا شاید بیشتر در مورد صداهای «اکسپرسیونیستی» یا حتی «ساوندافکتها» در حاشیه صوتی فیلمها صدق کند و کمتر در ربطی به اصوات «رئالیستی» نظیر بیان بازیگران در بیان دیالوگ داشته باشد، امّا اگر او زنده بود و صدای منوچهر والیزاده را میشنید دامنه کیفی و کمی تعریفش را گستردهتر میکرد.
باری، والیزاده بزرگ بود و علاوهبر گویندگی و صداپیشگی، بازی در سینمای فارسی و حضور در فیلمهای کارگردانانی همچون پرویز نوری، رضا صفایی، عباس شباویز و... را تجربه کرد، امّا توانست شهرت و محبوبیتش را بیرون از قاب دوربین این فیلمها و حتی کارگردانانشان ادامه دهد و به محبوبیتی عجیب و غریب و وصفناشدنی دست پیدا کند، محبوبیتی که مرگ هم یارای مقاومت با آن را ندارد و اسم منوچهر والیزاده و صدای همیشه جوانش را در تاریخ فرهنگ و هنر ایران جاودانه خواهد کرد.
