درباره استفاده افراطی از واژگان انگلیسی در میان نخبگان
استفاده از واژگان و اصطلاحات انگلیسی در میان نخبگان، به‌ویژه در حوزه‌های علمی، اقتصادی و مدیریتی، پدیده‌ای قابل‌تأمل است. بررسی ریشه‌های این مسئله به شناسایی موقعیت زیست فرهنگی انسان ایرانی در جغرافیای جهان امروز کمک فراوانی می‌کند.
  • ۱۴۰۳-۱۲-۰۱ - ۰۹:۴۹
  • 00
درباره استفاده افراطی از واژگان انگلیسی در میان نخبگان
تقلید زبانی شکست تمدنی
تقلید زبانی شکست تمدنی
کمیل سوهانیپژوهشگر فرهنگ و رسانه

استفاده از واژگان و اصطلاحات انگلیسی در میان نخبگان، به‌ویژه در حوزه‌های علمی، اقتصادی و مدیریتی، پدیده‌ای قابل‌تأمل است. بررسی ریشه‌های این مسئله به شناسایی موقعیت زیست فرهنگی انسان ایرانی در جغرافیای جهان امروز کمک فراوانی می‌کند.

نمونۀ فراگیرشدۀ این روزها سخنان خانم الناز سخائیان، مدیرعامل شرکت نستله در ایران است. ایشان در جریان صحبت‌های خود در رویداد آموزشی «نکست شیفت»، بارها از ترکیب‌های مخلوط انگلیسی و فارسی نظیر «ما اچ‌آر دیجیتالایزیم»، «اگه بخوام گلوبالی بگم»، و «بِنِفیت بردن از دیتا» را به کار برد. این الگوی زبانی تنها مختص او نیست، بلکه در میان بسیاری از مدیران، نخبگان، دانشگاهیان و حتی طبقه متوسط شهری نیز مشاهده می‌شود. 

برخی از روشنفکران نیز از این مرحله فراتر رفته و برای عبور از این زبان، مشغول نظریه‌پردازی در باب بسته بودن زبان فارسی به‌عنوان یکی از  اصلی‌ترین علل توسعه‌نیافتگی‌اند.
این پدیده را می‌توان از زوایای مختلفی بررسی کرد. برخی ممکن است آن را نتیجه طبیعی جهانی‌شدن، گسترش فناوری و تعاملات گسترده با شرکت‌های بین‌المللی بدانند. برخی دیگر، ممکن است آن را تمایل به مدرنیته یا نشانه‌ای از به‌روز بودن تلقی کنند. 

اما ما می‌خواهیم برای درک بهتر این مسئله، به قرن هشتم هجری بازگردیم و پای صحبت ابن‌خلدون، تاریخ‌نگار و جامعه‌شناس مشهور عرب، بنشینیم. کتاب «مقدمه ابن‌خلدون»، نوشته ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی، یکی از آثار برجسته و پیشگام در حوزه مطالعات اجتماعی و تاریخی است که در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) نوشته شده است. 

بسیاری از اندیشمندان و پژوهشگران این کتاب را به‌عنوان یکی از نخستین تلاش‌های نظام‌مند در تحلیل جامعه، تاریخ و تمدن می‌دانند و حتی آن را به‌عنوان اولین اثر در حوزه جامعه‌شناسی قلمداد می‌کنند. ابن‌خلدون در این کتاب به بررسی قوانین حاکم بر جوامع و چرخه‌های تاریخی ملت‌ها می‌پردازد.

او عوامل مؤثر در شکل‌گیری، رشد و افول تمدن‌ها را به‌دقت رصد کرده و نسبت مفاهیمی مانند عصبیت (همبستگی اجتماعی)، عمران (تمدن) و دولت‌ها را تحلیل و بررسی می‌کند. رویکرد تحلیلی او به پدیده‌های اجتماعی باعث شده که برخی او را پدر جامعه‌شناسی بنامند. ابن‌خلدون در بخشی از کتاب به پدیدۀ تقلید یک ملت از ملت دیگر می‌پردازد و به دنبال پاسخ به پرسش چرایی این تقلید است. گویی تقلید و تشبه ملتی به ملت دیگر مخصوص دوران مدرن نیست و در طول تاریخ این موضوع همواره وجود داشته و اهل اندیشه‌ای چون ابن‌خلدون نیز در آن درنگ و تأمل کرده است.

ابن خلدون در فصل بیست‌وسوم کتاب مقدمه، به‌عنوان شاهد مثال از مردمانی که خود را به مردمان ملت دیگر شبیه می‌کنند، می‌نویسد: «این وضع هم‌اکنون در میان مسلمانان اندلس با اقوام جلالقه صدق می‌کند و می‌بینیم اهالی آن کشور در طرز لباس و وسایل آرایش و زینت و بسیاری از عادات و احوال به ایشان تشبه می‌جویند و حتی در ترسیم تصاویر روی دیوارها و کارخانه‌ها و منازل از آنان تقلید می‌کنند.»

جلالقه نامی است که در منابع اسلامی قرون وسطی به مسیحیان شمال ایبری (اسپانیا و پرتغال امروزی) داده شده است. این واژه به‌طور خاص به مسیحیان قلمروهای مسیحی اشاره دارد که در دوره حکومت مسلمانان بر اندلس، در مناطق شمالی شبه‌جزیره ایبری زندگی می‌کردند. این مناطق شامل پادشاهی‌های کوچک و نیمه‌مستقل مسیحی مانند آستوریاس، لئون، کاستیل، ناوارا و آراگون می‌شد.

پس از فتح شبه‌جزیره ایبری توسط مسلمانان در اوایل قرن هشتم میلادی، مسیحیان به مناطق شمالی و کوهستانی عقب‌نشینی کردند و در آنجا پادشاهی‌های مسیحی را تشکیل دادند. این پادشاهی‌ها با گذشت زمان و به‌تدریج قدرت یافتند و در طول قرون وسطی، فرایند بازپس‌گیری اندلس (که در ادبیات تاریخی به آن Reconquista می‌گویند) را آغاز کردند که طی آن قلمروهای تحت کنترل مسلمانان را به مرور دوباره به دست آوردند. این فرایند درنهایت در سال ۱۴۹۲ با سقوط غرناطه، آخرین پایگاه مسلمانان در شبه‌جزیره ایبری، به پایان رسید.

در قرن هشتم هجری (قرن چهاردهم میلادی)، زمانی که ابن‌خلدون می‌زیست، وضعیت سیاسی و نظامی در شبه‌جزیره ایبری به‌طور قابل‌توجهی تغییر کرده بود و توازن قدرت به نفع مسیحیان شمالی در حال تغییر بود. از نظر نظامی و اقتصادی، مسیحیان در قرن هشتم هجری (قرن چهاردهم میلادی) در موقعیت برتری قرار داشتند. آن‌ها قلمروهای بیشتری را تحت کنترل داشتند و به‌تدریج در حال پیشروی به سوی جنوب بودند. آنچه قابل تامل است برتری فرهنگی و تمدنی مسلمانان پیش از آن بود، زبان عربی به‌عنوان زبان علم و ادب در اندلس تأثیرات عمیقی بر فرهنگ مسیحیان گذاشته بود.

بسیاری از مسیحیان شمال ایبری از آثار علمی و ادبی مسلمانان استفاده می‌کردند و حتی برخی از آن‌ها به زبان عربی می‌نوشتند. با این حال، در قرن هشتم هجری، با افزایش قدرت مسیحیان، زبان‌های محلی مانند کاستیلی و کاتالانی به‌تدریج جایگاه مهم‌تری یافتند.

 با ضعف سیاسی دولت‌های مسلمان در اندلس، برخی از حکام محلی مجبور بودند برای بقا، با پادشاهی‌های مسیحی همکاری کنند. این همکاری‌ها گاهی شامل پذیرش برخی از شیوه‌های اداری و سیاسی مسیحیان می‌شد. 

برخی از حکام مسلمان به مسیحیان خراج می‌پرداختند و حتی در برخی موارد به‌عنوان دست‌نشانده‌های پادشاهی‌های مسیحی عمل می‌کردند. علی‌رغم برتری فرهنگی مسلمانان، ضعف سیاسی، نظامی و اقتصادی آنان در برابر مسیحیان شمال ایبری شرایط را به‌گونه‌ای تغییر داد که مسلمانان در سبک زندگی، پوشش و حتی معماری شروع به تقلید از آن‌ها ‌کردند. ابن‌خلدون در بیان پاسخ به پرسش از چرایی این تقلید و تشبه این‌گونه می‌نویسد: «زیرا در نهاد انسان همواره اعتقاد به کمال و برتری قوم پیروزی که ملت شکست‌خورده را مسخّر خود می‌سازد حاصل می‌شود و منشأ این اعتقاد یا رسوخ بزرگداشت و احترام قوم غالب در نهاد ملت مغلوب است و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز دچار اشتباه می‌شود و به‌جای آنکه این اطاعت را معلول غلبه طبیعی آن قوم بداند آن را به کمال و برتری آنان نسبت می‌دهد و هرگاه چنین پندار غلطی به قوم مغلوب دست دهد و مدتی بر آن ادامه دهد سرانجام به اعتقادی مبدل می‌شود. 

پس در اکتساب کلیه آداب و شئون قوم غالب می‌کوشد و به آنان تشبه می‌جوید و معنی اقتدا و پیروی همین است... منشأ تقلید از قوم فاتح این است... که ملت شکست‌خورده پیروزی غلبه‌جویان را از عصبیت یا قدرت و دلاوری آنان نمی‌داند بلکه گمان می‌کند این غلبه در پرتو عادات و رسوم و شیوه‌های زندگی آن قوم حاصل آمده است.»
ابن‌خلدون در این سطور به نکته‌ای اشاره می‌کند که قاعده‌ای جامعه‌شناختی بوده و فراتر از تاریخ و جغرافیای اندلس است. ابن‌خلدون معتقد است که انسان به‌صورت ذاتی ستایشگر کمال، قدرت و برتری است. او ستایش قدرت غالب توسط مغلوب را امری طبیعی و در ذات انسان می‌داند، اما معتقد است این ستایش ممکن است با اشتباهی همراه شود که منشأ همان تقلید و تشبه است. 

از نظر ابن‌خلدون اشتباه بزرگ این است که پیروزی غالب را نه ناشی از دلاوری، عصبیت (همبستگی اجتماعی) و قدرت آنان بلکه ناشی از عادات و رسوم روزمره و شیوه‌های زندگی آن قوم بدانیم.
ابن خلدون: «...و باز هم در موجب غلبه اشتباه می‌کند و این مورد نیز به همان وجه نخستین برمی‌گردد و به علت همین‌گونه اشتباه‌ها می‌بینیم که قوم مغلوب ‌خواه در نوع لباس و مرکوب و سلاح و خواه در چگونگی پوشیدن و به‌کار بردن و حتی شکل و رنگ آنها همواره از قوم پیروز تقلید می‌کند و بلکه در همه عادات و شئون زندگی به آن قوم تشبه می‌جوید.»
با این نگاه، اینکه در میانۀ میدان جنگ اقتصادی یک مدیر متصل به یک شرکت جهانی تولید و فروش محصولات غذایی و نوشیدنی‌ تلاش کند در زبان و استخدام کلمات به زبان و فرهنگ شرکت مسلط و قدرتمند جهانی شبیه شود اصلا چیز عجیب‌وغریبی نیست. 

این پدیده مخصوص ایران هم نیست. احتمالا پدیدۀ استفاده از واژگان و اصطلاحات انگلیسی در میان مردمان، مدیران و حتی نخبگان کشورهای جنوب جهانی جریانی طبیعی است. در این میان آنچه باید مورد توجه قرار گیرد چگونگی استفاده کشورهای شمال جهانی از این میل ذاتی انسان به ستایش صاحب قدرت و همچنین بهره‌برداری از اشتباه رایجی است که ابن‌خلدون به آن اشاره کرده است. وقتی استفاده این کشورها از این میل و اشتباه در ساختار یک نظریه علمی مطرح شده و به‌عنوان الگوی توسعه معرفی می‌شود، باید نگران بود که بحث تقلید و تشبه بسیار فراتر از ادبیات یک مدیر بوده و همه حوزه‌های زیست انسان از فرهنگ تا اقتصاد و سیاست را در بر بگیرد.
مکتب نوسازی یکی از نظریه‌های برجسته در علوم اجتماعی به‌ویژه در جامعه‌شناسی توسعه، علوم سیاسی و اقتصاد است. این مکتب در نیمه دوم قرن بیستم شکل گرفت و هدف آن تبیین چگونگی توسعۀیافتگی و پیشرفت کشورهای درحال‌توسعه بر اساس الگوی کشورهای غربی بود. پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از کشورهای مستعمره استقلال یافتند و تلاش کردند مسیر توسعه و پیشرفت را طی کنند. آن‌ها برای توسعه خود به دنبال الگو بودند. مکتب نوسازی در این فضا شکل گرفت. 

این مکتب که در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ توسط متفکرانی همچون والت روستو، دانیل لرنر و دیگران بنا نهاده شد، توسعه را فرایندی خطی و تک‌بعدی و تکاملی در نظر می‌گرفت که همه کشورها برای رسیدن به آن باید از مسیر مشخصی که قبلاً کشورهای غربی پیموده‌اند، عبور کنند. این نظریه، توسعه را همسان با غربی شدن معرفی می‌کرد و تقلید محض از مدل‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی غرب را به‌عنوان تنها راه پیشرفت نشان می‌داد.

مکتب نوسازی، به نقش استعمار، امپریالیسم و نابرابری‌های جهانی در ایجاد توسعه‌نیافتگی توجه نمی‌کند و توسعۀ کشورهای غربی را ناشی از فرهنگ، شیوه‌های زندگی و نهادهای سیاسی آن‌ها دانسته و پیشنهاد می‌کند که کشورهای توسعه‌نیافته با تقلید از این الگوها، به توسعه دست یابند. نظریه‌پردازان نوسازی معتقدند که سنت‌ها و ارزش‌های قدیمی مانع پذیرش تغییرات لازم برای توسعه‌اند. آن‌ها سنت را به‌عنوان مجموعه‌ای از باورها، عادات و نهادهایی می‌دانند که در برابر نوآوری و پیشرفت مقاومت می‌کنند. زبان یکی از مهم‌ترین عناصر تشکیل‌دهندۀ هویت فرهنگی است. زبان با تاریخ، ادبیات، مذهب و ارزش‌های فرهنگی پیوند خورده است. از این منظر زبان می‌تواند به‌عنوان بخشی از سنت در نظر گرفته شود که در برابر تغییرات مقاومت می‌کند. مکتب نوسازی معتقد است که برای دستیابی به توسعه جوامع باید از سنت‌های خود فاصله بگیرند و به سمت الگوهای مدرن حرکت کنند. در این چهارچوب، زبان سنتی به‌عنوان مانعی در برابر پذیرش فناوری‌های جدید، علوم مدرن و ارتباطات جهانی دیده می‌شود.
همان‌طور که گفته شد استفاده یک مدیر از ترکیبات انگلیسی - فارسی در رویدادی که نامش «نکست شیفت» است به‌تنهایی اهمیت زیادی ندارد، آنچه مهم است شناخت ریشه‌های آن تفکری است که سطحی بسیار فراتر از این رویداد را در بر گرفته و مهم مقاومت در برابر آن ساختار و نظریه علمی است که تقلید و تشبه در همه شئون زیست انسان ایرانی را تئوری‌پردازی می‌کند. قدرت، هرچند اکنون در حال ضعف و افول اما در سمت دیگری از جهان تجمع کرده و همچون همیشه تاریخ قدرت و صاحب آن در نگاه هر انسانی ستایش‌برانگیز بوده و ستایش و شیفتگی نیز همنشین فریبندگی است و می‌تواند انسان را در شناسایی منابع و ریشه‌های چگونگی آن تجمع قدرت دچار اشتباه محاسباتی کند. در نهایت کشورهایی چون ما برای عبور از این مسائل چاره‌ای ندارند جز قوی شدن و در این میان آنچه باعث خوشحالی و امیدواری است حجم بالای اعتراضات به این مدیر در افکار عمومی ایران است.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰