نه ملی نه مذهبی
قبل از دانشگاه تهران هرکس می‌خواست به مراکز قدرت، فرضاً شاه، صدراعظم و... نزدیک شود، نخست استاد نقاش و معمار و خطاط و منجم و... می‌شد و از طریق برجستگی و اهمیت مراکز قدرت به او توجه می‌کردند و آقای حکمت (وزیر معارف رضاشاه) با عملش دقیقاً کار را معکوس کرد، یعنی هر فرد بی‌علم و هنر بسیار عادی با تقرب به مراکز قدرت می‌تواند در زمره دانشمندان و پیشوایان درآید.
  • ۱۴۰۳-۱۱-۲۱ - ۱۰:۱۹
  • 10
نه ملی نه مذهبی
جستارهایی درباره تاریخ دانشگاه در دوران پهلوی
جستارهایی درباره تاریخ دانشگاه در دوران پهلوی

فرهیختگان: دانشگاه ملی ایران که امروز به نام دانشگاه شهید بهشتی شناخته می‌شود از نیمه دوم مهر ۱۳۳۹ در یک ساختمان پنج طبقه استیجاری در نزدیکی دو راهی یوسف‌آباد فعالیت خود را آغاز کرد و در ۲۵ بهمن ۳۹ رسماً افتتاح شد. علی شیخ‌الاسلام پایه‌گذار این دانشگاه بود اما دوران مدیریت او فقط 5 سال طول کشید. او در سال 69 خاطرات خود از جرقه تأسیس تا مراحل مختلف شکل‌گیری دانشگاه را در کتاب «رنسانس ایران، دانشگاه ملی ایران و شاه» منتشر کرده است. خاطراتی که منبع مفیدی برای درک بهتر اوضاع فرهنگی پیش از انقلاب اسلامی به ویژه در حوزه دانشگاه‌هاست و «فرهیختگان» در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب و تأسیس این دانشگاه بخش‌هایی از آن را بازخوانی کرده است. 

وزیر همان کاری را کرد که استعمار می‌خواست

قبل از دانشگاه تهران هرکس می‌خواست به مراکز قدرت، فرضاً شاه، صدراعظم و... نزدیک شود، نخست استاد نقاش و معمار و خطاط و منجم و... می‌شد و از طریق برجستگی و اهمیت مراکز قدرت به او توجه می‌کردند و آقای حکمت (وزیر معارف رضاشاه) با عملش دقیقاً کار را معکوس کرد، یعنی هر فرد بی‌علم و هنر بسیار عادی با تقرب به مراکز قدرت می‌تواند در زمره دانشمندان و پیشوایان درآید و این گناه نابخشودنی اوست که من در این نوشته به‌عنوان ضربه مهلک، از آن یاد کرده‌ام. دقیقاً همان چیزی که استعمار انگلیس می‌خواهد و دست‌بردار نیست که دانشگاه هم مثل چیزهای دیگر لازم داریم اما باید توخالی و باسمه‌ای و اسم بی‌مسما باشد.

فارغ‌التحصیلی با اعمال شاقه!

ضربه مهلک را سرپاس مختاری، رئیس‌کل شهربانی به نقطه درحال انعقاد و پیکر ناتوان دانشگاه وارد آورد. عده کثیری از بهترین استادان و دانشجویان دانشگاه تهران را به‌علت عقاید سیاسی‌شان به زندان انداخت و شکنجه کرد و دکتر آرانی از استادان بی‌نظیر را پس از سال‌ها شکنجه به قتل رساند.

میرزا طاهر تنکابنی را حتی از ورود به مدرسه سپه‌سالار، یعنی دانشکده معقول و منقول ممنوع داشت و دربان مدرسه به او توهین کرد. کار سانسور کتب و مقالات را به‌جایی رساند که حتی چاپ کتب درسی و قدیمی مانند کلیله‌ودمنه و قابوس‌نامه بدون طبع مقدمه حاوی مدح و ثنای فراوان از رضاشاه، ممنوع بود. دانشجویان و استادان در داخل و خارج محوطه دانشگاه دائماً در این اندیشه بودند که تحت‌نظر اداره تأمینات یا آگاهی زندگی می‌کنند و این امر حقیقت داشت.

هنوز فراموش نکرده‌ام که هفت، هشت‌ماه قبل از فرار رضاشاه، روزی اعلانی دیدم در محل آگهی‌های دانشکده به امضای رئیس دانشکده که نوشته بود هرکس می‌خواهد فارغ‌التحصیل شود و در سال جاری لیسانسه شود باید لااقل دو سخنرانی در دو محل از محل‌هایی که اسامی آنها در دفتر دانشکده موجود است، مبنی‌بر تبلیغ و تجلیل از خدماتی که اعلیحضرت در دوران سلطنت‌شان به‌عمل آورده‌اند، ایراد نماید و از متصدیان محل ایراد سخنرانی گواهی بیاورد که وظیفه خود را انجام داده است و در صورت تخلف از دریافت لیسانس محروم خواهد شد. این نمونه همکاری دانشگاه بود با دستگاه عریض و طویلی که به نام «پرورش افکار» راه انداخته بودند و یکی از رذل‌ترین و بی‌آبروترین مردان ایران به نام شیخ‌الملک اورنگ را به زعامت آن برگزیده بودند.

صدی یک دانشجویان خارج‌رفته کار پیدا می‌کردند

باکمال تأسف و بازهم تأسف، حداکثر صدی 20 محصل ایرانی در آمریکا و اروپا مشغول تحصیلند و صدی 80 بقیه به ولگردی و مبتلا ساختن خود به انواع آلام و اسقام غیرقابل‌علاج و روحی و جسمی، وقت و جوانی را می‌گذرانند و پدران و مادران آنها می‌سوزند و می‌سازند و کسی در دستگاه حاکمه گوشش بدهکار نیست که برای این وضع رقت‌بار وطن بربادده چاره‌ای نیندیشد... اما صدی 20 که گفتیم درس می‌خوانند و چیزی می‌آموزند اکثراً در همان مملکتی که تحصیل‌ کرده‌اند به تدریس و سایر مشاغل آبرومند مشغول می‌شوند و در همان‌جا هم متأهل می‌شوند و عده‌ قلیلی هم به ایران مراجعت و پس از یکی، دوسال که همه درها را زدند و کاری از پیش نبردند مجبور می‌شوند با هزار التماس و گاهی صرف پول و تملق‌گویی از هر ناکسی، در یکی از دستگاه‌های وابسته به دولت با حقوق ناچیز و حداکثر بخورونمیری در ایران نمانند.

از کل محصل ایرانی در خارجه اعم از تحصیل‌کرده یا شکست‌خورده عالم یا ولگرد حدود صدی یک به علت خویشاوندی و دوستی با هیئت‌حاکمه و گاهی پرداخت رشوه و گاهی به‌علت عضویت آنها در دستگاه سیا و ساواک به مشاغل مهم در ایران گماشته می‌شود و تازه در بین همین عده به‌اصطلاح موفق اکثراً به کارهای منصوب می‌شوند که کوچک‌ترین ارتباطی با رشته تخصصی تحصیلی آنها- که سال‌های متمادی برای آن‌وقت گذرانیده‌اند- ندارد.

این منظره هولناک که به‌طور اختصار و بسیار فشرده یادآوری شد عین حقایقی است که بدون اندک مبالغه شخصاً شاهد و ناظر آن بوده و می‌باشم. طبقه دانشجو اولیای آنان، اعم از اینکه بتوانند ما فی‌الضمیر خود را به‌طور سیستماتیک بیان کنند یا نه می‌دانند و می‌فهمند و ازنظر کسی پوشیده نیست جز اطلاعات عمومی است و تا آنجا که من اطلاع دارم، ایران تنها کشوری است روی کره زمین که جوان‌هایش به این وضع عجیب، غریب و شگفت‌انگیز مبتلایند.

وقتی دانشگاه‌ها هدف اصلی ساواک شد

 قبل از مراجعت به ایران نمی‌دانستم دولت آمریکا و شرکت‌های نفت، این مؤسسه جاسوسی را مأمور دخالت مستقیم و بی‌قیدوشرط در امور دانشگاه‌های ایران کرده‌اند و سیا هم با تشکیل وفادارترین شاخه خود، یعنی ساواک در ایران، هدف اصلی خود را دانشگاه‌ها و دانشجویان قرار داده است، چون مزاحم و مخالف مؤثر و آشتی‌ناپذیر دستگاه حاکمه استعماری را در ایران دانشگاهیان تشکیل می‌دادند. سیا در تخریب و اضمحلال و ریشه‌کن کردن دانشگاه‌های ایران، کار بی‌شرمی، وحشی‌گری، ترور و آدم‌کشی را به‌جایی رسانید که نه‌تنها در ایران زمان چنگیز و تیمور لنگ بی‌سابقه بود، بلکه شاید در هیچ نقطه دنیا حتی در زمان جنگ چنین وقایعی رخ نداده باشد.

دانشگاه تهران یعنی بزرگ‌ترین و با‌سابقه‌ترین دانشگاه مملکت را مدت یک‌ربع‌قرن به‌طور دائم به‌صورت تعطیل و نیمه‌تعطیل در‌آوردند و تمامی اهل علم را از آن با موهن‌ترین وضع اخراج کردند. از باب نمونه در ظرف یک هفته 400 نفر از کادر تعلیماتی دانشگاه تهران را بیرون ریختند تا کنار خیابان‌ها پرسه بزنند. دانشگاه‌های دیگر هم مدت 15 سال به‌صورت تعطیل و نیمه‌تعطیل درآمد و در بیشتر موارد دانشگاه‌ها با کادر تعلیماتی فاقد صلاحیت اداره می‌شوند یا بهتر بگوییم روح و محیط علمی باقی نگذاشته‌اند تا برسد به محتوای آن. دانشگاهیان که حتی یک روز تأمین جانی و مالی و شغلی ندارند، چگونه می‌توانند به تحصیل علم بپردازند؟

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰